جمعه، 11 اسفند 1385
و حالا حکایتِ کارگر آوردن ما...
1- از شهری سخن میگویم که در آن شهر خدایید!
دیری با من سخن به درشتی گفتید،
خود آیا به دو حرف تابتان هست؟
تابتان هست؟...
(شاملو)
2- خیلی ممنون که اینقدر کامنتهاتون در ارتباط تنگاتنگ با مطالبمه:)
پاسارگاد در کامنت 123 برم نوشته:
"زیتون خانم عزیز می خوام آماری از کامنت های این پست بدم شاید برات جالب باشه. در مورد دو مطلب اصلی نوشته بودی:
1- خراب کردن محیط زیست با چاشنی خانهتکانی.
2- خرافات پرستی.
اما از 119 کامنت فعلی 2 تا (بله فقط دو تا) به محیط زیست مربوط میشه! 2 تا هم 50% به محیط زیست مربوطه.
7 تاش به خانه تکانی بدون اشاره به پیام محیط زیستی آن و یک دونه هم به خرافات مربوطه
بابا ایول! وقتی دوستان وبلاگ خوان (که از روشنفکران جامعه هستن)اینقدر به محیط زیست اهمیت میدن تکلیف بقیه دیگه معلومه."
- پاسارگاد جان فعلا جنگ بین فضولباشی(که اصلا معلوم نیست کیه. میگه 21 سالشه. در کانادا زندگی میکنه و تاحالا اصلا ایرانو ندیده. وظیفهش ظاهرا بست نشستن در وبلاگمه) و بقیه خیلی مهمتر از چیزایه که من دربارهشون مینویسم!
تموم محیط زیست ایران فدای یک تار سبیل نداشتهی فضولباشی:)
3- نازمهر در کامنت 94 از خواهر دوستش و شوهر آلمانیاش در سفرشان به ایران نوشته:
"ا مرد آلمانی آبروی ما را برده این جا. این دیگه کیه ؟! تمام مدت بیرون ، کنار دریا از روی زمین آشغال برمیداره و به مردم میگه:
آشغال را این جا یا در دریا نریزید!
ایران قشنگ است باور کنید !
همه فکر می کنند این مرد دیوانه است !!"
- نازمهر جان یک زمانی من و سیبا هر وقت دوتایی میرفتیم کوه ده دوازده تا کیسه زباله میبردیم بالا. و موقع پایین اومدن پرش میکردیم از بطریهای پلاستیکی نوشابه و قوطیهای کنسرو و ظروف یکبار مصرف و حتی گاهی لنگهکفش کهنه و دم پایی پاره.( سبک بودن و میشد هر کدوم چهار پنج تا دستمون بگیریم)
اون بالاهای کوه در پناه صخرهای هم چهار نهال کاشته بودیم و هر هفته با بطری آب میبردیم و بهشون آب میدادیم. تو این چند ماه نه تنها کسی با ما همراه نشد که گاهی نیشخندی هم بدرقهی راهمون میکردن.
یهبار چند پسر دختر که نشسته بودن به خوردن، یکی از پسرها تا مارو دید برای خوشمزهگی بطری نوشابهشو قلپقلپ خورد و پرت کرد به سمت سیبا. که حالا که آشغال جمع میکنی اینم ببر! و همهشون زدن زیر خنده. سیبا خیلی عصبانی شد و من جلوشو گرفتم که چیزی نگه.
کنار دریا و جنگل هم می رفتیم همینطور!
اما الان مدتیه که دیگه حال و حوصلهی اینکارارو نداریم.(نکنه عادت کردیم؟)
نهالهامونم یهماه نرفتیم همهشون خشکیدن. سپرده بودیم به یه پسری که همیشه میدیدیمش و از کار ما کلی تعریف میکرد. قول داده بود این یه ماه به جای ما آبشون بده و نداده بود.
4- سوار ماشینای خطی گوهردشت به میدون آزادگان بودم. اولین نفری بودم که رسیدم سر خط و چون خلوت بود جلو نشستم. راننده منتظر بود که ماشین پر بشه و راه بیفته. از گوشه چشم دیدم که زن و شوهر جوونی با دو بچهی کوچک نازنازی سوار شدن.
ماشین راه افتاد و من و راننده شروع کردیم به صحبت راجع به پل بیخودِ آزادگان که از اول قرار بوده شمال رو به جنوب خیابان طالقانی وصل کنه و به خاطر گرفتن رشوه از دم کلفتانی که بازدن پل ملکشون تو سرشون میخورده، شده شرقی غربی و دیگه مفت هم نمیارزه و تازه بیشتر باعث ترافیک بیشتر هم شده و فلانی 7 میلیارد تومن این وسط خورده و...
یکی من میگفتم و یکی راننده. هر دو از اوضاع داخلی شهرداری و شورای شهر تا حدودی خبر داشتیم. راننده حرفش رفت به مجید شرعپسند نمایندهی اسبق کرج که چقدر آدم خوب و سادهای بوده و از سمتش خلعش کردن و چه به روزگارش آوردن به گناه اینکه نذاشته بود عکس منتظری رو از اتاقش بردارن...
بعد صحبت رسید به احمدی نژاد و اینکه مارو سوار قطاری بیترمز کرده و گرونیهای افسار گسیخته و سخنرانیهای چرت و خندهدارش...
تا اینجا گاهی آقای پشت سری –که موقع سوار شدنش از گوشه چشم فقط قد بلند و کت چرمش رو دیده بودم – حرفهای مارو تأئید میکرد و گاهی هم زن خوشگل و خوشلباسش هم که با بچههاش بازی میکرد، به حرفهای ما میخندید.
نمیدونم چی شد که حرف رفت سر حملهی آمریکا به ایران. من گفتم این احمدینژاد داره آمریکا رو انگولک میکنه و اصلا حسابشده حرف نمیزنه و... راننده گفت نه بابا، آمریکا جرأت نداره به ایران حمله کنه. گفتم درسته. شرایط ایران مثل کویت و عراق و افغانستان نیست. افکار عمومی جهانی هم ضد جنگه. اما بالاخره ما با آمریکا توازن قدرت نداریم و اصلا چرا جنگ؟...
حرف ادامه داشت که ناگهان آقای عقبی جوش آورد:
- آمریکا غلط میکنه حمله کنه! اگه اینکارو بکنه همین من که از احمدینژاد خوشم نمیاد میرم تو سپاهش و تا آخرین قطره خونم میجنگم( یاد حسین درخشان افتادم. بابا ما اینشکلی کم نداریم الان) بعد شروع کرد فحشای رکیک دادن به بوش!
صداش اونقدر بالا رفته بود که طفلکی بچههاش شروع کردن به گریه کردن و زنش هم میگفت هیس. حالا چرا داد میزنی.
من و راننده هم هیچجوری نمیتونستیم آرومش کنیم. قاط زده بود اساسی.
خوشبختانه رسیده بودیم به پل آزادگان و باید پیاده میشدیم. برگشتم به بهانه خداحافظی با خانومه ببینم آقاهه چه تیپیه. آقا، خوشتیپ. خوشهیکل. صورت هفتتیغه و مو مدل جدید و....
5- اندر حکایت کارگر ِ کمکی آوردن برای خونهتکونی
سیبا گفت مبادا کارگر بیاری. مثل اوندفعهها میشه. آخه من تاحالا دوسهبار کارگر آوردم و هر بار یه چیزی شده.
یکیشون یه خانومی بود که دوستم معرفی کرد. از اون اولش هی چشماش میدوید که اینو به من بده.اونو بده. موقع رفتن دوسهتا ساک پر از لباس و روغن و خوراکی که تو کابینت دیده بود و گفته بود بده، دادم. گفت ساکا هم مال خودم؟ گفتم باشه. وقتی رفت دیدم تموم سوغاتیهایی که سیبا دیشبش از مسافرت برام آورده بود همینجور با نایلونش برداشته برده(چقدر دلم سوخت) و یه لنگه از گوشوارههامو(طفلک هول شده بود یه لنگهدیگهشو انداخته بود زیر شوفاژ دم در که فرداش پیدا کردیم)
تا یه مدت روم نشد به دوستم بگم. گفتم ناراحت میشه. فقط یهبار دوستم گفت این هر بار که میاد هی میگه چندصدهزارتومن قرض بهم بده. گفتم میشناسیش. گفت آره بابا خونهشو بلدم و... گفتم من جای تو باشم نمیدم و کمی مشکوکه و... خلاصه یه مقداری بهش داده بود. نشون به اون نشون رفت و دیگه پیداش نشد. شبانه هم اسبابکشی کرده بود از اون خونه.
6- یه بار هم که خیلی کار داشتم به یه شرکت نظافتی زنگ زدم و کارگر خواستم. وقتی درو باز کردم دیدم یه خانم خیلی شیک و سانتیمانتال با آرایش غلیظ و موها شینیون کرده اومده. فکر کردم اشتباهی در زده. گفت از شرکت فلان اومده برای نظافت. حالا من مونده بودم چهجوری بهش کار بدم. هر کی میدید فکر میکرد من کارگر اونم!
اصلا روم نمیشد بهش کار بدم. کار توالت و حمام و آشپزخونه که ابدا به تیپش نمیخورد. خلاصه که با هزار خجالت یه دستمال شیک و تمیز دادم دستش و جارو برقی رو گذاشتم وسط. دیدم اصلا نمیتونه دستمال بکشه. یه ساعت بدون دولا شدن رو میز هال با نوک دو انگشت دستمالو گرفته و یواش میزو نوازش میکنه .حتی جعبهی دستمال کاغذی رو برنمیداره که زیرشو تمیز کنه( تازه خدا رو شکر کردم که خودم قبلا تمیزش کرده بودم و آبروم جلوش نرفت) گفتم دستمالو بدین به من شما بیزحمت جارو برقی بکشید.
نمیتونست سیمو از تو جارو در بیاره و بزنه به پریز...
من براش اینکارو کردم و مبلو گرفتم بالا که زیرشو جارو بزنه(حالا به خاطر کمر درد کارگر گرفته بودم) دیدم نخیر اینکاره هم نیست. یه چایی ریختم با کیک آوردم. نشستیم به خوردن. برام تعریف کرد که شوهرش میلیاردر بوده و دوست شوهرش پولشو خورده و شوهرش سکته کرده و حالا این میخواد خرج خونه رو بده.
موقع رفتن پولشو کامل دادم با کمی لباس(البته از نوع خارجکی) و براش تو ورقه رضایت از کار هم نوشتم... البته بهش گفتم بره اقلا مهماندار مهمونیای بزرگ و رسمی بشه.
7- یه بار دیگه هم یه آقای قلچماق آوردم. یعنی یکی برام فرستاد. سبیلاز بناگوش در رفته و قد دو متر. چهار شونه. گفتم اول بره کاشیهای حمومو بشوره. نشون به اون نشون که ساعت 8 رفت اون تو و ساعت شد 9 و 10 هنوز نیومده بود بیرون . خیلی هم ازش میترسیدم . نگاه خیلی بدی داشت. ساعت 11 با ترس و لرز رفتم دم در حموم دیدم یه دستمال خشک گرفته و داره سیگار میکشه در بحر تفکر فرو رفته و همینجوری عین خوابزدهها میکشه به دیوار.
فکری کردم و گفتم ببخشید یه کار فوری برام پیش اومده باید برم بیرون. میشه شما یه روز دیگه تشریف بیارید.
- نخیر! من یه روز کامل باید بمونم تا حقوق یه روز کامل بگیرم.
به ناچار گفتم باشه حقوق کامل میدم.
با چشمای وقزده - پس ناهار چی؟
من در حال مرگ از ترس: حالا که ساعت 11 ست!
11باشه من رو ناهار حساب کردم!پس نمیرم!
گفتم باشه پول غذاتم میدم.
- خانِم جان، عیدی چی میدی؟
- شما حاضر شو من عیدی هم میدم.
یکی از آشناها برای سیبا یه پیرهن دبل ایکس لارج آورده بود که براش بزرگ بود. گذاشتم تو یه نایلون با پول یه روز کامل و پول ناهار و دادم دستش و به زور بیرونش کردم.... بیرون کردنش واقعا کار شاقی بود!
8- از اون بهبعد سیبا گفت دیگه نباید کارگر بیاری. هر کاری هم که نتونستی وایمیستی تا خودم بیام. میگفت اگه بیاری سر کار همهش نگرانتم.
خودمم که معمولا هیچروزی کامل خونه نیستم که یه لنگ پا بغل دست کارگر وایسم.... دیگه فکرشو از سرم بیرون کردم. گفتم همونجور که به بعضیها ترشیانداختن نمیاد کارگر هم به من نمیاد...
تا چند روز پیش...
راستش میدیدم سیبا شبا خیلی دیر میاد و وقتی هم میاد اونقدر خستهست که دلم نمیاد کار مهمی بهش بدم. هر کاری هم بدم مثلا کار شستنی، گربهشور میکنه و بدش هم میاد بهش بگم من کارتو قبول ندارم و خودم باید دوباره اونو بشورم.
گفتم اصلا بهش نمیگم.
برای یکی از همسایهها هر هفته یه خانومی از شرکت بیسار میاد. خانم همسایه خیلی از کار و همینطور شخصیتش تعریف میکنه. میگفت تو مواد شوینده و مصرف آب هم خیلی صرفهجویی میکنه. کاشیهای دیوار و سرامیکهای کف رو میکنه عین آینه.
چند روز پیش بهم گفت اگه برای کار عید میخواهیش زودتر به شرکت زنگ بزن و روز بیکارشو رزرو کن که خیلی هواخواه داره.
از یه هفته پیشش زنگ زدم. گفتن تا عید، فقط فلان روز(مثلا یکشنبه) خالی داره. با خوشحالی گفتم باشه اون روز برای من بیاد. برای اون روز مرخصی گرفتم و تموم کارایی که داشتم کنسل کردم. شنبه شب هم شروع کردم به مقدمات. پردهها رو باز کردم و یکی یکی شستم و تا ساعت 2 نصفه شب اونایی که اتو میخواست اتو زدم. سیبا میگفت حالا چه خبره؟ وایسا یه روز که من وقت دارم( که میدونستم وقت گل نی خواهد بود اون روز... تو دلم گفتم اگر به امید من ِ منانی،برو شوهر کن بیوه نمانی) گفتم کمکم خودم میکنم و پیش خودم ذوق میکردم که فردا شب سیبا بیاد ببینه خونه برق افتاده دهنش باز میمونه و نظرش به کارگر آوردن بالکل عوض میشه.
این خانم امتحانشو پس داده بود و من دیگه ازش مطمئن بودم!
بعد از اتو کردن ، یه کم اومدم پای کامپیوتر و وبلاگخونی که یهو دیدم 4 صبح شده و رفتم خوابیدم.
صبح یه خورده دیر بیدار شدم.
