1- جمعه عصر در پاركي جنگلي، زير درختان سرسبز، صٌمالبكم نشسته بوديم و منظرهي زيباي هندوانه خوردن دو كلاغ زاغي خوشگل رو كه كمكم فكر كرده بودن ما مجسمه هستيم و از ما نميترسيدند تماشا ميكرديم كه ناگهان صداي واق واق موبايلم هم چرت مارو پروند و هم زاغيهاي خوشگل شكمو رو از روي نيمهي سرخ هندوانه. نميدونم كدوم ازخدابيخبري مدتیپیش زنگ اساماسم رو صداي واق واق سگ گذاشته بود و من حوصله نكرده بودم عوضش كنم.
اساماس از دوستي مشاركتي بود كه: امشب ساعت 9:45 يادت نره صحبتهاي موسوي رو از تلويزيون تماشا كني.( آخه تو تلويزيون صحبتها رو تماشا ميكنن)
تا برسيم خونه، ده بار ديگر صداي اساماس موبايل من و سيبا به صدا دراومد.( سيبا تهديد كرد صداي زنگ اساماسم را عوض كنم.)
در راه از جلوي ستاد موسوي كه رد ميشديم. يك عده جوون خوشتيپ و تيتيش با مچبند سبز و پرچم سبز جلومونو گرفتن(یا بهتره بگم ریختن سرمون) و سر ايكي ثانيه دهها تراكت و پوستر و اعلاميه و مچبند سبز ريختن تو ماشين، و بعد كه رسيديم خونه ديديم آنتن ماشين رو هم به يك نوارك سبز بلند مزين كردن. در راه ميديديم بعضيها برامون بوق ميزنن و با انگشت برامون حرف وي انگليسي هوا ميكنن و من فكر كرده بودم حتما اونا فهميدن من چه شخصيت مهميام:) .
2- نوع فيلمبرداري (تا چند دقيقه فقط لانگ شات موسوي رو نشون ميداد. از نوع اكستريم) و دكور قرمز تند صحنه مناسب نبود.
قبلش هيچ تبليغ یا زیر نویسی براي اين سخنراني نشد و يهو بيهوا شروع شد. اگر همين شرايط براي بقيه كانديداها باشه كه حرفي نيست. ظلم بالسويه عدله. (من اینو چند ساعت بعد از سخنرانی موسوی نوشتم و تا حالا موفق نشده بودم برم تو ادیتورم ارسالش کنم).
اما اگه سخنراني احمدينژاد رو تو بوق و كرنا كنن زشته. گرچه لازم هم نیست تو بوق و کرنا کنن اینقدر پلاکارد و عکس و پارچهنویسی به خاطر سفرهاش هنوز رو در و دیوار شهر هست که دیگه تبلیغ احتیاج نداره.
3- موقع قرعهكشي گويهاي قرمز و آبي و زرد و سبز وقتي زنگنه نماينده موسوي گوي سبز رو درآورد داشت تقريبا ذوقمرگ ميشد. چون سبز نماد موسویه.
گوي قرمز به احمدينژاد افتاد. و گوي زرد به كروبي كه به علت اينكه در ايران رنگ زردِ بيچاره رو زياد جالب نميدونن طلايي خطابش كردن و آبي هم به جغد شاخدار رسيد. بابا از بس اين محسن رضايي گوشتتلخ و بد اخمه من به شوخي بهش ميگم عمو جغد شاخدار، وگرنه قصد جسارت ندارم.
4- چه زود اين چهار سال گذشت، يادش به خير نباشه، وقتي بين كانديداها چشممون به احمدينژاد در اون تهمههاي جدول ميافتاد زود ازش رد ميشديم و ميگفتيم اين يكي كه امكان نداره بشه... ولي شد و حالا... نكنه يه وقت محسنرضايي بياد بالا!
بعید نیست.
5- داشتم از نطق ميرحسين موسوي ميگفتم.
اولش خيلي صداش ضعيف بود. انگار اعتماد به نفس نداشته باشه. يه كم بايد از احمدينژاد "خداي رو" ياد بگيره كه چرت و پرتترين حرفا رو همچين با اعتماد به نفس و پررويي ميگه كه انگار حرفش استغفرالله از كتاب آسماني دراومده.
