دوشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۴
بازم از انتخابات
1- یکی از زیباترین عکسهای دیروز رو منصور نصیری گرفته. (ما هم کشش رفتیم.)
2- تروخدا فکر نکنید سادیسم دارم، اما وقتی این عکسو تو روزنامه دیدم، با اینکه کلا آدم کمحوصلهایام، بهصورت عجیبی دلم خواست بشینم و دونهدونه این ریشا رو با موچین بکَنَم.البته با این عکس بیکیفیت از روزنامه نتونستم حق مطلب رو خوب ادا کنم. امیدوارم درکم کنید:)
3- شایعات:
میگن احمدینژاد قراره یهو جاخالی بده و میلیونها میلیون طرفداراشو در کف بذاره وبه سمت لاریجانی هلشون بده.
4- میگن دلیل استعفای احمدی نژاد اینه که میخواد هنرپیشه بشه.
مرضیهبرومند برای ساختن سریال "آرایشگاه زیبای 2" ازش دعوت به همکاری کرده . لاریجانی هم از ذوق اینهمه(!) آراء مفتبهدستآمده قول هر گونه همکاری داده.
داستان این سریال از این قراره که اصلان که همیشه ازین که کس و کاری نداره می نالید یهو برادر دوقلویش که زمان بچگی از بغل مامانش به درون جوقآب افتاده و صورتش کمی غر شده، پیدا میکنه.
برادر گمشده که قراره نقشش رو محموداحمدی نژاد بازی کنه، بعد از رفتن با جریان آب جوق، توسط حاجآقایی پیدا میشه وراه و رسم شارلاتانبازی و خالیبندی رو حسابی یاد میگیره و تا جایی پیش میره که به مقام شهرداری میرسه و یه روز میاد سیگار بخره که...(خانم برومند گفته بقیهشو لو ندم.)
5- میگن شانپن هم بعد از دیدن عکسهای مکشمرگمای قالیباف با اون کتوشلوارای چند میلیونتومنی و لبخندهای ملیح بعد از کلی اشکندامت ریخته که در فیلم" مترجم" جسارت کرده و با نیکول کیدمن بازی کرده . او از قالیباف خواهش کرده باهاش به هالیوود بره و مترجم2 رو اون بازی کنه. و همچنین فیلم 21 میلیاردگرم!
6- دیشب نشستم گزارش بچهها رو خوندم. گزارش پرنوشت، علیقدیمی، پرستو، زهرا، ماهیسیاهکوچولو، سایه، شراگیم، فرناز و نسیم و ...
گزارش فرناز دردناکتر از همه بود. من مشت و باتوم زیاد خوردم. حتی پر باتوم هم به پای آدم بگیره جاش سیاه و کبود میشه. مشتهاشون خیلی سنگینه. تا مدتهای مدید جاش درد میکنه. میدونم اگه نزدیک انتخابات نبودیم و هدف فیلمبرداری گزارشگران خارجی، خیلی بدتر از اینا باهامون برخورد میکردن.
فکر میکردم اگر این مشتها به کمر خانومهایی خورده باشه که حاملهن؟ اگر به خانومهایی خورده باشه که عادت ماهانهن؟ و... تا صبح گریه کردم...
7- بحثهای خوبی در نظرخواهی قبل در مورد مطلب علی راه افتاد. گذشته از چند مورد برخورد تندی که شد، من کلا این بحثها رو سازنده میدونم.
صرف اینکه بگیم من تحریم میکنم، تو هم باید تحریم کنی چیزیرو حل نمیکنه. باید با هم حرف بزنیم.
دوست عزیزی نوشته این موضوع انتخابات باعث شد دیگران رو بهتر بشناسیم( یا دستشون رو شه یا چهرهی کثیفشون مشخص شه و این قبیل حرفا...) نباید بگذاریم این اختلافعقاید شکافی بینمون ایجاد کنه. تا اونجایی که میتونیم اوضاع رو تحلیل کنیم و بشکافیم و حالی همدیگه بکنیم که چرا باید رأی داد و یا تحریم کرد.
چشمامونو باز کنیم. خیلیچیزا در جریانه. باید دیدشون...
8- بمب واقعی ما هستیم! اینا ترسشون از انفجار ما باید باشه....
۹- ناصر زرافشان حالش بده.
فراخوان کانون نویسندگان ایران برای گردهمایی در برابر زندان اوین
مردم آزاده ی ایران٬ سازمان های مدافع حقوق بشر
ناصر زرافشان هشتمین روز اعتصاب غذای دردناک خود را می گذراند و در خطر جدی مرگ قریب الوقوع است. ناصر زرافشان مبتلا به بیماری حاد کلیوی است و هر لحظه بر وخامت بیماری او افزوده می شود. ما از همه ی مردم٬ نهادهای فرهنگی و اجتماعی درخواست می کنیم که درگردهمایی اعتراضی تحصن کنندگان٬ از ساعت چهار تا شش بعد از ظهر روز سه شنبه بيست و چهار خرداد هشتاد و چهار در برابر در بزرگ زندان اوین شرکت کنند.
کانون نويسندگان ایران - ٢٢/٠٣/٨٤
۱۰- حالا ما یه تعارفی کردیم که "وبلاگم را میدهم تا تو حرفت را بزنی!" :)))
دوست عزیز دیگهای به نام" امضا محفوظ" :) یا آقای گمنام ایمیلی نوشتن که چرا نامهی علیقدیمی رو گذاشتی، باید مال منم بذاری! ای حسود چشمسفید! اولا که این نامه علی "هزار حرف نگفته" بود نه علی قدیمی! آقای قدیمی خودش یه وبلاگ داره به چه گندگی و قدری! دوما... چشم:) چه کنیم دیگه؟ خراب رفقیم:)
آقا، از شوخیام یه وقت ناراحت نشی ها. این یه حسِ عجیبِ مالکیتِ شخصی در کشورهای سرمایهداریه:)
ایمیل مستر گمنام در مورد تظاهرات دیروزه(البته اسمش تجمع بود که من فکر میکنم بیشتر حالت تظاهرات داشت).
" همه جا صحبت از راهپيمايي خانوما هست ولي دريغ از يه گزارش درباره تجمعي که حدفاصل درب اصلي دانشگاه تهران و خيابان حجاب برگزار شد اونجا هم جمعيت زياد بود و بين 1000تا 2000بودند (البته تخمين زدن هم مشکله)از زن ومرد بودن از دانشجوها تا مردم عادي شعار هه هم اکثرا سياسي بود :زنداني سياسي آزاد بايد گردد، آزادي انديشه بدون زن نميشه، رفراندوم رفراندوم اين است شعار مردم، برابري مساوات تحريم انتاخابات، درد ما درد شماست -- مردم بما ملحق شويد، مرگ برديکتاتور، و شعار هاي ديگه ويکي دو تا پلاکارد که روي يکي نوشته بود :قانون اساسي اصلاح بايد گردد -- حقوق زن احيا بايد گردد. دو بار هم شعر يار دبستاني خونده شد. اولين داد وفرياد ها جلوي انتشارات رضوي وبا هو کردن شروع شد که باعث شد مغازه رو مثل 3-4 تا مغزه روبري دانشگاه نيمه ببندن. پليس هم مانع ايجاد ميکرد تا مردم به سمت ميدون انقلاب نرن وبه تبع ملت هم به سمت مخالف حرکت مي کردن ومرتب اين مسير رو بالا وپايي ميرفتن يعني يه قدم به سمت درب اصلي دانشگاه دو قدم به سمت خيابون حجاب( که ميشه انتهاي دانشگاه تهران). يه نکته جالب در مورد مامورهاي انتظامي بگم اين بود که درجه دارا همه کپل و چاق بودن و البته مسن وخوشرو وگهگاه خندان و رتبه هاي پايين تر که لباسهاي تيره تري داشتن برعکس لاغر و خشن. اما در کل برخورد چنداني با جمعيت نکردن و اغلب با تهديد باتوم جمعيت رو هدايت مي کردن و طوري مديريت کردن (با همون باتومها) که نگذاشتن جمعيت از تقاطع حجاب وانقلاب به سمت 4 راه جمهوري حرکت کنه و در عوض به سمت پايين خيابون حجاب هدايت کردن ودر نهايت توي خيابونهاي فرعي جمعيت متفرق شد. مي گفتن برين از وزارت کشور مجوز بگيرين بياين. پيش خودم گفتم يا دلشون خوشه، يا فکر کردن با بچه طرفن وصد البته خدا برکت بده اون کوچه معروفو. يکي از شعارهايي هم که براي من جالب بود تبديل شعار "نيروي انتظامي حمايت حمايت " به "پليس ايراني حمايت حمايت "بود.در ضمن تقاطع حجاب و انقلاب کلي مردم اون طرف چهار راه سمت سينما سپيده ايستاده بودن و جمعيت رو نگاه مي کردن.به نظرم اومد مردم چقدر منفعل هستن و اکثر کساني هم که با جمعيت همراه ميشدن يا با شعار ها همراهي نميکردن يا خيلي نميگذشت که ديگه حرکت نمي کردن سرجاشون با اطرافيان شروع به صحبت مي کردن تا دوباره جمعيت شعار ده از اونجا رد ميشد.يه نکته مهم اين بود اکثر کساني از اطراف رد مي شدند نمي دونستن دليل تجمع چيه و به نظر من اين اهميت داشتن پلاکارد رو مي رسونه. واقعا وجود پلاکارد بهتر از هر بلندگويي پيام و هدف تجمع رو به ناظراي بيروني انتقال ميده. در اجتماع خانومها، جلوي درب اصلي دانشکاه تهران هم يکي از اولين کارهاي ماموران انتظامي جمع کردن پلاکاردها بوده.
