شنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۸

چرک گلو(+18)

سی با چراغ قوه آورد و نورشو انداخت تو گلوم.
- بگو اَ... بازتر... بازتر... آخ آخ... حسابی چرکیه. دو سه تیکه بزرگ چرک چسبیده به لوزه هات.
از صبح گلوم شدیدا می سوخت و موقع غذا خوردن یا آب دهان قورت دادن حسابی درد می کرد(نکته مهمش همینجاست. موقع غذا خوردن!)
رفتم آینه آوردم و گلومو نگاه کردم. افتضاح بود.
- سی با جان, می شه برام ظرف خلال دندونو بیاری؟
- برای چی؟
- بیار دیگه. سوال نکن لطفا.
آورد. با انگشتام دو تا خلال دندونو با هزار زحمت کردم تو حلقم و شروع کردم به فشار آوردن دو طرف چرک.
اولین چرک رو که به اندازه عدسی کوچک بود در آوردم.
سی با با چشمانی پر از تعجب و همراه با تحسین بهم نگاه می کرد با دندونایی کلید شده و دهانی کشیده شده به دو طرف از شدت انزجار ( خودتون امتحان کنید ببینید می تونید همچین نگاهی به یکی بکنید؟ تعجب و تحسین و انزجار همراه با هم. خیلی سخته ها...)
خلاصه هر سه تا چرک رو درآوردم و در دستمال کاغذی پیچیدم و انداختم تو سطل آشغال. گلوم راحت شد.
سیبا که هنوز دندوناش نیمه کلید بود پرسید:
- تو همچین کار وحشتناکی رو از کجا یاد گرفتی؟
- بچه که بودم زیاد آنژین می شدم. دکترها هم مرتب بهم آمپول پنی سیلین تجویز می کردن. تا یه هفته هم خوب نمیتونستم نوشیدنی و غذا قورت بدم. آخر یه دکتری که خدا پدر و مادر و هفت جد و آبادشو بیامرزه این راهو یادم داد. البته او با آبسلنگ( مثل چوب بستنی چوبی) این کارو می کرد و همراش هم قرص پنی سیلین بهم میداد.

پ.ن.
هر چی می نویسم می ترسم برداشت سیاسی ازش بشه.
مثلا بگن از خلال دندون منظورت این بود و از درآوردن چرک فلان منظورو داشتی.

پ.ن. 2
دوستی می گفت اگه یه وقت ببینم یکی از تظاهر کننده ها تیرخورده یا زمین خورده نمی دونم چیکار کنم. گفتم ندونستن نداره. خوب وظیفه هر آدمیه به آدم زخمی و زمین افتاده کمک کنه.
گفت آخه می ترسم بلایی که سر دکتر آرش حجازی اومد سر منم بیاد.

دوشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۸

پرونده جعفر شجونی در دست مادر بزرگ اینجانب می باشد...

دیشب سی با خونه نبود. دلم هوای یک مامان بزرگ با صفا کرده بود و رفتم آوردمش خونه مون.
داشتیم گل می گفتیم گل می شنفتیم. تلویزیون هم داشت برای خودش زرزر میکرد که ناگهان مامان بزرگ خیره شد بهش و گفت:
_ ئه... این که جعفر دزده ست! زیادش کن ببینم چی می ناله! هنوز زنده ست؟
لوگوی برنامه "دیروز امروز فردا" توجه مو جلب کرد و زیر نویسش حجت الاسلام شجونی.
مجری یعنی ملیجک وحید یامین پور هم روبه روش نشسته بود و عین کسی که دارن قلقلکش می دن دائم با ناز و عشوه می خندید.
خندم گرفت که چرا مامان بزرگ لحنش اینقدر تغییر کرده.
- مامان بزرگ, نوشته حجت الاسلام شجونی!
- درست گفتم دیگه, همون جعفر دزده ست. چه جوون مونده پیرسگ!
- شما می شناسیدش؟
- کدوم کرجیه که این هیز و دزد سرگردنه رو نشناسه.
شجونی داشت به اصلاح طلبا دری وری می گفت که اگر سگی پوزه شو تو بکنه تو آب, آب نجس نمی شه.
- سگ خودتی و هفت جد و آبادت.
مامان بزرگو به این عصبانیت ندیده بودم. خیلی زن با حوصله و صبوریه معمولا. اسم شجونی رو به عنوان عضو روحانیت مبارز و کسی که پول زیادی تو بانک های خارج داره شنیده بودم اما نمی دونستم کرج چیکار می کرده.
کنجکاو شدم. پرسیدم شما می شناختینش؟
- معلومه! اولش یه آخوند دوزاری بود بعد یهو تقی به توقی خورد و آقا بعد از انقلاب شد نماینده مردم کرج در مجلس شورا.
جزء اولین کسایی بود که حمله کرد کاخ شمس و دارو ندارشو جمع کرد برد خونه ش. حتی لباسای زیر شمس رو نوهاش رو بردبرای خودش و دست دوماشو داد به پاسداراش.
یه همسایه داشتیم- یه زن بیوه تپل مپل سفید رو- که صیغه شجونی شده بود. به روز رفته بود سر گاو صندوقش و قسم می خورد تموم عتیقه های کاخ شمس رو اونجا دیده بود. می گفت عقاب بزرگ تمام طلای شمس رو هم با افتخار گذاشته بود تو پذیراییش. بعدا از کشور خارجش کرد. کاخ شمس که رفتی دیدی همه چیشو دزدیدن. تمام چیزای با ارزششو جعفر دزده برد.
یه زن بازی بود که نگو. موقع زناشویی عرق هم می خورد.(مثل گزارش مخملباف شد یه کم)
یه روز رفته بود نماز جمعه کرج گفته بود چرا اسراف می کنید و دوسه نوع غذا درست می کنید؟ یه نوع بسه. الان جنگه و...
(...) خانم قسم می خورد که یک بار برای افطاری مهمونشون بود , 75 رقم غذا و دسر و میوه و شیرینی سر میز گذاشته بود. عین پادشاه ها بریز و بپاش داشت.