اما هر چه از نطقش ميگذشت موتورش روشنتر و صداش قويتر شد. بهتر بود سخنرانيشو از آخر شروع میکرد:)
به شوخي به سيبا گفتم كاش ميرحسينِ شما قبل از نطق يه پيك عرق مینداخت بالا يا يه كم شيشه ميكشيد تا از قبل گرم شه. ماشالله احمدينژاد انگار تو خونش الكل خدايي داره، حيا و خجالت هيچ تو بساطش نيست.
6- ميرحسين تو نطقش اما زرنگي كرد و يكي به نعل زد يكي به ميخ.
از كارگران و زحمتكشان كه گفت اونورش از كارفرماهاو كارخونهدارا هم گفت. كه البته از نظر من كار درستي كرد.
تو ايران ديگه هيچ سرمايهداري احساس امنيت نميكنه كه با خيال راحت سرمايهگذاري كنه. فكركن سرمایهدار باشی، ميلياردها دلار خرج يه كارخونهي پارچهبافي يا لاستيك سازي يا روغنكشي يا قند و شكر بكني، يه عالمه كارگر و كارمند استخدام كني، از اون طرف يهو يه "آخوند" كه اصلا كارش يه چيز ديگهست زرتي بياد بيشتر از نياز كشور پارچه و شكر و لاستيك و روغن و كوفت و زهرمار وارد كنه. خوب اينجوري ريده شده به هر چي توليدكننده و كارخونهست.(باور كنيد براي بيان احساساتم كلماتي بهتر از زرتي و ريده شدن پيدا نكردم)
7- ميرحسين از خيلي چيزها و خيلي كَسها گفت: از هاشمي، از خميني، از خامنهاي، از اقتصاد، تورم، كوجك شدن سفره مردم و...
و از خيليچيزها نگفت: از نبود آزادي بيان و قوانين ضد زن و دانشجوها و روزنامهها و...
خوب شايد حس كرده اول بايد دل بالاييها و پايينيها رو به دست بياره و چيزاي كلي رو بگه بعد بره رو موضوعات جزئي(!). اميدوارم تو مناظرهها كمي شجاعتر و بيپرواتر و با اعتمادبهنفستر حرف بزنه.
8- نظرخواهي پست قبليم رو باز كردم و سيبا رو با ناراحتي صدا زدم بياد بخونه.
اون موقعي كه سيبا وبلاگمو كشف كرد ازش قول گرفتم ديگه هرگز به وبلاگم نره. حالا نميدونم تا چه حد رو قولش وفادار مونده. ازش نميپرسم.
اما وقتي نظرخواهي رو ميخوند نديدم هيچ بپرسه مگه تو چي نوشته بودي... موقع خوندن هي با سيبيلهاي باروتيش ور ميرفت. فكر كنم اگه زير ميز كامپيوترم رو بگردم بيست بيلش اونجا ريخته.
من اونور روي مبل نشسته بودم و ظاهرا تلويزيون نگاه ميكردم اما نگاهشو حس ميكردم كه گاهي با تعجب گاهي با تآسف و گاهي بفهمي نفهمي با شماتت برمیگرده نگام ميكنه. يكي دو بار هم وقتی کامنتها رو میخوند لبخندي كجكي روي لبهاش ديدم.
وقتی تموم کرد پرسيدم ميبيني چيا بهم گفتن.
گفت همهش هم بد نيست. چند نفر خيلي خوب و منطقي حرف زدن.
در حاليكه سبيلهاشو ميكشيد بين دندوناش و ميجويدشون ، براي چند ثانيه به فكر فرو رفت و بعد مثلا خواست جو ناراحت كننده رو بشكنه.
چشمكي زد و گفت: تو که میدونی مازوخیسم چیه.
آهي كشيدم وگفتم: فكر كنم بهش دچارم...
باز به شوخي اضافهكرد تو شبها از آغوش گرم و نرم و امن من مياي بيرون كه بياي فحش بخوري؟
گفتم برو بابا تو هم که به فکر خودتی. همونطور كه خودتم ميگي همه يه جور نيستن و يه جور برخورد نميكنن.
خيليها هم ايميل دادن و گفتن تو نظرخواهيم میترسن كامنت بنويسن وگرنه باهام موافقن يا اوناييهم كه نيستن به خاطر عقيدهمخالفمون هرگز حاضر به قطع دوستي يا تهمت زدن نيستن.
