پنجشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۶

کار دِرَه بالا مي‌گيره...

1- یک آهنگ محلی مشهدی خیلی باحال از محمدرضا شجریان:
حالا كم كم مي‌بينُم كار دِرَه بالا مي‌گيره

یارکم کار مو و تو دِرَه بالا مي‌گيره
ذره ذره دِرَه عشقت تو دلم جا مي‌گيره

روز اول به خودُم گفتُم اي‌یم مثل بَقي
حالا كم كم مي‌بينُم كار دِرَه بالا مي‌گيره
کار دره بالا می‌گیره
چن شبه واز مودوزُم چشمامَه تا صبح به چْخت (سقف)
با به يك سمت بی‌خودي مات مِمنه ، را مي‌گيره

چن شبَه واز مث چهل سال پيش از اي مرغ دلُم
تو زمستون بَهِنه‌ي سبزه و صحرا مي‌گيره
سِبزه و صحرا می‌گیره
تا سحر جُل مي زنم (تکون می خورم) خواب به سراغُم نمياد
هي دلُم مثل بِچِه بَهَنه‌ی بي‌جا مي‌گيره

موگومش هرچي كه مرگت چيه؟ كوفتي نمِگه
عوضش نق مِزنه ذكر خدايا مي‌گيره
(به به، ساغ‌ اول، دمت گرم)
پيري و معركه‌گيري كه مِگن حال مويه
دِره کم‌کم ای کتاب صفحه پينجا مي‌گيره
صفحه‌ی پینجا می‌گیره
هر كه عاشق مِشه پنهون مِكِنه مثل اويه(2)
كه سوار شُتُرَ و پوشتِشَه دولا مي‌گيره

این بیتش رو هم البته شجریان سانسورکرده:
كتا كردن (کوتاه کردند) دامنا رَ تا بيخ رون مشتي عماد!
ديگه مجنون توي خواب دامن ليلا مي‌گيره
(شاعر: عماد خراسانی)

گوش کنید و درود بفرستید بر نویسنده‌ی وبلاگ یک ذهن برهنه که هم آهنگ و هم شعر این ترانه رو گذاشته تو وبلاگش.
قر دادن در وبلاگ من مجاز بلکه شدیدا واجب می‌باشد.
مشغول ذمه‌اید اگر موقع گوش‌کردنش - حتی شده نشسته - حرکات موزون نکنید و اگر تونستید باهاش نخونید!!!
(این لینک رو از طریق بالاترین پیدا کردم)

2- جلف بازی بسه...
واویـــلا...از شنبه قراره گیر بدن به حجاب خانما..
باز اینا کم آوردن! برای پرت کردن حواس ملت نسبت به مسائل مهم و حیاتی مملکت چه موضوعی بهتر از حجاب؟:)
پرت کردن حواسمون از گند هسته‌ای، از اعتراض معلم‌ها، از دستگیری دانشجوها، از زندانیان سیاسی، از گرانی‌ها، از ... بازم بگم؟ چیزی که زیاده اینجور مسائل.
بابا یه کارت هوشمند حجاب بدن ما خلاصمون کنن.
بعد یه کارت هوشمند هسته‌ای به موافقین سیاست هسته‌ای دولت بدن و فقط اونا اجازه داشته باشن از امکانات شهری استفاده کنن.
مثلا موقع سوار شدن اتوبوس بگن: اونایی که کارت هسته‌ای دارن بیان بالا.

3- یعقوب یادعلی، داستان‌نویس، بیش از چهل روز است که به دلیل بخش‌هایی از رمانش «آداب بی‌قراری» و یکی دو دیالوگ از مجموعه‌داستان نخست‌اش «حالت‌ها در حیاط»، در یاسوج زندانی‌ست. اتهام او نشر اکاذیب، توهین و افتراست و دادگاه یاسوج، او را از ۲۴ اسفند ۸۵ (در تمام ایام نوروز تا اکنون) به شکل غیرقانونی بازداشت کرده است.

بیا.... نگفتم! کار داره بالا می‌گیره و حواس‌ها باید پرت بشه دیگه...


4- بلاگ‌رولینگ خراب رفته یا وبلاگ‌های آپدیت شده فقط برای من نمیاد؟

5- عکس‌هایی از اعتراضات مردم و بستن خیابان طالقانی به خاطر کمبود داروهای بیماری ام‌اس..
(کار دِرَه بالا می‌گیره)

6- گزارش تصویری خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا) از اعتیاد در تهران
زیر پوست شهر...