ای وای... نکنه اومده و زنگ زده و من بیدار نشدم؟
نه بابا، گفته بودم یه کم از 8 دیرتر بیاد..
با عجله شروع کردم حاضر کردن شویندهها و دستمالها و تی و سطل و ... 9 شد نیومد. گفتم بهتر یه صبحونههم میخورم. چایی هم براش درست میکنم... 9:30 شد نیومد... 10 شد نیومد. زنگ زدم به شرکت. منشی گفت چون شما گفتید اشکال نداره 8:30 بیاد، رفت بانک گفت از اون ور میاد. تا به حال سابقه نداشته بدقولی کنه(تو دلم گفتم تقصیری نداره. هر کی به ما میرسه بدسابقه میشه). شد 11 و.... 12 زنگ زدم شرکت. گفت میخوای یه کارگر آقا بفرستم. فقط این آقا الان اینجاست. گفتم نه ترجیح میدم همین خانومه بیاد. گفت اونکه حتما میاد. حتما بانک شلوغه.
1 دیگه دیدم وقتم داره تلف میشه و یه عالمه هم از کارم افتادم زنگ زدم گفتم اشکال نداره اون آقاهه بیاد. کارش خوبه؟
- عالی! یه آقای میانسال خیلی قوی. اسمش آقای الفه!
1:30 زنگ خونه به صدا دراومد. درو که باز کردم یه پسر جوون شیک و پیک با لبخندی مکش مرگ ما در حالیکه دستشو به چارچوب در تکیه داده بود با اعتماد به نفس گفت:
منم، الف!
ادامه دارد....
3:58 | Zeitoon | نظرها
جمعه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۵
1- چگونه خانهتکانی کنیم
يک شنبه، 6 اسفند 1385
1- چگونه خانهتکانی کنیم!
(یا بهقول لُرها چگونه برینیم مینِ محیط زیست!)
امسال قراره جوری خونهتکونی کنیم که چشم سوسنخانماینا چهارتا شه!
تا موقع دید و بازدید عید یهکاره مثل پارسال دهنشو کج نکنه بگه
" وا!!! زری جون، امسال انگار درست حسابی حال و حوصله خونهتکونی نداشتی!"
چیکار کنیم؟
اول از همه زنگ میزنیم به یکی از این شرکتهای نظافت که عین قارچ همه جا روئیده. بری تو کوچه صد تا تبلیغشو رو در و دیوار میبینی.
یادت باشه دو تا کارگر سفارش بدی. یه زن و یه مرد. زنه برای چیدن تو کابینتها و ظریفکاریها و مرد برای جابهجا کردن وسائل سنگین و در و دیوار شویی.
کارگر زن نبود نبود، اما حتما مرد باید باشه. اینروزا کارگر مرد رو بورسه. بعد میتونی موقع شکستن فندق خونهی خواهر شوهرت پشت چشم نازک کنی بگی: " زنا موقع کار خیلی حرف میزنن. سرم میره. من همیشه کارگر مرد میارم. مردا هم زورشون زیاده و هم اهل حرفزدن نیستن." درست همونطور که پارسال عید الهام زنداداشت بهت گفت و تا کجات سوخت!
بعد، باید بری خرید کنی.
نه مغازهی سر کوچه! از یه سوپر گنده که همه نوع مواد شوینده داشته باشه.
بهتره شوهرتم باهات باشه. وا!! مگه تو الاغ بارکشی که تنها بری!
دو تا سبد بزرگ چرخدار برمیدارید و شروع میکنید:
ده تا پودر کفشوی، ده تا مایع گازپاککن، ده بطری مایع توالتشوی، ده بطری اسید قوی، ده بطری بزرگ وایتکس قوی، ده قوطی سهکیلویی پودر ماشینلباسشویی، ده قوطی پودر دستشوی لباسشویی، ده بطری مایع فرششوی، ده بطری افشانهدار شیشهشوی، ده بطری پاککنندهی یکمنظوره، ده تا دومنظوره، ده تا چندمنظوره! لکهبر و لکه کمرنگکن و...
ده قوطی مایع براقکننده شیرآلات، ده تا مایع براقکننده سرامیکجات. ده تا براقکننده توالت فرنگی، دهتا براقکننده مایکروفر و سرخکن و قهوهجوشجات! جوری که برقش بره تو چشم دشمنات!
با بو و اسانسهای مختلف: هلو، لیمو، پرتقال، سیب، توتفرنگی، آلبالو، گیلاس، کیوی و ...
موقع استفاده هر کدوم بوش بره تا هفتاد تا خونه! همه باید بفهمن شما خونهتکونی دارید دیگه!
اگه مثل من کارگر هم ندارید اشکالی نداره، خودتون بکنید. بعدا به همه بگید ده روز دو تا کارگر داشتم! اونم کارگر ِ مرد!
روز موعود که شد با مراسم خاصی تموم ظرفهای تو خونهتون- حتی اونایی که سال تاسال استفاده نمیکنید و ظاهرا تمیزن- بذارید تو تشتهای بزرگ(اگر وان دارید وان هم خوبه) بعد روشون وایتکش خالی کنید!
بعد پودرها و کفشویها و توالتشویها رو بریزید کف توالت و حمام. هر چی بیشتر بهتر!
کف اتاقا و پذیرایی اگر سرامیکن و همینطور بالکن رو هم با ارتفاع بیستسانت از پودر کفشوی بپوشونید و بعد از سابوندن(توسط کارگر مرد)، با آب فراوان بشویید. شلنگ آب رو تا اونجایی که میتونید فشارشو زیاد کنید. گور پدر پول آب، شما که تنهایی پولش را نمیدید! تقسیم بر تعداد آپارتمانها میشه. میدونید اینجوری چقدر زرنگی کردید؟
اگر میتونید فرشها رو هم تو بالکن یا حیاط بشویید. یادتون باشه روی هر کدوم حداقل یه قوطی پودر و یک بطری شامپو فرش خالی کنید و با آب فراوان بشویید. یعنی حداقل رو هر فرش شلنگ آب یه نصفهروز باز باشه. به ما چه مردم دنیا یا همهی مردم کشور خودمون به آب سالم و لولهکشی دسترسی ندارن!
ما که داریم!
سعی کنید آبهای کفی و پودری را هم هدایت کنید به سمت باغچه و درختای توی کوچه.
گور پدر محیط زیست هم کردن. مگر ما دولتیم که باید به فکر درختای تو خیابونا هم باشیم؟!
تازه تا این خانوم مژگان جمشیدی دیدهبان محیط زیست و این آقای محمد درویش مهار بیابانزایی هستن ما چکارهایم. ماشالله هزار ماشالله اونا جای ما هم دیدهبانی محیط زیست رو میکنن و هم بیابانزایی رو مهار میکنن. راحت بخوابیم!
.(مافعلا باید به فکر روکمکنی از سوسنخانوم باشیم.)
اگر گیاهان آپارتمانیتون کج و کوله شده بدون هیچ تردیدی از ریشه درش بیارید و بندازید تو سطل آشغال جاش یه گیاه مصنوعی بکارید. از اینا که تازه اومدن و با طبیعی هیچ فرقی ندارن. نه خاک مخصوص میخوان، نه موقع مسافرت نگرانیم که کسی آبشون داده یا نه. نه کود میخوان. همیشه هم سرسبز و قشنگن.
هر لباس اضافه دارید بندازید تو کیسهزباله، همراه همون گلهای آپارتمانی، بغل شیشههای اضافی و سطلهای ماست که صدتاش تو کابینت جمع شده. بغل باتریهای ساعت که پنجاهتاش اینور و اونور خونه افتاده.
اصلا نمیخواد بدین به مستحق! به ما چه! دولت خودش باید به فقیربیچارهها برسه. اونا حقشون بهترین لباسهای نو با بهترین مارکن!
مال شما هم نو موندن و چون کوچیکه میندازید دور؟ بازم به فقیرها نمیدید. چون احساس رضایت بهشون دست میده و دیگه شورش مورش نمیکنن. گِلیشون میکنیم و میندازیم بغل قوطیهای ماهیتون زنگزده و پوست پرتقالها.
تفکیک زباله چه کشکیه؟ پارچه و نونخشک و پلاستیک و شیشه و کاغذ و مقوی و باتری و آشغال میوه و پوشک بچه و سرنگ و ... رو باهم بریزید تو سطل. به ما چه؟! دولت خودش جدا کنه. تازه از خدا که پنهون نیست. همهمون مخالف دولتیم و اینجوری یه حالگیری اساسی هم از دولت میکنیم.:)
به ما چه که محلهای دفن زباله پر شدن و دنیا رو زباله برداشته. بذار ایران بشه زبالهدونی!
به ما چه آب کمه؟ بهما چه تموم آبهای چاه و رودخونهها دارن آلوده میشن به مواد شوینده و دیترجنتها! به ما چه که پرندهها و گربهها سگها از این آبها میخورن و مسموم میشن.
گور پدر محیط زیست هم کردن.
قیافهی سوسنخانم حال میده وقتی امسال عید بیاد خونهمون!
2- یادت باشه ماهی قرمز هم بخری. ده تا شو بخر بنداز تو یه ظرف شبیه گیلاس خوشگل. هر چی تعدادشون بیشتر باشه باکلاستره.
غذا هم مبادا بهشون بدی. همهش پیپی میکنن و ظرفشون کثیف میشه. روز سیزده هم از گرسنگی و کماکسیژنی میمیرن و راحت میشی از دستشون. بعد از سیزده ماهی به چه درد میخوره؟
3- برای چهارشنبه سوری هم برو تو بیابون هر چی بوتهست بکن و آتیش بزن.
بعد به ریش همسایهی بیکلاس بغلی بخند که جعبهمیوه صندلی کهنه آتیش میزنه .
4- این احمدینژاد طلفک ترمز برونده !
5- اینجا تهران است...
6- کی جرأت کرده شبح رو قال بذاره؟
نمیدونه چیو از دست داده!
7- هرمس مارانای بزرگ از دورهی آموزش سربازی برمیگردد! دارادادام!
سربازی نگو. عیش بود و جوانی و والیبال بیوقفه و هوای خوب و دشت و کوهستان و طراوت باران صبحگاهی و شوخیهای 24 ساعته و بس.
8- مردی که روی ساکش نوشته بود احمد باطبی!
با کار این مرد فکری به ذهن سعید رسیده...
همهی ما تیشرت یا لباسی بپوشیم که عکس یا اسم باطبی روی اون نقش بسته!
9- خرافات
عاشوراي امسال مردم شهر قدس(شهريار؟) از ساختموني سيماني كه ناودونش در اثر رطوبت طبله كرده و شوره زده رد ميشن. شورهها شبیه یه آدم روحانی به نظر میرسه که- احتمالا با راهنمایی صاحبخونه- حضرتعباس از کار درمیاد.
در وبلاگ ملاحسنی ببینید ملت فردای روز عاشورا چیکار میکنن برای این شورهها! احتمالا چند نفربیمار موقع دیدن این شورهها شفا پیدا میکنن و یواش یواش این خونه به یه مرکز توریستی زیارتی سیاحتی تبدیل میشه و...(تلقین)
در نظرخواهی ملا حسنی یک لینک هم از وبلاگ متتی(نام وبلاگش از قهرمان چهار چشم افسانههای لری الهام گرفته شده) دیدم.
در این ویدئو می بینیم که مردم نور و سایهها را چطور به شکل مردی اسبسوار که ابوالفضل نامیده میشود میبینند. و اونقدر اصرار میکنن که ما هم سعی میکنیم قبول کنیم.(عین دیدن عکس آقا تو ماه زمان انقلاب)
حالا چطور مردم قهرمان ما تشخیص میدن کی حضرت عباسه و کی حضرت ابوالفضل بماند. مردم عکس واقعی امام رو دیده بودن. اما عکس و هیکل این بزرگان دینی رو چطوری تشخیص میدن اللهاعلم!
شاید مثل دیدن ابرها میمونه که هر کسی میتونه به شکلی تشبیهش کنه. مثلا وقتی شما توده ابری رو شبیه گوسفند میبینید(در مثل مناقشه نیست) دوستتون ممکنه اونو شبیه ماهی ببینه. اما اگه خیلی بهش اصرار کنید که ببین، این دنبهشه و اونم سر گوسفنده. یواش یواش به اون تلقین میشه و چیزی رو که شما میخواهید میبینه.
در شروع کلاسهای گرافیک و نقاشی هم استاد میگه یه صفحهرو خطخطی کنیم و از توی این خطخطیها شکلهایی بیرون بیاوریم. این کار ملت هم به نظرم یه همچین شامورتیبازیهاییه.
× دلم برای مردم معتقد به دخیل بستن به امامزادهها میسوزه. آیا چه تعداد از امامزادههایی که رفتن مثلا یه الاغ اونجا دفنه و از اساس دروغ بوده.
وگرنه مگه بچهها و نوههای اماما خل بودن که هر کدوم برن تو دهکورهای فوت کنن؟
هرگز هم تو یه ده بیشتر از یکی دو امامزاده نمیبینیم. مگه این بچهامامها همه با هم قهر بودن که هر کدوم یه جایی دور از هم زندگی میکردن؟
10- سمیهبینات همسر باطبی آزاد شد...
11- مصاحبهی رادیو زمانه با عاطفهی گرگین همسر خسرو گلسرخی....
12- فنگ شویی...
13- معني بعضي از اسمهای عربی...
14- نتایج اسکار....
16:48 | Zeitoon | نظرها(168)
1- چگونه خانهتکانی کنیم!
(یا بهقول لُرها چگونه برینیم مینِ محیط زیست!)
امسال قراره جوری خونهتکونی کنیم که چشم سوسنخانماینا چهارتا شه!
تا موقع دید و بازدید عید یهکاره مثل پارسال دهنشو کج نکنه بگه
" وا!!! زری جون، امسال انگار درست حسابی حال و حوصله خونهتکونی نداشتی!"
چیکار کنیم؟
اول از همه زنگ میزنیم به یکی از این شرکتهای نظافت که عین قارچ همه جا روئیده. بری تو کوچه صد تا تبلیغشو رو در و دیوار میبینی.
یادت باشه دو تا کارگر سفارش بدی. یه زن و یه مرد. زنه برای چیدن تو کابینتها و ظریفکاریها و مرد برای جابهجا کردن وسائل سنگین و در و دیوار شویی.
کارگر زن نبود نبود، اما حتما مرد باید باشه. اینروزا کارگر مرد رو بورسه. بعد میتونی موقع شکستن فندق خونهی خواهر شوهرت پشت چشم نازک کنی بگی: " زنا موقع کار خیلی حرف میزنن. سرم میره. من همیشه کارگر مرد میارم. مردا هم زورشون زیاده و هم اهل حرفزدن نیستن." درست همونطور که پارسال عید الهام زنداداشت بهت گفت و تا کجات سوخت!
