چرا پنهان کنم, یأس است و پیداست...
1- ببخشید چند روزی دست و دلم به نوشتن نمی رفت., اصلا میل به اومدن تو اینترنت هم نداشتم. حتی نمی تونستم به کانال های ماهواره ای نگاه کنم.
چقدر پشت سر هم خبرهای بد بشنویم! چقدر خبر دستگیری؟ خبر میخ کوبیدن دیکتاتورها, نماز جمعه ها و...
ممنون از کسی که در نبودم مرا دستگیر و شکنجه و شهید کرد:)
2- هندوانه سبز
از جمعه های جاده چالوس شاید چیزی شنیده باشید. اما باید ببینید.
اگر مثل من گاهی ناامید می شید حتما یه جمعه از صبح بزنید به جاده و تا آخرش برید و نتیجه رو ببینید.
ما البته موقع رفتن یکی از روزهای وسط هفته رفتیم که زیاد خبری نبود و فکر کردم شاید دیگران غلو می کنن.
اما جمعه موقع برگشتن... قیامتی بود.
اولین ماشینی که از روبه رو می آمد و سرنشیناش بهمون "وی" و "کیف سبز" نشون دادن ,ماهم در جواب وی هوا کردیم. و همه خندیدیم. ماشین دوم و سوم و چهارم هم هر چه سبز داشتند در هواگرفته بودند. ردیف ما هم که به سمت تهران می رفتیم همینطور. تقریبا همه راننده ها فقط با دست راست رانندگی می کردن و دست چپشون تو هوا بود. یادتون باشه, این مسئله باید به بقیه افتخارات رانندگی ایرانی ها اضافه بشه!
از کیف سبز و روسری سبز و شیشه دلستر(همون ماءالشعیر که خدا پدرمادر سازنده بطری شو بیامرزه که سبز ساخته. تو نور روز خیلی درخشانه و تو هزار چم جاده چالوس منظره خیره کننده ای به وجود میاره . انگار که لامپ سبز بالای ماشین روشنه) بگیر تا روبان و گل سر و بلوز سبز و نایلکس و دفترچه سبز.
دختری حدودا هفده ساله هندوانه ی بسیار بزرگ سبزی رو از پنجره عقب ماشین روی دستش بیرون گرفته بود. دوستانمون که حدودا دوساعت بعد از چالوس راه افتاده بودن همون دخترو با هندوانه ی درشتش دیده بودن. طفلک تموم این دو سه ساعتو این ده پونزده کیلو رو روی دست تحمل کرده بود.
انقلاب هزینه داره دیگه.
نکته جالب این بود که این ابراز احساسات سبز پولدار و فقیر و پیر و جوان و زن و مرد نمی شناخت.(راننده های وانت هم دمشون گرم, بدون استثنا وی نشون می دادن و چراغ می زدن.) این همبستگی هرگز تو ایران سابقه نداشته.
پ.ن.
توصیه می کنم احمدی نژادی ها جمعه ها نرن چالوس, افسردگی شدید می گیرن.
پ.ن.2
تو چالوس و نور خیلی از مغازه ها هنوز عکس موسوی رو برنداشتن. چند تا عکس گرفتم که هنوز تو موبایلمه.
3- جوگیری سبز
سرنشینان ماشین مدل بالا و گرانقیمت جلویی ما یکی از معدود افرادی بودن که شیشه هارو داده بودن بالا و از خنکی کولرش لذت می بردن. یواش یواش از عکس العملی که ماشین های اونطرفی نسبت به ما اینوری ها داشتن(نمی گم ما چی بیرون گذاشته بودیم شاید کسی مارو دیده باشه. اما دیگران خیلی برامون ابراز احساسات و بوق و چراغ می زدن) جو زده شدن و یه کم شیشه رو کشیدن پایین و شرمزده یه "وی" کوچولو آوردن بیرون. بعد از حدود نیم ساعت دیدیدم کتشونو درآوردن و پیرهناشونو زدن بالا و دستشون تا آرنج آوردن بیرن. بعد از چند دقیقه فلاشرهای ماشینشونو روشن کردن. سی با گفت فکر کنم به نزدیکی های کرج برسیم با ماشینشون معلق هم بزنن.
4- شبهای قدر با دسپرت هاوسوایوز
خدا خیر بده آقا فرهاد سی دی فروش محله ما رو.
این روزها دارم با دسپرت هاوس وایوز( Desperate Housewives ) حال می کنم. سی تا دی وی دی لاست(Lost ) رو تموم کردم. بعدش هم می خوام برم سراغ پریزن بریک( Prison Break ).
دو روز قبل از شب های قدر رفتم بقیه ی دی وی دی های دسپرت هاوسوایوز رو بگیرم دیدم خانومی حدودا چهل ساله با مانتو مقنعه ی ادارات دولتی داره از فرهاد می پرسه چه دی وی دی برای این چند روز که تعطیله سفارش بده. می گفت ما که خیلی وقته دیگه تلویزیون نمی بینیم. فرهاد دوسه تا فیلم و سریال ترسناک و جنگی معرفی کرد خوشش نیومد.
برای بچه هاش چند فیلم خانوادگی گرفت. بعدش از من کمک خواست برای خودش چی بگیره. گفتم والله من این روزها دارم د.ه. نگاه می کنم. اگه می خواهید یکی دوتا شو بگیرید اگه خوشتون اومد بقیه شو هم بیایید سفارش بدید(روی هم 29 تا دی وی دیه که روی هر کدوم سه یا چهار قسمت سریال ضبط شده) کمی از داستانش پرسید و من هم با آب و تاب از سوزان و لینت و گبریل و بیری و روابطشون گفتم.