اما از اينها گذشته اگه مي تونستيم به 4راه جمهوري برسيم اونجا غوغايي بپا ميشد. نيروي اتظامي هم حداکثر تلاشش رو کرد که ابن اتفاق نيفته(هر جند در برابر کارهاي سازماندهي نشده خيلي هم سخت نيست)اما با اينحال در همون اواخر چند تا از بزن بهادرها و اطلاعاتي هاي بسيجي (جان بر کف لابد) هم سرو کلشون پيدا شد (شايد هم از قبل بودن و من متوجه نشده بودم.)چندتا در گيري نسبتا مختصر با پليس هم پيش اومد ولي فکر نميکنم کسي رو گرفتن.يه مورد هم که ظاهرا يه عکاس خبر نگار(کارت خبرنگاري داشت) فرصت طلبي کرده بود واز يه دختر خانم عکس انداخته بود غافل از اينکه برادر ش هم اونجا حي وحاضرهست و يه در گيري هم به اينصورت بين اونها اتفاق افتاد.
اگه اين جور تجمعات بيشتر بشه احتمالا يه خواست ديگه مردم که برگزاري تجمعات و سخنراني آزاد هست به حکومت تحميل ميشه."
۱۱- بحث قبلی در نظرخواهی قبل همچنان ادامه داره...
منتسکیو میفرماید: من وبلاگم را میدهم تا تو بتوانی حرفت را بزنی!
بیت: بلاگ که نه در راه عزيزان بود٬ بار گرانیست کشيدن به دوش...
دوست عزيز همهی ما علی٬ نويسندهی وبلاگ هزار حرف نگفته چند وقت پيش بهخاطر مسائلی مجبور به بستن وبلاگش شد. حرفهایی با شما داره. لطفا بخونید و نظرتون رو اینجا بنویسید، خودش بهتون جواب میده.
ممنون از علی که اینجا رو خونهی خودش حساب کرد.
هزار یکمین حرف
دو هفته ی پیش با نوشتن هزارمین حرف نگفته بلاگم را بستم و دلایلش را همانجا توضیح دادم اما حالا هزار و یکمین حرفم را برای زیتون عزیز و شما می نویسم که لطف کرد و به من پیشنهاد این فرصت را داد .
دو ماه قبل چهل دلیل نوشتم برای رای ندادن و حالا چرا باید نظرم عوض شده باشد ؟ به نظر شما کسانی که پای خود در یک کفش می کنند و تحت هر شرایطی حرف کهنه ی خود را تکرار می کنند قابل اعتمادند؟ چرا نباید عوض شد ؟ چرا نباید با توجه به شرایط زمانه تصمیمی نو گرفت ؟
انتظار شما از رییس جمهورتان چیست ؟ آیا روزی باور می کردید کسی را در میان کاندیداهای ریاست جمهوری ببینید که در روز روشن با صداب بلند فریاد می زند : حکم حکومتی را اجرا نخواهم کرد ؟ آیا فکر می کردید روزی برسد که شخصی شجاع تر از خاتمی که انتصابات مجلس هفتم را برگزار کرد بگوید در دولت من انتخابات استصوابی برگزار نخواهد شد ؟آیا فکر می کردید شخصی به سفارش مقامی بالاتر به میان کاندیداها راه یابد که بگوید برای ورود به انتخابات از هیچ کسی اجازه نگرفتم و به دیدار کسی نرفتم چون روی سخن من با مردم است ؟آیا فکر می کردید کسی کاندیدای ریاست جمهوری شود که بیتی از اشعار سیمین بهبهانی بزرگوار را به عنوان شعارش انتخاب کند ؟ آیا فکر می کردید کسی بیاید و سخن از تشکیل جبهه ی دموکراسی و حقوق بشر گوید ؟ آیا افتخار نخواهید کرد که رییس جمهور آینده تان به دیدار اکبر گنجی رفته و در آغوشش کشیده و با این حرکت نمادین عملا به آزادی بیان و رفتار سلام گفته است ؟
به گمان من دکتر معین بر خلاف نامزدهای پوچ و توخالی دیگر شخصی ار جنس دگر است که همانطور که می دانید در دایره ی نظارت استصوابی هم نگنجید و دیگر نمی توانیم بگوییم سگ زرد برادر شغال است و یا اینکه اینها سر و ته یک کرباس اند .
کسی که دم از حقوق بشر بزند ، کسی که مسلح شدن ایران را به بمب اتم به مسخره گیرد و ورق های پنهان حکومتیان را با شجاعت رو کند کسی که چهار روز با ارزش را از رقابت های انتخابات برای گرفتن تصمیمی سخت از دست دهد و بیاندیشد به عاقبت رفتار خویش ، او برای ما شایسته ی تاملی دگر است .
او به میدان آمده به امید باریدن جرقه ی آزادی در چشمان ما . شک نکنید راه آزادی از صندوق های رای می گذرد . لحظه ای را تصور کنید که زیاد دور نیست هفته ی آینده روز یکشنبه یا دوشنبه نتایج اعلام شده ، فکر می کنید از نرفتن به پای ضندوق های رای چه برایمان خواهد ماند ؟ جز آنکه مجری اخبار نام رفسنجانی عالیجناب سرخپوش گنجی را یا قالیباف کسی که در 18 تیر 78 آن نامه ی تهدید آمیز منفور را به خاتمی امضا کرد به عنوان رییس جمهور مردم ایران یعنی ما بخواند .
قالیباف همان کسی که در طول این سال ها ریاست سازمان مرموز انتظامی را به عهده داشت و هر جا صدایی از جنس آزادی در گلوی دانشجویان پیچید سربازانش را با باتوم و گاز اشک آور به سوی آنان روانه کرد . او اکنون لباسی سفید بر دستان آهنینش تن کرده و آرزو دارد ایران را کره ی شمالی دیگری سازد و مطمئنن دولت او عربده ی سرمست جنگ با جهان را سر خواهد داد .
یا دولت لاریجانی همانکه در صدا و سیمایش هویت را ساخت و چراغ را و در طول ده سال ریاستش شما می توانید نمودی از دوران ریاست جمهوری اش را در سازمانش به یاد آورید که چقدر آزادی ، چقدر زنان چادر به کمر نشسته در خانه مشغول سبزی پاک کردن ، چقدر مردان مهربان دو زنه ، چقدر سانسور ، چقدر اخبار تحریف شده ، چقدر خبرهای جعلی ، چقدر دروغ ، و شبکه ی ایرانی خبری با نامی عربی به نام العالم و ... دیدیم .
برای شناختن رفسنجانی احتیاجی به من نیست حتما کتاب عالیجناب سرخپوش را خوانده اید و یا اگر نخوانده اید یک هفته وقت دارید که بشناسید این مرد مرموز هزار چهره را .
کروبی_ مهرعلیزاده و رضایی _ احمدی نژاد را می توانیم دلقکان این دوره بنامیم که برای دادن پز دموکراسی و شکستن رای های مردم که دیگر مانند دوم خرداد نشود به کسی 20 میلیون رای داد جلو انداخته شده اند و هر کدام کپی برابر اصل از دیگری است . اینها همان نقشی را در این دوره دارند که در دوره های قبلی به عهده ی زواره ای و ری شهری و جاسبی قرار می گرفت . البته شاید اینها در این دوره به نفع یکی از کپی ها کناره گیری کنند .
فکر می کنید از نرفتن به پای صندوق چه برایمان خواهد ماند جز دولتی شبیه به مجلس هفتم و دور دوم شوراهای شهرمان . دوتی پر از عشرت شایق پر از حداد عدل پر از حسنی پر از باهنر و عسکراولادی و .... .
چرا وقتی می توانیم جلوی یک واقعه را بگیریم می ایستیم و نگاه می کنیم ؟ در خانه می نشینیم تا جمعه ی آینده حکومت سرنگون شود ؟ نه ! این راهش نیست .
