پنجشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۶

مهتاب دلش بچه‌ می‌خواد، اما بابای بچه‌ نمی‌خواد. شما بگید چیکار کنه!

این‌طور نیست که ما سرمون گرم گرونی و گرمای هوا و سیاست و توقیف روزنامه‌ها و دستگیری دانشجوها و اسانلو و سوتی‌های شخصی و اینا باشه و به مشکلات مردم اهمیت ندیم!
نخیر!
این مشکل مهتاب حسابی منو در جِیب تفکر فرو برد.(جیبش هم از اون آخوندی‌ها بود. مشکل بشه ازش بیرون بیای)
راستی تکلیف چیه! آدم بچه بخواد اما شوهر نخواد!
تا سالای پیش این سوال محلی از اعراب نداشت. دوران مرد سالاری بود و آقایون اینطور بهمون القا کرده بودن که حتما یه مردی که حتما رئیس خانواده‌هم هست، باید بالاسر آدم باشه(آق‌بالاسر) تا خانواده خانواده بشه. اما حالا که معلوم شده اینا شایعاتی- از طرف دشمن مزدور- بیش نبوده باید چیکار کرد؟
اول حرفای مهتاب عزیز رو با هم می‌‌خونیم تا ببینیم با کمک هم، چه راه حلی می‌تونیم پیدا کنیم.

زيتون جان سلام"
مي‌خواستم يک موضوعی را باهات در ميان بگذارم و اگر ممکن است تو نظرات خواننده‌هاتو ببرسی. ازون جا که خواننده‌هات خیلی آدم‌های جورواجوری هستند میتونن خیلی بهم کمک بشه . چون شديدا به راهنمايی احتياج دارم و نمي‌توانم این مساله را با نزديکانم در ميان بگذارم.
من زنی هستم ۳۵ ساله در کانادا زندگی می‌کنم . يک‌بار ازدواج کرده ام . الان تنها زندگی می‌کنم. تحصیکرده و از نظر کاری موفق هستم.
اصل مطلب: از ازدواجم صاحب فرزندی نشدم و تمایلی هم نداشتم که بچه دار بشم. الان مدتیه (نزدیک یکسال) که بدجوری هوس بچه دار شدن کردم (بادی کلاک) اما موقعیت ازدواج مناسب برام بيش نيومده. با اينکه ظاهر و قيافه خوبی دارم و تمام مردهایی که میت میکنم بهم توجه نشون میدن اما اهل ازدواج نیستند و فقط دنبال حال کردن هستند ضمن اینکه خودم هم آدم سختگیری هستم و حالا حالاها با هرکسی بیرون نمیرم.
بگذریم مدتیه که با مردی آشنا شدم که از هر نظر نمره بالا بهش میدم. خیلی خوش تیبه٬ هیچ مشکلی از نظر سلامتی نداره. خیلی موفق و خیلی خیلی ثروتمنده (ثروتش یک چیزی دورو بر دویست میلیون دلاره) و از همه اینها مهمتر خیلی اهل خونواده س و احساس مسووولیت داره. از همسرش جدا شده و صاحب سه تا بچه اس (۴۵ سالشه و ایرانی نیست مسلمون هم نیست) و تمام زندگیش بجه هاشند.
من ازش خيلی خوشم اومده ولی طوری که اون با من رفتار ميکنه معلومه که من فقط سکس بادی ش هستم یعنی فقط داره ازم استفاده میکنه (ولی دلیل این که من باهاش هستم اینه که دوستش دارم و از بودن باهاش لذت میبرم ) حالا من دارم با خودم اين فکر و ميکنم که اگه اون منو برای ازدواج انتخاب نميکنه (که به درک)من که ميتونم از قدرتم استفاده کنم و اونو بعنوان بدر بچه ام انتخاب کنم. طرف ايده ال ترين بدری که ميتونم برای بچه ام بيدا کنم. سن منهم که داره بالا ميره و اگه بشينم به اميد اين کره‌خرها که بيان ازم خواستگاری کنن فرصت بجه دار شدن را از دست ميدم. ولی يک مقدار ترس ورم داشته که اگه حساب کتابام اشتباه در بیاد و طرف نیاد باهام زندگی کنه من میمونم با یک بچه و دماغ سوخته٬ حالا : ۱)جواب خونواده ام در ايران را چطور بدم (بچه ی بدون ازدواج!)
۲) زندگی بعنوان سینگل مادر چقدر سخت ميتونه باشه ( از نظر مالی طرف وضعش توبه و خودش هم نخواد بهم بول بده و بازی در بیاره دولت بدرشو در مياره ضمن اينکه بولی که بعنوان مينتننس ازش ميگيرم انقدر زياد ميشه که بتونم تا آخر عمر بام رو بام بندازم و بی خيال کار٬ با بچه ام عشق دنيا رو بکنم.
ضمنا کی گارانتی کرده که حالا اگه من با يکنفر ازدواج کنم و بجه دار بشم تا آخر عمر با طرف زندگی ميکنم و سينگل مادر نخواهم بود.
خيلی احتياج به راهنمايی دارم. شايد به نظرت من آدم بيخودی بيام ولی مجبورم که بيرحم باشم و از قدرتی که طبيعت بعنوان زن بودن بهم داده استفاده کنم برای به دست آوردن حقم.
حالا یک نقشه خیلی با حال کشیدم که بعنوان سوربرایز ببرمش مسافرت تو اون تاریخی که خودم میخوام و ازش حامله بشم. الان میخوام که بلیط و هتل رو رزرو کنم ولی ترس ورم داشته که یک وقت به زندگیم گند نزنم.
خيلی جالبه اینم بگم برم ديروز از فرط استیصال فال حافظ باز کردم ببین چی اومد موهای تنم سیخ شد اسم یارو رو هم حتی داد:
رقیبم سرزنش ها کرد کزین باب رخ برتاب ( طرف اسمش روبرته باب صداش میکنند )
چه افتاد این سر ما را که خاک در نمی ارزد
شکوه تاج سلطانی که بیم جان درو درجست
کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی ارزد
چه آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی ارزد
لطفا به دادم برس چون آدم کله خر٬ ساده و جاه طلبی هستم یک وخ میترسم عین خر تو گل بمونم.".
(مهتاب)