گفت آخ جون, باب دل منه! و هر 29 تاشو سفارش داد! یه آقا هم که داشت حرفامونو گوش می داد اونم گفت برای منم بزن آخه برنامه های این روزای تلویزیون مزخرفه. گفتم برنامه های تلویزیون مدت زیادیه که مزخرف شده و کار امروز دیروز نیست.
کار آقا فرهاد این روزا سکه ست...
5- از شخصیت سوزان در سریال د.ه. خیلی خوشم میاد. اما کسایی که این سریالو دیدن می گن عین لینت هستم. حتی نانا هم که تاحالا منو ندیده, یه بار تو نظرخواهیم همینو نوشت.
6- دعای هم زدن شله زرد
رفته بودم خونه ی دوستم. خونه شون شمالی بود و باید از حیاط رد می شدم.
دیدم مادرش با همسایه هاش داره شله زرد می پزه. البته نه با چادرهای دور کمر بسته اونجور که تو فیلما نشون می دن! بلکه با لباس های شیک و پیک.
مامانش یهو ملاقه رو داد دستم و امر کرد.
- یه هم بزن نیت کن.
چشمامو بستم و درحال هم زدن گفتم انشالله ریشه اینا زودتر کنده بشه.
همه خندیدن. حیرون موندم چه اشتباه مهلکی کردم.
- زیتون جان, باید نیت رو تو دلت بگی نه بلند. اما ناراحت نشو. همه مون همین آرزو رو کردیم.
7- تکه ای از بهشت
یکی از زیباترین منظره هایی که تو شمال دیدم "دریاچه الیمالات" در نزدیکی های شهرستان نور در استان مازندران بود. تعجب می کنم مردم کمتر به این منطقه می رن. خیلی زیباست انگار یه تیکه از بهشتِ مذهبی ها رو کندن آوردن گذاشتن اونجا.
آدرس: ده کیلومتری جاده ی چمستان.(جاده چمستان هم از خود نور شروع می شه) می بینید چقدر نزدیکه؟ فقط ده دقیقه راهه.
8- حدود 200 کیلومتر از خونه دور شده بودیم که برای سی با تعریف کردم تو وبلاگم مقداری از مکالمه مون رو نوشتم. آقا, رنگ از روش پرید. تو مسافرت هی شوخی جدی می گفت اگه تا حالا زیاد حال و حوصله نداشتن دنبال تو بگردن حالا برای رسیدن به من هلو هم که شده شخص رئیس جمهور دستور داده حتما پیدامون کنن. می گفتم ماشالله اعتماد به نفس... بابا جان, وقتی برگشتیم عکستو می ذارم که دست از سرت بردارن. می گفت نخیر! باید یه کافی نت پیدا کنیم تا زودتر پاکش کنی. هر چی گفتم آدرس مویل تایپ و پسوردمو حفظ نیستم باور نکرد. موقع برگشتن سر کوچه چند لحظه ایستاد تا ببینه خونه مون محاصره نباشه:)
http://z8un.com
شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۸
شبهای قدر با "Desperate Housewives"
چرا پنهان کنم, یأس است و پیداست...
1- ببخشید چند روزی دست و دلم به نوشتن نمی رفت., اصلا میل به اومدن تو اینترنت هم نداشتم. حتی نمی تونستم به کانال های ماهواره ای نگاه کنم.
چقدر پشت سر هم خبرهای بد بشنویم! چقدر خبر دستگیری؟ خبر میخ کوبیدن دیکتاتورها, نماز جمعه ها و...
ممنون از کسی که در نبودم مرا دستگیر و شکنجه و شهید کرد:)
2- هندوانه سبز
از جمعه های جاده چالوس شاید چیزی شنیده باشید. اما باید ببینید.
اگر مثل من گاهی ناامید می شید حتما یه جمعه از صبح بزنید به جاده و تا آخرش برید و نتیجه رو ببینید.
ما البته موقع رفتن یکی از روزهای وسط هفته رفتیم که زیاد خبری نبود و فکر کردم شاید دیگران غلو می کنن.
اما جمعه موقع برگشتن... قیامتی بود.
اولین ماشینی که از روبه رو می آمد و سرنشیناش بهمون "وی" و "کیف سبز" نشون دادن ,ماهم در جواب وی هوا کردیم. و همه خندیدیم. ماشین دوم و سوم و چهارم هم هر چه سبز داشتند در هواگرفته بودند. ردیف ما هم که به سمت تهران می رفتیم همینطور. تقریبا همه راننده ها فقط با دست راست رانندگی می کردن و دست چپشون تو هوا بود. یادتون باشه, این مسئله باید به بقیه افتخارات رانندگی ایرانی ها اضافه بشه!
از کیف سبز و روسری سبز و شیشه دلستر(همون ماءالشعیر که خدا پدرمادر سازنده بطری شو بیامرزه که سبز ساخته. تو نور روز خیلی درخشانه و تو هزار چم جاده چالوس منظره خیره کننده ای به وجود میاره . انگار که لامپ سبز بالای ماشین روشنه) بگیر تا روبان و گل سر و بلوز سبز و نایلکس و دفترچه سبز.
دختری حدودا هفده ساله هندوانه ی بسیار بزرگ سبزی رو از پنجره عقب ماشین روی دستش بیرون گرفته بود. دوستانمون که حدودا دوساعت بعد از چالوس راه افتاده بودن همون دخترو با هندوانه ی درشتش دیده بودن. طفلک تموم این دو سه ساعتو این ده پونزده کیلو رو روی دست تحمل کرده بود.