بیایید تو دهنی محکمی به متحجرانی بزنیم که آرزو دارند ما در خانه باشیم و خودشان دوباره با رای سنتی دوستانشان تجربه ی مجلس هفتم و شوراها را دوباره بیازمایند . بیایید برای آینده ی ایران همراه با کسی که می خواهد دوباره بسازد وطن را دستانمان را در دست عزت الله سحابی و ابراهیم یزدی و ملی مذهبی های زجر کشیده ی زندان رفته بگذاریم و دوباره بسازیم وطن را . آیا فکر می کنید عزت الله سحابی احساساتی شده که از معین حمایت می کند ؟ بدون چشم داشتی از او و دست یاری به سوی ما دراز کرده تا دوباره برخیزیم و آروزی همان ها که می دانید چه کسانی هستند را نقش بر آب کنیم .
بیایید به چین و چروک پیشانی عزت الله سحابی و یزدی بنگریم و تجربه ی یک عمر داستان سیاست ایرانی را در چهره شان بخوانیم وقتی که می گویند داستان دموکراسی در ایران از فتح استالینگراد سخت تر است. براستی چه شده که آنها به معین اعتماد کرده اند و دست در دستش گداشته اند ؟ بیایید استالینگراد ایران را فتح کنیم ، بیایید یک هفته مانده به انتخابات از چهار سال اندوه و پشیمانی جلوگیری کنیم ، بیایید جشن فوتبال ایران را در جام جهانی با دولتی جوان ، دموکراتیک ، آزاد ، مدافع حقوق پایمال شده ی زنان ، مدافع آزادی بیان و اندیشه همراه کنیم . بیایید دوباره بسازیم وطن را .
گوش کن از دور دست صدایی می آید :
دوباره می سازمت وطن
اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم
اگر چه با استخوان خویش
دوباره می بویم از تو گل
به میل نسل جوان خود
دوباره می شویم از تو خون
به سیل اشک روان خویش
------------------------------------
۲- نظر شخصی من همونه که در پست قبلی نوشتم.
۳- میخواستم تو این پست چیزی ننویسم اما متاسفانه نمیتونم:)
به نظر من طلایهدار انقلاب بعدی حتما خانوما خواهند بود:) میگید نه٬ نیگا کنید!
دلیلش هم اینه که تو این ۲۶سال چندبرابر آقایون بیشتر زجر کشیدن.
۴- مثل خیلیهای دیگه منم فکر میکنم این بمبگذاریها برای اینه که بگن آهای ملت٬ اگه این حکومت نباشه همه جا هرج و مرج میشه و...
مگه درست دو روز بعد از استعفای قالیباف نبود که چند مدرسه ریختن و بچهها رو به گروگان گرفتن که بگن قالیباف خیلی میتونست نظم رو برقرار کنه...
۵-- وبلاگ جدید آزادی بیان:
یک بمب دیگر در منطقهی خانیآباد خنثی شد.
همراه با عکسهای زیبایی از تجمع امروز زنان در مقابل دانشگاه تهران.
پ.ن.
عکسها متعلق به ایسنا و ایلنا و بیشترش رو آرش عاشورینیای عزیز گرفته و نمیدونم اشکالی داره که یکیشو اینجا گذاشتم یا نه.
عکسهای ساسان توکلی از بخش مردانهی این تجمع.
قطعنامهي پاياني تجمع زنان در اعتراض به نقض حقوقشان در قانون اساسي
لینکها هر دو از سایت کسوف.
آفرین به این مرد شجاع:)
۶- تحلیل و بررسی کاندیداهای ریاست جمهوری از زبون شراگیم.
من که یه ربع داشتم میخندیدم به این مطلبش.
شراگیم امروز عصر جلو دانشگاه بوده. اوضاع اونجا رو هم به سبک خودش تعریف کرده...
۷- چند روز پیش مراسم ختم پسر جوون کرجی که توسط یه آخوند شخصیپوش ناجا کشته شد خیلی خیلی باشکوه در گوهردشت کرج برگزار شد. مردم از همهی شهرها اومده بودن و خیلیهاشون حتی علی رو در عمرشون ندیده بودن. پلیس برایاینکه شورش نشه خودش هم در اون شرکت کرد تا همه چیزو زیر نظر داشته باشه. تموم شرکتکنندهها بدون استثنا به اینا بخصوص حاجآقا عسکر نجفی(قاتل)فحش میدادن.
قابل ذکره که مادر شیرزن علی نگذاشت تا ۸ روز جسد پسرش دفن بشه.
او گفت تا اعتراف نکنید که تهمت اعتیاد به پسرم دروغه اجازهی دفن نمیدم. و اینا تا ۸ روز مقاومت کردن و دیدن دیگه دارن گندش در میاد قبول کردن.
دوست عزيز همهی ما علی٬ نويسندهی وبلاگ هزار حرف نگفته چند وقت پيش بهخاطر مسائلی مجبور به بستن وبلاگش شد. حرفهایی با شما داره. لطفا بخونید و نظرتون رو اینجا بنویسید، خودش بهتون جواب میده.
ممنون از علی که اینجا رو خونهی خودش حساب کرد.
هزار یکمین حرف
دو هفته ی پیش با نوشتن هزارمین حرف نگفته بلاگم را بستم و دلایلش را همانجا توضیح دادم اما حالا هزار و یکمین حرفم را برای زیتون عزیز و شما می نویسم که لطف کرد و به من پیشنهاد این فرصت را داد .
دو ماه قبل چهل دلیل نوشتم برای رای ندادن و حالا چرا باید نظرم عوض شده باشد ؟ به نظر شما کسانی که پای خود در یک کفش می کنند و تحت هر شرایطی حرف کهنه ی خود را تکرار می کنند قابل اعتمادند؟ چرا نباید عوض شد ؟ چرا نباید با توجه به شرایط زمانه تصمیمی نو گرفت ؟
انتظار شما از رییس جمهورتان چیست ؟ آیا روزی باور می کردید کسی را در میان کاندیداهای ریاست جمهوری ببینید که در روز روشن با صداب بلند فریاد می زند : حکم حکومتی را اجرا نخواهم کرد ؟ آیا فکر می کردید روزی برسد که شخصی شجاع تر از خاتمی که انتصابات مجلس هفتم را برگزار کرد بگوید در دولت من انتخابات استصوابی برگزار نخواهد شد ؟آیا فکر می کردید شخصی به سفارش مقامی بالاتر به میان کاندیداها راه یابد که بگوید برای ورود به انتخابات از هیچ کسی اجازه نگرفتم و به دیدار کسی نرفتم چون روی سخن من با مردم است ؟آیا فکر می کردید کسی کاندیدای ریاست جمهوری شود که بیتی از اشعار سیمین بهبهانی بزرگوار را به عنوان شعارش انتخاب کند ؟ آیا فکر می کردید کسی بیاید و سخن از تشکیل جبهه ی دموکراسی و حقوق بشر گوید ؟ آیا افتخار نخواهید کرد که رییس جمهور آینده تان به دیدار اکبر گنجی رفته و در آغوشش کشیده و با این حرکت نمادین عملا به آزادی بیان و رفتار سلام گفته است ؟
به گمان من دکتر معین بر خلاف نامزدهای پوچ و توخالی دیگر شخصی ار جنس دگر است که همانطور که می دانید در دایره ی نظارت استصوابی هم نگنجید و دیگر نمی توانیم بگوییم سگ زرد برادر شغال است و یا اینکه اینها سر و ته یک کرباس اند .
کسی که دم از حقوق بشر بزند ، کسی که مسلح شدن ایران را به بمب اتم به مسخره گیرد و ورق های پنهان حکومتیان را با شجاعت رو کند کسی که چهار روز با ارزش را از رقابت های انتخابات برای گرفتن تصمیمی سخت از دست دهد و بیاندیشد به عاقبت رفتار خویش ، او برای ما شایسته ی تاملی دگر است .
او به میدان آمده به امید باریدن جرقه ی آزادی در چشمان ما . شک نکنید راه آزادی از صندوق های رای می گذرد . لحظه ای را تصور کنید که زیاد دور نیست هفته ی آینده روز یکشنبه یا دوشنبه نتایج اعلام شده ، فکر می کنید از نرفتن به پای ضندوق های رای چه برایمان خواهد ماند ؟ جز آنکه مجری اخبار نام رفسنجانی عالیجناب سرخپوش گنجی را یا قالیباف کسی که در 18 تیر 78 آن نامه ی تهدید آمیز منفور را به خاتمی امضا کرد به عنوان رییس جمهور مردم ایران یعنی ما بخواند .
قالیباف همان کسی که در طول این سال ها ریاست سازمان مرموز انتظامی را به عهده داشت و هر جا صدایی از جنس آزادی در گلوی دانشجویان پیچید سربازانش را با باتوم و گاز اشک آور به سوی آنان روانه کرد . او اکنون لباسی سفید بر دستان آهنینش تن کرده و آرزو دارد ایران را کره ی شمالی دیگری سازد و مطمئنن دولت او عربده ی سرمست جنگ با جهان را سر خواهد داد .