كمي راجع به بستن يا تآييدي كردن نظرخواهي حرف زديم . گفتم چند بار خواستم تاييديش كنم نشده. و اگر هم بشه فكر كنم اينجور نظرها رو هم منتشر كنم چون بالاخره عقايد آدماست نسبت به نوشتهم و بستن نظرخواهي رو هم حرفشو نزن. اونجوری حس میکنم براي ديوار حرف ميزنم.
گفت اين تهمتهاي مزدوري يا قلم به مزد رو چطور براي خودت توجيه ميكني؟ اونهم از طرف دوستان چند ساله اينترنتيت(اینو خودت بهش گفتم) و فقط به خاطر اينكه عقايدشون در اين زمينه بخصوص باهات فرق داره.
براي چند ثانيه فكرم رفت به فروش تقريبا تمام طلاهاي سرعقد و كادويي كه به خاطر هزينه هاي اي دي اس ال و كامپيوتر همهشو يكي يكي فروختم..
فكرم رفت به اخراجم از دو كار مهم به خاطر عقايدم. و تهديدهايي كه مرتب از اول وبلاگنويسيم ميشدم و به اينكه وبلاگم از اولين وبلاگهايي بود كه فيلتر شد.
گفت ميبيني شدي چوب دو سر طلا؟ هم از طرف اينا تهمت بشنوي هم از طرف اونا؟
به اين فكر كردم كه چطور از اول به هيچ وجه نتونستم خودمو راضي كنم در يكي از باندهاي دنياي مجازي وارد شم و سعي كردم هويت مستقل خودمو حفظ كنم.
اصولگراها(راستها) كه هيچ... به خونم تشنهن. اصلاحطلبا چون هميشه بهشون انتقاد دارم باهام خوب نيستن.
مخالفان حكومت هم چون روش بيشترشون رو نميپسندم و تووبلاگم انتقاد ميكنم همه به نوعي باهام چپن.
ما هستيميها يه جور، سلطنتطلبها چون فكر ميكنم ديگه در ايران ديگه پادشاهي نمیشه ، جور ديگه، اكثريتها يا براندازهاي نرم يه جور اقليتها و براندازهاي سخت يه جور، تودهايها جور ديگه. حتي با اينكه فمينيستم و در اين راه فعاليتزيادي دارم چون به بعضياشون انتقاد كردم اونا هم سعي ميكنن يه جورايي برام بزنن.
به سيبا گفتم انگار شعار من شده:
هزار دشمن كم و يك دوست بسيار است...
من ميخوام فقط خود زيتون باشم نه كپي ديگران اما انگار ديگران بيشتر كپي و طوطي ميپسندن.
خيلي حرفا زديم. حس كردم سيبا دلش برام ميسوزه و اين اصلا احساس خوبي نيست.
آخرش به شوخي سبيلشو تاب داد و گفت تا يه مدت فقط به وبلاگ عباس آقا سر ميزني و تو نظرخواهيت فقط كامنتهاي عباسآقا رو ميخوني و جواب ميدي.
خنديدم گفتم بهش میگم!
9- حسن آقا تا به حال دو پست انتقادي در موردم نوشته:
روانشناسی سوتین، G-string و انتخابات آخوندی!
و
خواب خرگوشی 8تون خانم
در اولي منو چنان آدم هوشمند و زيركي نشون داده كه با شمارهبنديهای توطئهآمیز و هدفمند خواننده رو به سمت مشروعيت دادن رژيم جمهوري اسلامي سوق ميدم(جلالخالق) كه خواننده متوجه نميشه(توهين به خوانندههاي وبلاگم) و منو مقايسه كرده با حسين درخشان كه چون او يهو كون برهنه ميپره وسط معركه از همه فحش ميخوره اما من با ناز و عشوه طوري استريپتيز ميكنم كه خواننده ناخودآگاه به جمهوري اسلامي اعتقاد پيدا ميكنه!(اگه بد فهميدم بگو بد فهميدي خسنآقا)
بقیهشو اونور مینویسم... روی ادامه مطلب کلیک کنید لطفا
اون دفعه من به جز كامنتي كه براش نوشتم ديگه عكسالعملي نشون ندادم. يعني وقتي ديدم در نظرخواهيش كسي جز توهين حرفي نداره قضيه رو رها كردم. حرف زدن نتيجه نداشت.