انقلاب هزینه داره دیگه.
نکته جالب این بود که این ابراز احساسات سبز پولدار و فقیر و پیر و جوان و زن و مرد نمی شناخت.(راننده های وانت هم دمشون گرم, بدون استثنا وی نشون می دادن و چراغ می زدن.) این همبستگی هرگز تو ایران سابقه نداشته.
پ.ن.
توصیه می کنم احمدی نژادی ها جمعه ها نرن چالوس, افسردگی شدید می گیرن.
پ.ن.2
تو چالوس و نور خیلی از مغازه ها هنوز عکس موسوی رو برنداشتن. چند تا عکس گرفتم که هنوز تو موبایلمه.
3- جوگیری سبز
سرنشینان ماشین مدل بالا و گرانقیمت جلویی ما یکی از معدود افرادی بودن که شیشه هارو داده بودن بالا و از خنکی کولرش لذت می بردن. یواش یواش از عکس العملی که ماشین های اونطرفی نسبت به ما اینوری ها داشتن(نمی گم ما چی بیرون گذاشته بودیم شاید کسی مارو دیده باشه. اما دیگران خیلی برامون ابراز احساسات و بوق و چراغ می زدن) جو زده شدن و یه کم شیشه رو کشیدن پایین و شرمزده یه "وی" کوچولو آوردن بیرون. بعد از حدود نیم ساعت دیدیدم کتشونو درآوردن و پیرهناشونو زدن بالا و دستشون تا آرنج آوردن بیرن. بعد از چند دقیقه فلاشرهای ماشینشونو روشن کردن. سی با گفت فکر کنم به نزدیکی های کرج برسیم با ماشینشون معلق هم بزنن.
4- شبهای قدر با دسپرت هاوسوایوز
خدا خیر بده آقا فرهاد سی دی فروش محله ما رو.
این روزها دارم با دسپرت هاوس وایوز( Desperate Housewives ) حال می کنم. سی تا دی وی دی لاست(Lost ) رو تموم کردم. بعدش هم می خوام برم سراغ پریزن بریک( Prison Break ).
دو روز قبل از شب های قدر رفتم بقیه ی دی وی دی های دسپرت هاوسوایوز رو بگیرم دیدم خانومی حدودا چهل ساله با مانتو مقنعه ی ادارات دولتی داره از فرهاد می پرسه چه دی وی دی برای این چند روز که تعطیله سفارش بده. می گفت ما که خیلی وقته دیگه تلویزیون نمی بینیم. فرهاد دوسه تا فیلم و سریال ترسناک و جنگی معرفی کرد خوشش نیومد.
برای بچه هاش چند فیلم خانوادگی گرفت. بعدش از من کمک خواست برای خودش چی بگیره. گفتم والله من این روزها دارم د.ه. نگاه می کنم. اگه می خواهید یکی دوتا شو بگیرید اگه خوشتون اومد بقیه شو هم بیایید سفارش بدید(روی هم 29 تا دی وی دیه که روی هر کدوم سه یا چهار قسمت سریال ضبط شده) کمی از داستانش پرسید و من هم با آب و تاب از سوزان و لینت و گبریل و بیری و روابطشون گفتم.
گفت آخ جون, باب دل منه! و هر 29 تاشو سفارش داد! یه آقا هم که داشت حرفامونو گوش می داد اونم گفت برای منم بزن آخه برنامه های این روزای تلویزیون مزخرفه. گفتم برنامه های تلویزیون مدت زیادیه که مزخرف شده و کار امروز دیروز نیست.
کار آقا فرهاد این روزا سکه ست...
5- از شخصیت سوزان در سریال د.ه. خیلی خوشم میاد. اما کسایی که این سریالو دیدن می گن عین لینت هستم. حتی نانا هم که تاحالا منو ندیده, یه بار تو نظرخواهیم همینو نوشت.
6- دعای هم زدن شله زرد
رفته بودم خونه ی دوستم. خونه شون شمالی بود و باید از حیاط رد می شدم.
دیدم مادرش با همسایه هاش داره شله زرد می پزه. البته نه با چادرهای دور کمر بسته اونجور که تو فیلما نشون می دن! بلکه با لباس های شیک و پیک.
مامانش یهو ملاقه رو داد دستم و امر کرد.
- یه هم بزن نیت کن.
چشمامو بستم و درحال هم زدن گفتم انشالله ریشه اینا زودتر کنده بشه.
همه خندیدن. حیرون موندم چه اشتباه مهلکی کردم.
- زیتون جان, باید نیت رو تو دلت بگی نه بلند. اما ناراحت نشو. همه مون همین آرزو رو کردیم.
7- تکه ای از بهشت
یکی از زیباترین منظره هایی که تو شمال دیدم "دریاچه الیمالات" در نزدیکی های شهرستان نور در استان مازندران بود. تعجب می کنم مردم کمتر به این منطقه می رن. خیلی زیباست انگار یه تیکه از بهشتِ مذهبی ها رو کندن آوردن گذاشتن اونجا.
آدرس: ده کیلومتری جاده ی چمستان.(جاده چمستان هم از خود نور شروع می شه) می بینید چقدر نزدیکه؟ فقط ده دقیقه راهه.
