اسم مهاجرت میاد، تنم میلرزه.
همیشه پیش خودم میگم اونایی که تا میفهمن اینجا براشون جای زندگی نیست و زود تصمیم میگیرن و میرن عجب آدمهای شجاعیین.
چهجوری دل کندن از خونه و کوچه و خیابون و شهر و کشور. چهجوری اینهمه داشتههاشون از دفترچه دیکتهی کلاس اول بگیر تا دهها آلبوم عکس و یادگاریها و کشوها و کمدهای پر از آتو آشغالهای خاطرهانگیز میگذرن؟ چطور جرأت میکنن ریسک کنن و دوباره همه چیزو از اول بسازن.
آیا میشه؟!
اتفاقا میخواستم سوال کنم از همه. که چهطوری دلکندین؟ آیا راضی هستین؟ فکر نکردید دیر شده؟ چهجوری جای جدید ریشه دووندین؟ نترسیدین؟
از بیکسی و بیپولی و ترس از موفق نشدن؟ و مهمتر از همه ترس از افسردگی!
آیا پلها رو خراب کردید یا پلی پشت سرتون گذاشتید باشه. اگه مجبور بودید پل رو خراب کنید و آهنش رو بفروشید که خرج سفر کنید!
و خیلی سوالهای دیگه...
میدونم مهاجرت اجباری نیست. اما اگه کسی حس کنه اونجایی که هست امکان رشد نداره. آیندهای نداره. ببینه همهی زندگیش شده حرص خوردن و تحلیل رفتن روحی و جسمی. اگه ببینه نمیتونه همرنگ جماعت بشه و یه جایی دیگه ببُره از مبارزه. باید چیکار کنه؟ تکلیف چیه؟
در این حال و هوا بودم که ایمیل ولگرد عزیزم بهم رسید و اتفاقا موضوعش همونی بود که میخواستم.
لطفا شما هم از تجربیاتتون بنویسید....
زیتون عزیز:دوستی طی ایمیلی برایم نوشته است که قصد مهاجرت به امریکا را دارد و کمی دچار اضطراب است. از مشکلات احتمالی درآنجا وحشت دارد. از من خواسته است ازمشکلات زندگی مهاجران ایرانی درامریکا برایش بگویم تا بتواند از پیش خویش را آماده برخورد با آن نوع مشکلات کند . نوشته زیر را به او ایمیل کردم. اگر خواستی آزاد هستی آنرا در وبلاگت پست کنی. شاید خواندن آن کمکی باشد به آنهایی که قصد مهاجرت از ایران را دارند. بخصوص کسانیکه مقصدشان امریکاست...
ارادتمند ولگرد
*************
آمریکا ..! آمریکا ..!
نمیدانم شما فیلم "آمریکا... آمریکا..."ی الیاکازان کارگردان شهیر هالیوود و ترکتبار را دیدهاید یا نه؟ این فیلم داستان زندگی پسربچهی یونانیالاصلی است که در یکی از دهات ترکیه زندگی میکند. او زندگی فلاکت باری را میگذراند. کارش یخفروشی دربازار آن دهکده است. روزی تصمیم میگیرد پولی پسانداز کند و به استانبول برود. تا از آنجا به سرزمین رویاهایش که آمریکا است بگریزد .
این فیلم یکی از شاهکارهای سینمای امریکا است. تصور میکنم دیدن این فیلم مخصوصا برای کسانی که قصد مهاجرت به امریکا را دارند حتما جالب است. اما فراموش نکنید داستان مهاجرت یا فرار این پسرک در سال ۱۹۰۰ اتفاق افتاده و فیلم در سال ۱۹۶۳ ساخته شده است و ربطی به امریکای امروز ندارد. امیدوارم اگر قصد رفتن و زندگی کردن درامریکا را دارید از دیدن بعضی از صحنههای آن ترس ورتان ندارد واز مهاجرت بهامریکا منصرف نشوید !
منظور اصلی من از اشاره به این فیلم بخاطر تلاش و مبازرهای است که این جوان بخرج میدهد تا رویایش را عملی کند. او سختیهای فراوانی دراین راه تحمل میکند تا خود را به سرزمین رویاهایش برساند. من ازشرح کامل فیلم خودداری میکنم. اگر خواستید خودتان آنرا ببینید ..