یا دولت لاریجانی همانکه در صدا و سیمایش هویت را ساخت و چراغ را و در طول ده سال ریاستش شما می توانید نمودی از دوران ریاست جمهوری اش را در سازمانش به یاد آورید که چقدر آزادی ، چقدر زنان چادر به کمر نشسته در خانه مشغول سبزی پاک کردن ، چقدر مردان مهربان دو زنه ، چقدر سانسور ، چقدر اخبار تحریف شده ، چقدر خبرهای جعلی ، چقدر دروغ ، و شبکه ی ایرانی خبری با نامی عربی به نام العالم و ... دیدیم .
برای شناختن رفسنجانی احتیاجی به من نیست حتما کتاب عالیجناب سرخپوش را خوانده اید و یا اگر نخوانده اید یک هفته وقت دارید که بشناسید این مرد مرموز هزار چهره را .
کروبی_ مهرعلیزاده و رضایی _ احمدی نژاد را می توانیم دلقکان این دوره بنامیم که برای دادن پز دموکراسی و شکستن رای های مردم که دیگر مانند دوم خرداد نشود به کسی 20 میلیون رای داد جلو انداخته شده اند و هر کدام کپی برابر اصل از دیگری است . اینها همان نقشی را در این دوره دارند که در دوره های قبلی به عهده ی زواره ای و ری شهری و جاسبی قرار می گرفت . البته شاید اینها در این دوره به نفع یکی از کپی ها کناره گیری کنند .
فکر می کنید از نرفتن به پای صندوق چه برایمان خواهد ماند جز دولتی شبیه به مجلس هفتم و دور دوم شوراهای شهرمان . دوتی پر از عشرت شایق پر از حداد عدل پر از حسنی پر از باهنر و عسکراولادی و .... .
چرا وقتی می توانیم جلوی یک واقعه را بگیریم می ایستیم و نگاه می کنیم ؟ در خانه می نشینیم تا جمعه ی آینده حکومت سرنگون شود ؟ نه ! این راهش نیست .
بیایید تو دهنی محکمی به متحجرانی بزنیم که آرزو دارند ما در خانه باشیم و خودشان دوباره با رای سنتی دوستانشان تجربه ی مجلس هفتم و شوراها را دوباره بیازمایند . بیایید برای آینده ی ایران همراه با کسی که می خواهد دوباره بسازد وطن را دستانمان را در دست عزت الله سحابی و ابراهیم یزدی و ملی مذهبی های زجر کشیده ی زندان رفته بگذاریم و دوباره بسازیم وطن را . آیا فکر می کنید عزت الله سحابی احساساتی شده که از معین حمایت می کند ؟ بدون چشم داشتی از او و دست یاری به سوی ما دراز کرده تا دوباره برخیزیم و آروزی همان ها که می دانید چه کسانی هستند را نقش بر آب کنیم .
بیایید به چین و چروک پیشانی عزت الله سحابی و یزدی بنگریم و تجربه ی یک عمر داستان سیاست ایرانی را در چهره شان بخوانیم وقتی که می گویند داستان دموکراسی در ایران از فتح استالینگراد سخت تر است. براستی چه شده که آنها به معین اعتماد کرده اند و دست در دستش گداشته اند ؟ بیایید استالینگراد ایران را فتح کنیم ، بیایید یک هفته مانده به انتخابات از چهار سال اندوه و پشیمانی جلوگیری کنیم ، بیایید جشن فوتبال ایران را در جام جهانی با دولتی جوان ، دموکراتیک ، آزاد ، مدافع حقوق پایمال شده ی زنان ، مدافع آزادی بیان و اندیشه همراه کنیم . بیایید دوباره بسازیم وطن را .
گوش کن از دور دست صدایی می آید :
دوباره می سازمت وطن
اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم
اگر چه با استخوان خویش
دوباره می بویم از تو گل
به میل نسل جوان خود
دوباره می شویم از تو خون
به سیل اشک روان خویش
------------------------------------
۲- نظر شخصی من همونه که در پست قبلی نوشتم.
۳- میخواستم تو این پست چیزی ننویسم اما متاسفانه نمیتونم:)
به نظر من طلایهدار انقلاب بعدی حتما خانوما خواهند بود:) میگید نه٬ نیگا کنید!
دلیلش هم اینه که تو این ۲۶سال چندبرابر آقایون بیشتر زجر کشیدن.
۴- مثل خیلیهای دیگه منم فکر میکنم این بمبگذاریها برای اینه که بگن آهای ملت٬ اگه این حکومت نباشه همه جا هرج و مرج میشه و...
مگه درست دو روز بعد از استعفای قالیباف نبود که چند مدرسه ریختن و بچهها رو به گروگان گرفتن که بگن قالیباف خیلی میتونست نظم رو برقرار کنه...
۵-- وبلاگ جدید آزادی بیان:
یک بمب دیگر در منطقهی خانیآباد خنثی شد.
همراه با عکسهای زیبایی از تجمع امروز زنان در مقابل دانشگاه تهران.
پ.ن.
عکسها متعلق به ایسنا و ایلنا و بیشترش رو آرش عاشورینیای عزیز گرفته و نمیدونم اشکالی داره که یکیشو اینجا گذاشتم یا نه.
عکسهای ساسان توکلی از بخش مردانهی این تجمع.
قطعنامهي پاياني تجمع زنان در اعتراض به نقض حقوقشان در قانون اساسي
لینکها هر دو از سایت کسوف.
آفرین به این مرد شجاع:)
۶- تحلیل و بررسی کاندیداهای ریاست جمهوری از زبون شراگیم.
من که یه ربع داشتم میخندیدم به این مطلبش.
شراگیم امروز عصر جلو دانشگاه بوده. اوضاع اونجا رو هم به سبک خودش تعریف کرده...
۷- چند روز پیش مراسم ختم پسر جوون کرجی که توسط یه آخوند شخصیپوش ناجا کشته شد خیلی خیلی باشکوه در گوهردشت کرج برگزار شد. مردم از همهی شهرها اومده بودن و خیلیهاشون حتی علی رو در عمرشون ندیده بودن. پلیس برایاینکه شورش نشه خودش هم در اون شرکت کرد تا همه چیزو زیر نظر داشته باشه. تموم شرکتکنندهها بدون استثنا به اینا بخصوص حاجآقا عسکر نجفی(قاتل)فحش میدادن.
قابل ذکره که مادر شیرزن علی نگذاشت تا ۸ روز جسد پسرش دفن بشه.
او گفت تا اعتراف نکنید که تهمت اعتیاد به پسرم دروغه اجازهی دفن نمیدم. و اینا تا ۸ روز مقاومت کردن و دیدن دیگه دارن گندش در میاد قبول کردن.
یکشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۴
تلویزیون و انتخابات
1- خوشا پرکشیدن، خوشا رهایی،
خوشا اگر نه رها زیستن مُردن به رهایی!
آه، این پرنده
در این قفس تنگ
نمیخواند...
(احمد شاملو)
2-تلویزیون و انتخابات
----------------------
تلویزیون رو روشن میکنم.
این کانال مصاحبه داره با گوگولیمگولیها یعنی رأی اولیها.(کسایی که تازه به سنی رسیدن که حق رأی دادن دارن)
مجری با شور و حرارت مصنوعی به دختر 15 سالهای میگه: چه احساسی که در این سن ِ کم در انتخاب رئیسجمهور کشورت دخالت داری؟
برقی در چشمان دختر میدرخشه.
- خیلی خوشحالم و افتخار میکنم!
طفلک واقعا خیال میکند رئیسجمهور کشور رو خودش داره انتخاب میکنه.
(خبر دارم که در بیشتر مدارس، قبل از انتخابات برای رأیاولیها جلساتی برگزار کردن و سخنرانها حسابی مخشونو خوردن.)
میزنم یه کانال دیگه.
مجری در فروشگاهی بهدنبال مردی با شلوار و سربند کُردی که همراه با خانوادهش که اونها هم لباس کردی تنشونه میدوه. طفلک مرد کرد اولش خیال میکنه عین گذشته مجری میخواد از صحنهی مصاحبه دورش کنه تا شلوار کردیش تو تلویزیون معلوم نباشه. عقبعقب میره. نمیدونه مرد مجری امروز با قومهای مختلف ایران خیلی مهربونه. مرد کرد با ناباوری و عدم اعتمادبهنفس به مجری خیره میشه.
مجری: خیلی خوشحالم دارم با مردی ازاستان کردستان مصاحبه میکنم.
- شما میدونید 27 خرداد چه روزیه؟
- بله، روز انتخاب رئیس جمهوره.