8- حدود 200 کیلومتر از خونه دور شده بودیم که برای سی با تعریف کردم تو وبلاگم مقداری از مکالمه مون رو نوشتم. آقا, رنگ از روش پرید. تو مسافرت هی شوخی جدی می گفت اگه تا حالا زیاد حال و حوصله نداشتن دنبال تو بگردن حالا برای رسیدن به من هلو هم که شده شخص رئیس جمهور دستور داده حتما پیدامون کنن. می گفتم ماشالله اعتماد به نفس... بابا جان, وقتی برگشتیم عکستو می ذارم که دست از سرت بردارن. می گفت نخیر! باید یه کافی نت پیدا کنیم تا زودتر پاکش کنی. هر چی گفتم آدرس مویل تایپ و پسوردمو حفظ نیستم باور نکرد. موقع برگشتن سر کوچه چند لحظه ایستاد تا ببینه خونه مون محاصره نباشه:)
9- تا اونجایی که یادمه هر شب ماه رمضون در تمام محلات کرج جشن رمضان برگزار می شد و بعد از افطار ملت می رفتن به تالارهای محل و خواننده های روز میومدن و تا یک و دو نصف شب جشن ادامه داشت. امسال به هیچکس اجازه چنین کاری رو ندادن.
و این نشونه ی خوبیه. یعنی از جمع شدن مردم می ترسن!
http://z8un.com
1- ببخشید چند روزی دست و دلم به نوشتن نمی رفت., اصلا میل به اومدن تو اینترنت هم نداشتم. حتی نمی تونستم به کانال های ماهواره ای نگاه کنم.
چقدر پشت سر هم خبرهای بد بشنویم! چقدر خبر دستگیری؟ خبر میخ کوبیدن دیکتاتورها, نماز جمعه ها و...
ممنون از کسی که در نبودم مرا دستگیر و شکنجه و شهید کرد:)
2- هندوانه سبز
از جمعه های جاده چالوس شاید چیزی شنیده باشید. اما باید ببینید.
اگر مثل من گاهی ناامید می شید حتما یه جمعه از صبح بزنید به جاده و تا آخرش برید و نتیجه رو ببینید.
ما البته موقع رفتن یکی از روزهای وسط هفته رفتیم که زیاد خبری نبود و فکر کردم شاید دیگران غلو می کنن.
اما جمعه موقع برگشتن... قیامتی بود.
اولین ماشینی که از روبه رو می آمد و سرنشیناش بهمون "وی" و "کیف سبز" نشون دادن ,ماهم در جواب وی هوا کردیم. و همه خندیدیم. ماشین دوم و سوم و چهارم هم هر چه سبز داشتند در هواگرفته بودند. ردیف ما هم که به سمت تهران می رفتیم همینطور. تقریبا همه راننده ها فقط با دست راست رانندگی می کردن و دست چپشون تو هوا بود. یادتون باشه, این مسئله باید به بقیه افتخارات رانندگی ایرانی ها اضافه بشه!
از کیف سبز و روسری سبز و شیشه دلستر(همون ماءالشعیر که خدا پدرمادر سازنده بطری شو بیامرزه که سبز ساخته. تو نور روز خیلی درخشانه و تو هزار چم جاده چالوس منظره خیره کننده ای به وجود میاره . انگار که لامپ سبز بالای ماشین روشنه) بگیر تا روبان و گل سر و بلوز سبز و نایلکس و دفترچه سبز.
دختری حدودا هفده ساله هندوانه ی بسیار بزرگ سبزی رو از پنجره عقب ماشین روی دستش بیرون گرفته بود. دوستانمون که حدودا دوساعت بعد از چالوس راه افتاده بودن همون دخترو با هندوانه ی درشتش دیده بودن. طفلک تموم این دو سه ساعتو این ده پونزده کیلو رو روی دست تحمل کرده بود.
انقلاب هزینه داره دیگه.
نکته جالب این بود که این ابراز احساسات سبز پولدار و فقیر و پیر و جوان و زن و مرد نمی شناخت.(راننده های وانت هم دمشون گرم, بدون استثنا وی نشون می دادن و چراغ می زدن.) این همبستگی هرگز تو ایران سابقه نداشته.
پ.ن.
توصیه می کنم احمدی نژادی ها جمعه ها نرن چالوس, افسردگی شدید می گیرن.
پ.ن.2
تو چالوس و نور خیلی از مغازه ها هنوز عکس موسوی رو برنداشتن. چند تا عکس گرفتم که هنوز تو موبایلمه.
3- جوگیری سبز
سرنشینان ماشین مدل بالا و گرانقیمت جلویی ما یکی از معدود افرادی بودن که شیشه هارو داده بودن بالا و از خنکی کولرش لذت می بردن. یواش یواش از عکس العملی که ماشین های اونطرفی نسبت به ما اینوری ها داشتن(نمی گم ما چی بیرون گذاشته بودیم شاید کسی مارو دیده باشه. اما دیگران خیلی برامون ابراز احساسات و بوق و چراغ می زدن) جو زده شدن و یه کم شیشه رو کشیدن پایین و شرمزده یه "وی" کوچولو آوردن بیرون. بعد از حدود نیم ساعت دیدیدم کتشونو درآوردن و پیرهناشونو زدن بالا و دستشون تا آرنج آوردن بیرن. بعد از چند دقیقه فلاشرهای ماشینشونو روشن کردن. سی با گفت فکر کنم به نزدیکی های کرج برسیم با ماشینشون معلق هم بزنن.
4- شبهای قدر با دسپرت هاوسوایوز
خدا خیر بده آقا فرهاد سی دی فروش محله ما رو.
این روزها دارم با دسپرت هاوس وایوز( Desperate Housewives ) حال می کنم. سی تا دی وی دی لاست(Lost ) رو تموم کردم. بعدش هم می خوام برم سراغ پریزن بریک( Prison Break ).