رویای این جوان برای زندگی درامریکا همان آرزویی است که بسیاری از مردم دنیا مخصوصا جوانان دنیای سوم از امریکا دارند. شاید یکی از هدف های زندگی بعضی این باشد که روزی این سرزمین را ببنند یا به انجا مهاجرت کنند.
از خودم بگویم، من هم یک مهاجرهستم .در امریکا زندگی میکنم ومیدانم در حقیقت تمام مردم امریکا مهاجر هستند .و بااین تفاوت بعضی زودتربه این سر زمین آمدهاند و بعضی دیرتر.
میگویند: در اصل اشتباه بومیان سرخ پوستان امریکا بوده که "اداره مها جرت" نداشتهاند. دروازه کشورشان بهروی مهاجران باز گذاشتند!
اما این طنز "چند وجهی" را هم امریکاییان قدیمیتر درباره "مهاجران جدید " ساختهاند. که به خواندنش میارزد...
میگویند یک مهاجر تازه وارد "سومالیایی" که خیلی از زندگی درامریکا راضی وخوشحال بود. در یکی از خیابانهای شهر" مینیاپولیس" عابری را درحال حرکت بود متوقف کرد. گفت اقای امریکایی! متشکرم که کشورتان به من اجازه اقامت در امریکا داد. مسکن و دکتر ودوا و کوپن غذای رایگان در اختیارم گذاشت. و تحصیلات مجانی دردانشگاه برای فرزندانام فراهم کرد. بدین وسیله میخواهم از شما به عنوان یک امریکایی تشکر کنم!
مرد عابر که هاج و واج اورا نگاه میکرد درجوابش گفت: من امریکایی نیستم! اشتباه گرفتید من "مکزیکی" هستم..
مرد مهاجر سومالیایی به راهش ادامه داد... و جلو عابر دیگری را گرفت گفت: اقا واقعا تبریک میگویم که چنین کشور زیبا و مردم مهربانی شما دارید.
ان مرد در جوابش گفت: ببخشید اشتباه گرقتید اینجا کشور من نیست من امریکایی نیستم. من ویتنامی هستم !!
مهاجر سومالیایی همچنان بهراهش ادامه داد...
جلو شخص دیگری را گرفت. ضمن اینکه دستش را دراز میکرد که با او دست بدهد.
گفت: اقا خوشحالم که در کشور شما هستم. خداوند امریکا را برکت بدهد. ان شخص دستش را از دست او با عصبانیت بیرون کشید.
گفت: معذرت میخواهم من امریکایی نیستم من خاورمیانهای هستم وافتخار هم میکنم! فقط اینجا زندگی میکنم راهش را کشید ورفت.
ان مهاجر بالاخره به یک خانم زیبا برخورد کرد..
جلو رفت گفت: ببخشید شما امریکایی هستید؟ زن درجوابش گفت : نخیر، من چینی هستم!
مهاجر تازه وارد که گیج شده بود، پرسید: پس این امریکائیان کجا هستند؟ زن به ساعتش نگاه کرد و گفت فکر میکنم سر کار باشند !
بگذارید برگردم به موضوع مهاجرت خودم. من هم یکی از همان مهاجران "خاور میانه" ای هستیم نمیدانم که باید افتخار کنم یا نه !! اما کار میکنم !! از خودم میگویم. من چند ماهی قبل از انقلاب همراه خانواده کم جمعیتم برای تحصیل به این سرزمین آمدم. بدون اینکه رویای زندگی کردن دراین سرزمین را داشته باشم. موقت آمدم! ولی ماندنم دراینجا دائم شد!! من به قصد ماندن و زندگیکردن به این سرزمین نیامده بودم. درایران زندگی تقریبا راحتی داشتم در انزمان زندگی ومهاجرت به امریکا برای ایرانیان جاذبه چندانی نداشت. نه مثل این روزها که انگیزه واقعی بسیاری از مهاجران ایران زندگی در جامعه پیشرفته امریکا نیست. علت کوچ کردن بسیاری از انها یا چشموهمچشمی است !! ویا پیوستن به ایل و تبارشان درامریکا .
من به امریکا امدم تا یک دوره تخصصی کوتاه مدت در اینجا بگذرانم . هیج کس را درشهری کوچکی که دانشگاهم درانجا بود نمیشناختم. همراه خانوادهام چندین هفته مجبور شدیم در"متل" زندگی کنیم. در ان شهر وسایل نقلیه عمومی هم وجود نداشت! مثل یک دانشجو زندگی سادهای را شروع کردم. خوشحال بودم بعد از اتمام درسم به ایران برمیگردیم !!.
تا زمانی که قصد اقامت دراین سرزمین را نکرده بودم دغدغه وتشویش مهاجران تازه وارد را نمی فهمیدم. ولی بهمجردی که تصمیم گرفتم به دلایلی در این سرزمین رحل اقامت بیافکنم تشویش و اضطراب ونگرانی بهسراغم آمد! نگرانی نیافتن شغل مناسب! نگرانی و ترس از عدم تطبیق خود و خانوادهام با محیط و فرهنگ این سرزمین. نگرانی بخاطر" نداشتن پول" کافی!! وحشت از "فقر" درصورت سریع پیدا نکردن شغل!! از همه اینها گذشته، رنج دوری از وطن و دوستان و خانوادهام باری بود که بر روی بقیه نگرانیهایم سنگینی میکرد .
تنها نگرانی که مثل بعضی ازمهاجران نداشتم مسئله زبان بود. که بعدها فهمیدم ندانستن زبان در موقع ورود به این سرزمین برای بیشترایرانیان فاجعهای نیست. چون در مقایسه با ملل دیگر که به امریکا مهاجرت میکنند ایرانیان در " یادگیری سریع" زبان سرآمد تمام مهاجران خارجی هستند ..!!
ازبین همهی دغدغههایم رنج ِدوری از وطن تا چندین سال رهایم نمیکرد و بهکرات تصمیم گرفتم به ایران برگردم .فقط کمی" ترس انقلابی" !! مانع میشد. اما بقیه نگرانیهایم از جهت پیداکردن شغل !! ترس از بیماری!! و فقر!! وسختی قبول ارزش و فرهنگ این سرزمین! توسط خود وخانوادهام و پیداکردن محل سکونت مناسب بیشتر " توهم" بود تا "واقعیت " ...
چون طی زمان کوتاهی کم کم مشکلاتم حل شد و نگرانیهایم یکی یکی محو شدند. حتی اگرچیزی هم برخلاف خواستههایم بودند انها را پذیرفتم ویا سعی کردم با انها کنار بیایم. ولی رنج دوری از وطنی که نیمی ازعمرم را درانجا سپری کرده بودم هنوز احساس میکردم . منظور از وطن برای من فقط دوستان و خانوادهام نبود برای من همه ایران وطن بود. متاسفانه هنوز هم این احساس را دارم! بعد از این همه سال نتوانستهام انرا از ذهنم پاک کنم .
هرچند بسیاری از مهاجران درابتدای ورودشان به امریکا دوری از وطن و خانوادههایشان آزارشان میدهد. ولی خوشبختانه! باگذشت زمان انرا فراموش میکنند. فقط ممکن است برای دوستان و فامیلشان دلتنگ شوند. که بعدها افراد خانوادههایشان یا به انها میپیوندند!! که من به انها "مهاجران زنجیرهای" میگویم یا انها بدیدن اینها میایند و یا اینها گاه وبیگاه به دیدار انها میروند .
برای این گونه مهاجران کم کم کلمهای بهنام"سرزمین مادری" برایشان بیمعنا میشود. خصوصا اگر جوانتر باشند نه تنها ارزوی بازگشت به انجا را ندارند، حتی برای دیدار از ایران هم رغبتی از خود نشان نمیدهند. جالب این است ایرانیانی که به اروپا مهاجرت میکنند کمتر دلتنگ وطنشان میشوند تا انهایی که به امریکا میایند. شاید علتش نزدیکی اروپا به ایران باشد !!
اماانچه میخواهم بطور اعم بگویم این است که معمولا هر مهاجری که به امریکا میاید اگر آشنایی در بدو ورود نداشته باشد که کمکش کند. علیرغم اطلاعات جامعی که از قبل در باره زندگی و کار ومحل اقامت دراینجا بدست آورده، باز هنگام ترک وطناش دچار تشویش ونگرانی میشود. در پشت ذهناش این فکرهست که ممکن است نتواند در اینجا زندگی کند و مجبور به بازگشت به ایران شود !!
تصوروقایع ناگواری که ممکن است برای خود و یا خانوادهاش پیش بیاید او را به وحشت میاندازد. تصور اینکه شغل مناسب پیدا نکند درست مثل ادمی که قدم در جای تاریکی میگذارد!
بیشتر این تصورات فقط ساخته ذهن خود اوست وبهندرت ممکن است برایش اتفاق بیافتد . من فکر میکنم هرکسی به هر کجای دنیا مهاجرت کند درصورتی که بدنی سالم و هوشی متوسطی داشته باشد هرگز نباید دچار نگرا نی و یا اضطرابی شود. باید مطمئن باشد به زودی راهش رادر سرزمین غریب پیدا خواهد کرد. اما از حق نمیتوان گذشت که این نگرانیها وترسها درابتدای تصمیمگیری به مهاجرت زیاد هم غیرطبیعی نیستند. برای بعضی تصور برخورد با مشکلات گوناگون در سرزمین جدیدی که میخوا هند درانجا برای همیشه اقامت کند بیشتر ناشی از عدم اشنایی کامل به زبان و فرهنگ و قوانین ان سرزمین و عدم تصور درست ازمحیط زندگی در انجا است .
داشتن دوست و آشنا در ابتدای ورود به هر کشوری که قصد مهاجرت داریم میتواند بسیاری از مشکلات اولیه و نگرانیهایمان را تخفیف دهد . بهشرطی که سعی کنیم این"بند ناف"ها را هر چه زودتر قطع کنیم!! و برای هر مشکل کوچکی دست به دامان این و ان نشویم و روی پای خودمان به ایستیم ... ا
بطورکلی اگر میخواهیم جزیی از جامعه کشوری که به انجا مهاجرت میکنیم بشویم و احساس بیگانکی و خارجی بودن نکنیم، مخصوصا ما ایرانی ها، اگر با فرزندانمان به این سرزمین مهاجرت کردهایم، هرروز خورش قرمهسبزی و کشکِ بادمجان نپزیم...! بچههایمان را "فقط" به غذاهای ایرانی عادت ندهیم! تنها با ایرانیان معاشرت نکنیم!! هرروز با تلفن و یا حضورا با انها زبان فارسی تمرین نکنیم. فقط با فرش و قالیچه و قاب عکس خاتم کاری خانه مان را تزیین نکنیم!!" تنها" عید نوروز" را جشن نگیریم! از اعیاد انها مثل " تنکز گیوینگ" امریکا و یا "کریسمس" غافل نشویم ...! از ایران سبزی خشک و لیمو عمانی سفارش ندهیم. فقط به تلویزیون" ستلایت های فارسی نگاه نکنیم! اگر دخترمان و یاخداینخواسته پسرمان دوستدختر و یا دوستپسرشان را به خانه آوردند و با او خلوت هم کردند!! یا حتی خدای نخواسته خارج از ازدواج صاحب فرزندی!! شدند به زمین وزمان لعنت نفرستیم...!! واحسینا راه نیازیم! و در غایت نرویم از ایران برای پسرانمان ازایران زن بیاوریم!! به امریکا و یا کشور میزبان مان و فرهنگ ان بدوبیراه نگوییم. سفره ابوالفضل برای حل مشکلاتمان نذر نکینم.
این کارها را نکنیم اگر میخواهیم امریکاییها و یا مردم کشور میزبان ما مارا یک "شهروند کشورشان" به حساب بیاورند نه یک خارجی خاورمیانهای!! اگر کردیم، از خودمان بپرسیم اینجا چکار میکنیم؟!!
یک چیز دیگر، روزی که ازایران بیرون میاییم همهی سلیقهها و اعتقاداتمان را همراه لوازم ضروری و لباسهای مورد نیازمان را در چمدانمان بسته بندی نکنیم و باخود نیاوریم!!... بالش و متکا و ماهیتابه هم باخودمان همراه نداشته باشیم. چون دراین سرزمین انچه از لوازم زندگی که درمخیله تان بگذارد ونیاز داشته باشید با هر بودجهای میتوانید تهیه کنید. و اگر خداینخواسته کمپول یا بیپول بودید ونتوانستید از فروشگاههای بزرگ خرید کنید، از " گاراژ سیل"، حراجهای خانگی و" استیت سیل" حراجهای لوازم ابا اجدادی!! گرفته تا کمکهای کلیساها وحتی از گوشه و کنار خیابانها هر چه لازم داشته باشید به اسانی و یا مجانی میتوانید به دست بیاورید!! سعی کنید فقط چیزهایی را که برایتان ارزش احساسی دارند مثل عکس وفیلم همراه بیاورید انهم لازم نیست چون این روزها میتوانید در ایمیلتان انها را ذخیره کنید.
هر چه درایران دارید بیرحمانه بفروشید! بذل و بخشش هم نکنید. که بعدا پشیمان میشوید . نزد هیچ کس هیچ چیزی به امانت نگذارید که درغایت تا اخر عمر حسرت انها را بخورید. اینها که اشاره کردم حاصل دیدههای و مشاهدات تجربیات من اززندگی مهاجران تازه وارد از ایران بود که در طی اقامت طولانیام با انها برخورد کردهام.
ادامه دارد....
زیتون دات کام
جمعه، مهر ۲۰، ۱۳۸۶
چهارشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۶
یکشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۶
کلاه هستهای
1- احمدینژاد:
ای اسرائیل، مارا نترسان!
اگر تو "کلاهک هستهای" داری، ما به کوری چشمت " کلاه هستهای" ساختهایم.!
هر ننهقمری هم میداند که "کلاه" از "کلاهک" مهمتر است.
کلاه هستهای به دست توانمند یک پسر 8 ساله گرمساری با کمک خواهر13 سالهاش ساخته شده که عنقریب به جهانیان نشانش خواهم داد...
2- روز قدس با طعم بیژن مرتضوی
امروز تلویزیون داشت راهپیماییهای روز قدس در شهرهای مختلف ایران رو نشون میداد. موزیک متنش ویلن بیژنمرتضوی بود:)
3- آقای احمدي نژاد؛ شما هيچ کس ِ من نيستيد... ف.م. سخن
4- روابط موازی1
روابط موازی 2
این موقعیتی است که برای بسیاری از زنان و مردان پیش می آید؛
در یک رابطه ثابت زندگی می کنند، اما ناگهان شخص سومی مانند جرقه از آسمان در راهشان پیدا می شود و وسوسه شان می کند.
آیا دلیلش نارضایتی جنسی در رابطه است؟ یا میل به گوشت و پوست جدید،
چون انسان ذاتا کنجکاو و نو طلب است؟
یا آیا دلیلش مشکلات به زبان آورده نشده، رنجشها، یا نوعی انتقام گیری ست؟ یا..
(شبنم فکر)
5- نقاشی با شومبول+16
البته این یه کار هنریه .
اما اگه این آقا نقاشیهاشو مثل بقیه با دست یا با پا و یا حتی با دندون میکشید شاید اینقدر معروف نمیشد.
اینهم یه راهشه..
لینکشو در وبلاگ ابزورد پیدا کردم.
نظرها
ای اسرائیل، مارا نترسان!
اگر تو "کلاهک هستهای" داری، ما به کوری چشمت " کلاه هستهای" ساختهایم.!
هر ننهقمری هم میداند که "کلاه" از "کلاهک" مهمتر است.
کلاه هستهای به دست توانمند یک پسر 8 ساله گرمساری با کمک خواهر13 سالهاش ساخته شده که عنقریب به جهانیان نشانش خواهم داد...
2- روز قدس با طعم بیژن مرتضوی
امروز تلویزیون داشت راهپیماییهای روز قدس در شهرهای مختلف ایران رو نشون میداد. موزیک متنش ویلن بیژنمرتضوی بود:)
3- آقای احمدي نژاد؛ شما هيچ کس ِ من نيستيد... ف.م. سخن
4- روابط موازی1
روابط موازی 2
این موقعیتی است که برای بسیاری از زنان و مردان پیش می آید؛
در یک رابطه ثابت زندگی می کنند، اما ناگهان شخص سومی مانند جرقه از آسمان در راهشان پیدا می شود و وسوسه شان می کند.
آیا دلیلش نارضایتی جنسی در رابطه است؟ یا میل به گوشت و پوست جدید،
چون انسان ذاتا کنجکاو و نو طلب است؟
یا آیا دلیلش مشکلات به زبان آورده نشده، رنجشها، یا نوعی انتقام گیری ست؟ یا..
(شبنم فکر)
5- نقاشی با شومبول+16
البته این یه کار هنریه .
اما اگه این آقا نقاشیهاشو مثل بقیه با دست یا با پا و یا حتی با دندون میکشید شاید اینقدر معروف نمیشد.
اینهم یه راهشه..
لینکشو در وبلاگ ابزورد پیدا کردم.
نظرها
اشتراک در:
پستها (Atom)