1- دانشجویی که تازه درسش در رشتهی سینما تموم شده تعریف میکرد:
"هر فیلمی که میخواستیم بسازیم روال این بود که اول باید برای رئیس دانشکده نامه میدادیم که او هم برای ارشاد نیروی انتظامی نامه بنویسه که به ما اجازهی فیلمبرداری از مکانهای عمومی بدن. توی این درخواست خلاصهای از فیلم باید مینوشتیم که خداینکرده یهوقت ضدحکومت، ضدمذهب، ضد معلمین، ضد مهندسین، ضد دکترین... ببخشید ضد کادر پزشکی، ضد احساسات پاک مردم، ضد عفتعمومی، ضد آخوند، ضد نیروی انتظامی و بینهایت اضداد( میشه ضدها؟) دیگه نباشه. اونوقت بعد از تأیید موضوع میبردنت قسمت ارشاد کلی سینجیمت میکردن که ببینن چطور آدمی هستی و نظر سوئی نداری و کمی تشویق که اگه موضوعتو کمی عوض کنی و یهجوری نیروی انتظامی رو به عنوان حافظ جان و مال و ناموس ملت تو فیلمت معرفی کنی کلی کمک هم بهت میدیم. و اگر تأئید نمیشدی فیلم بیفیلم!
اوائل اوضاع بهتر بود. ولی مدتی بعد یهو دیدیم سختگیریها خیلی بیشتر شده. اصلا اونقدر سنگ جلو پامون میذاشتن که بیشتر بچهها از خیر فیلمساختن بخصوص در ملأ عام پشیمون میشدن.
میگفتن: موضوع چیه و لوکیشن کجاست؟
میگفتیم – مثلا- زن و شوهری تو تاکسی دعواشون میشه.
لوکیشن هم حدودای خیابون ولیعصره.
- دقیقا کجای ولیعصر؟
- والله خودتون میدونید نمیشه گفت کجای خیابون.
- متاسفیم، باید بگید. وگرنه اجازه بیاجازه.
- خوب حدودا از میدون ونک حرکت میکنیم به سمت پارک ملت.
- نه، نشد! دقیقا کجاش؟
- خوب، سعی میکنیم طرفای میرداماد بحثشون به اوج برسه.
- ما نگفتیم کی به اوج میرسه. دقیقا جلوی کدوم ساختمون فیلمبرداری دارید؟
- اوا، جناب سروان. میگم تو ماشین در حال حرکت فیلمبرداری داریم. ماشین در حال توقف نیست که بگم جلوی کدوم ساختمون؟
- پس متاسفم! شما اجازه فیلمبرداری ندارید.
- ؟!
تقریبا برای همهمون همین ماجرا پیش اومد. جمع شدیم و رفتیم پیش مدیریت دانشگاه و اعتراض که این چه وضعشه و چرا فیلمسازهای خودی از تموم ایران میتونن فیلم بگیرن اما برای ما اینقدر سختگیری میکنن. تا چندسال پیش اینطوری نبود و سال به سال بدتر میکنید؟!
مدیریت: خوب کاری میکنن!! نباید هم اجازه بدن. شما قدرنشناسها. شما که فکر میکنید چون دانشجویید هر کاری میتونید بکنید( یه جوری گفت تو مایههای هر گهی دلتون خواست میتونید بخورید.)
- مدیر جان!! شما هم با نیروی انتظامی موافقید؟
- بله که موافقم! من اصلا تموم تلاشمو میکنم رشتهی سینما منحل بشه اینجا! پرروترین دانشجوها مال سینمان!
اعتراضها اوج گرفت... هر کسی یه چیزی گفت تا اینکه ...
- لا الله الا الله! نمیذارید دهنم بسته بمونه. آخه شما نمیدونید یکی از دانشجوهای سینما چه بلایی سرمون آورده.
- چه بلایی استاد؟
با بغض و عصبانیت: چه بلایی بدتر از این که... این که...
- تا نگید ما از کجا بفهمیم؟ بگید دیگه.
- یکی از پسرهای رشته سینما دانشکدهی ما... چطور بگم...
از اغتشاشات و اینا عکس گرفته بعد که گرفتنش گفته برای پایاننامهش داشته فیلم میگرفته... حالا موضوعی که به نیروی انتظامی گفته اصلا ربطی به این جریانات نداشته. آبروی چند سالهی مارو برده... بدبختمون کرده. کلی سینجیم شدیم بابت همین پسرهی بی.... و.....