مجری با لبخندی تهدیدآمیز: شما که حتما رأی میدید؟
- بله، بله ما همهمان رأی میدیم.
- آفرین به غیرت برادر و خواهر کردمون. بینندگان عزیز توجه فرمودید؟
میزنم یه کانال دیگه:
مصاحبهی قالیبافه. داره از خانوادهش حرف میزنه. میگه خانوادهم لیسانس فلان رشته رو داره.
فکر میکنم مگه میشه خانواده همه با هم لیسانس بگیرن؟ توجه که میکنم میبینم منظورش زنشه.
قالیباف زنشو" خانواده" خطاب میکنه.
یاد صحبت رفسنجانی افتادم. موقعی که داشت صحنهی ترورش رو در تلویزیون تعریف میکرد :" منزلم خودشو روی من انداخت و منو نجات داد" و من اونموقع در کف این مونده بودم که چهجور میشه موقع تیراندازی منزل رو سرآدم خراب شه که تیر به آدم نخوره. که بعد فهمیدم منظور از" منزل" خانومشه.
اینا که هنوز زن رو جز اسباباثاثیه و مایملک خودشون تصور میکنن چطور میخوان برای 35 میلیون زن رئیسجمهور خوبی باشن؟
میزنم یه کانال دیگه:
داره با یه دختر زیبای جوون مصاحبهمیکنه. دختر خیلی آرایش داره و از زیر شال نارنجیش موهای هایلایتشدهش بیرونه. با مانتویی تنگ. دختر با حرارت داره از فوائد شرکت در انتخابات میگه و مجری ذوق میکنه.
چشمامو میبندم و یاد روزایی میافتادم که باید با مانتو و مقنعهی مشکی باید میرفتیم مدرسه. من عاشق رنگهای نارنجی و زرد و صورتی و قرمز بودم. یادمه تو بازار هم لباس این رنگیها کمتر پیدا میشد. و وقتی هم با هزار جا گشتن پیدا میکردم در مدرسه حق پوشیدن اونا رو نداشتم. یاد کفش صورتیای که ناظم پاره کرد و کاپشن قرمزی که مدیر رسما گفت اگر یک بار دیگه بپوشی باید از این مدرسه بری.
فکر میکنم اون موقع کی رئیسجمهوربود؟ کیا در رأس کار بودن؟ چه اتفاقاتی افتاده که اینجور عوض شدن.
میزنم یه کانال دیگه:
برای اولین بار شادی مردم رو بعد از پیروزی در فوتبال نشون میدن و عجیب اینکه به غیر از پسرا، دخترایی هم که رو صورتشون پرچم ایران رو نقاشی کردن نشون میدن. تازه دخترا در حال غشغش خنده و دستزدن و هورا کشیدنن. پیرمردی رو نشون میده که داره قر میده و بشکن میزنه. عجبا... حیرتا...
تاحالا که این کارا جرم به حساب میومد!
یه کانال دیگه:
با پسری مصاحبه میکنن که موهای سرش بلنده و با ژل خیلی خوشگل فرمش داده و تیشرت تنگ و آستینکوتاهی تنشه. اونم داره میگه" دوستدارم در سرنوشت مملکتم دخالت کنم و برای همین رأی میدم."
به خودم میگم: از کِی تاحالا پسر موبلند ژلزدهی آستینکوتاهپوش تو مملکتما از طرف حکومت آدم حساب شده؟
مگر چندسال پیش برادر من موقع ورود به یه سازمان دولتی وقتی به تذکر نگهبان اهمیتنداد که باید بره از همون دوروبر پیرهن آستینبلند بخره، کتک نخورد
یه کانال دیگه:
داره سرودی پخش میکنه که در بقیهی روزای سال پخشش ممنوعه.
سرودی به کردی، به ترکی به لری... مگر همینا نبودن که کردها و ترکمنها رو به خاکو خون نکشیدن ؟
فکر میکنم چند ساله داریم سانتسانت مانتوها و روسریهامون رو کوتاه میکنیم؟ چند ساله کتابهای باارزش بهترین نویسندههای ما پشت دیوار سانسور مونده ، به خاطر اینکه دلشون نمیاد چاپلوسی هر کس و ناکسی رو بکنن.
چند ساله بهترین فیلمسازای ما نمیتونن فیلمی که دلشون میخواد بسازن. چند ساله بهترین موسیقیدانا و خوانندههای ما مجبورن برنامههاشونو خارج از کشور اجرا کنن و ما بینصیبیم و در عوض بدترین برنامهها رو در تلویزیون به خوردمون میدن.
فکر میکنم آیا اینهمه ذوق کردن داشت که ما بعد از 26 سال تازه تونستیم اجازه بگیریم فقط 30 نفراز ما زنان به ورزشگاه بریم؟ تازه اونم با مانتو و روسری و و نه برای بازی کردن که برای تماشا کردن! و به قیمت شکستن پای یکیمون.
چند سال دیگه باید بگذره تا بدیهیترین و سادهترین و کوچیکترین حقوقمونوبه صورت قطرهای بگیریم؟
یه کانال دیگه:
کاندیدای رئیس جمهوری: ما قول میدیم اقلیتهای دینی در کشورمون به خوبی و خوشی در کنار سایر هموطنانشون زندگی کنن. اقلیتهایی مثل...( فکر میکنه. اسم اقلیتها یادش نمیاد) آهان زرتشنی و سایر مذاهب.(یادش نمیاد که بگه مسیحی و کلیمی! .بهایی هم که از نظر اینا یعنی کافر)
یادم میاد سر همین خونه که با حاجآقای بسازبفروش اطلاعاتی دادگاه داشتیم. به محض وارد شدن قاضی برگشت به حاجآقا گفت: مگه مال یهودی یا ارمنی بوده که خوردی؟
اون موقع فهمیدم چرا مامانم به اسم خودش هیچچی نمیخره و فکر میکنم اگر این خونه به اسم مامانم بود نمیتونستیم بعد از دوسال دادگاه، خونه رو که حاج آقا بعد از ما به دونفر دیگههم فروخته بود بهدست بیاریم!
بعد از 26 سال که جمعیت اقلیتهای دینی در ایران به یکصدم رسیده و همه گذاشتن در رفتن ، چه اتفاق جدیدی افتاده که اینا بین مذاهب نمیخوان فرق بذارن؟
از میدون هفتتیر رد میشدم. پسری حدودا 17 ساله با لیاسهای فقیرانهای به زور یه عالمه کتاب و بروشور و مصاحبه از رفسنجانی بهم داد. جنس کتابها از نوع اعلاء بودن و خیلی گرون. گفتم رفسنجانی خوب تو خرج افتاده! با غرور گفت: برای آقا اینا هیچی نیست. فقط موقع شستن عباش تهِجیبش رو تکونده.
گفتم تو واقعا طرفدار رفسنجانی هستی؟
لبخندش رو فرو خورد و گفت: نه خوب... هر کی خر بشه ما هم سوارش میشیم(وای که چقدر این چند روزه این جمله رو شنیدم)
گفتم: مطمئنی که تو سوار اون شدی و نه برعکس؟!!!
اینبار لبخندش حسابی پژمرد. دلم سوخت که ناراحتش کردم. ولی دلم میسوزه جوونایی که برای پولی که حقشونه اینطوری مجبور به تبلیغ برای کسی بشن که خودشونم قبولش ندارن.
پسری میگفت برای زدن برچسبهای هاشمی به ماشینش و گشتن و ویراژ دادن در شهر، 200هزار تومن گرفته.( کمی بیشتر از حقوق ماهیانهی یه کارگر)
کانالهای ماهوارهای فارسی رو میگیرم.
همه فکر میکنن 27خرداد کار تمومه و مشغول تقسیم غنائمن. بعضیهاشون برای 26 خرداد دستور تظاهرات میدن. اگه کسی هم کشته بشه بهتر! اینا احتیاج به شهیدایی دارن که عکسشونو بذارن پشت مجریها و به آخوندها فحشهای رکیکتری بدن. هر کس برای خودش قبایی دوخته...
به بعضی وبلاگها سری میزنم. کسایی که تا دیروز وقتی از ناصرزرافشانها گنجیها در زندان مینوشتم من و امثال منو مسخره میکردن( که گنجی خودش جزء عمال رژیم بوده و چه و چه...) و خودشون به جز مشکلات پیشپا افتادهی خودشون، از مشکلات ایران فقط افسانهی نوروزی بود و ماهها برای او که به نظر من معلولی مثل هزاران معلول این اجتماعه تبلیغ میکردن. حالا انگار شدن صاحب گنجی و زرافشان، روزی صدبار آپدیت میکنن و خبر توالترفتن و ساعت خواب گنجی رو میدن... از هیاهوی اینان بوی شهرتطلبی و ریا به مشامم میرسه...