بعد، باید بری خرید کنی.
نه مغازهی سر کوچه! از یه سوپر گنده که همه نوع مواد شوینده داشته باشه.
بهتره شوهرتم باهات باشه. وا!! مگه تو الاغ بارکشی که تنها بری!
دو تا سبد بزرگ چرخدار برمیدارید و شروع میکنید:
ده تا پودر کفشوی، ده تا مایع گازپاککن، ده بطری مایع توالتشوی، ده بطری اسید قوی، ده بطری بزرگ وایتکس قوی، ده قوطی سهکیلویی پودر ماشینلباسشویی، ده قوطی پودر دستشوی لباسشویی، ده بطری مایع فرششوی، ده بطری افشانهدار شیشهشوی، ده بطری پاککنندهی یکمنظوره، ده تا دومنظوره، ده تا چندمنظوره! لکهبر و لکه کمرنگکن و...
ده قوطی مایع براقکننده شیرآلات، ده تا مایع براقکننده سرامیکجات. ده تا براقکننده توالت فرنگی، دهتا براقکننده مایکروفر و سرخکن و قهوهجوشجات! جوری که برقش بره تو چشم دشمنات!
با بو و اسانسهای مختلف: هلو، لیمو، پرتقال، سیب، توتفرنگی، آلبالو، گیلاس، کیوی و ...
موقع استفاده هر کدوم بوش بره تا هفتاد تا خونه! همه باید بفهمن شما خونهتکونی دارید دیگه!
اگه مثل من کارگر هم ندارید اشکالی نداره، خودتون بکنید. بعدا به همه بگید ده روز دو تا کارگر داشتم! اونم کارگر ِ مرد!
روز موعود که شد با مراسم خاصی تموم ظرفهای تو خونهتون- حتی اونایی که سال تاسال استفاده نمیکنید و ظاهرا تمیزن- بذارید تو تشتهای بزرگ(اگر وان دارید وان هم خوبه) بعد روشون وایتکش خالی کنید!
بعد پودرها و کفشویها و توالتشویها رو بریزید کف توالت و حمام. هر چی بیشتر بهتر!
کف اتاقا و پذیرایی اگر سرامیکن و همینطور بالکن رو هم با ارتفاع بیستسانت از پودر کفشوی بپوشونید و بعد از سابوندن(توسط کارگر مرد)، با آب فراوان بشویید. شلنگ آب رو تا اونجایی که میتونید فشارشو زیاد کنید. گور پدر پول آب، شما که تنهایی پولش را نمیدید! تقسیم بر تعداد آپارتمانها میشه. میدونید اینجوری چقدر زرنگی کردید؟
اگر میتونید فرشها رو هم تو بالکن یا حیاط بشویید. یادتون باشه روی هر کدوم حداقل یه قوطی پودر و یک بطری شامپو فرش خالی کنید و با آب فراوان بشویید. یعنی حداقل رو هر فرش شلنگ آب یه نصفهروز باز باشه. به ما چه مردم دنیا یا همهی مردم کشور خودمون به آب سالم و لولهکشی دسترسی ندارن!
ما که داریم!
سعی کنید آبهای کفی و پودری را هم هدایت کنید به سمت باغچه و درختای توی کوچه.
گور پدر محیط زیست هم کردن. مگر ما دولتیم که باید به فکر درختای تو خیابونا هم باشیم؟!
تازه تا این خانوم مژگان جمشیدی دیدهبان محیط زیست و این آقای محمد درویش مهار بیابانزایی هستن ما چکارهایم. ماشالله هزار ماشالله اونا جای ما هم دیدهبانی محیط زیست رو میکنن و هم بیابانزایی رو مهار میکنن. راحت بخوابیم!
.(مافعلا باید به فکر روکمکنی از سوسنخانوم باشیم.)
اگر گیاهان آپارتمانیتون کج و کوله شده بدون هیچ تردیدی از ریشه درش بیارید و بندازید تو سطل آشغال جاش یه گیاه مصنوعی بکارید. از اینا که تازه اومدن و با طبیعی هیچ فرقی ندارن. نه خاک مخصوص میخوان، نه موقع مسافرت نگرانیم که کسی آبشون داده یا نه. نه کود میخوان. همیشه هم سرسبز و قشنگن.
هر لباس اضافه دارید بندازید تو کیسهزباله، همراه همون گلهای آپارتمانی، بغل شیشههای اضافی و سطلهای ماست که صدتاش تو کابینت جمع شده. بغل باتریهای ساعت که پنجاهتاش اینور و اونور خونه افتاده.
اصلا نمیخواد بدین به مستحق! به ما چه! دولت خودش باید به فقیربیچارهها برسه. اونا حقشون بهترین لباسهای نو با بهترین مارکن!
مال شما هم نو موندن و چون کوچیکه میندازید دور؟ بازم به فقیرها نمیدید. چون احساس رضایت بهشون دست میده و دیگه شورش مورش نمیکنن. گِلیشون میکنیم و میندازیم بغل قوطیهای ماهیتون زنگزده و پوست پرتقالها.
تفکیک زباله چه کشکیه؟ پارچه و نونخشک و پلاستیک و شیشه و کاغذ و مقوی و باتری و آشغال میوه و پوشک بچه و سرنگ و ... رو باهم بریزید تو سطل. به ما چه؟! دولت خودش جدا کنه. تازه از خدا که پنهون نیست. همهمون مخالف دولتیم و اینجوری یه حالگیری اساسی هم از دولت میکنیم.:)
به ما چه که محلهای دفن زباله پر شدن و دنیا رو زباله برداشته. بذار ایران بشه زبالهدونی!
به ما چه آب کمه؟ بهما چه تموم آبهای چاه و رودخونهها دارن آلوده میشن به مواد شوینده و دیترجنتها! به ما چه که پرندهها و گربهها سگها از این آبها میخورن و مسموم میشن.
گور پدر محیط زیست هم کردن.
قیافهی سوسنخانم حال میده وقتی امسال عید بیاد خونهمون!
2- یادت باشه ماهی قرمز هم بخری. ده تا شو بخر بنداز تو یه ظرف شبیه گیلاس خوشگل. هر چی تعدادشون بیشتر باشه باکلاستره.
غذا هم مبادا بهشون بدی. همهش پیپی میکنن و ظرفشون کثیف میشه. روز سیزده هم از گرسنگی و کماکسیژنی میمیرن و راحت میشی از دستشون. بعد از سیزده ماهی به چه درد میخوره؟
3- برای چهارشنبه سوری هم برو تو بیابون هر چی بوتهست بکن و آتیش بزن.
بعد به ریش همسایهی بیکلاس بغلی بخند که جعبهمیوه صندلی کهنه آتیش میزنه .
4- این احمدینژاد طلفک ترمز برونده !
5- اینجا تهران است...
6- کی جرأت کرده شبح رو قال بذاره؟
نمیدونه چیو از دست داده!
7- هرمس مارانای بزرگ از دورهی آموزش سربازی برمیگردد! دارادادام!
سربازی نگو. عیش بود و جوانی و والیبال بیوقفه و هوای خوب و دشت و کوهستان و طراوت باران صبحگاهی و شوخیهای 24 ساعته و بس.
8- مردی که روی ساکش نوشته بود احمد باطبی!
با کار این مرد فکری به ذهن سعید رسیده...
همهی ما تیشرت یا لباسی بپوشیم که عکس یا اسم باطبی روی اون نقش بسته!
9- خرافات
عاشوراي امسال مردم شهر قدس(شهريار؟) از ساختموني سيماني كه ناودونش در اثر رطوبت طبله كرده و شوره زده رد ميشن. شورهها شبیه یه آدم روحانی به نظر میرسه که- احتمالا با راهنمایی صاحبخونه- حضرتعباس از کار درمیاد.
در وبلاگ ملاحسنی ببینید ملت فردای روز عاشورا چیکار میکنن برای این شورهها! احتمالا چند نفربیمار موقع دیدن این شورهها شفا پیدا میکنن و یواش یواش این خونه به یه مرکز توریستی زیارتی سیاحتی تبدیل میشه و...(تلقین)
در نظرخواهی ملا حسنی یک لینک هم از وبلاگ متتی(نام وبلاگش از قهرمان چهار چشم افسانههای لری الهام گرفته شده) دیدم.
در این ویدئو می بینیم که مردم نور و سایهها را چطور به شکل مردی اسبسوار که ابوالفضل نامیده میشود میبینند. و اونقدر اصرار میکنن که ما هم سعی میکنیم قبول کنیم.(عین دیدن عکس آقا تو ماه زمان انقلاب)
حالا چطور مردم قهرمان ما تشخیص میدن کی حضرت عباسه و کی حضرت ابوالفضل بماند. مردم عکس واقعی امام رو دیده بودن. اما عکس و هیکل این بزرگان دینی رو چطوری تشخیص میدن اللهاعلم!
شاید مثل دیدن ابرها میمونه که هر کسی میتونه به شکلی تشبیهش کنه. مثلا وقتی شما توده ابری رو شبیه گوسفند میبینید(در مثل مناقشه نیست) دوستتون ممکنه اونو شبیه ماهی ببینه. اما اگه خیلی بهش اصرار کنید که ببین، این دنبهشه و اونم سر گوسفنده. یواش یواش به اون تلقین میشه و چیزی رو که شما میخواهید میبینه.
در شروع کلاسهای گرافیک و نقاشی هم استاد میگه یه صفحهرو خطخطی کنیم و از توی این خطخطیها شکلهایی بیرون بیاوریم. این کار ملت هم به نظرم یه همچین شامورتیبازیهاییه.
× دلم برای مردم معتقد به دخیل بستن به امامزادهها میسوزه. آیا چه تعداد از امامزادههایی که رفتن مثلا یه الاغ اونجا دفنه و از اساس دروغ بوده.
وگرنه مگه بچهها و نوههای اماما خل بودن که هر کدوم برن تو دهکورهای فوت کنن؟
هرگز هم تو یه ده بیشتر از یکی دو امامزاده نمیبینیم. مگه این بچهامامها همه با هم قهر بودن که هر کدوم یه جایی دور از هم زندگی میکردن؟
10- سمیهبینات همسر باطبی آزاد شد...
11- مصاحبهی رادیو زمانه با عاطفهی گرگین همسر خسرو گلسرخی....
12- فنگ شویی...
13- معني بعضي از اسمهای عربی...
14- نتایج اسکار....
16:48 | Zeitoon | نظرها(168)
بیانیهی پنلاگ درمورد باطبی
پنج شنبه، 3 اسفند 1385
بیانیهی پنلاگ درمورد باطبی
کانون وبلاگ نویسان ایران ادامه بازداشت احمد باطبی را محکوم میکند و خواستار رسیدگی فوری به وضعیت زندانیان سیاسی در ایران است.
طبق اخبار منتشر شده در رسانههای گروهی احمد باطبی نویسنده وبلاگ احمد
باطبی به دلیل فشارهای روحی و رفتار نامناسب مقامات در زندان اوین دچار تشنج و حمله مغزی شده و به مدت سه ساعت در حالت کما به سر برده است .برخی منابع از انتقال او به بیمارستان نامجهز شهدا تجریش خبر داده اند. سال گذشته دو زندانی سیاسی اکبر محمدی و ولیالله فیض مهدوی در اثر اعتصاب غذا و عدم رسیدگی مقامات زندان جان باختند. کانون وبلاگ نویسان ایران (پنلاگ) خواستار اقدام فوری همه فعالان و سازمانهای حقوق بشر برای آزادی احمد باطبی و انجام معالجات لازم تحت نظر خانواده او میباشد.
کانون وبلاگ نویسان ایران (پنلاگ) از همه اعضای خود و دیگر وبلاگنویسان دعوت میکند به هر طریق ممکن اعتراض خود را به ادامه بازداشت احمد باطبی بیان کنند.
کانون وبلاگ نویسان ایران(پن لاگ) توجه شورای حقوق بشر سازمان ملل و اتحادیه اروپا را نسبت به نقض سیستماتیک و وحشیانه حقوق بشر و وضعیت وخیم زندانیان سیاسی در ایران جلب میکند و از آنها میخواهد که ادامه عضویت ایران در سازمان ملل را مشروط به رعایت حقوق اولیه انسانی مندرج در اعلامیه حقوق بشر نمایند.
کانون وبلاگ نویسان ایران(پن لاگ)
2- مهلت 2 ماههی سازمان ملل تموم شد.
"ترس از جنگ" در وبلاگها زیاد حس میشه.
اما در زندگی واقعی کمتر کسی راجع بهش حرف میزنه. انشالله که گربهست.
مردم کماکان راجع به گرونی گوجه و خیار(که در محل ما هر دوشون شده کیلویی 390 تومن. قابل توجه احمدینژاد که بیاد محلهی ما برای خرید!) و سیبزمینی(550 تومن) و پیاز(450 تومن) و بنزین که قراره بشه 150 تومن و نون که قراره سوبسیدشو بردارن و قیمت آپارتمان و اجاره حرف میزنن.
3- در نظرخواهی قبلی یه نفر نوشتهی حسین درخشان رو کپی کرده که اگه جنگ بشه میاد ایران و در کنار مردم میجنگه و سگ خامنهای رو با بوش و بلر عوض نمیکنه.
و بحثی بین دوستان در گرفته که هر کدومش برای من جالبه و ارزش خوندن داره.
4- آنتیفیلترم از کار افتاده و هیچکدوم از این آنتیفیلترهایی که دوستان میفرستن دیگه کار نمیکنه.
داریوشآقا جان به دادم برس...
5- بابا ، من فکر میکردم این سوالات سیرهی نبوی جوکه:))
ولی انگار که واقعیه:))
رسول خدا (ص) از گوشت گوسفند کدام قسمت را دوست داشت؟
الف)ماهیچه ـ سردست
ب) ران ـ سردست
ج) ران ـ جگر
د) جگر و قلوه
رسول خدا(ص) در چه حالی اصلا دیده نشد؟
الف) درحال مجامعت با زنان
ب) در حال بول و غائط
ج) در حال خرید از بازار
د) نوشیدن آب در حالت نشسته
اولین بار در کامنت ولگرد دیدمش که خیلی بامزه تفسیرش کرده بود.:)
چقدر ما بدبختیم که سوالهای معلمهامون اینان!
6- سه روزه كه بوي گل نيومد:(
صداي چهچه بلبل نيومد:(
-آخه اين شمالي هاي نامرد احمدي نژادو سه روز نگه داشتن و سراسر استان تهران را ماتم گرفته....
7- "براساس اخبار رسیده، سمیه بینات همسر احمد باطبی ساعت 8 شب گذشته توسط عواملی ناشناس بازداشت شده است."