دو روز قبل از شب های قدر رفتم بقیه ی دی وی دی های دسپرت هاوسوایوز رو بگیرم دیدم خانومی حدودا چهل ساله با مانتو مقنعه ی ادارات دولتی داره از فرهاد می پرسه چه دی وی دی برای این چند روز که تعطیله سفارش بده. می گفت ما که خیلی وقته دیگه تلویزیون نمی بینیم. فرهاد دوسه تا فیلم و سریال ترسناک و جنگی معرفی کرد خوشش نیومد.
برای بچه هاش چند فیلم خانوادگی گرفت. بعدش از من کمک خواست برای خودش چی بگیره. گفتم والله من این روزها دارم د.ه. نگاه می کنم. اگه می خواهید یکی دوتا شو بگیرید اگه خوشتون اومد بقیه شو هم بیایید سفارش بدید(روی هم 29 تا دی وی دیه که روی هر کدوم سه یا چهار قسمت سریال ضبط شده) کمی از داستانش پرسید و من هم با آب و تاب از سوزان و لینت و گبریل و بیری و روابطشون گفتم.
گفت آخ جون, باب دل منه! و هر 29 تاشو سفارش داد! یه آقا هم که داشت حرفامونو گوش می داد اونم گفت برای منم بزن آخه برنامه های این روزای تلویزیون مزخرفه. گفتم برنامه های تلویزیون مدت زیادیه که مزخرف شده و کار امروز دیروز نیست.
کار آقا فرهاد این روزا سکه ست...
5- از شخصیت سوزان در سریال د.ه. خیلی خوشم میاد. اما کسایی که این سریالو دیدن می گن عین لینت هستم. حتی نانا هم که تاحالا منو ندیده, یه بار تو نظرخواهیم همینو نوشت.
6- دعای هم زدن شله زرد
رفته بودم خونه ی دوستم. خونه شون شمالی بود و باید از حیاط رد می شدم.
دیدم مادرش با همسایه هاش داره شله زرد می پزه. البته نه با چادرهای دور کمر بسته اونجور که تو فیلما نشون می دن! بلکه با لباس های شیک و پیک.
مامانش یهو ملاقه رو داد دستم و امر کرد.
- یه هم بزن نیت کن.
چشمامو بستم و درحال هم زدن گفتم انشالله ریشه اینا زودتر کنده بشه.
همه خندیدن. حیرون موندم چه اشتباه مهلکی کردم.
- زیتون جان, باید نیت رو تو دلت بگی نه بلند. اما ناراحت نشو. همه مون همین آرزو رو کردیم.
7- تکه ای از بهشت
یکی از زیباترین منظره هایی که تو شمال دیدم "دریاچه الیمالات" در نزدیکی های شهرستان نور در استان مازندران بود. تعجب می کنم مردم کمتر به این منطقه می رن. خیلی زیباست انگار یه تیکه از بهشتِ مذهبی ها رو کندن آوردن گذاشتن اونجا.
آدرس: ده کیلومتری جاده ی چمستان.(جاده چمستان هم از خود نور شروع می شه) می بینید چقدر نزدیکه؟ فقط ده دقیقه راهه.
8- حدود 200 کیلومتر از خونه دور شده بودیم که برای سی با تعریف کردم تو وبلاگم مقداری از مکالمه مون رو نوشتم. آقا, رنگ از روش پرید. تو مسافرت هی شوخی جدی می گفت اگه تا حالا زیاد حال و حوصله نداشتن دنبال تو بگردن حالا برای رسیدن به من هلو هم که شده شخص رئیس جمهور دستور داده حتما پیدامون کنن. می گفتم ماشالله اعتماد به نفس... بابا جان, وقتی برگشتیم عکستو می ذارم که دست از سرت بردارن. می گفت نخیر! باید یه کافی نت پیدا کنیم تا زودتر پاکش کنی. هر چی گفتم آدرس مویل تایپ و پسوردمو حفظ نیستم باور نکرد. موقع برگشتن سر کوچه چند لحظه ایستاد تا ببینه خونه مون محاصره نباشه:)
9- تا اونجایی که یادمه هر شب ماه رمضون در تمام محلات کرج جشن رمضان برگزار می شد و بعد از افطار ملت می رفتن به تالارهای محل و خواننده های روز میومدن و تا یک و دو نصف شب جشن ادامه داشت. امسال به هیچکس اجازه چنین کاری رو ندادن.
و این نشونه ی خوبیه. یعنی از جمع شدن مردم می ترسن!
http://z8un.com
برچسبها:
الیمالات,
پریزن بریک,
دسپرت هاوسوایوز,
سبز,
شله زرد,
قدر,
لاست,
وی,
یأس
چرا پنهان کنم, یأس است و پیداست...
1- ببخشید چند روزی دست و دلم به نوشتن نمی رفت., اصلا میل به اومدن تو اینترنت هم نداشتم. حتی نمی تونستم به کانال های ماهواره ای نگاه کنم.
چقدر پشت سر هم خبرهای بد بشنویم! چقدر خبر دستگیری؟ خبر میخ کوبیدن دیکتاتورها, نماز جمعه ها و...
ممنون از کسی که در نبودم مرا دستگیر و شکنجه و شهید کرد:)
2- هندوانه سبز
از جمعه های جاده چالوس شاید چیزی شنیده باشید. اما باید ببینید.
اگر مثل من گاهی ناامید می شید حتما یه جمعه از صبح بزنید به جاده و تا آخرش برید و نتیجه رو ببینید.