به این فکر می کنم چه کسی بیش از دیگران باید به فکرمون باشه، جز خودمون؟
خودمون نیروی عظیمیهستیم. اگر واقعا به این نظام اعتقادی نداریم، اگر واقعا فکر میکنیم اینا در توانشون نیست که اوضاع مارو بهبود ببخشن، اگر میخواهیم اینا بفهمن که ما واقعا اعتقادی بهشون نداریم و اصلاحات قطرهایشون برامون خیلی کمه ، اگر فکر میکنیم با این قانون اساسی و ولایتفقیه هیچکس-حتی بهترین آدم- نمیتونه کار مفیدی از پیش ببره،...
کافیه نریم رأی بدیم.
نمیخواد جیغ بکشیم، نمیخواد از لجمون بریم اسم گوگوش رو تو ورقه بنویسیم، و...
نترسید، دیگه به صفحهی آخر شناسنامهها دیگه کاری ندارن. تازه اگه همهمون نریم رأی بدیم کاری نمیتونن بکنن. میتونن 20 میلیون آدمو بندازن تو زندون؟
فقط فکرشو یکنین که روز 27 خرداد کمتر از 7 میلیون نفر رأی بدن!
3- گوشزد: انتخابات... تحریم...
4- عباس معروفی: آقای معین حرفتان را پس بگیرید...
5- بیلیو من: شببخیر آقای معین!
6- ولگرد: گزارش 6 صفحهای مجلهی تایم از رفسنجانی(با توجه به اینکه هر صفحه آگهی در مجلهی تایم صدهزار دلاره)
7- زرافشان در اعتصاب غذا
۸- وبلاگ رسمی کمیتهی اعتصاب غذا( وبلاگنویسها از جمله من -کوتاهترین اسم مال منه.آخه خودمم اسم خودمو گمکرده بودم- به صورت نمادین با این جریان اعلام همبستگی کردیم. شما هم به ما پیوندید.)
۹- پیام عباس معروفی به ما: " وقتی برگردم ایران تنها کاری که میکنم اینه ..."
زيتون نازنينم، سورئاليست پر احساسم، روشنک گُلم، مهرداد مهربانم، مسعود تيزهوشم،
و دوستان عزيزم،
وقتی برگردم ايران، تنها کاری که میکنم اينه:
رمان مینويسم، و تجربهها و دانستههام را بیدريغ در اختيارتون میذارم. اگه عاشق ايرانم، فقط به خاطر شماهاست. نه به خاطر اشيا و کوچهها. من به هيچی دلبستگی نداشته و ندارم. هر چيزی با آدمهاست که برام معنا پيدا میکنه. هر کاری هم تا به حال کردهم به خاطر دلم بوده، به خاطر آدمها، به خاطر برق چشم جوونهايی که با چاپ شدن اثرشون يک شب با لبخند خوابيدن.
نه.
ديگه نه مجله در ميارم، نه جايزه میدم، نه ناشر میشم، و نه هيچ چيز ديگه. ميخوام باهاتون زندگی کنم، کار کنم، توانايیهاتونو بهتون نشون بدم، لبخندهاتونو تماشا کنم. شماها دارايی من هستيد.
متأسفم که تقدير بازی بدی با من کرد، و ناچار از شماها دور افتادم. اما من برمیگردم، با تمام احساسم.
۱۰- زیستن: تقدیم به دوست
تو بارقهای که شادی میآورد
تو لبانی که لبخند ميزند
تو حنجرهای که فرياد میکشد
تو زبانی که ز آزادی میگويد
تو دستانی که کف ميزند
تو اندامی که میرقصد
تو کلمهای که دوستی میآفريند
من ٬ همه چشم ٬ سراپاگوش
دورادور
خيالت را نظاره میکنم
اخبارت را دنبال میکنم
۱۱- فیلمهای انتخاباتی کاندیداها با صرف میلیونها تومن پول، بیشتر ضدتبلیغ بودن تا تبلیغ.
دم کارگردانا گرم! به خصوص پسرعموی شما آقا مصطفی:))
۱۲- بیانیهی کانون وبلاگنویسان ایران(پنلاگ) در مورد انتخابات ریاستجمهوری اخیر ایران
۱۳- برای اعتراض به نقض حقوق زنان در قانون اساسی جمهوری اسلامی
همه با هم
یکشنبه ساعت 5 بعد از ظهر
درب اصلی دانشگاه تهران
۱۴- شانپن هنرپیشهی فیلم ارزشی-اسلامی ۲۱ گرم و مترجم در نماز دشمن-شکن جمعه.
ديروز تو اينترنت(فکر کنم سایت گویا) عکس شونپن رو در نماز جمعه ديدم فکر کردم مثل اون مقالهی خريدن گوگل توسط رفسنجانی٬ طنزه و با فتوشاپ درستش کردن. ولی تو شرق هم همينو نوشتم. احتمالا نيکول کيدمن هم چادر سرشه و پيش خانوماست:)
جالبه که هيچکدوم از نمازگزاران شانپن رو نمیشناخته وگرنه احتمالا از وزنش ۲۱ گرم کم میشد:)
۱۵- عکسهای زيبای آبچينوس از شادی مردم در خیابونها بعد از پيروزی در فوتبال...
۱۶- اردشير: چكيده نظريات كانديداهاي دور نهم اتخابات رياست جمهوري و معرفي آنها با زبان طنز:)
خوشا اگر نه رها زیستن مُردن به رهایی!
آه، این پرنده
در این قفس تنگ
نمیخواند...
(احمد شاملو)
2-تلویزیون و انتخابات
----------------------
تلویزیون رو روشن میکنم.
این کانال مصاحبه داره با گوگولیمگولیها یعنی رأی اولیها.(کسایی که تازه به سنی رسیدن که حق رأی دادن دارن)
مجری با شور و حرارت مصنوعی به دختر 15 سالهای میگه: چه احساسی که در این سن ِ کم در انتخاب رئیسجمهور کشورت دخالت داری؟
برقی در چشمان دختر میدرخشه.
- خیلی خوشحالم و افتخار میکنم!
طفلک واقعا خیال میکند رئیسجمهور کشور رو خودش داره انتخاب میکنه.
(خبر دارم که در بیشتر مدارس، قبل از انتخابات برای رأیاولیها جلساتی برگزار کردن و سخنرانها حسابی مخشونو خوردن.)
میزنم یه کانال دیگه.
مجری در فروشگاهی بهدنبال مردی با شلوار و سربند کُردی که همراه با خانوادهش که اونها هم لباس کردی تنشونه میدوه. طفلک مرد کرد اولش خیال میکنه عین گذشته مجری میخواد از صحنهی مصاحبه دورش کنه تا شلوار کردیش تو تلویزیون معلوم نباشه. عقبعقب میره. نمیدونه مرد مجری امروز با قومهای مختلف ایران خیلی مهربونه. مرد کرد با ناباوری و عدم اعتمادبهنفس به مجری خیره میشه.
مجری: خیلی خوشحالم دارم با مردی ازاستان کردستان مصاحبه میکنم.
- شما میدونید 27 خرداد چه روزیه؟
- بله، روز انتخاب رئیس جمهوره.
مجری با لبخندی تهدیدآمیز: شما که حتما رأی میدید؟
- بله، بله ما همهمان رأی میدیم.
- آفرین به غیرت برادر و خواهر کردمون. بینندگان عزیز توجه فرمودید؟
میزنم یه کانال دیگه:
مصاحبهی قالیبافه. داره از خانوادهش حرف میزنه. میگه خانوادهم لیسانس فلان رشته رو داره.
فکر میکنم مگه میشه خانواده همه با هم لیسانس بگیرن؟ توجه که میکنم میبینم منظورش زنشه.
قالیباف زنشو" خانواده" خطاب میکنه.
یاد صحبت رفسنجانی افتادم. موقعی که داشت صحنهی ترورش رو در تلویزیون تعریف میکرد :" منزلم خودشو روی من انداخت و منو نجات داد" و من اونموقع در کف این مونده بودم که چهجور میشه موقع تیراندازی منزل رو سرآدم خراب شه که تیر به آدم نخوره. که بعد فهمیدم منظور از" منزل" خانومشه.
اینا که هنوز زن رو جز اسباباثاثیه و مایملک خودشون تصور میکنن چطور میخوان برای 35 میلیون زن رئیسجمهور خوبی باشن؟
میزنم یه کانال دیگه:
داره با یه دختر زیبای جوون مصاحبهمیکنه. دختر خیلی آرایش داره و از زیر شال نارنجیش موهای هایلایتشدهش بیرونه. با مانتویی تنگ. دختر با حرارت داره از فوائد شرکت در انتخابات میگه و مجری ذوق میکنه.