- مهتاب جان. مرحبا به این دوراندیشی وفکر بکرت!
چرا زودتر این تئوری‌تو بهم نگفته بودی؟
واقعا حق داری. از این کیس مناسب نمی‌شه گذشت...
پولدار... خوش‌تیپ... خانواده‌دوست... سالم... بهترین شرایط رو برای اصلاح‌نژاد داره.
یادت باشه وادارش کنی یه آزمایش کامل خون و بیماری‌های خاص هم قبل از مسافرت انجام بده.
حالا این که چطور می‌شه مجبورش کرد خرج بچه و مامانشو بده باید فکر کرد.
اگه ایران بودی، صیغه راه حل خوبی بود. ( کی بود می‌گفت صیغه بده؟ زبونشو مار بزنه!) می‌تونستید برای طول دوران مسافرت صیغه بخونید و بعدش با گرفتن یه مهریه‌ی کلون بزنی در کونش و بری پی زندگیت. بعدش هم مژده بدی که پدر شده و تا آخر عمر مجبور به تأمین مخارج بچه‌ش می‌کردی‌ . مرد دویست‌میلیون دلاری هم که نمی‌تونه مثل گداها پدری کنه.
اما حالا که کانادا هستی و شرایط فرق می‌کنه. به قول تو این ذم بر عهده‌ی دوستان "جور واجورم"ه.
باید یه راه حل اساسی پیدا کنیم.
این فال حافظ هم آخرش بود:) حافظ به این رندی و بدجنسی نوبره والله! حرفشو گوش نده. از "باب" به هیچ وجه من‌الوجود رخ برنتاب( اگر هم احیانا خر شدی و تافتی به ماها معرفیش کن)... اتفاقا این طوفان به دویست میلیون گوهر می‌ارزد!
فکر فامیل مامیل هم نکن. این حرفا دیگه قدیمی شده! مگه اگه من هزار تومن نداشته باشم برای بچه‌م شیرخشک بخرم یکی از همین فامیلای باغیرت میاد بهم قرض بده؟
شما نظرتون چیه؟

چهارشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۶

و خدا سوتی دهندگان را دوست می‌دارد!

1- به جلسه‌ ای دعوت داشتم. قبل از راه افتادن یه مشت خودکار و یک دفترجه انداختم تو کیفم. حالا چرا یه مشت خودکار؟ چون یهو می‌بینی یکیش نمی‌نویسه، یکی خودکار نیاورده و ازت قرض می‌خواد. کلا هم نمی‌دونم سر خودکارهای تو کیفم چی میاد که بعد از چند روز مثلا تو بانک می‌فهمم هیچ‌ خودکاری تو کیفم نمونده و باید از خودکارهای بسته به نخ بانک استفاده کنم. این‌جوری هم احساس وجدان‌درد می‌کنم که چرا بغل‌دستیم باید وایسه من کارم تموم شه.
خلاصه... نزدیکی‌های محل جلسه چند تا پسر وایساده بودن بروشور تبلیغاتی می‌دادن دست مردم. منم که دلم نمیاد ازشون نگیرم. گفتم بگیرم بروشوراشون زودتر تموم شه برن خونه استراحت.

کمی به جلسه دیر رسیدم. اما دور میز هنوز جا بود. تنها زن جلسه من بودم. صحبت‌ها شروع شده بود. تا نشستم دست کردم تو کیفم. اولین خودکاری که دستم اومد برداشتم و دنبال دفترچه گشتم. اما مگه تو این چاه ویل پیدا می‌شد؟ دیدم با دست چرخوندن توی کیف و خش‌خش کاغذ‌ها حواس یه عده رو پرت کردم. اولین بروشور تبلیغاتی که دستم اومد و جای خالی برای نوشتن داشت برداشتم و روی میز گذاشتم و خودکارمو خیلی متفکرانه روش آماده نگه‌داشتم و جوری برای سخنران مثل بز اخفش سر تکون می‌دادم که انگار کلمه‌به‌کلمه‌شو می‌فهمم و باهاش موافقم. همه یه جوری نگاهم می‌کردن. فکر کنم این بروشور زیر دستم -به جای دفترچه- بدجور ضایع بازی بود.
وسطاش هم یادم ا فتاد موبایلمو خاموش نکردم. وای اگه زنگ بزنه خیلی بد می‌شه. حالا دوباره باید توی کیف گنده‌م دست می‌کردم و موبایلمو پیدا می‌کردم. اما هر جی دست می‌چرخوندم دستم به هر چیزی می‌خورد جز موبایل!
این چیه؟ ماتیک. اون‌یکی؟ کرم دست. بعد تق و توق خودکارای دیگه. این چیه؟ ئه... همون سیبی که دیروز ا ین‌همه دنبالش گشتم بخورم و پیداش نکردم.
پاک‌کن(این دیگه تو کیف من چکار می‌کرد خدا می‌دونه. به‌خدا تو خیابون پیداش نکرده بودم. الان مدتیه که صدتومنی هم رو زمین ببینم برنمی‌دارم . نه برای مناعت طبع:) نه... چون بی‌ارزش شده )بعدی، شیشه‌ی کوچک آب. از دیروز تو کیفم مونده و گرم شده. بالاخره دستم خورد به یه چیز مکعب مستطیل . هااااا ... خودش بود. حالا خاموش هم نمی‌شد!!!
دیگه حواس سخنران هم پرت شده بود و نگاه می‌کرد ببینه من دارم چیکار می‌کنم. خوبیش این بود که این‌قدر تو کارش(سخن‌رانی) کارکشته بود که همین‌طور موقع فضولی حرفاشو هم بلغور می‌کرد!
خوب... الحمدالله عملیات خاموشی هم بالاخره انجام شد و حالا واقعا می‌تونستم شروع کنم به گوش کردن.
گفتم برای اینکه از دل سخنران در بیارم یه نکته‌ی مهم تو حرفش پیدا کنم و یادداشتش کنم تا حال کنه!
اما کو نکته‌ی مهم؟
نگاه‌های دیگران به دستم و ورقه‌ای که توش می‌نویسم(بروشور) اعصابمو خط‌خطی می‌کرد.
بالاخره یه نکته پیدا کردم. آهان گفت دولت پوپولیست! گفتم بنویسمش که فکر کنه چیزی داره یادمون می ره.
بدون اینکه نگاه کنم اومدم در خودکار رو باز کنم. اما مگه باز می‌شد؟
بعد از سعی فراوان باز شد.
حالا نگاهم رفت که رقص خودکارمو روی کاغذ بروشور ببینم... ولی... این خودکار چرا اینجوریه؟ چه نوک پهن و زشتی!
واویلا، این که خودکار نبود. مداد ابروی قهوه‌ایم بود که چند روز بود گمش کرده بودم...
تازه فهمیدم این همه مدت ملت به چی نگاه می‌کردن...
حالا باید دست می‌کردم تو کیفم و یه خودکار واقعی بر‌می‌داشتم...

2- خوبی این روزها اینه که می‌تونی حواس‌پرتی‌هاتو بندازی گردن:
سنگسار شدن جعفر کیانی در قزوین.
دستگیر شدن 6 دانشجوی تحکیم وحدتی(از جمله بهاره هدایت) به عنوان هدیه 18 تیر حکومت.
دستگیر شدن منصور اسانلو دبیر سندیکای کارگران شرکت واحد بعد از اومدنش به ایران...
اینکه چند وقته همسر اسانلو به خاطر مخارج زندگی داره دو شیفت کار می‌کنه؟
و خیلی چیزای دیگه...

3- نظرخواهی
نظر شما راجع به جنبش دانشجویی و روز 18 تیر چیست؟