ما البته موقع رفتن یکی از روزهای وسط هفته رفتیم که زیاد خبری نبود و فکر کردم شاید دیگران غلو می کنن.
اما جمعه موقع برگشتن... قیامتی بود.
اولین ماشینی که از روبه رو می آمد و سرنشیناش بهمون "وی" و "کیف سبز" نشون دادن ,ماهم در جواب وی هوا کردیم. و همه خندیدیم. ماشین دوم و سوم و چهارم هم هر چه سبز داشتند در هواگرفته بودند. ردیف ما هم که به سمت تهران می رفتیم همینطور. تقریبا همه راننده ها فقط با دست راست رانندگی می کردن و دست چپشون تو هوا بود. یادتون باشه, این مسئله باید به بقیه افتخارات رانندگی ایرانی ها اضافه بشه!
از کیف سبز و روسری سبز و شیشه دلستر(همون ماءالشعیر که خدا پدرمادر سازنده بطری شو بیامرزه که سبز ساخته. تو نور روز خیلی درخشانه و تو هزار چم جاده چالوس منظره خیره کننده ای به وجود میاره . انگار که لامپ سبز بالای ماشین روشنه) بگیر تا روبان و گل سر و بلوز سبز و نایلکس و دفترچه سبز.
دختری حدودا هفده ساله هندوانه ی بسیار بزرگ سبزی رو از پنجره عقب ماشین روی دستش بیرون گرفته بود. دوستانمون که حدودا دوساعت بعد از چالوس راه افتاده بودن همون دخترو با هندوانه ی درشتش دیده بودن. طفلک تموم این دو سه ساعتو این ده پونزده کیلو رو روی دست تحمل کرده بود.
انقلاب هزینه داره دیگه.
نکته جالب این بود که این ابراز احساسات سبز پولدار و فقیر و پیر و جوان و زن و مرد نمی شناخت.(راننده های وانت هم دمشون گرم, بدون استثنا وی نشون می دادن و چراغ می زدن.) این همبستگی هرگز تو ایران سابقه نداشته.
پ.ن.
توصیه می کنم احمدی نژادی ها جمعه ها نرن چالوس, افسردگی شدید می گیرن.
پ.ن.2
تو چالوس و نور خیلی از مغازه ها هنوز عکس موسوی رو برنداشتن. چند تا عکس گرفتم که هنوز تو موبایلمه.
3- جوگیری سبز
سرنشینان ماشین مدل بالا و گرانقیمت جلویی ما یکی از معدود افرادی بودن که شیشه هارو داده بودن بالا و از خنکی کولرش لذت می بردن. یواش یواش از عکس العملی که ماشین های اونطرفی نسبت به ما اینوری ها داشتن(نمی گم ما چی بیرون گذاشته بودیم شاید کسی مارو دیده باشه. اما دیگران خیلی برامون ابراز احساسات و بوق و چراغ می زدن) جو زده شدن و یه کم شیشه رو کشیدن پایین و شرمزده یه "وی" کوچولو آوردن بیرون. بعد از حدود نیم ساعت دیدیدم کتشونو درآوردن و پیرهناشونو زدن بالا و دستشون تا آرنج آوردن بیرن. بعد از چند دقیقه فلاشرهای ماشینشونو روشن کردن. سی با گفت فکر کنم به نزدیکی های کرج برسیم با ماشینشون معلق هم بزنن.
4- شبهای قدر با دسپرت هاوسوایوز
خدا خیر بده آقا فرهاد سی دی فروش محله ما رو.
این روزها دارم با دسپرت هاوس وایوز( Desperate Housewives ) حال می کنم. سی تا دی وی دی لاست(Lost ) رو تموم کردم. بعدش هم می خوام برم سراغ پریزن بریک( Prison Break ).
دو روز قبل از شب های قدر رفتم بقیه ی دی وی دی های دسپرت هاوسوایوز رو بگیرم دیدم خانومی حدودا چهل ساله با مانتو مقنعه ی ادارات دولتی داره از فرهاد می پرسه چه دی وی دی برای این چند روز که تعطیله سفارش بده. می گفت ما که خیلی وقته دیگه تلویزیون نمی بینیم. فرهاد دوسه تا فیلم و سریال ترسناک و جنگی معرفی کرد خوشش نیومد.
برای بچه هاش چند فیلم خانوادگی گرفت. بعدش از من کمک خواست برای خودش چی بگیره. گفتم والله من این روزها دارم د.ه. نگاه می کنم. اگه می خواهید یکی دوتا شو بگیرید اگه خوشتون اومد بقیه شو هم بیایید سفارش بدید(روی هم 29 تا دی وی دیه که روی هر کدوم سه یا چهار قسمت سریال ضبط شده) کمی از داستانش پرسید و من هم با آب و تاب از سوزان و لینت و گبریل و بیری و روابطشون گفتم.
گفت آخ جون, باب دل منه! و هر 29 تاشو سفارش داد! یه آقا هم که داشت حرفامونو گوش می داد اونم گفت برای منم بزن آخه برنامه های این روزای تلویزیون مزخرفه. گفتم برنامه های تلویزیون مدت زیادیه که مزخرف شده و کار امروز دیروز نیست.
کار آقا فرهاد این روزا سکه ست...
5- از شخصیت سوزان در سریال د.ه. خیلی خوشم میاد. اما کسایی که این سریالو دیدن می گن عین لینت هستم. حتی نانا هم که تاحالا منو ندیده, یه بار تو نظرخواهیم همینو نوشت.