چشمامو میبندم و یاد روزایی میافتادم که باید با مانتو و مقنعهی مشکی باید میرفتیم مدرسه. من عاشق رنگهای نارنجی و زرد و صورتی و قرمز بودم. یادمه تو بازار هم لباس این رنگیها کمتر پیدا میشد. و وقتی هم با هزار جا گشتن پیدا میکردم در مدرسه حق پوشیدن اونا رو نداشتم. یاد کفش صورتیای که ناظم پاره کرد و کاپشن قرمزی که مدیر رسما گفت اگر یک بار دیگه بپوشی باید از این مدرسه بری.
فکر میکنم اون موقع کی رئیسجمهوربود؟ کیا در رأس کار بودن؟ چه اتفاقاتی افتاده که اینجور عوض شدن.
میزنم یه کانال دیگه:
برای اولین بار شادی مردم رو بعد از پیروزی در فوتبال نشون میدن و عجیب اینکه به غیر از پسرا، دخترایی هم که رو صورتشون پرچم ایران رو نقاشی کردن نشون میدن. تازه دخترا در حال غشغش خنده و دستزدن و هورا کشیدنن. پیرمردی رو نشون میده که داره قر میده و بشکن میزنه. عجبا... حیرتا...
تاحالا که این کارا جرم به حساب میومد!
یه کانال دیگه:
با پسری مصاحبه میکنن که موهای سرش بلنده و با ژل خیلی خوشگل فرمش داده و تیشرت تنگ و آستینکوتاهی تنشه. اونم داره میگه" دوستدارم در سرنوشت مملکتم دخالت کنم و برای همین رأی میدم."
به خودم میگم: از کِی تاحالا پسر موبلند ژلزدهی آستینکوتاهپوش تو مملکتما از طرف حکومت آدم حساب شده؟
مگر چندسال پیش برادر من موقع ورود به یه سازمان دولتی وقتی به تذکر نگهبان اهمیتنداد که باید بره از همون دوروبر پیرهن آستینبلند بخره، کتک نخورد
یه کانال دیگه:
داره سرودی پخش میکنه که در بقیهی روزای سال پخشش ممنوعه.
سرودی به کردی، به ترکی به لری... مگر همینا نبودن که کردها و ترکمنها رو به خاکو خون نکشیدن ؟
فکر میکنم چند ساله داریم سانتسانت مانتوها و روسریهامون رو کوتاه میکنیم؟ چند ساله کتابهای باارزش بهترین نویسندههای ما پشت دیوار سانسور مونده ، به خاطر اینکه دلشون نمیاد چاپلوسی هر کس و ناکسی رو بکنن.
چند ساله بهترین فیلمسازای ما نمیتونن فیلمی که دلشون میخواد بسازن. چند ساله بهترین موسیقیدانا و خوانندههای ما مجبورن برنامههاشونو خارج از کشور اجرا کنن و ما بینصیبیم و در عوض بدترین برنامهها رو در تلویزیون به خوردمون میدن.
فکر میکنم آیا اینهمه ذوق کردن داشت که ما بعد از 26 سال تازه تونستیم اجازه بگیریم فقط 30 نفراز ما زنان به ورزشگاه بریم؟ تازه اونم با مانتو و روسری و و نه برای بازی کردن که برای تماشا کردن! و به قیمت شکستن پای یکیمون.
چند سال دیگه باید بگذره تا بدیهیترین و سادهترین و کوچیکترین حقوقمونوبه صورت قطرهای بگیریم؟
یه کانال دیگه:
کاندیدای رئیس جمهوری: ما قول میدیم اقلیتهای دینی در کشورمون به خوبی و خوشی در کنار سایر هموطنانشون زندگی کنن. اقلیتهایی مثل...( فکر میکنه. اسم اقلیتها یادش نمیاد) آهان زرتشنی و سایر مذاهب.(یادش نمیاد که بگه مسیحی و کلیمی! .بهایی هم که از نظر اینا یعنی کافر)
یادم میاد سر همین خونه که با حاجآقای بسازبفروش اطلاعاتی دادگاه داشتیم. به محض وارد شدن قاضی برگشت به حاجآقا گفت: مگه مال یهودی یا ارمنی بوده که خوردی؟
اون موقع فهمیدم چرا مامانم به اسم خودش هیچچی نمیخره و فکر میکنم اگر این خونه به اسم مامانم بود نمیتونستیم بعد از دوسال دادگاه، خونه رو که حاج آقا بعد از ما به دونفر دیگههم فروخته بود بهدست بیاریم!
بعد از 26 سال که جمعیت اقلیتهای دینی در ایران به یکصدم رسیده و همه گذاشتن در رفتن ، چه اتفاق جدیدی افتاده که اینا بین مذاهب نمیخوان فرق بذارن؟
از میدون هفتتیر رد میشدم. پسری حدودا 17 ساله با لیاسهای فقیرانهای به زور یه عالمه کتاب و بروشور و مصاحبه از رفسنجانی بهم داد. جنس کتابها از نوع اعلاء بودن و خیلی گرون. گفتم رفسنجانی خوب تو خرج افتاده! با غرور گفت: برای آقا اینا هیچی نیست. فقط موقع شستن عباش تهِجیبش رو تکونده.
گفتم تو واقعا طرفدار رفسنجانی هستی؟
لبخندش رو فرو خورد و گفت: نه خوب... هر کی خر بشه ما هم سوارش میشیم(وای که چقدر این چند روزه این جمله رو شنیدم)
گفتم: مطمئنی که تو سوار اون شدی و نه برعکس؟!!!
اینبار لبخندش حسابی پژمرد. دلم سوخت که ناراحتش کردم. ولی دلم میسوزه جوونایی که برای پولی که حقشونه اینطوری مجبور به تبلیغ برای کسی بشن که خودشونم قبولش ندارن.
پسری میگفت برای زدن برچسبهای هاشمی به ماشینش و گشتن و ویراژ دادن در شهر، 200هزار تومن گرفته.( کمی بیشتر از حقوق ماهیانهی یه کارگر)
کانالهای ماهوارهای فارسی رو میگیرم.
همه فکر میکنن 27خرداد کار تمومه و مشغول تقسیم غنائمن. بعضیهاشون برای 26 خرداد دستور تظاهرات میدن. اگه کسی هم کشته بشه بهتر! اینا احتیاج به شهیدایی دارن که عکسشونو بذارن پشت مجریها و به آخوندها فحشهای رکیکتری بدن. هر کس برای خودش قبایی دوخته...
به بعضی وبلاگها سری میزنم. کسایی که تا دیروز وقتی از ناصرزرافشانها گنجیها در زندان مینوشتم من و امثال منو مسخره میکردن( که گنجی خودش جزء عمال رژیم بوده و چه و چه...) و خودشون به جز مشکلات پیشپا افتادهی خودشون، از مشکلات ایران فقط افسانهی نوروزی بود و ماهها برای او که به نظر من معلولی مثل هزاران معلول این اجتماعه تبلیغ میکردن. حالا انگار شدن صاحب گنجی و زرافشان، روزی صدبار آپدیت میکنن و خبر توالترفتن و ساعت خواب گنجی رو میدن... از هیاهوی اینان بوی شهرتطلبی و ریا به مشامم میرسه...
به این فکر می کنم چه کسی بیش از دیگران باید به فکرمون باشه، جز خودمون؟
خودمون نیروی عظیمیهستیم. اگر واقعا به این نظام اعتقادی نداریم، اگر واقعا فکر میکنیم اینا در توانشون نیست که اوضاع مارو بهبود ببخشن، اگر میخواهیم اینا بفهمن که ما واقعا اعتقادی بهشون نداریم و اصلاحات قطرهایشون برامون خیلی کمه ، اگر فکر میکنیم با این قانون اساسی و ولایتفقیه هیچکس-حتی بهترین آدم- نمیتونه کار مفیدی از پیش ببره،...
کافیه نریم رأی بدیم.
نمیخواد جیغ بکشیم، نمیخواد از لجمون بریم اسم گوگوش رو تو ورقه بنویسیم، و...
نترسید، دیگه به صفحهی آخر شناسنامهها دیگه کاری ندارن. تازه اگه همهمون نریم رأی بدیم کاری نمیتونن بکنن. میتونن 20 میلیون آدمو بندازن تو زندون؟
فقط فکرشو یکنین که روز 27 خرداد کمتر از 7 میلیون نفر رأی بدن!
3- گوشزد: انتخابات... تحریم...
4- عباس معروفی: آقای معین حرفتان را پس بگیرید...
5- بیلیو من: شببخیر آقای معین!
6- ولگرد: گزارش 6 صفحهای مجلهی تایم از رفسنجانی(با توجه به اینکه هر صفحه آگهی در مجلهی تایم صدهزار دلاره)
7- زرافشان در اعتصاب غذا
۸- وبلاگ رسمی کمیتهی اعتصاب غذا( وبلاگنویسها از جمله من -کوتاهترین اسم مال منه.آخه خودمم اسم خودمو گمکرده بودم- به صورت نمادین با این جریان اعلام همبستگی کردیم. شما هم به ما پیوندید.)