خلاصه که آخرش نفهمیدم موضوع چی بوده که اینجناب اینقدر با رشتهی سینما دشمن شده و عنقریبه که برای چاپلوسی در ِ رشتهی سینما رو تخته کنه. ما که آخرش الکی رپروژه نوشتیم و فیلمی تخمی تو زیرزمین خونهمون ساختیم و تحویل دادیم..."
من: کدوم دانشکده درس میخوندی؟
اون: فلان دانشکده.
من: آهاااااان...... فهمیدم! تو واقعا نمیدونی موضوع چیه و منظورش کی بوده؟
اون با تعجب- نه والله. مگه تو میدونی؟!
- تو چقدر خنگی! منظورش احمد باطبی بوده و روز 18 تیر!
- احمد باطبی دیگه کیه؟
- نه، انگار واقعا خنگی. 18 تیر هم نمیدونی چه روزی بوده؟
- وایسا... آهان اینو میدونم.
- چه عجب!
بابا جان، باطبی رو اون روز گرفتن، مدت زیادی زندون بود بعد برای مرخصی اومد بیرون، عروسیکرد و بعد از یهسال دوباره رفتن سراغش و گرفتنش و حالا هم به عنوان اعتراض اعتصاب غذاست. آخه اینا رو من باید راجع به همدانشگاهیت بهت بگم یا تو به من؟
- آخِی... نازی!! نمیدونستم. آخه چرا گرفتنش؟
- مرض و نازی! تو برو یه کم بیشتر به دور و برت توجه کن:)
2- قم، شهر بیپلاک
اهالی کوچهای رفتن شهرداری که ساختمونهای کوچهمون پلاک نداره.
گفتن اگر پلاک موجود نیست بیان شمارهها رو معلوم کنن تا خودشون پول جمع کنن بدن بسازن. چون مردم برای گرفتن نامه و قبضها و تاکسی تلفنی و هزار کار دیگه به مشکل برخوردن.
حدود یکی دوماه نامهنگاری شد تا شهرداری بالاخره جواب داد ما خودمون هم نمیدونستیم که حدود دوساله بخشنامه شده که دیگه پلاک ور افتاده. شهرداری به این نتیجه رسیده که کدهای پستی کار پلاک رو هم میکنه.
هر چی مردم گفتن آخه کد پستی چه ربطی به پلاک خونه داره. یهو میبینی یه ساختمون صد واحده صدتا کد پستی داره و خونهی بعدی صد شماره بعده.
مثلا ما تو خیابون ولیعصر اگه فقط کد دستمون باشه چهجوری پیدا کنیم کجاشه. جنوبشه؟ شمالشه؟ مشرقشه؟ مغربشه؟ چند تا ساختمون باید جلو بریم تا به کد مورد نظر برسیم؟
تموم دنیا دارن اسم کوچهها رو شمارهای میکنن تا پیدا کردن آدرس راحت باشه، اونوقت شهرداریما داره روز به روز کارا رو پیچیدهتر میکنه!
از مسائلی نظیر تو یه شهر چند خیابون به اسم ولیعصر، جمهوری اسلامی، بهشتی داریم و مسافرا گیج میشن بگذریم....
شهرداری زیر بار نرفته و گفته بخشنامهست.... در شهر شما هم اوضاع برهمین منواله؟
3- خدا به خبرنگارای ایرانی بخصوص حوادثنویسها یه جو انصاف و عقل عنایت کند! آمین!
ما معمولا دو تا روزنامه میگیرم. یکی شرق، یکی همشهری، گاهی برای کنجکاوی روزنامههای دیگه هم میگیریم. اما این دوتا همیشگیه.
هر دوتاشون هم صفحهی حوادث داره و معمولا راجع به حوادث مشابهی مینویسن. مدتی من یکی از تفریحام این بود که نوشتههای صفحهی حوادث هر دوروزنامه رو با هم مقایسه کنم و بخندم:) دو خبرنگار تو یه جلسهی دادگاه دو چیز کاملا متفاوت میفهمیدن و مینوشتن . آنچنان مغایر با هم، که فکر کنم متهم اگه روزنامهخون باشه میتونه شکایت کنه. جالبه که گاهی که روزنامهی سومی هم مثل مثلا ایران(خدا بیامرز شد؟) میگرفتیم اون هم یه چیز دیگه مینوشت.