وقتی شجونی گفت که زندانیای سیاسی تو زندان جکوزی و استخر داشتن خون مامان بزرگ دیگه کاملا به جوش اومد و یه تف گنده انداخت به سمت تلویزیون!
- تف به روت بیاد مرتیکه دزد جنایتکار دروغگو. زیتون جون, نمی دونی چه جوونای نازنینی رو شکنجه کردن و بعد کشتن.(اشک اومد تو چشاش) اون وقت می گن استخر و جکوزی داشتن. دل آدم می سوزه. بچه های (...) خانوم همه اعدام شدن. بردنشون قبرستون بهایی ها چالشون کردن.(اشکاشو با دستمال پاک کرد)
وقتی بامین پور گفت 30 ثانیه بیشتر وقت نداریم و شجونی گفت من خودم رئیس رادیو تلویزیونم, مامان بزرگ گفت:
- میبینی عجب رویی داره مرتیکه. ولش کنی خودشو صاحب همه چی می دونه.
خلاصه با هر جمله ای که شجونی می گفت یه فحش و یه تف نثارش کرد, بسکه ازش کینه داشت این ننه بزرگ دوست داشتنی ما.
آخرش هم گفت این شارلاتانو کی دعوت کرده تلویزیون؟ آدم قحط بود؟
و بعد رهنمود داد که تورو خدا تو همین دهه زجر کلک اینا رو بکنید, تا نمردم رفتن این از خدا بیخبرا رو به چشم ببینم.
گفتم چشم مامان بزرگ!
مامان بزرگ بعد از نماینده دیگر کرج "مجید شرع پسند" گفت. که دزد نبود. مرد بود. وقتی (...) خانوم رفت پیشش و از زندانی شدن و اعدام شدن بچه هاش گفت اشکش دراومده و گفته ظلم هیچوقت پایدار نمی مونه من خجلم! وقتی آقا(...) رفته بود پیشش و از اخراج دختر و پسرش که در انقلاب شرکت کرده بودن از کار و دانشگاه شکایت کرده بود گفته بود من خجلم! وسطای نمایندگیش به خاطر اینکه حاضر نشده بود عکس منتظری رو از اتاقش( دفتر نمایندگیش در کرج) برداره از مجلس اخراجش کردن و به جاش یه نماینده بله قربان گو آوردن.
مامان بزرگ می گفت یکی مثل مجید شرع پسند یکی هم مثل جعفر شجونی دزد و مال مردم خور!

پ.ن.
پرونده شجونی در بالاترین

جعفر شجونی در ویکی پدیا

لینکی در موردوادار کردن عبدالمجید شرع پسند به استعفا

مجید شرع پسیند:
« عدم وجودامنیت و نگرانی شدید از آیندۀ سیاسی کشور ، حضور تشریفاتی و سطحی مردم به جای مشارکت عمیق و مؤثر آنان ، وجود تورم وگرانی و تبعیض های ناروا درجامعه ، تکاثر و تداول قدرت در دست عده ای معدود ، ونداشتن انگیزه ورغبت برای ادامۀ فعالیت به علت عدم تحقق حکومت عدل علوی در جامعه و...»

متن استعفای شرع پسند...

لینک در بالاترین

یکشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۸

انقلاب ما انقلابی کور بود...

خرچنگی مدام بر گلویم چنگ می زند...
امیدوارم بتونیم امسال دهه زجر رو واقعا به دهه آزادی وشادی تبدیل کنیم.

کاش واقعا زمستون سر بیاد...
من خیلی حساس شدم یا شما هم با شنیدن این آهنگ گریه تون گرفت؟

balatarin