۹- پیام عباس معروفی به ما: " وقتی برگردم ایران تنها کاری که میکنم اینه ..."
زيتون نازنينم، سورئاليست پر احساسم، روشنک گُلم، مهرداد مهربانم، مسعود تيزهوشم،
و دوستان عزيزم،
وقتی برگردم ايران، تنها کاری که میکنم اينه:
رمان مینويسم، و تجربهها و دانستههام را بیدريغ در اختيارتون میذارم. اگه عاشق ايرانم، فقط به خاطر شماهاست. نه به خاطر اشيا و کوچهها. من به هيچی دلبستگی نداشته و ندارم. هر چيزی با آدمهاست که برام معنا پيدا میکنه. هر کاری هم تا به حال کردهم به خاطر دلم بوده، به خاطر آدمها، به خاطر برق چشم جوونهايی که با چاپ شدن اثرشون يک شب با لبخند خوابيدن.
نه.
ديگه نه مجله در ميارم، نه جايزه میدم، نه ناشر میشم، و نه هيچ چيز ديگه. ميخوام باهاتون زندگی کنم، کار کنم، توانايیهاتونو بهتون نشون بدم، لبخندهاتونو تماشا کنم. شماها دارايی من هستيد.
متأسفم که تقدير بازی بدی با من کرد، و ناچار از شماها دور افتادم. اما من برمیگردم، با تمام احساسم.
۱۰- زیستن: تقدیم به دوست
تو بارقهای که شادی میآورد
تو لبانی که لبخند ميزند
تو حنجرهای که فرياد میکشد
تو زبانی که ز آزادی میگويد
تو دستانی که کف ميزند
تو اندامی که میرقصد
تو کلمهای که دوستی میآفريند
من ٬ همه چشم ٬ سراپاگوش
دورادور
خيالت را نظاره میکنم
اخبارت را دنبال میکنم
۱۱- فیلمهای انتخاباتی کاندیداها با صرف میلیونها تومن پول، بیشتر ضدتبلیغ بودن تا تبلیغ.
دم کارگردانا گرم! به خصوص پسرعموی شما آقا مصطفی:))
۱۲- بیانیهی کانون وبلاگنویسان ایران(پنلاگ) در مورد انتخابات ریاستجمهوری اخیر ایران
۱۳- برای اعتراض به نقض حقوق زنان در قانون اساسی جمهوری اسلامی
همه با هم
یکشنبه ساعت 5 بعد از ظهر
درب اصلی دانشگاه تهران
۱۴- شانپن هنرپیشهی فیلم ارزشی-اسلامی ۲۱ گرم و مترجم در نماز دشمن-شکن جمعه.
ديروز تو اينترنت(فکر کنم سایت گویا) عکس شونپن رو در نماز جمعه ديدم فکر کردم مثل اون مقالهی خريدن گوگل توسط رفسنجانی٬ طنزه و با فتوشاپ درستش کردن. ولی تو شرق هم همينو نوشتم. احتمالا نيکول کيدمن هم چادر سرشه و پيش خانوماست:)
جالبه که هيچکدوم از نمازگزاران شانپن رو نمیشناخته وگرنه احتمالا از وزنش ۲۱ گرم کم میشد:)
۱۵- عکسهای زيبای آبچينوس از شادی مردم در خیابونها بعد از پيروزی در فوتبال...
۱۶- اردشير: چكيده نظريات كانديداهاي دور نهم اتخابات رياست جمهوري و معرفي آنها با زبان طنز:)
دوعکس...
زيستن: به اين ميگن عشق . از بيخ و بين تبر خورده ولی ياد يار هنوز در تمام وجودش موج ميزنه.
عباس معروفی:«عاشقان گياهانند...» شعری از بیژن نجدی.
شایان: عکس زيبائيست. آدم را به فکر ميبره که تو اين مملکتی که تنه بريده و خشک درختان هم عشق را فرياد ميزنند٬ تخم اين موجودات سراپا کينه و نفرت را چه کسی و از کجا در اين سرزمين پخش کرده؟
گوشزد: گر چه تفسير زبان روشنگر است٬ ليك عشق بيبيان روشنتر است.
اردشیر دولت: درختي بودم تنومند
در وچودم عشق "موج" ميزد
سايهباني بودم براي مسافر
تكيهگاهي بودم براي کارگر خسته
جايگاهي بودم براي پرنده
تا لانهاش را از شاخه و برگم براي جوجههايش بسازه
سبزي برگم تبايني زيبا در ميان خاك زرد داشت
نميدونستم كه كسي روزي مرا عاري از فايده ببينه!
يا كه مزاحم؟!
مسافر،
كارگر خسته، پرنده، نسيم باد گواهي خواهند داد:
كه من پيشتر از ان كسي كه مرا عاري از فايده پنداشت
اينجا بودم
به من نگاه كن و افسوس خور
شرمندهام كه چشمي "زيبايي" مرا ديگر نديد!
من، دروجودم "عشق" موج ميزد
به خاك و باد و بارون قسم كه راست مي گويم...چون اين درخت بايد به خود پناه برد، نه از ترس تبر به اره.
لرد شارلون: بعيد است که کسی که قطعاش کرده میدانسته دروناش هم چیزی وجود دارد! به عبث گمان برده که تمام شد...
لات اینترنتی: تصوير دوم ميخواد يه چيزی رو بگه ولی صداش خوب در نمياد!!! گرفتی چی شد؟...
ایرجگلی: ما با عكس دوم زياد كاري نداريم اما عكس اول نشون دهنده اينه كه ممكنه در اثر كرم خوردگي بعضي چيزها ؛ يه چيزهايي شبيه به سمبلهاي متداول در عشقهاي ظاهري بوجود بياد !!!!!!!! حالا به نظر شوما اين سمبلها ارزش دارن يا نه؟
ستاره قطبی: به نظر من عکس آخري و ضعيت سیاسی ايران رو بخوبی بيان ميکنه .
ولگرد: میگویند:
One picture is worth a
thousand words
......
زیتون فکر نمیکنی بعصی قادرند با دوربين حتی عکس رويا ها یشان را هم بگيرند
........
چشمت مریزاد اولیویای عزیز
وای از اين عکس دومی
ان مردها که روی زمين دوز بازی ميکنند ...
در دلم آرزوداشتم ولگرد یکی از انها بود .. بقیهی کامنت زیباش رو در اینجا بخونید.
حمید پوریان:
Post modern does not need symbolism. It was interesting that every one read what is in their mind, when sujectivity become objec. It is denderes. Good picture, very goog. It is funny photography born in U.S. In post modern art there is one thing as a fondation FREEDOM, If you look at picture what you see, what you feel???
فرهاد: ای بابا ! پس درخت هام بلدن هم ديگه رو خر کنن. غلط نکنم اين درخته بايد سبيل باروتی ِ تبار ِ درخت ها باشه :)
شبح: والا زيتون يه ضربالمثل قديمي است که میگه گشنگي نکشيدي تا عاشقي از يادت بره!
فعلا که بچه پشت در اوين تحصن کردن و دست به اعتصاب غذا زدن عشق و عاشقي از سرمون پريده!
افسوس ما عاشقترين بوديم و عشق همواره از ما دريغ شد!
آرام: عشق ماندنی است...
لنیوم: آی آی آی! چه درخت ناقلايی! :))
ندای بالای دیوار: بعد دست کرد توی قفسهء سينهاش قلبش رو گرفت و کشيد بيرون.. قلب خون ريز رو که هنوز ميتپيد گرفت جلوی صورت معشوقهاش و گفت: حالا که قرار نيست برای تو بطپه میذارمش زير خاک تا بعدها درختی ازش رشد کنه که هر کسی رو ياد نابترين لحظهء زندگی اش بندازه.
بازم حمید پوریان: Looks you have a vision, able to see is a gift, able to see through is use of that gift with knowlge, experince. allow me to repeat the love poems of RumiLove is the way messengers from the mystery tell us things. Love is the mother. We are her sons. She shines inside us, visable-invisable, as we trust or lost, or feel it start to grow again
و باز ولگرد : فکر ميکنم اوون *درخت مجنون * بوده است!
اين شعر کلاسيک هم در باره مجنون چقدر زيباست...
/گرد بادی راکه ميبينی تو در دامان دشت/
روح مجنون است کانجا خاگ برسر ميکند.....
عاشق: والا اين درخت رو مثل اينکه موريانه خورده براي همين هم از درون پوک شده !!؟؟ اما بايد بگم درحقيقت موريانها عاشق بودند که تونستند يک همچين شاهکاري خلق کنند!!؟؟
...
اشتراک در:
پستها (Atom)