اصلا آدم به کجا از تهمتهای بلاگرها شکایت کنه؟ جز تو وبلاگ خودت؟
فقط تازگي كه باز به اين لينك مراجعه كردم(خود حسن آقا در بالاترين بهش لينك داده بود) ديدم "دختري جوان" در كامنتش يكي از حرفهاي دل منو زده:
حسن آقای عزیز من میخواهم 2 خط در مورد زیتون بنویسم که بدانی تمام بلاگرهایی که در ایران همزمان با او شروع به نوشتن کردند گرچه هیجوقت محبوبیت او را نداشتند اما همه خود را از بابت معروفیت نصفه نیمه شان به جایی رساندند. از پیدا کردن شوهر در خارج بگیر تا گرفتن بورسیه و پناهندگی که خودت بهتر میدانی چه کسانی را میگویم. کافی بود زیتون هم هویتش را کمی بر ملا میکرد یا در فلان و بهمان تظاهرات به همه اعلام میکرد که من زیتونم اونوقت به جای زندگی با سیبا در کرج الان داشت با یک آقای پولدار و سیتزن آمریکا کنار استخر ویلایش در فلوریدا یا هر جای دیگری آفتاب میگرفت و برنامه شبش را با صدای آمریکا دوره میکرد. بد نیست کمی منصف باشیم. از اصول دموکراسی که من و شما آن را میخواهیم همین است که به یکدیگر احترام بگذاریم و برای هم راه و روش زوری تعیین نکنیم.
راستش من خودم اول که آمدم خارج و دیدم مدرکم را قبول نمیکنند و بعدتر که دانستم زمان همان خاتمی دیوث همین مدرک معتبر بوده کلی به خودم فحش دادم که چرا نرفتم به رفسنحانی رای بدهم! البته آن موقع عصبانی بودم و الان هم میگویم که رای نمیدهم اما زیتونی که باید هر روز مرغ و گوشت تهیه کند و بی برقی بکشد و هزار مشکل دیگر حق دارد فکر کند که زمان خاتمی یا شیخ فسنجان این مشکلات نبود پس به انها رای بدهد فقط چیزی که در نظر نمیگیرد این است که رای او اصلا شمرده نمیشود و هرکس قرار باشد از صندوق در میاید! خاتمی هم برای این انتخاب نشد که مردم به او رای دادند برای این انتخاب شد که بیاید و جان تازه ای به جمهوری اسلامی ببخشد و عمر آن را که رو به پایان بود درازتر کند.اين قضيه رو راست گفته دختر جوان. من از طرف خيلي كشورها دعوت شدم: آلمان، آمريكا، فرانسه، سوئد، سويس، پرتغال و...
چه براي بورسيه شدن و چه پناهندگي و چه مثلا براي داوري مسابقه دويچه وله با پول بليت و اقامت و... چندين بار براي مصاحبه با وياو اي صداي آمريكا، راديو فردا، و راديوهاي مقيم سوئد و سویس و خيلي از كشورهاي اروپايي ديگه دعوت شدم و هرگز قبول نكردم.
درحاليكه ميدونيد يه عده اصلا به خاطر همين پناهندگي چطور به عسس گفتن منو بگير و با يكي دوروز دستگيري حالا دارن در يكي از بهترين دانشگاههاي خارج دارن درس ميخونن و كار ميكنن.
براي مصاحبه يا كار در كلي از نشريات داخلي هم دعوت شدم و نرفتم..
تقريبا هيچوقت وسوسه نشدم كه قبول كنم. چون از اولي كه تصميم گرفتم مستعار بنويسم پي اين رو به تنم ماليدم كه من با خرج شخصي خودم عقايدم رو با ديگران در ميون بذارم. البته تازگيها به اين نتيجه رسيدم كه تا حدودي اشتباه ميكردم و چه عيب داره آدم با نوشتن (و اما نه با فروختن عقايدش) پول در بياره.