"احمد باطبی در اعتراض به بازداشت همسر خود ، دکتر سمیه بینات دست به اعتصاب خشک و تر زده است . در حالی آقای باطبی دست به اعتصاب غذا میزند که در طی سه روز گذشته دو بار دوچار تشنج عصبی شده و سه ساعت نیز در کما فرو رفته بودند ."
8- این برنامهی" فوقالعاده"ی فرزاد حسنی- ملیجک حکومت- خیلی فوقالعادهست...
با آب و تاب و کلی مقدمهچینی مهمانهای فوقالعاده عزیز و محترمی(!) میاره برای مصاحبه و کلی پاچهخواریشونو میکنه.
اون چند قسمتی که من دیدم اینا رو آورده"
رفسنجونی( که راجع بهش نوشتم) محسن رفیق(پول)دوست(دزد اعظم بنیاد مستضعفان که زندان هم رفته)، حسین شریعتمداری( این دیگه معرفی نمیخواد)، و....
9- وبلاگ پاک بوم
نوشتهی ناهید یوسفی. یه خانوم 60 سالهی بسیار جواندل که با مادر 80 سالهی هنرمندش زندگی میکنه. پسرش پژمان در دبی زندگی میکنه.
عکس کودکیش با نگاه جذابش و همینطور دستورهای آشپزیش(تهدیگه لبو که باید امتحانش کنم و آش ترش) و بقیهی نوشتههاش برام جالبه.....
10- شهرام جزایری هم، پَر!
خودشون پرش دادن یا خودش پر زد؟
2:25 | Zeitoon | نظرها(110)
بیانیهی پنلاگ درمورد باطبی
کانون وبلاگ نویسان ایران ادامه بازداشت احمد باطبی را محکوم میکند و خواستار رسیدگی فوری به وضعیت زندانیان سیاسی در ایران است.
طبق اخبار منتشر شده در رسانههای گروهی احمد باطبی نویسنده وبلاگ احمد
باطبی به دلیل فشارهای روحی و رفتار نامناسب مقامات در زندان اوین دچار تشنج و حمله مغزی شده و به مدت سه ساعت در حالت کما به سر برده است .برخی منابع از انتقال او به بیمارستان نامجهز شهدا تجریش خبر داده اند. سال گذشته دو زندانی سیاسی اکبر محمدی و ولیالله فیض مهدوی در اثر اعتصاب غذا و عدم رسیدگی مقامات زندان جان باختند. کانون وبلاگ نویسان ایران (پنلاگ) خواستار اقدام فوری همه فعالان و سازمانهای حقوق بشر برای آزادی احمد باطبی و انجام معالجات لازم تحت نظر خانواده او میباشد.
کانون وبلاگ نویسان ایران (پنلاگ) از همه اعضای خود و دیگر وبلاگنویسان دعوت میکند به هر طریق ممکن اعتراض خود را به ادامه بازداشت احمد باطبی بیان کنند.
کانون وبلاگ نویسان ایران(پن لاگ) توجه شورای حقوق بشر سازمان ملل و اتحادیه اروپا را نسبت به نقض سیستماتیک و وحشیانه حقوق بشر و وضعیت وخیم زندانیان سیاسی در ایران جلب میکند و از آنها میخواهد که ادامه عضویت ایران در سازمان ملل را مشروط به رعایت حقوق اولیه انسانی مندرج در اعلامیه حقوق بشر نمایند.
کانون وبلاگ نویسان ایران(پن لاگ)
2- مهلت 2 ماههی سازمان ملل تموم شد.
"ترس از جنگ" در وبلاگها زیاد حس میشه.
اما در زندگی واقعی کمتر کسی راجع بهش حرف میزنه. انشالله که گربهست.
مردم کماکان راجع به گرونی گوجه و خیار(که در محل ما هر دوشون شده کیلویی 390 تومن. قابل توجه احمدینژاد که بیاد محلهی ما برای خرید!) و سیبزمینی(550 تومن) و پیاز(450 تومن) و بنزین که قراره بشه 150 تومن و نون که قراره سوبسیدشو بردارن و قیمت آپارتمان و اجاره حرف میزنن.
3- در نظرخواهی قبلی یه نفر نوشتهی حسین درخشان رو کپی کرده که اگه جنگ بشه میاد ایران و در کنار مردم میجنگه و سگ خامنهای رو با بوش و بلر عوض نمیکنه.
و بحثی بین دوستان در گرفته که هر کدومش برای من جالبه و ارزش خوندن داره.
4- آنتیفیلترم از کار افتاده و هیچکدوم از این آنتیفیلترهایی که دوستان میفرستن دیگه کار نمیکنه.
داریوشآقا جان به دادم برس...
5- بابا ، من فکر میکردم این سوالات سیرهی نبوی جوکه:))
ولی انگار که واقعیه:))
رسول خدا (ص) از گوشت گوسفند کدام قسمت را دوست داشت؟
الف)ماهیچه ـ سردست
ب) ران ـ سردست
ج) ران ـ جگر
د) جگر و قلوه
رسول خدا(ص) در چه حالی اصلا دیده نشد؟
الف) درحال مجامعت با زنان
ب) در حال بول و غائط
ج) در حال خرید از بازار
د) نوشیدن آب در حالت نشسته
اولین بار در کامنت ولگرد دیدمش که خیلی بامزه تفسیرش کرده بود.:)
چقدر ما بدبختیم که سوالهای معلمهامون اینان!
6- سه روزه كه بوي گل نيومد:(
صداي چهچه بلبل نيومد:(
-آخه اين شمالي هاي نامرد احمدي نژادو سه روز نگه داشتن و سراسر استان تهران را ماتم گرفته....
7- "براساس اخبار رسیده، سمیه بینات همسر احمد باطبی ساعت 8 شب گذشته توسط عواملی ناشناس بازداشت شده است."
"احمد باطبی در اعتراض به بازداشت همسر خود ، دکتر سمیه بینات دست به اعتصاب خشک و تر زده است . در حالی آقای باطبی دست به اعتصاب غذا میزند که در طی سه روز گذشته دو بار دوچار تشنج عصبی شده و سه ساعت نیز در کما فرو رفته بودند ."
8- این برنامهی" فوقالعاده"ی فرزاد حسنی- ملیجک حکومت- خیلی فوقالعادهست...
با آب و تاب و کلی مقدمهچینی مهمانهای فوقالعاده عزیز و محترمی(!) میاره برای مصاحبه و کلی پاچهخواریشونو میکنه.
اون چند قسمتی که من دیدم اینا رو آورده"
رفسنجونی( که راجع بهش نوشتم) محسن رفیق(پول)دوست(دزد اعظم بنیاد مستضعفان که زندان هم رفته)، حسین شریعتمداری( این دیگه معرفی نمیخواد)، و....
9- وبلاگ پاک بوم
نوشتهی ناهید یوسفی. یه خانوم 60 سالهی بسیار جواندل که با مادر 80 سالهی هنرمندش زندگی میکنه. پسرش پژمان در دبی زندگی میکنه.
عکس کودکیش با نگاه جذابش و همینطور دستورهای آشپزیش(تهدیگه لبو که باید امتحانش کنم و آش ترش) و بقیهی نوشتههاش برام جالبه.....
10- شهرام جزایری هم، پَر!
خودشون پرش دادن یا خودش پر زد؟
2:25 | Zeitoon | نظرها(110)
زیتونی در قصر
سه شنبه، 1 اسفند 1385
زیتونی در قصر
1- مدتیه احساس نگهبانی دهسالهی انبار خمیر لوبیا بهم دست داده...
آرزومه منتقل شم به نگهبانی انبار خمیر سس سویا!
(ای سریال ندیدهها. به کامنت شماره 13 توجه بفرمایید!)
پ.ن.
در كامنت 13 من اشتباهاتي دارم كه دوستان اصلاحش كردن(يكيش اينه كه داستان در كره اتفاق میافته و من نوشتم ژاپن). صد بار به خودم گفتم وقتي دوسه تيكه از يه سريال ديدي راجع بهش اظهار نظر نكن، ولي كوگوش شنوا:)
توضيح مارمالاد كه از همه كامل تره اينجا كپي مي كنم:
داستان در حدود 500 سال قبل در زمان سلسله Chosun "كه كره به نظام انعطاف ناپذير طبقاتي و ساختار اجتماعي مردانه خود مي باليداتفاق مي افتد. "جواهري در قصر " داستاني واقعي در باره دختري افسانه اي(Jang-Geum) است كه به نخستين زن پزشك درباري زمان خود تبديل شد. بر مقام اجتماعي ضعيف خود به عنوان يك دختر سطح پايين در نظام اجتماعي مردانه و تبعيضات اجتماعي غلبه كرد و به مقام آشپز سلطنتي دست يافت و بعدها ل به پزشك درباري و پس از ان پزشك مخصوص شاه تبديل شد. او همچنين لقب مخصوص "یان گوم بزرگ"(The Great Jang-Geum) را از شاه دريافت كرد.
درواقع با توجه به زمان و موقعیت و شدت تبعیضات اجتماعی جامعه ی زمان خود ،یانگوم سو زنی بسیار مترقی و مصمم محسوب میشد.چیزی که مدعیان فمینیست فعلی در عمل گاهی یک صدم او نیستند.
اگه تلاش یک عده دختر برای رسیدن به مقام اول آشپزخانه برای ما مسخره به نظر میرسه این کار در زمان خودش بالاترین حدی بوده که یک خانم در جامعه 500 سال پیش کره میتونسته بهش برسه. به قول خودشون بانوی اول آشپزخانه بالاترین رده طبقاتی قبل از خاندان سلطنتی بوده و حتی تو این فیلم در تعیین سرنوشت امپراطوری هم دخالت میکردن..."
2- به داد احمد باطبی برسیم!
2777 روزه که احمد زندانیه. به جرم بلند کردن یه پیرهن خونی!
3- به داد جوانان هموطنمان برسیم!
به داد سوفیای عزیزمان که صورت لطیف و خوشگلش رو به این روز انداختهن...
به جرم گردش رفتن با دوستش. طبیعیترین حق هر جوان!
دلم نمیومد عکسشو بذارم اینجا. اما فکر میکنم لازمه تا همه بفهمن تو کشور ما با انسانها چطور رفتار میکنن!
امیدوارم حال سوفیا زود خوب شه و گزارشی در اینباره بنویسه که کجا گرفتنش و کی باهاش اینطور حیوانی رفتار کرده.
ما همه باهاشیم تا آخر!
4- دلم هزار پاره ست.
و برای مهتاب هم... و صبوریهایش...
2:12 | Zeitoon | نظرها(109)
زیتونی در قصر
1- مدتیه احساس نگهبانی دهسالهی انبار خمیر لوبیا بهم دست داده...
آرزومه منتقل شم به نگهبانی انبار خمیر سس سویا!
(ای سریال ندیدهها. به کامنت شماره 13 توجه بفرمایید!)
پ.ن.
در كامنت 13 من اشتباهاتي دارم كه دوستان اصلاحش كردن(يكيش اينه كه داستان در كره اتفاق میافته و من نوشتم ژاپن). صد بار به خودم گفتم وقتي دوسه تيكه از يه سريال ديدي راجع بهش اظهار نظر نكن، ولي كوگوش شنوا:)
توضيح مارمالاد كه از همه كامل تره اينجا كپي مي كنم:
داستان در حدود 500 سال قبل در زمان سلسله Chosun "كه كره به نظام انعطاف ناپذير طبقاتي و ساختار اجتماعي مردانه خود مي باليداتفاق مي افتد. "جواهري در قصر " داستاني واقعي در باره دختري افسانه اي(Jang-Geum) است كه به نخستين زن پزشك درباري زمان خود تبديل شد. بر مقام اجتماعي ضعيف خود به عنوان يك دختر سطح پايين در نظام اجتماعي مردانه و تبعيضات اجتماعي غلبه كرد و به مقام آشپز سلطنتي دست يافت و بعدها ل به پزشك درباري و پس از ان پزشك مخصوص شاه تبديل شد. او همچنين لقب مخصوص "یان گوم بزرگ"(The Great Jang-Geum) را از شاه دريافت كرد.
درواقع با توجه به زمان و موقعیت و شدت تبعیضات اجتماعی جامعه ی زمان خود ،یانگوم سو زنی بسیار مترقی و مصمم محسوب میشد.چیزی که مدعیان فمینیست فعلی در عمل گاهی یک صدم او نیستند.
اگه تلاش یک عده دختر برای رسیدن به مقام اول آشپزخانه برای ما مسخره به نظر میرسه این کار در زمان خودش بالاترین حدی بوده که یک خانم در جامعه 500 سال پیش کره میتونسته بهش برسه. به قول خودشون بانوی اول آشپزخانه بالاترین رده طبقاتی قبل از خاندان سلطنتی بوده و حتی تو این فیلم در تعیین سرنوشت امپراطوری هم دخالت میکردن..."
2- به داد احمد باطبی برسیم!
2777 روزه که احمد زندانیه. به جرم بلند کردن یه پیرهن خونی!
3- به داد جوانان هموطنمان برسیم!
به داد سوفیای عزیزمان که صورت لطیف و خوشگلش رو به این روز انداختهن...
به جرم گردش رفتن با دوستش. طبیعیترین حق هر جوان!
دلم نمیومد عکسشو بذارم اینجا. اما فکر میکنم لازمه تا همه بفهمن تو کشور ما با انسانها چطور رفتار میکنن!
امیدوارم حال سوفیا زود خوب شه و گزارشی در اینباره بنویسه که کجا گرفتنش و کی باهاش اینطور حیوانی رفتار کرده.
ما همه باهاشیم تا آخر!
4- دلم هزار پاره ست.
و برای مهتاب هم... و صبوریهایش...
2:12 | Zeitoon | نظرها(109)
باز هم کتاب
يک شنبه، 29 بهمن 1385
"كتاب"
كتابخوانان و کتابدوستان عزیز
به لطف شما اسم کلی کتاب در نظرخواهی مطلب ِ قبلی جمع شده.
اگه کسی دنبال معرفی کتاب میگرده بره یه سر بزنه. چیزای خوبی پیدا میشه.( در نظرخواهی زیتون بلاگفا هم هست.)!
ولگرد صد تا کتاب برتر رو معرفی کرده!.
خیلی دلم میخواد یه وقت حسابی گیر بیارم و این اسامی رو مرتب کنم و توی یه فایل جمع کنم.
واقعا از شما ممنونم. خیلیها از جمله خودم دنبال کتابهای خوبی که ارزش خوندن داشته باشن میگشتیم.
گرچه به قول مرمر :
"هرکتابی حتی کتابهای زرد و بازاری هم در مقطعی می توانندتاثيرگذاروشخصيت سازباشند"
خیلی از آدما با کتابای فهیمه رحیمی و مایک هامر(سکسی جنایی) و ر.اعتمادی ... شروع کردن و كتابخون شدن و راهشونو پیدا کردن.