مسلمه که نظر شخصی خبرنگار منظورم نیست. بلکه چیزهایی که در دادگاه اتفاق افتاده یا گفته شده!
4- و اما... نابخشودنیترین گناه خبرنگاران حوادث روزنامهها، افاضاتشون راجع به سن خانمهاست.
توروخدا بخونید:
-" مردی جوان زن میانسال صیغهایاش را کشت!"
آدم با خوندن این تیتر فکر میکنه که مرده مثلا 26 سالش بوده و خانمش 60 ساله.
بعد تو خبر میخونیم که مرد 48 ساله بوده و زن 43 ساله! ( جلالخالق! آخه لامصب! زنه که جوونتر بوده!)
- "یک رانندهی تاکسی کیف زن مسنی را به اون برگرداند."
پیش خودت میگی، آخی... لابد زنه 90 سالش بوده و از پیری و ضعف حافظه و الزایمر کیفو جا گذاشته.
بعد تو خبر میخونی که زنه 50 ساله بوده!
- "زنی میانسال که در اتوبوسها جیببری میکرد دستگیر شد!"
زنه چند سالش باشه خوبه؟ 28 سال! بله، 28 سال!
بخدا من جای جیببره بودم اول میومدم جیب خبرنگارهرو میزدم تا بفهمه یکمن ماست چقدر کره داره!
-" دو مرد جوان با همکاری زنی میانسال به رانندهها بیسکوئیت آغشته داروی بیهوشی تعارف میکردند و ماشینشان را میدزدیدند."
مردای جوان چند ساله بودن؟ 32 ساله و 36 ساله. زن میانسال چند ساله؟ 26 ساله!
ای خبرنگار ملعون!بخدا زنه بیاد ترور شخصیتت بکنه حق داره:)) گرچه خودم دارم این وظیفهی خطیر رو انجام میدم!
- ...... بینهایت تیتر حوادث دیگه....
( اقلا از خبرنگارای شرق انتظار بیشتری داشتم....)
حالا این تیتر رو در قسمت خبرهای خارجی همین روزنامهها بخونید: -" دو زن میانسال آمریکایی با دوز و کلک قربانیانشان را قبل از مرگ گول میزدند که بیمهنامههای عمرشان را بهاسم آنها کنند."
این زنان میانسال آمریکایی چند ساله باشن خوبه.
72 و 75 ساله!
عکسهای تیتیشمامانیشون هم کنار خبر چاپ کرده.
آقای خبرنگار! خانم خبرنگار! حرف دهنت رو بفهم:)
چطور زنان خارجی 75 سالههاشون میانسال به حساب میان و ما ایرانیها در 26 سالگی به این افتخار(!)نائل میشیم؟
فکر میکنیدچون این زنان یا به قتل رسیدن یا جرمی مرتکب شدن دیگه حرف اضافهزدن راجع به سنشون مجازه؟ فکر نمیکنید ممکنه این زنان یه روزی آزاد میشن و یا از قبر درمیان برای انتقام!!
بهه! اخلاقمون داره کیشمیشی میشه!
ختم کلوم!
----------------------------------
پ.ن.1
نمیتونم از خوشحالیم از آزاد شدن منصور اسانلو رئیس هیئت مدیرهی شرکت واحد اتوبوسرانی نگم.
عکسهای دیدنی آرش عاشورینیا در سایت کسوف.
.ته همین پست آرش از دستهگل جدید روزنامهها که همانا عکسدزدیست توضیحی داده شده.
پ.ن. 2
12+ طنزمادرت رو ...
پ.ن.3
بلاگچین.
پ.ن.4
کمپین آزادی برای احمد باطبی
پ.ن.5
نویسندهای که جایش همیشه خالیست....
پ.ن.6
اوخ اوخ.
من چرا این بادیهای برنزهی خوشتیپ رو ندیده بودم:))
دلم غش رفت:)
برای عکس پایینی، بادی سمت چپی..عین کارتپستاله:)
------------------
پ.ن.7
رادیو زمانه...