6- دعای هم زدن شله زرد
رفته بودم خونه ی دوستم. خونه شون شمالی بود و باید از حیاط رد می شدم.
دیدم مادرش با همسایه هاش داره شله زرد می پزه. البته نه با چادرهای دور کمر بسته اونجور که تو فیلما نشون می دن! بلکه با لباس های شیک و پیک.
مامانش یهو ملاقه رو داد دستم و امر کرد.
- یه هم بزن نیت کن.
چشمامو بستم و درحال هم زدن گفتم انشالله ریشه اینا زودتر کنده بشه.
همه خندیدن. حیرون موندم چه اشتباه مهلکی کردم.
- زیتون جان, باید نیت رو تو دلت بگی نه بلند. اما ناراحت نشو. همه مون همین آرزو رو کردیم.
7- تکه ای از بهشت
یکی از زیباترین منظره هایی که تو شمال دیدم "دریاچه الیمالات" در نزدیکی های شهرستان نور در استان مازندران بود. تعجب می کنم مردم کمتر به این منطقه می رن. خیلی زیباست انگار یه تیکه از بهشتِ مذهبی ها رو کندن آوردن گذاشتن اونجا.
آدرس: ده کیلومتری جاده ی چمستان.(جاده چمستان هم از خود نور شروع می شه) می بینید چقدر نزدیکه؟ فقط ده دقیقه راهه.
8- حدود 200 کیلومتر از خونه دور شده بودیم که برای سی با تعریف کردم تو وبلاگم مقداری از مکالمه مون رو نوشتم. آقا, رنگ از روش پرید. تو مسافرت هی شوخی جدی می گفت اگه تا حالا زیاد حال و حوصله نداشتن دنبال تو بگردن حالا برای رسیدن به من هلو هم که شده شخص رئیس جمهور دستور داده حتما پیدامون کنن. می گفتم ماشالله اعتماد به نفس... بابا جان, وقتی برگشتیم عکستو می ذارم که دست از سرت بردارن. می گفت نخیر! باید یه کافی نت پیدا کنیم تا زودتر پاکش کنی. هر چی گفتم آدرس مویل تایپ و پسوردمو حفظ نیستم باور نکرد. موقع برگشتن سر کوچه چند لحظه ایستاد تا ببینه خونه مون محاصره نباشه:)
http://z8un.com
1- ببخشید چند روزی دست و دلم به نوشتن نمی رفت., اصلا میل به اومدن تو اینترنت هم نداشتم. حتی نمی تونستم به کانال های ماهواره ای نگاه کنم.
چقدر پشت سر هم خبرهای بد بشنویم! چقدر خبر دستگیری؟ خبر میخ کوبیدن دیکتاتورها, نماز جمعه ها و...
ممنون از کسی که در نبودم مرا دستگیر و شکنجه و شهید کرد:)
2- هندوانه سبز
از جمعه های جاده چالوس شاید چیزی شنیده باشید. اما باید ببینید.
اگر مثل من گاهی ناامید می شید حتما یه جمعه از صبح بزنید به جاده و تا آخرش برید و نتیجه رو ببینید.
ما البته موقع رفتن یکی از روزهای وسط هفته رفتیم که زیاد خبری نبود و فکر کردم شاید دیگران غلو می کنن.
اما جمعه موقع برگشتن... قیامتی بود.
اولین ماشینی که از روبه رو می آمد و سرنشیناش بهمون "وی" و "کیف سبز" نشون دادن ,ماهم در جواب وی هوا کردیم. و همه خندیدیم. ماشین دوم و سوم و چهارم هم هر چه سبز داشتند در هواگرفته بودند. ردیف ما هم که به سمت تهران می رفتیم همینطور. تقریبا همه راننده ها فقط با دست راست رانندگی می کردن و دست چپشون تو هوا بود. یادتون باشه, این مسئله باید به بقیه افتخارات رانندگی ایرانی ها اضافه بشه!
از کیف سبز و روسری سبز و شیشه دلستر(همون ماءالشعیر که خدا پدرمادر سازنده بطری شو بیامرزه که سبز ساخته. تو نور روز خیلی درخشانه و تو هزار چم جاده چالوس منظره خیره کننده ای به وجود میاره . انگار که لامپ سبز بالای ماشین روشنه) بگیر تا روبان و گل سر و بلوز سبز و نایلکس و دفترچه سبز.
دختری حدودا هفده ساله هندوانه ی بسیار بزرگ سبزی رو از پنجره عقب ماشین روی دستش بیرون گرفته بود. دوستانمون که حدودا دوساعت بعد از چالوس راه افتاده بودن همون دخترو با هندوانه ی درشتش دیده بودن. طفلک تموم این دو سه ساعتو این ده پونزده کیلو رو روی دست تحمل کرده بود.
انقلاب هزینه داره دیگه.
نکته جالب این بود که این ابراز احساسات سبز پولدار و فقیر و پیر و جوان و زن و مرد نمی شناخت.(راننده های وانت هم دمشون گرم, بدون استثنا وی نشون می دادن و چراغ می زدن.) این همبستگی هرگز تو ایران سابقه نداشته.
پ.ن.
توصیه می کنم احمدی نژادی ها جمعه ها نرن چالوس, افسردگی شدید می گیرن.
پ.ن.2
تو چالوس و نور خیلی از مغازه ها هنوز عکس موسوی رو برنداشتن. چند تا عکس گرفتم که هنوز تو موبایلمه.