با خوندن نظرهای شما به چند نکته رسیدم.(البته باید قشنگ بشینم نظرها رو کلاسه کنم نه اینجوری کترهای!)
1- بیشتر ماها مطالعه رو از دوران کودکی شروع کردیم و این علاقه تا بهحال ادامه داشته.
کتابهای تنتن و میلو، بابا لنگدراز، شازده کوچولو، قصههای صمد بهرنگی، هایدی، کتابهای طلایی، حتی قصههای کدو قلقلهزن و ملکجمشید و ملک خورشید و... مارو علاقهمند کردن به دنیای قصهها...
2- کتابایی که آدم در دوران نوجوونی میخونه بیشترین تآثیر رو در زندگی آدما میذاره و البته بیشتر تو این دوره رمان خونده میشه:
مثل دزیره، برباد رفته، کلیدر، جای خالی سلوچ، داستانهای علیاشرف درویشیان، ماکسیم گورکی، داستانهای مارک تواین، همینگوی، رومن رولان همچنین کتابهای سهلالهضمی مثل بامداد خمار، حتی کتابهای فهیمه رحیمی تو این دوره خیلی طرفدار دارن.
3- بعضیها ایدئولوژیشون با کتاب کمکم شکل گرفته:
کتابهایی مثل: خرمگس، برمیگردیم گل نسترن بچینیم، لبهتیغ و کتابهای برشت و چخوف و امیل زولا... خیلیها رو به سوسیالیسم و عقاید چپ علاقهمند کرد.
4- خیلیها با خوندن کتابهای پائولو کوئیلو، شریعتی، جلال آل احمدو... به مذهب مترقی گرایش پیدا کردن.
5- خیلیها با خوندن چند کتاب به سیاست علاقهمند شدن:
قلعهی حیوانات، کتابهای اوریانا فالاچی، 1984و...
6- در دورهی جوونی خیلیها روی میارن به کتابهای صادق هدایت، آلبرکامو، مارکز، فلوبر، استاندال، بالزاک، پوشکین، آندره ژید و ساماراگو، هانریش بل و پرل باک، تولستوی، ...
و افکار بخصوصی پیدا میکنن.
7- کتابهای فلسفی مثل کتابهای هرمان هسه و دنیای سوفی و...سلینجر و...
8- یه عده کتابهای مربوط به مسئولین حکومت قبلی رو دوست دارن :
شایان و دکتر صادق حمایت استاد اینجور کتابان.
کتابایی راجع به اردشیر زاهدی، مصدق، شاه و فرح و داریوش همایون و ...
9- یک عده هم کتابهای مربوط به زمان یاقوت رو دوست دارن مثل:
شعرای امام و توضیحالمسائل( البته میدونم اینویکی برای شوخی مطرح شده. اما خوب یه عده مثل فضولباشی نظرخواهیم دوستش دارن.) قرآن و نهجالبلاغه، مفاتيح الجنان ودعای ابو حمزه ثمالي و حلیهالمتقی.
عاشق شعرای حمید سبزواری یا شطحیات احمد عزیزیین!
10- بعضیا با خوندن کتابی موافق با یک عقیده از اون عقیده بیزار میشن.
مثلا یه کتاب مذهبی میخونن و از مذهب متنفر میشن. و برعکس یه کتاب ضد مذهب میخونن و تازه به مذهب علاقهمند میشن.
11- یه عده دچار احساسات شاعرانه میشن و با سهراب سپهری و فروغ فرخزاد و فریدون مشیری و.... حال میکنن.
رئالیستها شاملو خونن. بعضی دیگه بیژن نجدی یا صالحی و قیصرامین پور میخونن و...
12- بعضیا یه کتابو میان صد بار بخونن میبینن فاز نمیده. یهو یه سال بعد، دو سال بعد میان برای صد و یکمین بار صفحهی اولو که می خونن میرن تا آخر.(برای خود من جان شیفته این مدلی بود. ).
13- بعضیها به قول نانا سیستماتیک کتاب میخونن. مثلا میان میگردن تموم کتابهای جین آستین رو پیدا میکنن و می خونن. یا از یه روند مطالعاتی مشخصی پیروی میکنن.
قدیما برای شناختن سوسیالیسم از کتاب اصول مقدماتی فسلفه ژرژ پلیتسر شروع میکردن. بعد تکامل انسان و همینطور برو بابا تا برسی به کاپیتال مارکس و چه باید کرد لنین و کتابای انگلس.
14- بعضیها هم عین من بیچاره که نمیتونم پول زیادی بابت کتاب بدم، میان میرن یه کتابخونه عضو میشن و هر کتابی که باد کرده و یا امانت داده نشده و یا مردم لطف کردن و بعد از خوندن پسش آوردن و عنوان کتابها هیچ ربطی هم به هم ندارن و معمولا هم کتابهای قدیمی هستن یکی یکی می گیرن و میخونن.
من گاهی هم سر وقت کتابخونهی دوستان میرم و چون دختر خوبیام و هر کتابی رو که میخونم اگر عیب و نقصی داشته باشه و چسبی بخواد و شیرازهش در رفته باشه براش درست میکنم با منت بهم کتاب قرض می دن. اینطوری کتابهای کتابخونهی یک استاد دانشگاه رو همهشو نونوار کردم.
این حالت مطالعه خیلی حالت پراکنده داره و اصلا هدفمند نیست. و مثل من آخرش هیچی ازشون در نمیاد.
15- یه عده هم مایهدارن و هم خوش سلیقه. مرتب و سیستماتیک کتاب میخرن و چون خونهشون بزرگه هی کتابخونه اضافه میکنن و دل ماهارو آب میکنن...
16- نمیدونم کسی تا به حال این تجربه رو داشته که یک کتابو هیچجوری تا آخر نمیتونه شروع کنه. دو سه بار امتحان میکنه و هر چقدر هم دیگران میگن کتاب خوب و باارزشیه دیگه هرگز نمیتونه بره سراغش. در کمال شرمندگی کتاب گرگ بیابان هرمان هسه برای من اینطوری بود. شاید چون اون موقع سنم کم بود... نمیدونم... اعتراف میکنم هیجکدوم از کتابهای هریپاتر و هم نتونستم بخونم. حتی فیلماشم نمیتونم بشینم کامل ببینم.
این شماره رو باید در شماره 12 میگنجوندم. صداشو در نیارید!
17- یه عده کتاباشونو قرض می دن و میگن بذار دوزار سطح سواد مردم بره بالا.
ولی عدهی دیگه میگن عمرا کتابمو بدم به کسی. ممکنه هیچوقت هم خودشون نخونن. اما نمیذارن کس دیگهای هم بخونه.
18- یه عده کتاب قرض میکنن و سر موقع تمیز و مرتب پس میارن. اینا شریک مال مردمن!
عدهی دیگه هم لبهی کتابا رو تا میکنن. روشون هم آبگوشت و قرمهسبزی و قیمه و آش رشته و انار میریزن. یکی دوسال هم پسش نمیدن. آخرش هم که صاحبش اومدبگیره میگن کدوم کتاب؟ اونو نامزدم برام خریده!
اینا رو دیگه کسی گوشت سگم نمیذارن جلوشون. چه برسه به کتاب.
(از نوشتههام معلومه دچار خستگی شدم؟)
(اصلا اینا تو نظرخواهیم نبود. همینطوری الکی به عنوان درددل گفتم)
19- بعضیها کتاب کرایه میکنن.
من خودم تعریف بامداد خمار فتانهی حاج سید جوادی رو زیاد شنیده بودم. اما چون روشنفکرا اونموقع خوندن این کتابو مسخره میکردن(راستش خودمم فکر میکردم مثل فهیمه رحیمی مینویسه) روم نشد بخرمش. رفتم یواشکی کرایهش کردم.شبی 100 تومن. و چون میخواستم پول کمتری بدم. دوروزه خوندمش :) البته واقعا کشش داشت.
20- بیشتر مردم کتابهای عباس معروفی، زویا پیرزاد، احمد محمود، محمود دولتآبادی، ایرج پزشکزاد، سیمین دانشور، غزاله علیزاده، و اسماعیل فصیح رو دوست دارن .
21- آقا، شما هم یه چیزی بگین.
لطفا اشتباهها و سوتیهامو بهم یادآوری کنید. بخصوص در طبقه بندی کتابها خیلی قاطی کردم. از بس قاطی خوندم!
پ.ن.
22- عدهای عاشقانه حافظ و فردوسی و سعدی و مولوی دوستن و عین قرآن همیشه همراهشونه.
23- بعضیا عاشق خوندن زندگینامه، سفرنامه و کتابهای تاریخیین.
تو این گروه از نوجوون پیدا میشه تا سالمندای عزیز.
24- در کتاب خوندن لذتی ست که در هیچ چیز دیگر نیست!
(امام زیتونالعابدین بیمار)
---
25- خيلي چيزا در مورد كتاب يادم رفت. اسم خيلي از نويسنده ها و كتاب هاي مهم رو يادم رفت بنويسم.
. بعضيا پرسيدن چرا بيشتر كتاباي تاثيرگذاري كه دوستان معرفي كردن قديميه و كمتر كتاب هاي جديد از نويسندگان جديد تو ليست همه هست.
علتشو نمي دونم. شايد زندگي ها خيلي ماشيني شده و ديگه نويسنده اي حال و حوصله - و همچنين امكانات مالي- نداره بشينه با فراغ بال يه كتاب خوندني 5 جلدي بنويسه.
26- مهمتر از همه از "سانسور كتاب" يادم رفت بنويسم.
نويسنده هاي ايراني با اینکه بیشترشون غم نان دارن با اینحال میشینن تموم توان خودشونو رو کتابشون میذارن.
وسطاش که هی اضطراب سانسور دارن و سعی میکنن خودسانسوری کنن.
بعد از طی هفت خوان رستم تازه کتاب بهشون برگردونده میشه که شکم و یال و سر و پا و دم کتابتو اصلاح کن!
دیگه برای نویسنده دل و دماغ میمونه؟ نه والله!
27- ه.الف شاعر- که نصف سال خارجه و نصف سال داخل- به دوستی گفته:
-.روم نمیشه کتاب جدیدمو چاپ کنم
- جرا؟
- چون در کمال تعجب وزارت ارشاد خیلی سریع اجازهی نشر داده. میترسم مردم فکرای بد راجع بهم بکنن!
- :)
2:08 | Zeitoon | نظرها(73)
"كتاب"
كتابخوانان و کتابدوستان عزیز
به لطف شما اسم کلی کتاب در نظرخواهی مطلب ِ قبلی جمع شده.
اگه کسی دنبال معرفی کتاب میگرده بره یه سر بزنه. چیزای خوبی پیدا میشه.( در نظرخواهی زیتون بلاگفا هم هست.)!
ولگرد صد تا کتاب برتر رو معرفی کرده!.
خیلی دلم میخواد یه وقت حسابی گیر بیارم و این اسامی رو مرتب کنم و توی یه فایل جمع کنم.
واقعا از شما ممنونم. خیلیها از جمله خودم دنبال کتابهای خوبی که ارزش خوندن داشته باشن میگشتیم.
گرچه به قول مرمر :
"هرکتابی حتی کتابهای زرد و بازاری هم در مقطعی می توانندتاثيرگذاروشخصيت سازباشند"
خیلی از آدما با کتابای فهیمه رحیمی و مایک هامر(سکسی جنایی) و ر.اعتمادی ... شروع کردن و كتابخون شدن و راهشونو پیدا کردن.
با خوندن نظرهای شما به چند نکته رسیدم.(البته باید قشنگ بشینم نظرها رو کلاسه کنم نه اینجوری کترهای!)
1- بیشتر ماها مطالعه رو از دوران کودکی شروع کردیم و این علاقه تا بهحال ادامه داشته.
کتابهای تنتن و میلو، بابا لنگدراز، شازده کوچولو، قصههای صمد بهرنگی، هایدی، کتابهای طلایی، حتی قصههای کدو قلقلهزن و ملکجمشید و ملک خورشید و... مارو علاقهمند کردن به دنیای قصهها...
2- کتابایی که آدم در دوران نوجوونی میخونه بیشترین تآثیر رو در زندگی آدما میذاره و البته بیشتر تو این دوره رمان خونده میشه:
مثل دزیره، برباد رفته، کلیدر، جای خالی سلوچ، داستانهای علیاشرف درویشیان، ماکسیم گورکی، داستانهای مارک تواین، همینگوی، رومن رولان همچنین کتابهای سهلالهضمی مثل بامداد خمار، حتی کتابهای فهیمه رحیمی تو این دوره خیلی طرفدار دارن.
3- بعضیها ایدئولوژیشون با کتاب کمکم شکل گرفته:
کتابهایی مثل: خرمگس، برمیگردیم گل نسترن بچینیم، لبهتیغ و کتابهای برشت و چخوف و امیل زولا... خیلیها رو به سوسیالیسم و عقاید چپ علاقهمند کرد.
4- خیلیها با خوندن کتابهای پائولو کوئیلو، شریعتی، جلال آل احمدو... به مذهب مترقی گرایش پیدا کردن.
5- خیلیها با خوندن چند کتاب به سیاست علاقهمند شدن:
قلعهی حیوانات، کتابهای اوریانا فالاچی، 1984و...
6- در دورهی جوونی خیلیها روی میارن به کتابهای صادق هدایت، آلبرکامو، مارکز، فلوبر، استاندال، بالزاک، پوشکین، آندره ژید و ساماراگو، هانریش بل و پرل باک، تولستوی، ...
و افکار بخصوصی پیدا میکنن.
7- کتابهای فلسفی مثل کتابهای هرمان هسه و دنیای سوفی و...سلینجر و...
8- یه عده کتابهای مربوط به مسئولین حکومت قبلی رو دوست دارن :
شایان و دکتر صادق حمایت استاد اینجور کتابان.
کتابایی راجع به اردشیر زاهدی، مصدق، شاه و فرح و داریوش همایون و ...
9- یک عده هم کتابهای مربوط به زمان یاقوت رو دوست دارن مثل:
شعرای امام و توضیحالمسائل( البته میدونم اینویکی برای شوخی مطرح شده. اما خوب یه عده مثل فضولباشی نظرخواهیم دوستش دارن.) قرآن و نهجالبلاغه، مفاتيح الجنان ودعای ابو حمزه ثمالي و حلیهالمتقی.
عاشق شعرای حمید سبزواری یا شطحیات احمد عزیزیین!
10- بعضیا با خوندن کتابی موافق با یک عقیده از اون عقیده بیزار میشن.
مثلا یه کتاب مذهبی میخونن و از مذهب متنفر میشن. و برعکس یه کتاب ضد مذهب میخونن و تازه به مذهب علاقهمند میشن.
11- یه عده دچار احساسات شاعرانه میشن و با سهراب سپهری و فروغ فرخزاد و فریدون مشیری و.... حال میکنن.
رئالیستها شاملو خونن. بعضی دیگه بیژن نجدی یا صالحی و قیصرامین پور میخونن و...
12- بعضیا یه کتابو میان صد بار بخونن میبینن فاز نمیده. یهو یه سال بعد، دو سال بعد میان برای صد و یکمین بار صفحهی اولو که می خونن میرن تا آخر.(برای خود من جان شیفته این مدلی بود. ).
13- بعضیها به قول نانا سیستماتیک کتاب میخونن. مثلا میان میگردن تموم کتابهای جین آستین رو پیدا میکنن و می خونن. یا از یه روند مطالعاتی مشخصی پیروی میکنن.
قدیما برای شناختن سوسیالیسم از کتاب اصول مقدماتی فسلفه ژرژ پلیتسر شروع میکردن. بعد تکامل انسان و همینطور برو بابا تا برسی به کاپیتال مارکس و چه باید کرد لنین و کتابای انگلس.
14- بعضیها هم عین من بیچاره که نمیتونم پول زیادی بابت کتاب بدم، میان میرن یه کتابخونه عضو میشن و هر کتابی که باد کرده و یا امانت داده نشده و یا مردم لطف کردن و بعد از خوندن پسش آوردن و عنوان کتابها هیچ ربطی هم به هم ندارن و معمولا هم کتابهای قدیمی هستن یکی یکی می گیرن و میخونن.
من گاهی هم سر وقت کتابخونهی دوستان میرم و چون دختر خوبیام و هر کتابی رو که میخونم اگر عیب و نقصی داشته باشه و چسبی بخواد و شیرازهش در رفته باشه براش درست میکنم با منت بهم کتاب قرض می دن. اینطوری کتابهای کتابخونهی یک استاد دانشگاه رو همهشو نونوار کردم.
این حالت مطالعه خیلی حالت پراکنده داره و اصلا هدفمند نیست. و مثل من آخرش هیچی ازشون در نمیاد.
15- یه عده هم مایهدارن و هم خوش سلیقه. مرتب و سیستماتیک کتاب میخرن و چون خونهشون بزرگه هی کتابخونه اضافه میکنن و دل ماهارو آب میکنن...
16- نمیدونم کسی تا به حال این تجربه رو داشته که یک کتابو هیچجوری تا آخر نمیتونه شروع کنه. دو سه بار امتحان میکنه و هر چقدر هم دیگران میگن کتاب خوب و باارزشیه دیگه هرگز نمیتونه بره سراغش. در کمال شرمندگی کتاب گرگ بیابان هرمان هسه برای من اینطوری بود. شاید چون اون موقع سنم کم بود... نمیدونم... اعتراف میکنم هیجکدوم از کتابهای هریپاتر و هم نتونستم بخونم. حتی فیلماشم نمیتونم بشینم کامل ببینم.
این شماره رو باید در شماره 12 میگنجوندم. صداشو در نیارید!
17- یه عده کتاباشونو قرض می دن و میگن بذار دوزار سطح سواد مردم بره بالا.
ولی عدهی دیگه میگن عمرا کتابمو بدم به کسی. ممکنه هیچوقت هم خودشون نخونن. اما نمیذارن کس دیگهای هم بخونه.
18- یه عده کتاب قرض میکنن و سر موقع تمیز و مرتب پس میارن. اینا شریک مال مردمن!
عدهی دیگه هم لبهی کتابا رو تا میکنن. روشون هم آبگوشت و قرمهسبزی و قیمه و آش رشته و انار میریزن. یکی دوسال هم پسش نمیدن. آخرش هم که صاحبش اومدبگیره میگن کدوم کتاب؟ اونو نامزدم برام خریده!
اینا رو دیگه کسی گوشت سگم نمیذارن جلوشون. چه برسه به کتاب.
(از نوشتههام معلومه دچار خستگی شدم؟)
(اصلا اینا تو نظرخواهیم نبود. همینطوری الکی به عنوان درددل گفتم)
19- بعضیها کتاب کرایه میکنن.
من خودم تعریف بامداد خمار فتانهی حاج سید جوادی رو زیاد شنیده بودم. اما چون روشنفکرا اونموقع خوندن این کتابو مسخره میکردن(راستش خودمم فکر میکردم مثل فهیمه رحیمی مینویسه) روم نشد بخرمش. رفتم یواشکی کرایهش کردم.شبی 100 تومن. و چون میخواستم پول کمتری بدم. دوروزه خوندمش :) البته واقعا کشش داشت.
20- بیشتر مردم کتابهای عباس معروفی، زویا پیرزاد، احمد محمود، محمود دولتآبادی، ایرج پزشکزاد، سیمین دانشور، غزاله علیزاده، و اسماعیل فصیح رو دوست دارن .
21- آقا، شما هم یه چیزی بگین.
لطفا اشتباهها و سوتیهامو بهم یادآوری کنید. بخصوص در طبقه بندی کتابها خیلی قاطی کردم. از بس قاطی خوندم!
پ.ن.
22- عدهای عاشقانه حافظ و فردوسی و سعدی و مولوی دوستن و عین قرآن همیشه همراهشونه.
23- بعضیا عاشق خوندن زندگینامه، سفرنامه و کتابهای تاریخیین.
تو این گروه از نوجوون پیدا میشه تا سالمندای عزیز.
24- در کتاب خوندن لذتی ست که در هیچ چیز دیگر نیست!
(امام زیتونالعابدین بیمار)
---
25- خيلي چيزا در مورد كتاب يادم رفت. اسم خيلي از نويسنده ها و كتاب هاي مهم رو يادم رفت بنويسم.
. بعضيا پرسيدن چرا بيشتر كتاباي تاثيرگذاري كه دوستان معرفي كردن قديميه و كمتر كتاب هاي جديد از نويسندگان جديد تو ليست همه هست.
علتشو نمي دونم. شايد زندگي ها خيلي ماشيني شده و ديگه نويسنده اي حال و حوصله - و همچنين امكانات مالي- نداره بشينه با فراغ بال يه كتاب خوندني 5 جلدي بنويسه.
26- مهمتر از همه از "سانسور كتاب" يادم رفت بنويسم.
نويسنده هاي ايراني با اینکه بیشترشون غم نان دارن با اینحال میشینن تموم توان خودشونو رو کتابشون میذارن.
وسطاش که هی اضطراب سانسور دارن و سعی میکنن خودسانسوری کنن.
بعد از طی هفت خوان رستم تازه کتاب بهشون برگردونده میشه که شکم و یال و سر و پا و دم کتابتو اصلاح کن!
دیگه برای نویسنده دل و دماغ میمونه؟ نه والله!
27- ه.الف شاعر- که نصف سال خارجه و نصف سال داخل- به دوستی گفته:
-.روم نمیشه کتاب جدیدمو چاپ کنم
- جرا؟
- چون در کمال تعجب وزارت ارشاد خیلی سریع اجازهی نشر داده. میترسم مردم فکرای بد راجع بهم بکنن!
- :)
2:08 | Zeitoon | نظرها(73)
كتابي براي خواندن
جمعه، 27 بهمن 1385
كتابي براي خواندن
میشه خواهش کنم اسم كتاب يا كتابايي که روی شما تاثیر گذاشتن (البته منظورم خوندنشونه نه رنگ جلد و زیباییشون) تو نظرخواهي بنويسيد!
از هر نوع كه باشه. رمان، فلسفه، تاريخي، محيط زيستي، شعر و....
3:35 | Zeitoon | نظرها(192)
كتابي براي خواندن
میشه خواهش کنم اسم كتاب يا كتابايي که روی شما تاثیر گذاشتن (البته منظورم خوندنشونه نه رنگ جلد و زیباییشون) تو نظرخواهي بنويسيد!
از هر نوع كه باشه. رمان، فلسفه، تاريخي، محيط زيستي، شعر و....
3:35 | Zeitoon | نظرها(192)
22 بهمن!
يک شنبه، 22 بهمن 1385
22 بهمن!
1- مي ترسم منم بشم مثل دكتر دوشاخه. يادش به خير. 12 خرداد 82 راجع بهش نوشتم:
"يكي از آشناهاي بابام كه بهش مي گفتن(( آقاي دكتر دو شاخه ))فوت كرد- يادش به خير !!مرد خيلي خوب ومهربون و روشنفكري بود..از هر كاري كه از دستش براي ديگران بر ميومد دريغ نمی کرد ..فقط دو تا عيب كوچولو داشت ..يكي اينكه خيلي دوست داشت ساعتها بشينه و حرف بزنه و ديگران بشينن و فقط گوش بدن ،هميشه هم دو انگشت اشاره و وسط دست راستش به هوا بود و بقيه انگشتاش بسته .. عين دوشاخه ي محبت ..سيگاري نبود ها .. علامت وي انگيسي به معني پيروزي هم نبود..تموم بحثش اين بود كه: (( اينا)) دو ماه ديگه مي رن ! و دوميش اين بود كه هيچ اهل شوخي نبود..هيچكس جرات نداشت جلوش بهش بگه دكتر دو شاخه .. وسط صحبتاش هيچی نمی خورد و نمی آشاميد ..جدی جدی بود .. از بس با انگشت دو ماه رو نشون داده بود ..بيشتر وقتا انگشتش حاضر و آماده براي گفتن اين جمله بود ..آخرش هم اون دو ماه نرسيد براش :-(
از دكتر دوشاخه دو پسر سه شاخه به يادگار مونده ! "
2- واقعا 28 سال گذشت؟!؟! ددم واي... يا بهتره بگم ددم ياندي!
3- امشب هيچكس اين ورا نرفت بالاي پشت بوم الله اكبر بگه.
اصلا از سنگ و علف صدا درميومد كه از مردم اين شهر نميومد.
تا اونجايي كه رفتم رو پشت بوم و گوشامو تيز كردم هيچ صدايي نشنيدم..
مثل ازهاري با دوربين هم شهرو رصد كردم. نه كسي رو ديدم نه حتي كسي نوار گذاشته بود.
شهر در امن و ا مان:)
4- اما ... پس اينا كي ين فردا مي رن راهپيمايي؟
5- بقيه داره....
اما مي مونه براي فردا...
6- اينو بگم و برم بخوابم.
دل تو دلم نيست. احمدي نژاد جونم قول داده بود تو دهه ي زجر دوتا مژده بهمون بده!
اوليش كشف واكسن ايدز بود كه ايران رو در قله ي دانش پزشكي نشوند.
يعني فردا چه مژده ي ديگه اي در انتظارمونه؟
پنداري يه چيزايي در مورد حق مسلممونه. انرژي هسته اي و يه همچيم چيزايي.
تاپ تاپ تاپ تاپ تاپ
(اين صداي قلبمه كه داريد مي شنويد.)
(صداي قلب از نظر پزشكي انگار بايد يه چيزايي تو مايه هاي تيپ تاپ تيپ تاپ يا تيك تاك تيك تاك باشه. نه؟)
7- اينو هم بگم! قول مي دم كه برم.
اون مسئلهاي كه قبلا گفته بودم كه رفسنجاني كم كم احمدي نژادو كنار ميزنه انگار داره به واقعيت ميپيونده.
تو تلويزيون راه به راه نشونش ميدن( تو برنامهی فرزاد حسنی هم آورده بودنش) و جالبه كه تو مصاحبههاش همهش میگه مغز متفکر جمهوری اسلامی من بودم و حتی با امام سر مواضعش تندی میکردم و تو اخبار هم تازگیها دارن خیلی بزرگش میکنن.
خلاصه که یه بوهایی میآد...
پ.ن.
8- کلی عکس، گزارش، نقد، متن سخنرانی و شبهای بخارا در تادانهی یوسف علیخانی...
9- صادقانهی صادق....
10- خانهتکانی مرضیه ستوده در وبلاگ آقای سردوزامی....
11- بعضی بلاگرها مثل پونه پیشنهاد دادن که روز 25 بهمن رو به جای روز والنتین روز عشاق بنامیم.
سپند روز روز عشق ایرانیان جانشینی شایسته برای والنتاین
12- دلنوشتههای امیرحسین شفقی هنر در تبلیغات و....
13- وبلاگ یک یاغی:
احمدی نژاد گفته:
یک دانشآموز پونزده شونزده ساله تو زیرزمین خونهشون انرژی هستهای تولید کرده(لابد با پِهِن) ما هم براش بادیگارد و ماشین و راننده گرفتیم که یه وقت ندزدنش!( احمدینژاد جان احتمال دزدیدن خودت خیلی بیشتره.)
14- نسل سوختهای چون من...
15- اینم سایت خیلی بامزهی " یک صد میلیارد امضا برای تغییر قوانین تبعیضآمیز علیه مردان"
:))
16 خاطرات زندان ملاحسنی(در سه قسمت) رو هر کی نخونه، از کفش رفته:))
17- حسن ختام:
سخنرانی احمدینژاد:))
آقا زیاد نخندید. فکر همسایهها رو هم بکنید!
18- متوجه نشدم این خانم افکار خواب دیده که رفته راهپیمایی و جمعیت خیلی زیادی اومده بودن یا طنز نوشته!
19- زهرا کمال فر و دو فرزندش هشت ماه است که در فرودگاه مسکو آواره اند!
اين زن ايراني که قصد داشت به همراه دو فرزند 12 و 17 ساله اش به صورت غيرقانوني به کانادا مهاجرت کند 18 ماه است که در فرودگاه مسکو سرگردان است و در سالن فرودگاه زندگي مي کند.
آيا بلاگري تو مسكو داريم تا ازش خواهش كنيم بره از اين زن و بچه هاش گزارش تهيه كنه؟
شايد از اين طريق بتونيم كمكشون كنيم.
از بلاگرهاي ديگه خواهش مي كنم به اين وبلاگ لينك بدن تا همه از زندگي اسف بارشون باخبر بشن.
ممنون.
3:00 | Zeitoon | نظرها(155)
22 بهمن!
1- مي ترسم منم بشم مثل دكتر دوشاخه. يادش به خير. 12 خرداد 82 راجع بهش نوشتم:
"يكي از آشناهاي بابام كه بهش مي گفتن(( آقاي دكتر دو شاخه ))فوت كرد- يادش به خير !!مرد خيلي خوب ومهربون و روشنفكري بود..از هر كاري كه از دستش براي ديگران بر ميومد دريغ نمی کرد ..فقط دو تا عيب كوچولو داشت ..يكي اينكه خيلي دوست داشت ساعتها بشينه و حرف بزنه و ديگران بشينن و فقط گوش بدن ،هميشه هم دو انگشت اشاره و وسط دست راستش به هوا بود و بقيه انگشتاش بسته .. عين دوشاخه ي محبت ..سيگاري نبود ها .. علامت وي انگيسي به معني پيروزي هم نبود..تموم بحثش اين بود كه: (( اينا)) دو ماه ديگه مي رن ! و دوميش اين بود كه هيچ اهل شوخي نبود..هيچكس جرات نداشت جلوش بهش بگه دكتر دو شاخه .. وسط صحبتاش هيچی نمی خورد و نمی آشاميد ..جدی جدی بود .. از بس با انگشت دو ماه رو نشون داده بود ..بيشتر وقتا انگشتش حاضر و آماده براي گفتن اين جمله بود ..آخرش هم اون دو ماه نرسيد براش :-(
از دكتر دوشاخه دو پسر سه شاخه به يادگار مونده ! "
2- واقعا 28 سال گذشت؟!؟! ددم واي... يا بهتره بگم ددم ياندي!
3- امشب هيچكس اين ورا نرفت بالاي پشت بوم الله اكبر بگه.
اصلا از سنگ و علف صدا درميومد كه از مردم اين شهر نميومد.
تا اونجايي كه رفتم رو پشت بوم و گوشامو تيز كردم هيچ صدايي نشنيدم..
مثل ازهاري با دوربين هم شهرو رصد كردم. نه كسي رو ديدم نه حتي كسي نوار گذاشته بود.
شهر در امن و ا مان:)
4- اما ... پس اينا كي ين فردا مي رن راهپيمايي؟
5- بقيه داره....
اما مي مونه براي فردا...
6- اينو بگم و برم بخوابم.
دل تو دلم نيست. احمدي نژاد جونم قول داده بود تو دهه ي زجر دوتا مژده بهمون بده!
اوليش كشف واكسن ايدز بود كه ايران رو در قله ي دانش پزشكي نشوند.
يعني فردا چه مژده ي ديگه اي در انتظارمونه؟
پنداري يه چيزايي در مورد حق مسلممونه. انرژي هسته اي و يه همچيم چيزايي.
تاپ تاپ تاپ تاپ تاپ
(اين صداي قلبمه كه داريد مي شنويد.)
(صداي قلب از نظر پزشكي انگار بايد يه چيزايي تو مايه هاي تيپ تاپ تيپ تاپ يا تيك تاك تيك تاك باشه. نه؟)
7- اينو هم بگم! قول مي دم كه برم.
اون مسئلهاي كه قبلا گفته بودم كه رفسنجاني كم كم احمدي نژادو كنار ميزنه انگار داره به واقعيت ميپيونده.
تو تلويزيون راه به راه نشونش ميدن( تو برنامهی فرزاد حسنی هم آورده بودنش) و جالبه كه تو مصاحبههاش همهش میگه مغز متفکر جمهوری اسلامی من بودم و حتی با امام سر مواضعش تندی میکردم و تو اخبار هم تازگیها دارن خیلی بزرگش میکنن.
خلاصه که یه بوهایی میآد...
پ.ن.
8- کلی عکس، گزارش، نقد، متن سخنرانی و شبهای بخارا در تادانهی یوسف علیخانی...
9- صادقانهی صادق....
10- خانهتکانی مرضیه ستوده در وبلاگ آقای سردوزامی....
11- بعضی بلاگرها مثل پونه پیشنهاد دادن که روز 25 بهمن رو به جای روز والنتین روز عشاق بنامیم.
سپند روز روز عشق ایرانیان جانشینی شایسته برای والنتاین
12- دلنوشتههای امیرحسین شفقی هنر در تبلیغات و....
13- وبلاگ یک یاغی:
احمدی نژاد گفته:
یک دانشآموز پونزده شونزده ساله تو زیرزمین خونهشون انرژی هستهای تولید کرده(لابد با پِهِن) ما هم براش بادیگارد و ماشین و راننده گرفتیم که یه وقت ندزدنش!( احمدینژاد جان احتمال دزدیدن خودت خیلی بیشتره.)
14- نسل سوختهای چون من...
15- اینم سایت خیلی بامزهی " یک صد میلیارد امضا برای تغییر قوانین تبعیضآمیز علیه مردان"
:))
16 خاطرات زندان ملاحسنی(در سه قسمت) رو هر کی نخونه، از کفش رفته:))
17- حسن ختام:
سخنرانی احمدینژاد:))
آقا زیاد نخندید. فکر همسایهها رو هم بکنید!
18- متوجه نشدم این خانم افکار خواب دیده که رفته راهپیمایی و جمعیت خیلی زیادی اومده بودن یا طنز نوشته!
19- زهرا کمال فر و دو فرزندش هشت ماه است که در فرودگاه مسکو آواره اند!
اين زن ايراني که قصد داشت به همراه دو فرزند 12 و 17 ساله اش به صورت غيرقانوني به کانادا مهاجرت کند 18 ماه است که در فرودگاه مسکو سرگردان است و در سالن فرودگاه زندگي مي کند.
آيا بلاگري تو مسكو داريم تا ازش خواهش كنيم بره از اين زن و بچه هاش گزارش تهيه كنه؟
شايد از اين طريق بتونيم كمكشون كنيم.
از بلاگرهاي ديگه خواهش مي كنم به اين وبلاگ لينك بدن تا همه از زندگي اسف بارشون باخبر بشن.
ممنون.
3:00 | Zeitoon | نظرها(155)
خسرو گلسرخی
پنج شنبه، 19 بهمن 1385
خسرو گلسرخی
1- ديشب تلويزيون رو كه روشن كردم ، نمیدونم کدوم کانال بود- ديدم فرزاد حسني داره به مهمون برنامهش داره میگه:
امیر جان یه فیلم غیر منتظره میخواد پخش شه. با هم ببینیم.
انگشتم رو از شماره کانال بعدی برداشتم. کنجکاو شدم ولی گفتم لابد باز میخواد یه تیکه فیلم از تظاهرات سال 57 نشون بده.
و در مقابل چشمای حیرتزدهی من دفاعیات خسرو گلسرخی را دادگاه زمان شاه رو –سال 1352- نشون داد.
چقدر شجاع بوده این مرد. این شاعر ِ" باید که دوست بداریم یاران/ باید که چون خزر بخروشیم/ فریادهای ما اگر چه رسا نیست/ باید یکی شود ای یاران."
همهش میگفت من از خودم دفاع نمیکنم. من از خلقم دفاع میکنم. چه صدایی داشت این خسرو گلسرخی. چه صلابتی(الحق که صداگذاریاش هم از صداگذاری فیلمهای سینمایی اخیر هم خیلی بهتر بود).
فکر میکنم این فیلم چه ولولهای در اون زمان به پا کرده.
آیا حکومت الان ایران جرأت داره دفاعیات اکبر گنجی و ناصر زرافشان و... حتی مجتبی سمیعینژاد و کیانوش سنجری و آرش سیگارچی رو پخش کنه؟
2- امسال دههی فجر مدل تبلیغات جمهوری اسلامی خیلی عوض شده.
بر خلاف سالهای قبل خیلی با احترام فیلمهای خصوصی شاه و فرح رو نشون میدن و وسطش براش شاخ و دم نمیگذارن و در زبالهدان تاریخ نمیاندازنش. فیلمهای شاه با ثریا، فوزیه و فرح و بچههاش به کرات پخش میشه.
برخلاف سالهای قبل زنهای بیحجاب از تظاهرات سال 57 حذف نشدن.
زنهای بیحجاب در دادگاه خسرو گلسرخی هم سانسور نشده بودن.
میدونم دادگاه گلسرخی رو از این منظر نشون دادن که گفته سخنم را از مولا علی آغاز میکنم.
درسته که تو دفاعیاتش یه جورایی گفته اسلام و سوسیالیسم منافاتی با هم ندارن.
اما اینها که تاحالا سایهی سوسیالیسم و کمونیسم رو با تیر میزدن.
چه اتفاقی افتاده؟ چرا تلویزیون ایران اینقدر ولخرج شده؟
چرا امسال اینقدر از روسای جمهور آمریکا یعنی کارتر و کندی و... با همسراشون فیلم نشون میدن؟
3- یکبار دیگه همینجوری تلویزیون رو روشن کردم. فکر کنم یکی ازسریالهای دههی زجری بود. ظاهرا قصهها در یه قهوهخونه در مرز ایران(نمیدونم با کجا) اتفاق میافته.
اون تیکهای که من دیدم دست چپ سعید شیخزاده مثلا تیر خورده و از دست مأمورای زمان شاه فرار کرده بود.
صاحب قهوهخونه هم که انقلابیه و شاگردش یه پسر لاله( نقشش رو یکی از برادران آهنگر. احتمالا امید بازی میکرد)بهش پناه داده. سعید شیخ زاده از ضعف رو تخت قهوهخونه میخوابه. کجا؟ رو بازوی چپش که آستینش با گلوله سوراخ شده و همینطور از سوراخش خونه که بیرون میریزه. من اصلا حواسم به دیالوگها نیست. منتظرم ببینم کسی به بازیگر تذکرمیده یا نه. برنامه زنده هم نیست.
بعد که با صاحب قهوهخونه صمیمی میشه نیمه خیز می شه رو آرنج دست چپش راحت تکیه میده و درددل میکنه. بدون اینکه حتی یه آخ بگه. وقتی میشینه چایی رو با همون دست چپش میگیره. وقتی صاحبقهوهخونه هم میخواد ساکشو بهش بده تا از دست مأمورایی که دارن میان فرار کنه بازم با دست خونین و مالینش ساک سنگینو میگیره و فرار میکنه.
نه کارگردان، نه دستیار، نه منشی صحنه، نه فیلمبردار، نه صدابردار نه حتی چایی ریز گروه نگفت:
الاغ، تو دست چپت تیر خورده. با اون یکی دستت کاراتو بکن!
یا اگه بازیگر چپدسته. بازوی راستش رو تیرخورده و خونین میکردن!
ببین بودجههای نازنین ما صرف چه برنامههایی میشه.
4- ای مردم باشتین!
یکی شش ماه، یه سال، پنج سال میره زندان. هر روز شکنجه میشه. به خاطر شرایط وحشتناک زندان اعتصاب غذا میکنه. هیچکی براش تره خورد نمیکنه. طفلک وقتی هم میاد بیرون انتظاری از کسی نداره که بگیرنش رو کول و دور شهر بچرخوننش. عین گلسرخی میگه من برای مردمم مبارزه میکنم و از کسی هم توقعی ندارم.
اونوقت یکی که بارها اعلام کرده من سیاسی نیستم و با حکومت مشکلی ندارم. نمازمو میخونم و روزهمم میگیرم، برای چند ساعت میره زندان، ببخشید هتلاوین و وقتی میاد بیرون برای کسایی که تو این چند ساعت بهش لینک ندادن و بهش زنگ نزدن خط و نشون میکشه. به بعضیها با لحن بیادبانهای فحش میده. غافل از اینکه کسی اگر کاری هم کرده برای کل جنبش کرده نه برای فرد بخصوص اون.
خوب دیگه جوونیاست و نادونی و سرپرباد! در جواب کسایی هم ازش میپرسن چرا خودت تاحالا به زندانی های سیاسی نه لینک دادی نه حالشونو پرسیدی پرخاشگرانه جواب میده من تو دلم ناراحت بودم و بیرون از اینترنت کارایی کردم.( خوب هر کسی هم میتونه همین جواب رو به خودش بده) بقیه انتقادها رو هم که طبق معمول پاک میکنه.
من اینا رو تقصیر اون طفلک نمیدونم. این مردم ما هستن که به خاطر آرزوهای "خودشون" یکی روبیجهت مثل بادکنک باد میکنن. جالب اینجاست که شخص در باد کردن خودش کمک هم میکنه. اونقدر باد میشه که ناگهان میترکه.
وقتی هم ترکید حتی نمیان تیکههاشو جمع کنن.
مثل.... یادتون هست؟
5- دوتا ویژهنامه بخارا به دستم رسیده. یکی در مورد اوسیپ ماندلشتام شاعر نامدار روس و یکی گونتر گراس. واقعا علی دهباشی کاری کرده کارستان. در مورد این دو ویژهنامه حتما مینویسم. ویژهنامه یه چیزی میگم و یه چیزی میشنوید.
6- برای آذر فخر عزیزم آرزوی سلامتی هر چه زودتر دارم...
پ.ن.
7- این لینکو همین الان یه نفر برام فرستاد.
بابا چه خبره این وبلاگستان:)
اونایی که افتخار میکنن که با اسم اصلی مینویسن و به ما مستعار نویسا میپرن که چرا به قراراشون نمیریم یکی از دلایلش همینه!
جالبه یکی از همین خانمهای محترم که قهرمان ملی شده و بارها اعلام کرده با یک بسته شکلات هم بعله، با هر دوست پسرشکلاتی که قرار داره مثل: ع.ق. و ح.م. و ح.ع و...
حتما هم باید یه لجنپرونی راجع به زیتون بکنه(من این وسط چکارم نمیدونم والله). به یکیشون گفته اگر میخوای باهام باشم باید لینک زیتونو برداری:))
از کجا میفهمم؟ خودشون برام مینویسن! !
توضیح: من هنوز این متنو نخوندم. اما با دیدن چند جمله بسيار مزخرف از دوسه نفر که اعای پیغمبری و روشنفکری دارن فهمیدم مستعار نویسا چقدر متینترن!
چیزی که در مورد بيشتر اونایی که با اسم اصلی مینویسن متوجه شدم، اینه که از اسمشون استفادهی بهینه میبرن!
بعضیاشون هم مرتب از اسمهای گنده گنده بالا میرن، مثلا فلان آدم گنده گفت تو چقدر خوبی و گلی.
به دیگران مرتب نون قرض میدن که یک جایی این نونو پس بگیرن.
هم اعلام می کنن که با چی خر میشن و به همه شماره تلفن می دن و .... بعله دیگه...
هر مستعار نویسی هم که ناگهان با اسم اصلی مینویسه اولین کاری که میکنه اینه که برای خودش تبلیغ کنه!
که هم نفع مادی براش داره و هم معنوی.
مطمئنم اگر خودم هم آشکار شم از همچین ایراداتی مبرا نخواهم بود.
ظاهرا اميد اون نوشته يا افشاگري به قول خودش يك كيلومتري(29 صفحه اي) رو از سايتش برداشته. اما من چون مي خواستم بعدا آفلاين بخونمش براي خودم سيوش كرده بودم و هر وقت بتونم يه جايي مي ذارمش. كجا مي شه متن( مايكروسافت ورد) گذاشت؟
توضيح در ده روز بعد( 29 بهمن)
بعدا كه اين 29 صفحه رو كامل خوندم ديدم اسم خيلي ها تو اين مثلا افشاگري اومده. كسايي كه از ديد من موجه هستن و حتما دوست ندارن حرف هايي كه پشتشون زده مي شه جايي انتشار پيدا كنه. مخصوصا اينكه خود اميد هم از رو سايتش برداشت.
از همون شب به بعد به كسايي كه ازم پرسيدن نگفتم و ازين به بعد هم نخواهم گفت.
ولي خوب.... برام خيلي جالب بود و در شناخت من از بچه هاي وبلاگستان خيلي تاثير داشت:)
8- جوك دانش آموزي
نمايندگان دانش آموزان مدارس مي رن پيش يه آيت الله تا ازش استفسار كنن براي اجراي موسيقي در جشن هاي دهه فجر.
- آقا، زدن كي بورد(يا اصطلاحا ارگ) تو اين دهه مجازه؟
- نخير! جايز نيست.
- سنتور چي؟ اونو اجازه داريم بزنيم؟
- نخير سنتور هم حرام است.
- دمبك؟ دمبك چي؟
- اولا دمبك نيست و تمبك است. دوما زدنش حرام تر از نوازش دم سگ است.
- گيتار؟
- حرام!
- پيانو و ويلن؟
- زبانت را گاز بگير بچه! حرام.
-...
- حرام!
-...؟
- حرام!!!
- پس ما سرود " خميني اي امام " رو با گوز و شيشكي بزنيم؟
13:07 | Zeitoon | نظرها(122)
خسرو گلسرخی
1- ديشب تلويزيون رو كه روشن كردم ، نمیدونم کدوم کانال بود- ديدم فرزاد حسني داره به مهمون برنامهش داره میگه:
امیر جان یه فیلم غیر منتظره میخواد پخش شه. با هم ببینیم.
انگشتم رو از شماره کانال بعدی برداشتم. کنجکاو شدم ولی گفتم لابد باز میخواد یه تیکه فیلم از تظاهرات سال 57 نشون بده.
و در مقابل چشمای حیرتزدهی من دفاعیات خسرو گلسرخی را دادگاه زمان شاه رو –سال 1352- نشون داد.
چقدر شجاع بوده این مرد. این شاعر ِ" باید که دوست بداریم یاران/ باید که چون خزر بخروشیم/ فریادهای ما اگر چه رسا نیست/ باید یکی شود ای یاران."
همهش میگفت من از خودم دفاع نمیکنم. من از خلقم دفاع میکنم. چه صدایی داشت این خسرو گلسرخی. چه صلابتی(الحق که صداگذاریاش هم از صداگذاری فیلمهای سینمایی اخیر هم خیلی بهتر بود).
فکر میکنم این فیلم چه ولولهای در اون زمان به پا کرده.
آیا حکومت الان ایران جرأت داره دفاعیات اکبر گنجی و ناصر زرافشان و... حتی مجتبی سمیعینژاد و کیانوش سنجری و آرش سیگارچی رو پخش کنه؟
2- امسال دههی فجر مدل تبلیغات جمهوری اسلامی خیلی عوض شده.
بر خلاف سالهای قبل خیلی با احترام فیلمهای خصوصی شاه و فرح رو نشون میدن و وسطش براش شاخ و دم نمیگذارن و در زبالهدان تاریخ نمیاندازنش. فیلمهای شاه با ثریا، فوزیه و فرح و بچههاش به کرات پخش میشه.
برخلاف سالهای قبل زنهای بیحجاب از تظاهرات سال 57 حذف نشدن.
زنهای بیحجاب در دادگاه خسرو گلسرخی هم سانسور نشده بودن.
میدونم دادگاه گلسرخی رو از این منظر نشون دادن که گفته سخنم را از مولا علی آغاز میکنم.
درسته که تو دفاعیاتش یه جورایی گفته اسلام و سوسیالیسم منافاتی با هم ندارن.
اما اینها که تاحالا سایهی سوسیالیسم و کمونیسم رو با تیر میزدن.
چه اتفاقی افتاده؟ چرا تلویزیون ایران اینقدر ولخرج شده؟
چرا امسال اینقدر از روسای جمهور آمریکا یعنی کارتر و کندی و... با همسراشون فیلم نشون میدن؟
3- یکبار دیگه همینجوری تلویزیون رو روشن کردم. فکر کنم یکی ازسریالهای دههی زجری بود. ظاهرا قصهها در یه قهوهخونه در مرز ایران(نمیدونم با کجا) اتفاق میافته.
اون تیکهای که من دیدم دست چپ سعید شیخزاده مثلا تیر خورده و از دست مأمورای زمان شاه فرار کرده بود.
صاحب قهوهخونه هم که انقلابیه و شاگردش یه پسر لاله( نقشش رو یکی از برادران آهنگر. احتمالا امید بازی میکرد)بهش پناه داده. سعید شیخ زاده از ضعف رو تخت قهوهخونه میخوابه. کجا؟ رو بازوی چپش که آستینش با گلوله سوراخ شده و همینطور از سوراخش خونه که بیرون میریزه. من اصلا حواسم به دیالوگها نیست. منتظرم ببینم کسی به بازیگر تذکرمیده یا نه. برنامه زنده هم نیست.
بعد که با صاحب قهوهخونه صمیمی میشه نیمه خیز می شه رو آرنج دست چپش راحت تکیه میده و درددل میکنه. بدون اینکه حتی یه آخ بگه. وقتی میشینه چایی رو با همون دست چپش میگیره. وقتی صاحبقهوهخونه هم میخواد ساکشو بهش بده تا از دست مأمورایی که دارن میان فرار کنه بازم با دست خونین و مالینش ساک سنگینو میگیره و فرار میکنه.
نه کارگردان، نه دستیار، نه منشی صحنه، نه فیلمبردار، نه صدابردار نه حتی چایی ریز گروه نگفت:
الاغ، تو دست چپت تیر خورده. با اون یکی دستت کاراتو بکن!
یا اگه بازیگر چپدسته. بازوی راستش رو تیرخورده و خونین میکردن!
ببین بودجههای نازنین ما صرف چه برنامههایی میشه.
4- ای مردم باشتین!
یکی شش ماه، یه سال، پنج سال میره زندان. هر روز شکنجه میشه. به خاطر شرایط وحشتناک زندان اعتصاب غذا میکنه. هیچکی براش تره خورد نمیکنه. طفلک وقتی هم میاد بیرون انتظاری از کسی نداره که بگیرنش رو کول و دور شهر بچرخوننش. عین گلسرخی میگه من برای مردمم مبارزه میکنم و از کسی هم توقعی ندارم.
اونوقت یکی که بارها اعلام کرده من سیاسی نیستم و با حکومت مشکلی ندارم. نمازمو میخونم و روزهمم میگیرم، برای چند ساعت میره زندان، ببخشید هتلاوین و وقتی میاد بیرون برای کسایی که تو این چند ساعت بهش لینک ندادن و بهش زنگ نزدن خط و نشون میکشه. به بعضیها با لحن بیادبانهای فحش میده. غافل از اینکه کسی اگر کاری هم کرده برای کل جنبش کرده نه برای فرد بخصوص اون.
خوب دیگه جوونیاست و نادونی و سرپرباد! در جواب کسایی هم ازش میپرسن چرا خودت تاحالا به زندانی های سیاسی نه لینک دادی نه حالشونو پرسیدی پرخاشگرانه جواب میده من تو دلم ناراحت بودم و بیرون از اینترنت کارایی کردم.( خوب هر کسی هم میتونه همین جواب رو به خودش بده) بقیه انتقادها رو هم که طبق معمول پاک میکنه.
من اینا رو تقصیر اون طفلک نمیدونم. این مردم ما هستن که به خاطر آرزوهای "خودشون" یکی روبیجهت مثل بادکنک باد میکنن. جالب اینجاست که شخص در باد کردن خودش کمک هم میکنه. اونقدر باد میشه که ناگهان میترکه.
وقتی هم ترکید حتی نمیان تیکههاشو جمع کنن.
مثل.... یادتون هست؟
5- دوتا ویژهنامه بخارا به دستم رسیده. یکی در مورد اوسیپ ماندلشتام شاعر نامدار روس و یکی گونتر گراس. واقعا علی دهباشی کاری کرده کارستان. در مورد این دو ویژهنامه حتما مینویسم. ویژهنامه یه چیزی میگم و یه چیزی میشنوید.
6- برای آذر فخر عزیزم آرزوی سلامتی هر چه زودتر دارم...
پ.ن.
7- این لینکو همین الان یه نفر برام فرستاد.
بابا چه خبره این وبلاگستان:)
اونایی که افتخار میکنن که با اسم اصلی مینویسن و به ما مستعار نویسا میپرن که چرا به قراراشون نمیریم یکی از دلایلش همینه!
جالبه یکی از همین خانمهای محترم که قهرمان ملی شده و بارها اعلام کرده با یک بسته شکلات هم بعله، با هر دوست پسرشکلاتی که قرار داره مثل: ع.ق. و ح.م. و ح.ع و...
حتما هم باید یه لجنپرونی راجع به زیتون بکنه(من این وسط چکارم نمیدونم والله). به یکیشون گفته اگر میخوای باهام باشم باید لینک زیتونو برداری:))
از کجا میفهمم؟ خودشون برام مینویسن! !
توضیح: من هنوز این متنو نخوندم. اما با دیدن چند جمله بسيار مزخرف از دوسه نفر که اعای پیغمبری و روشنفکری دارن فهمیدم مستعار نویسا چقدر متینترن!
چیزی که در مورد بيشتر اونایی که با اسم اصلی مینویسن متوجه شدم، اینه که از اسمشون استفادهی بهینه میبرن!
بعضیاشون هم مرتب از اسمهای گنده گنده بالا میرن، مثلا فلان آدم گنده گفت تو چقدر خوبی و گلی.
به دیگران مرتب نون قرض میدن که یک جایی این نونو پس بگیرن.
هم اعلام می کنن که با چی خر میشن و به همه شماره تلفن می دن و .... بعله دیگه...
هر مستعار نویسی هم که ناگهان با اسم اصلی مینویسه اولین کاری که میکنه اینه که برای خودش تبلیغ کنه!
که هم نفع مادی براش داره و هم معنوی.
مطمئنم اگر خودم هم آشکار شم از همچین ایراداتی مبرا نخواهم بود.
ظاهرا اميد اون نوشته يا افشاگري به قول خودش يك كيلومتري(29 صفحه اي) رو از سايتش برداشته. اما من چون مي خواستم بعدا آفلاين بخونمش براي خودم سيوش كرده بودم و هر وقت بتونم يه جايي مي ذارمش. كجا مي شه متن( مايكروسافت ورد) گذاشت؟
توضيح در ده روز بعد( 29 بهمن)
بعدا كه اين 29 صفحه رو كامل خوندم ديدم اسم خيلي ها تو اين مثلا افشاگري اومده. كسايي كه از ديد من موجه هستن و حتما دوست ندارن حرف هايي كه پشتشون زده مي شه جايي انتشار پيدا كنه. مخصوصا اينكه خود اميد هم از رو سايتش برداشت.
از همون شب به بعد به كسايي كه ازم پرسيدن نگفتم و ازين به بعد هم نخواهم گفت.
ولي خوب.... برام خيلي جالب بود و در شناخت من از بچه هاي وبلاگستان خيلي تاثير داشت:)
8- جوك دانش آموزي
نمايندگان دانش آموزان مدارس مي رن پيش يه آيت الله تا ازش استفسار كنن براي اجراي موسيقي در جشن هاي دهه فجر.
- آقا، زدن كي بورد(يا اصطلاحا ارگ) تو اين دهه مجازه؟
- نخير! جايز نيست.
- سنتور چي؟ اونو اجازه داريم بزنيم؟
- نخير سنتور هم حرام است.
- دمبك؟ دمبك چي؟
- اولا دمبك نيست و تمبك است. دوما زدنش حرام تر از نوازش دم سگ است.
- گيتار؟
- حرام!
- پيانو و ويلن؟
- زبانت را گاز بگير بچه! حرام.
-...
- حرام!
-...؟
- حرام!!!
- پس ما سرود " خميني اي امام " رو با گوز و شيشكي بزنيم؟
13:07 | Zeitoon | نظرها(122)
آرش سيگارچي را تنها نگذاريم!
سه شنبه، 17 بهمن 1385
آرش سيگارچي را تنها نگذاريم!
1- "متاسفانه این سه سال زندان و درگیری های پیرامون من ، کاملا من را از نظر مالی در شرایط بدی قرار داده است اما با این حال تا به حال برای درمان(سرطان) از کسی کمک نگرفتم اما از این به بعد نیاز به مساعدت هایی دارم . از همه دوستان عزیز متشکرم."
آرش سيگارچي
داستان خيلي ساده است. معالجهي بيماريهاي خاص در ایران خیلی گرون تموم میشه. یک اهری از گرونی داروهای اماس نوشته و آرش از گرونی آمپولهای شیمیدرمانی. بیمهی خدمات درمانی هم درصد کمیش رو میده...
اگر هم كسي به عللي شغلي، درآمدي نداشته باشه پوستش كنده مي شه.
من قبلا بهطور خصوصی با ایمیل از دوستانی که همیشه در کار خیر پیشقدم بودن، تقاضای کمک کرده بودم. بچهها هم ازم خواستن تو وبلاگم بنویسم.
با اينكه برام سخته، ولي چشم!
امیدوارم بهزودی تو وبلاگ آرش بخونیم که معالجه با موفقیت انجام شده.
نحوهی ارسال کمک تو وبلاگ خود آرش هست.
ایستاده چو شمع!
2- ولگرد عزيز
.مشتاقانه منتظر ادامهی سفرنامهت هستیم!...
0:46 | Zeitoon | نظرها(81)
آرش سيگارچي را تنها نگذاريم!
1- "متاسفانه این سه سال زندان و درگیری های پیرامون من ، کاملا من را از نظر مالی در شرایط بدی قرار داده است اما با این حال تا به حال برای درمان(سرطان) از کسی کمک نگرفتم اما از این به بعد نیاز به مساعدت هایی دارم . از همه دوستان عزیز متشکرم."
آرش سيگارچي
داستان خيلي ساده است. معالجهي بيماريهاي خاص در ایران خیلی گرون تموم میشه. یک اهری از گرونی داروهای اماس نوشته و آرش از گرونی آمپولهای شیمیدرمانی. بیمهی خدمات درمانی هم درصد کمیش رو میده...
اگر هم كسي به عللي شغلي، درآمدي نداشته باشه پوستش كنده مي شه.
من قبلا بهطور خصوصی با ایمیل از دوستانی که همیشه در کار خیر پیشقدم بودن، تقاضای کمک کرده بودم. بچهها هم ازم خواستن تو وبلاگم بنویسم.
با اينكه برام سخته، ولي چشم!
امیدوارم بهزودی تو وبلاگ آرش بخونیم که معالجه با موفقیت انجام شده.
نحوهی ارسال کمک تو وبلاگ خود آرش هست.
ایستاده چو شمع!
2- ولگرد عزيز
.مشتاقانه منتظر ادامهی سفرنامهت هستیم!...
0:46 | Zeitoon | نظرها(81)
اشتراک در:
پستها (Atom)