جمعه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۵
یکشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۵
گودرز و شقایق
شنبه 14 مرداد 85
1- دوست عزیزی به اسم گودرز - الف برام ایمیل زده و گله کرده از ملت همیشهغایبدرصحنه که:
" مگه من چه گناهی کردم که اومدید ابروی یه ضربالمثل رو درست کردید اومدید چشم من بدبخت رو کور کردید؟!
" وقتی پدران ما در قدیم گفتن که گوز به شقیقه چه ربط داره؟ منظورشون واقعا همین بود. اون زمونا واقعا دلیلی نداشت که کسی بگوزه و شقیقهش درد بگیره.
" حالا اومدن مثلا باادبیش کنن میگن: گودرز به شقایق چه ربطی داره؟!
"
آخه نامسلمونا، من از بچگیم - وقتی که هنوز شما ضربالمثل جعلی نساخته بودید- عاشق شقایق بودم تا حالا!" قبلنا پدر مادرش هم راضی بودن. گفتن دیپلم بگیر، گرفتم! سربازی برو، رفتم. کار نونوآبدار گیر بیار، آوردم. خونه بخر، قسطی خریدم...
" حالا که برای بار بیستم رفتم خواستگاری عشق ازلی و ابدیم شقایق، مادرش چادرشو یهوری میکنه، ایش و پیشی میکنه، میگه، اوا، آقا گودرز شنیدم مردم میگن: گودرز به شقایق چه دخلی داره؟!
یا اسمتو عوض کن یا دست از سر شقایقم بردار.
" آخه ملت مثلا باادب، اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید!
چرا زندگی دو جوون رو خراب میکنید؟! من شما رو نمیبخشم.
"حالا یه گودرز دیگه ممکنه عاشق دختری بهنام شقایق نباشه ولی گل شقایق رو دوست داشته باشه.
خلاصه یهبار دیگه این ضربالمثل لوس و بیمعنی رو بگید نگفتینها!! با گودرزهای دیگه متحد میشیم و پدر هر چی آدم باادب ضربالمثلنشناس رو در میاریم! والسلام
2- برم " نرگس" ببینم بیام بقیهشو بنویسم:)
3- تا وصل میشم اینم بگم:چرا هر چی جمهوری اسلامی انگشت روش میذاره- حتی یه مسئلهی برحق- میرینن مینِش؟
مثلا همین مشروطه! تا ازش دفاع نمیکردن برای مردم عزیز بود. حالا اینا میخوان با عوض کردن تاریخ مشروطه به نفع آخوندها در واقع به نفع خودشون تمومش کنن. سخنرانی تابلوی تابلوها "حداد عادل مفنگی" رو گوش کردید؟
ئه... وصل شدم! نرگسجون، نسرین جون اومدم:))
4- آخی... الهی من بمیرم. نمیدونستم مامان مهینشون مرده:( تسلیت !
5- .من و عدهای از دوستان هر کاری کردیم نتونستیم بلاگ رولینگمو به زیتون بلاگفا منتقل کنیم متاسفانه در بلاگفا به بیشتر از سی وبلاگ نمیشه لینک داد و تعداد وبلاگهایی که من دوستشون دارم خیلی بیشتر از ایناست. حتی خیلیهاشون در بلاگ رولینگم هم نیستن.اگر کسی به اینکار وارده و من هم میشناسمش بهم بگه و وقتشو داره و حاضره این زحمتو بکشه بهم بگه. ممنون میشم.
6- فیلم زیبای "جزیره آهنی" به کارگردانی رسولاف در کانادا نمایش داده شد. اما مای ایرانی اجازه نداریم ببینیمش!
از وبلاگ پویای عزیز، نویسندهی وبلاگ " من و ونکوور"
7- ماجرای دعوت شدن محسن فرجی به جام جم و آنجه بر او رفت....
8- و اینک...دارادادام...
وبلاگ حقوقدان پاریسی!
9- مدیار در قمار عاشقانه نوشته که چطور با دو مینیبوس خواستن برن آمل ختم اکبر محمدی و در پاسگاه گزنک نگهشون داشتن(یه وقت فکر بد نکنید، فقط به عنوان مهمان) و به مراسم نرسیدن.همراه با عکس و تفصیلات...