10- كساني كه در اينترنت به راحتي به ديگران تهمت ميزنن و ديگرانو نسيت به هم بدبين ميكنن اتفاقا بهترين خدمت رو به حكومت ميكنن. چون خود حكومت هميشه در پي تفرقه انداختن بين بلاگرها بوده و در اين راه زحمت و پول زيادي داره خرج ميكنه. خوب اگه اين كار به دست خود بلاگرها اتفاق بيفته چه بهتر از اين ...
قديما ميگفتن فلاني آب به آسياب امپرياليسم ميريزه. حالا اينا آب به آسياب جمهوري اسلامي ميريزن به اسم مبارزه با جمهوری اسلامی.
11- حسنآقاي عزيز
خوبه منم به شما بگم شماها چرا سيسال پيش انقلاب كردين و بعد خودتون رفتين(نميگم در رفتين، مهاجرت كردين) و ما رو انداختين تو چنين هچل و بدبختي بزرگي؟ که تازه بیایید بگید چهجوری درستش کنیم و چه جوری نکنیم. اگه شما بلد بودین همون سیسال پیش درست انجامش میدادین:)
اما من هرگز اينو نميگم. انقلاب اون موقع لابد يه ضرورت تاريخي بوده و ما هم داريم سعي ميكنيم اشتباه بعدي شما رو كه گذاشتين ميوهچينها بيان دسترنجتونو ببرن درست كنيم.
يه سوال هم ميتونستم تمام اين هفت سال بلاگريم از شما بپرسم. شما كه ايران زندگي نميكنيد چطور هيچوقت حاضر نشدين با اسم اصلي مطلب بنويسيد.
جوابتونو ميدونم. چون گاهي ميآييد به ايران و به اقوام سر ميزنيد. و من احترام ميذارم به اين كارتون.
12- اصلا ول كنيم اين چيزها رو. ما بلاگرها تقریبا همه همهدف هستیم و نباید به جون هم بیفتیم.
بريم و گذرگاه شماره جديد رو بخونيم ...
13- يه جو انصاف و مروت و انسانيت براي اونايي كه به سادگي به ديگران تهمت ميزنن آرزو ميكنم.
14- قدر آقای ابطحی رو باید بدونیم که جواب تمام انتقادها رو هم دوستانه میده. فکر میکردم اگر حسنآقا آخوند بود جواب انتقادهای تند و تیز ما رو چهجوری میخواست بده.
15- تا به حال چند نفر با ایمیل از من پرسیدن چطور میشه فرزند خوانده گرفت و یا یه خیریه مطمئن بهشون معرفی کنم تا خرج یه کودک نیازمند رو بدن. یا برای من بفرستن بدم. من راستش تابهحال نتونستم با جرأت بگم کدوم خیریه پول رو تمام و کمال به اون نیازمند میرسونه.(من و چند نفر آشنا مستقیما کمکهای هر چند ناچیزمونو به دو خانواده میکنیم که براشون کافیه.)
چند ماه پیش زن زمینی در ایمیلش نوشت که با اینکه از طریق کمیتهامداد فرزند خوانده گرفته اما کاری کرده که شماره حساب مستقیم و آدرس خونهی بچه رو بهش بدن . من ازش خواهش کردم ماجراشو بنویسه که نوشته.
16- کریم پ. در وبلاگ آینده ما در مورد نوشتهی من و جواب حسنآقا نوشته:
زیتون نازنین هم در این هیاهو مشکل عظمی را در ایرانیان خارج از کشور پیدا کرد و آنها را نشانه رفت! هیچ اشکالی هم ندارد, زیتون نظر خود را گفت. خسن آقا هم مجالش نداد! کلا توصیه نمیکنم کسی البسه خود را بدست خسن آقا بسپارد, چون احتمال دارد بیکباره تمامی آنها را بر فرغ سر خود ببیند! اما خسن آقا, تو که عزیزی باید بدانی که زیتون هم عزیز وبلاگستان است. آن تندروئی شایسته او نبود. دلمان را آزردی خسن آقا.
17- من کد جدید بلاگرولینگمو گذاشتم تو قالب. اما فونتاش عوضی میاد. با اینکه روی UTF-8 هم هست. شما بگویید چکنم؟
18- من دیشب 22 شماره نوشتم اما انگار منتشر نشده. یحتمل زیر سر این پهنای باند سروره.
19-
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر