تو متروی داخل تهران, دو تا دختر ترگل ورگل و خندان چادری با لهجه ای غیر ایرانی ازم آدرس ایستگاهی رو پرسیدن. روی نقشه نشونشون دادم. با هر هر کر کر کلی تشکر کردن.
کنجکاو شدم بدونم کجایی ین. خوب راستش قهقه خندیدناشون در عین چادری بودنشون برام جالب بود.
گفتن لبنانی ین و در ایران درس می خونن.
رشته هاشونو پرسیدم. یکیشون گفت دندون پزشکی و اون یکی مهندسی برق.
پیش خودم گفتم لابد خیلی شهریه می دن که برای دانشگاه ها می صرفه از کشورهای دیگه دانشجو بیارن.
محتاطانه پرسیدم: خیلی شهریه می دین؟
- نه, تقریبا مجانیه.
- کجا زندگی می کنید؟
- خوابگاهی در بالای پارک ملت( با توجه به سوال کردن در مورد ایستگاهی که باید پیاده شن با دونستن زبون فارسی, نمی دونم جهتهای جغرافیایی رو درست بلد بودن یا نه. چون فکر کنم شمال پارک ملت جام جمه)
- اونجا هم مجانی؟
هرهر... کرکر...- تقریبا
- کدوم دانشگاه؟(تو دلم: چنین بذل و بخششی کرده؟)
- دانشگاه شاهد.
- آهان... شما هر دو از خانواده های شهید لبنان هستید.
مقادیر متنابهی هِرهر و کِرکر: نخیر!
- فقط شما دو نفر لبنانی و خارجی هستید تو دانشگاه؟
هرهر کرکر: نه خیییییییییییییلی هستیم! خیلی بهمون خوش می گذره. شما خیلی دولت خوبی دارید.
من تو دلم: صحیح!
حالا فکر کنید کلی آدم دورمون جمع شدن. بعضی آقایون آب دهنشون راه افتاده بود برای این دو دخترخانم خوشرو و با نیشهای باز سرشون رو کرده بودن تو محفل کوجیک مترویی ما.
بعدش کلی سوال ازم کردن در مورد بعضی مکان های تفریحی فرهنگی تهران که در حد توانم کمکشون کردم.
رسیدن به ایستگاهشون و همون آقایون مهربون که بهتر از من به حرفها گوش کرده بودن زدن رو شونه ی دخترا که رسیدید و با نیش های تا بنا گوش باز باهاشون بای بای کردن.
اما به محض بسته شدن در مترو. مردی که از همه هیز تر بود زودتر از همه دو تا فحش آبدار به این دخترا داد.
- بچه های خودمون باید به خاطر شهریه زیاد دانشگاه آزاد درس دانشگاه رو ول کنن تا این ...(!)های مفت خورا بیان جاشون.
دیگری: این دولت ما هم شورشو درآورده تا کی می خواد به جای مردم خودش به فکر مردم کشورهای دیگه ای مثل فلسطین و لبنان و غزه و... باشه.
دیگری: آخه بگو چراغی که به خونه رواست به مسجد حرومه.
دیگری: اینا دیدن دیگه هیچ کشوری براشون تره خرد نمی کنه اینجوری دارن دلشونو به دست میارن.
دیگری: غلط کردن.
دیگری: می بینید چه روزی به سر جوونای خودمون میارن؟
چند تا با هم: الهی امسال تکلیفمون روشن شه. الهی به زمین گرم بخورن.
الهی...
الهی....
الهی...
(همهمه)
...
Balatarin
جمعه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۹
سهشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۹
پخش فیلم سکسی به مناسبت رحلت حضرت زهرا در فارسی وان
ما تازه افتخار اینو پیدا کردیم که کانال فارسی وان (Farsi1) رو بگیریم . با اینکه به نظرم سریال هاش داره هدف دار انتخاب می شه و جدا از دوبله افتضاحشون, گاهی نگاهکی به این کانال می کنم.
از دوسه روز قبل از روز رحلت حضرت زهرا اعلام کرد که به علت مصادف شدن روزهای یکشنبه و دوشنبه با ایام سوگواری جای سریال های کمدی "مونوس و مونوس" و "ریبا" و "همسایه ها"... سریال حصار چوبی پخش می شه.
من واقعا کنجکاو شدم ببینم چه سریال غمناکی برای حضرت زهرا انتخاب کردن (و البته شَکَم داشت به یقین می رسید که این کانال متعلق به سران جمهوری اسلامیه و برای پرت کردن افکار عمومی از سیاست تاسیس شده)
شما فکر کنید سکانس اولش اینجوری شروع می شه:
پدر خانواده(رئیس پلیس) و مادر (جراح )و دو پسر بچه سال اونها برای تبریک کریسمس می رن به اتاق خواب دختر 16 ساله خانواده که سورپریزش کنن و دخترشون رو با یه پسر 19 ساله , هر دو لخت مادرزاد در حال سکس می بینن.
در واقع به جای سکانس اول سکس اول داشت.
(یه ذره بقیه شم بگم: پسر کون لخت فرار می کنه و پدر ازش شکایت می کنه که با دختر زیر 18 سال خوابیده و می گیرنش. پدر تو کلانتری از پسر می پرسه هر چی تو سطل آشغل اتاق دخترم گشتم کاندوم پیدا نکردم. شما چطوری جلوگیری کردید؟ پسر می گه یادتون نیست این شما بودید با توزیع کاندوم تو مدرسه مخالفت کردین؟ اگه من یا دخترتون می رفتیم داروخانه برای خرید کاندوم, چون همه می دونن ما دوست پسر دختریم همه می فهمیدن و شما ناراحت می شدین...! خلاصه برای پسره وکیل می گیرن و وکیل باحال هم از دختر پسر دفاع می کنه, همینطور مادر اصلی دختر و باقی ماجراهای شیرین اینچنینی- مثلا دو بچه ی خردسال کلانتر و دکتر دو عروسکو لخت مادرزاد -ببخشید کارخونه زاد- می کنن و صحنه سکس خواهرشون رو بازسازی می کنن)
خلاصه ما موندیم در کف این که این سریال چیش به رحلت حضرت زهرا می خورد؟ و مونوس ِ که تنها کناهش دو زنه بودن بود- که در اسلام هم شدیدا جایزه- چه چیز قبیح تر از حصار چوبی داشت که پخش نشد.
آگهی: عاشق بشید در فارسی وان!
نفس کش طلبیدن بسیجی ها, در روز رحلت حضرت زهرا
امروز روز خیلی بدی بود. هم یک هو شدیدا گرم شده بود و ما که لباس خنک تابستونی نپوشیده بودیم کمی تا قسمتی پختیم,
هم در عین تعطیلی همه جا اعلام کرده بودن بازن و اگه نریم غیبت می خوریم,
و از همه بدتر دیدن دسته های سیاه پوش و چفیه به گردن و گِل به سر و شربت به دست بود که عربده میکشیدن و به اسم عزاداری برای حضرت فاطمه از حالا برای 22 و 25 و...خرداد نفس کش می طلبیدند. و راه رو بند آورده بودن و تعداد زیادی هم فاطی کماندو -به فول مامان بزرگم به امید یافتن شوهر حزبل اصل - به دنبال دسته شون(!) می دویدن!
ما که از صبح چون با صدای آهنگ های لس آنجلسی پی ام سی از خواب پریده بودیم حواسمون نبود قتله(یا شهادته و یا ارتحاله) یه شال قرمز جیغ سرمون کرده بودیم. وقتی رفتیم خیابون دیدیم خوشبختانه خیلی ها مثل ما فکر نموده (!) بودند. و رنگ های شاد روسری ها و شالها و مانتوهای ما در تضاد عجیبی با لباس حزبلهای محترم به سر می برند.
خوب وقتی حتی کلاس درس و موسیقی و رقص و ورزشگاه و ... باز باشن آدم فکرش جاهای بد نمیره.
هر چند قدم هم یک پایگاه تقسیم شربت برپا کرده بودند که کنارش هم یک آخوند پشت یک میز مشغول پاسخگویی به مسائل مردم بود(این هم از اختراعات جدید این حکوت. در اثر ازدیاد نسل آخوند ) حتی به ایستگاه های مترو هم رحم نکرده بودن.
در کرج همین بساط بود و در تهران هم هکذا. لیوان های پلاستیکی بود که سطح خیابونا رو پوشونده بود. ملت می خوردن و لیوانشو پرت می کردن روی زمین(شما حساب کنید بعد از تغییر حکومت چند سال طول می کشه به مردم یاد بدیم که پدر من مادر من, برادرمن, خواهر ِمن, آدم آشغال هاشو تو خیابون نمی ندازه.)
یه عده هم مثل من غر می زدن و به خاطر شلوغی خیابونا فحش می دادن و عین شرلوک هولمز دلیل عاشورایی شدن روز فوت حضرت زهرا رو حدس می زدن و همه حدس ها به نزدیک شدن ماه خرداد ختم می شد.
خلاصه می شد یه مانوور کوبنده سیاسی-ساندیسی-بسیجی حسابش کرد.
پ.ن.
لینکهایی که از شدت غصه هیچکدونشونو نتونستم بار اول تا ته بخونم:
1- ماهی کوچک غمگین - تقدیم به خانواده دلاور فرزاد کمانگر/ زری اصفهانی
2- نامه مجید توکلی دانشجوی زندانی درباره شهیدان
3- /بگو چگونه بنويسم/ سيمين بهبهانی
در اعتراض به اعدام پنج زندانی سياسی
4- نامه ای از فرزاد کمانگر که بعلت عدم اجازه دسترسی به قلم و کاغذ بصورت مخفیانه و بر روی تکه ای از سفره غذا در سلول انفرادی نوشته شده است.
5- فیلم فرزاد در میان شاگردانش.... زیر فیلم کامنتی هست بااین عنوان:
فرزاد را کشتید با دانش آموزان او چه میکنید ؟
6- استمداد همسر جعفر کاظمی، زندانی محکوم به اعدام، از دبیرکل سازمان ملل/ بازجو به همسرم گفت که ما برای حفظ نظام احتیاج به چند قربانی داریم که یکی از قرعهها به نام تو افتاده است
7- تیتر مطلب قبلی رو اصلاح می کنم:
در مرگ فرزاد جهان گریست...
ای جلاد ننگت باد!
هم در عین تعطیلی همه جا اعلام کرده بودن بازن و اگه نریم غیبت می خوریم,
و از همه بدتر دیدن دسته های سیاه پوش و چفیه به گردن و گِل به سر و شربت به دست بود که عربده میکشیدن و به اسم عزاداری برای حضرت فاطمه از حالا برای 22 و 25 و...خرداد نفس کش می طلبیدند. و راه رو بند آورده بودن و تعداد زیادی هم فاطی کماندو -به فول مامان بزرگم به امید یافتن شوهر حزبل اصل - به دنبال دسته شون(!) می دویدن!
ما که از صبح چون با صدای آهنگ های لس آنجلسی پی ام سی از خواب پریده بودیم حواسمون نبود قتله(یا شهادته و یا ارتحاله) یه شال قرمز جیغ سرمون کرده بودیم. وقتی رفتیم خیابون دیدیم خوشبختانه خیلی ها مثل ما فکر نموده (!) بودند. و رنگ های شاد روسری ها و شالها و مانتوهای ما در تضاد عجیبی با لباس حزبلهای محترم به سر می برند.
خوب وقتی حتی کلاس درس و موسیقی و رقص و ورزشگاه و ... باز باشن آدم فکرش جاهای بد نمیره.
هر چند قدم هم یک پایگاه تقسیم شربت برپا کرده بودند که کنارش هم یک آخوند پشت یک میز مشغول پاسخگویی به مسائل مردم بود(این هم از اختراعات جدید این حکوت. در اثر ازدیاد نسل آخوند ) حتی به ایستگاه های مترو هم رحم نکرده بودن.
در کرج همین بساط بود و در تهران هم هکذا. لیوان های پلاستیکی بود که سطح خیابونا رو پوشونده بود. ملت می خوردن و لیوانشو پرت می کردن روی زمین(شما حساب کنید بعد از تغییر حکومت چند سال طول می کشه به مردم یاد بدیم که پدر من مادر من, برادرمن, خواهر ِمن, آدم آشغال هاشو تو خیابون نمی ندازه.)
یه عده هم مثل من غر می زدن و به خاطر شلوغی خیابونا فحش می دادن و عین شرلوک هولمز دلیل عاشورایی شدن روز فوت حضرت زهرا رو حدس می زدن و همه حدس ها به نزدیک شدن ماه خرداد ختم می شد.
خلاصه می شد یه مانوور کوبنده سیاسی-ساندیسی-بسیجی حسابش کرد.
پ.ن.
لینکهایی که از شدت غصه هیچکدونشونو نتونستم بار اول تا ته بخونم:
1- ماهی کوچک غمگین - تقدیم به خانواده دلاور فرزاد کمانگر/ زری اصفهانی
2- نامه مجید توکلی دانشجوی زندانی درباره شهیدان
3- /بگو چگونه بنويسم/ سيمين بهبهانی
در اعتراض به اعدام پنج زندانی سياسی
4- نامه ای از فرزاد کمانگر که بعلت عدم اجازه دسترسی به قلم و کاغذ بصورت مخفیانه و بر روی تکه ای از سفره غذا در سلول انفرادی نوشته شده است.
5- فیلم فرزاد در میان شاگردانش.... زیر فیلم کامنتی هست بااین عنوان:
فرزاد را کشتید با دانش آموزان او چه میکنید ؟
6- استمداد همسر جعفر کاظمی، زندانی محکوم به اعدام، از دبیرکل سازمان ملل/ بازجو به همسرم گفت که ما برای حفظ نظام احتیاج به چند قربانی داریم که یکی از قرعهها به نام تو افتاده است
7- تیتر مطلب قبلی رو اصلاح می کنم:
در مرگ فرزاد جهان گریست...
ای جلاد ننگت باد!
اشتراک در:
پستها (Atom)