دشمنان بدانند که تن مدیار عزیزمون از خارش نمیافته
لینک جداگانه نداره؟
1- دوست عزیزی به اسم گودرز - الف برام ایمیل زده و گله کرده از ملت همیشهغایبدرصحنه که:
" مگه من چه گناهی کردم که اومدید ابروی یه ضربالمثل رو درست کردید اومدید چشم من بدبخت رو کور کردید؟!
" وقتی پدران ما در قدیم گفتن که گوز به شقیقه چه ربط داره؟ منظورشون واقعا همین بود. اون زمونا واقعا دلیلی نداشت که کسی بگوزه و شقیقهش درد بگیره.
" حالا اومدن مثلا باادبیش کنن میگن: گودرز به شقایق چه ربطی داره؟!
"
آخه نامسلمونا، من از بچگیم - وقتی که هنوز شما ضربالمثل جعلی نساخته بودید- عاشق شقایق بودم تا حالا!" قبلنا پدر مادرش هم راضی بودن. گفتن دیپلم بگیر، گرفتم! سربازی برو، رفتم. کار نونوآبدار گیر بیار، آوردم. خونه بخر، قسطی خریدم...
" حالا که برای بار بیستم رفتم خواستگاری عشق ازلی و ابدیم شقایق، مادرش چادرشو یهوری میکنه، ایش و پیشی میکنه، میگه، اوا، آقا گودرز شنیدم مردم میگن: گودرز به شقایق چه دخلی داره؟!
یا اسمتو عوض کن یا دست از سر شقایقم بردار.
" آخه ملت مثلا باادب، اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید!
چرا زندگی دو جوون رو خراب میکنید؟! من شما رو نمیبخشم.
"حالا یه گودرز دیگه ممکنه عاشق دختری بهنام شقایق نباشه ولی گل شقایق رو دوست داشته باشه.
خلاصه یهبار دیگه این ضربالمثل لوس و بیمعنی رو بگید نگفتینها!! با گودرزهای دیگه متحد میشیم و پدر هر چی آدم باادب ضربالمثلنشناس رو در میاریم! والسلام
2- برم " نرگس" ببینم بیام بقیهشو بنویسم:)
3- تا وصل میشم اینم بگم:چرا هر چی جمهوری اسلامی انگشت روش میذاره- حتی یه مسئلهی برحق- میرینن مینِش؟
مثلا همین مشروطه! تا ازش دفاع نمیکردن برای مردم عزیز بود. حالا اینا میخوان با عوض کردن تاریخ مشروطه به نفع آخوندها در واقع به نفع خودشون تمومش کنن. سخنرانی تابلوی تابلوها "حداد عادل مفنگی" رو گوش کردید؟
ئه... وصل شدم! نرگسجون، نسرین جون اومدم:))
4- آخی... الهی من بمیرم. نمیدونستم مامان مهینشون مرده:( تسلیت !
5- .من و عدهای از دوستان هر کاری کردیم نتونستیم بلاگ رولینگمو به زیتون بلاگفا منتقل کنیم متاسفانه در بلاگفا به بیشتر از سی وبلاگ نمیشه لینک داد و تعداد وبلاگهایی که من دوستشون دارم خیلی بیشتر از ایناست. حتی خیلیهاشون در بلاگ رولینگم هم نیستن.اگر کسی به اینکار وارده و من هم میشناسمش بهم بگه و وقتشو داره و حاضره این زحمتو بکشه بهم بگه. ممنون میشم.
6- فیلم زیبای "جزیره آهنی" به کارگردانی رسولاف در کانادا نمایش داده شد. اما مای ایرانی اجازه نداریم ببینیمش!
از وبلاگ پویای عزیز، نویسندهی وبلاگ " من و ونکوور"
7- ماجرای دعوت شدن محسن فرجی به جام جم و آنجه بر او رفت....
8- و اینک...دارادادام...
وبلاگ حقوقدان پاریسی!
9- مدیار در قمار عاشقانه نوشته که چطور با دو مینیبوس خواستن برن آمل ختم اکبر محمدی و در پاسگاه گزنک نگهشون داشتن(یه وقت فکر بد نکنید، فقط به عنوان مهمان) و به مراسم نرسیدن.همراه با عکس و تفصیلات...
دشمنان بدانند که تن مدیار عزیزمون از خارش نمیافته
لینک جداگانه نداره؟
اشتراک در:
پستها (Atom)