3- جوگیری سبز
سرنشینان ماشین مدل بالا و گرانقیمت جلویی ما یکی از معدود افرادی بودن که شیشه هارو داده بودن بالا و از خنکی کولرش لذت می بردن. یواش یواش از عکس العملی که ماشین های اونطرفی نسبت به ما اینوری ها داشتن(نمی گم ما چی بیرون گذاشته بودیم شاید کسی مارو دیده باشه. اما دیگران خیلی برامون ابراز احساسات و بوق و چراغ می زدن) جو زده شدن و یه کم شیشه رو کشیدن پایین و شرمزده یه "وی" کوچولو آوردن بیرون. بعد از حدود نیم ساعت دیدیدم کتشونو درآوردن و پیرهناشونو زدن بالا و دستشون تا آرنج آوردن بیرن. بعد از چند دقیقه فلاشرهای ماشینشونو روشن کردن. سی با گفت فکر کنم به نزدیکی های کرج برسیم با ماشینشون معلق هم بزنن.
4- شبهای قدر با دسپرت هاوسوایوز
خدا خیر بده آقا فرهاد سی دی فروش محله ما رو.
این روزها دارم با دسپرت هاوس وایوز( Desperate Housewives ) حال می کنم. سی تا دی وی دی لاست(Lost ) رو تموم کردم. بعدش هم می خوام برم سراغ پریزن بریک( Prison Break ).
دو روز قبل از شب های قدر رفتم بقیه ی دی وی دی های دسپرت هاوسوایوز رو بگیرم دیدم خانومی حدودا چهل ساله با مانتو مقنعه ی ادارات دولتی داره از فرهاد می پرسه چه دی وی دی برای این چند روز که تعطیله سفارش بده. می گفت ما که خیلی وقته دیگه تلویزیون نمی بینیم. فرهاد دوسه تا فیلم و سریال ترسناک و جنگی معرفی کرد خوشش نیومد.
برای بچه هاش چند فیلم خانوادگی گرفت. بعدش از من کمک خواست برای خودش چی بگیره. گفتم والله من این روزها دارم د.ه. نگاه می کنم. اگه می خواهید یکی دوتا شو بگیرید اگه خوشتون اومد بقیه شو هم بیایید سفارش بدید(روی هم 29 تا دی وی دیه که روی هر کدوم سه یا چهار قسمت سریال ضبط شده) کمی از داستانش پرسید و من هم با آب و تاب از سوزان و لینت و گبریل و بیری و روابطشون گفتم.
گفت آخ جون, باب دل منه! و هر 29 تاشو سفارش داد! یه آقا هم که داشت حرفامونو گوش می داد اونم گفت برای منم بزن آخه برنامه های این روزای تلویزیون مزخرفه. گفتم برنامه های تلویزیون مدت زیادیه که مزخرف شده و کار امروز دیروز نیست.
کار آقا فرهاد این روزا سکه ست...
5- از شخصیت سوزان در سریال د.ه. خیلی خوشم میاد. اما کسایی که این سریالو دیدن می گن عین لینت هستم. حتی نانا هم که تاحالا منو ندیده, یه بار تو نظرخواهیم همینو نوشت.
6- دعای هم زدن شله زرد
رفته بودم خونه ی دوستم. خونه شون شمالی بود و باید از حیاط رد می شدم.
دیدم مادرش با همسایه هاش داره شله زرد می پزه. البته نه با چادرهای دور کمر بسته اونجور که تو فیلما نشون می دن! بلکه با لباس های شیک و پیک.
مامانش یهو ملاقه رو داد دستم و امر کرد.
- یه هم بزن نیت کن.
چشمامو بستم و درحال هم زدن گفتم انشالله ریشه اینا زودتر کنده بشه.
همه خندیدن. حیرون موندم چه اشتباه مهلکی کردم.
- زیتون جان, باید نیت رو تو دلت بگی نه بلند. اما ناراحت نشو. همه مون همین آرزو رو کردیم.
7- تکه ای از بهشت
یکی از زیباترین منظره هایی که تو شمال دیدم "دریاچه الیمالات" در نزدیکی های شهرستان نور در استان مازندران بود. تعجب می کنم مردم کمتر به این منطقه می رن. خیلی زیباست انگار یه تیکه از بهشتِ مذهبی ها رو کندن آوردن گذاشتن اونجا.
آدرس: ده کیلومتری جاده ی چمستان.(جاده چمستان هم از خود نور شروع می شه) می بینید چقدر نزدیکه؟ فقط ده دقیقه راهه.
8- حدود 200 کیلومتر از خونه دور شده بودیم که برای سی با تعریف کردم تو وبلاگم مقداری از مکالمه مون رو نوشتم. آقا, رنگ از روش پرید. تو مسافرت هی شوخی جدی می گفت اگه تا حالا زیاد حال و حوصله نداشتن دنبال تو بگردن حالا برای رسیدن به من هلو هم که شده شخص رئیس جمهور دستور داده حتما پیدامون کنن. می گفتم ماشالله اعتماد به نفس... بابا جان, وقتی برگشتیم عکستو می ذارم که دست از سرت بردارن. می گفت نخیر! باید یه کافی نت پیدا کنیم تا زودتر پاکش کنی. هر چی گفتم آدرس مویل تایپ و پسوردمو حفظ نیستم باور نکرد. موقع برگشتن سر کوچه چند لحظه ایستاد تا ببینه خونه مون محاصره نباشه:)
http://z8un.com
برچسبها:
پریزن بریک,
دسپرت هاوسوایوز,
قدر,
لاست,
یأس
اشتراک در:
پستها (Atom)