7- فراخوان گردهمايي براي اعتراض به آبگيري سد سيوند...
"ما گروهي از دوستداران فرهنگ و تمدن ايران بر آنيم تا گردهمايي اعتراض آميزي را در روز شنبه 1/2/1386، ساعت 10 بامداد، در برابر سازمان ميراث فرهنگي، واقع در خيابان آزادي، نبش يادگار امام، برگزار كنيم و در اين راه دست همه هموطنان عزيز را مي فشاريم، زيرا باور داريم كه فردا براي نجات يادگارهاي تاريخي اين مرز و بوم بسيار دير است."

لینک در زیتون دات کام

نظرخواهی

سه‌شنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۶

ایران را سراسر مدرسه می‌کنیم!

1- دو سه روزه بیشترِ مدارس کرج( بخصوص دولتی‌ها) به علت اعتراض معلم‌ها تعطیلن.
"معلمان کرج در سطح بسیار وسیع اقدام به تحصن در دفتر مدارس کرده و از حضور در کلاسهای درس خوداری کردند.
دانش‌آموزان نیز با اعلام حمایت از معلمان تهدید کردند اگر به وضعیت معلمان آنها رسیدگی نشود به اقدام متقابل (تعطیلی مدرسه ) دست خواهند زد.
نشست نماینده مردم کرج در مجلس (خانم آجرلو ) با نمایندگان دبیران که قرار بود امروز در اداره ناحیه ۱ کرج برگزار گردد لغو شد، زیرا معلمان در این جلسه که بوی تهدید و تطمیع می‌داد شرکت نکردند.
خواسته معلمان اجرای نظام هماهنگ کشوری در اسرع وقت(نه پلکانی و ۳ ساله) است.
اجرای دقیق مفاد اطلاعیه کانون صنفی و پوشیدن لباس مشکی (در روز معلم ۱۲ اردیبهشت ) از دستورت بعدی کار فرهنگیان کرج است.
نکته جالب این که بسیاری از نیروهای اداری با همدردی با معلمان از کار آنها حمایت و حضور حماسی در ۱۸ اردیبهشت در مقابل مجلس را محقق می‌دانند".

جالبه که سایت شطرنج کرج در مورد اعتراض‌های معلم‌ها می‌نویسه.
× روز 12 اردیبشت معلم‌ها همه لباس مشکی می‌پوشن؟ کاش یه رنگ دیگه انتخاب کنن. دل آدم می‌گیره. میشه عین عاشورا...

2- اعتراضات معلمان در سال 86 ادامه خواهد یافت...

3- جنگ تبليغاتی عليه فرهنگيان و راههای مبارزه با آن...

4- فریاد معلمان...

5- اینم رئیس‌جمهور آینده‌مون:))) ایشون هم لطف فرموده از راه دور به معلم‌های مبارز درود فرستاده...
ناشکر نباشید! پیشاپیش از خرج انتخابات ریاست‌جمهوری آینده راحت شدیم:) بی‌خود انگشتامون جوهری نمی‌شه!

6- گاهی فکر می‌کنم اومدن جمهوری اسلامی یک شوخی (بی‌مزه) تاریخیه. به خدا هیچ خنده‌مون نمی‌گیره.
دیدین بعضی جک‌ها آدمو بیشتر به گریه می‌ندازن تاخنده.بخصوص وقتی خیلی طولانی می‌شن.
و ایشون هم شاید یک ژوکر تاریخی!

7- شدت بارش تگرگ ديشب در کرج به اندازه اي بود که جان 200 گنجشک را گرفت...
حالا خوبه این سایت کرج دات اینفو اگر به فکر بدبختی‌های مردم شهر نیست، به فکر اعتراض‌های معلمان نیست، اقلا به گنجشک‌ها فکر می‌کنه:)

8- سیل چند شب پیش کرج، میلیاردها تومن به مردم خسارت زد. بیشتر خونه‌های همکف تا نیمه و زیرزمین‌ها تا سقف غرق در آب گل‌آلود شدن و همه چیز داخل اونا از بین رفت. به غیر از زیر زمین خونه‌ها، بیشتر باشگاه‌های بدن‌سازی، انبارهای پارچه فروشی‌ها، قنادی‌ها، نانوایی‌ها، وسائل برقی و چینی بلور، بقیه‌ی کالاها در زیر زمین مغازها هستن. همه از بین رفتن. شهرداری هم نتونست (یعنی کفایتشو نداشت. وقتی همه مشغول پر کردن جیبشون هستن مردم چیکارن) هیجکاری بکنه...

9- یک اهری:
"هنوز كسان زيادي هستند كه از " آمپول " آونكس استفاده ميكنند . ظاهرن فعلن مشكل پيدا كردن داروهاي بيماري هاي خاص از طرف دولت حل نشده است! ( دِ ! عجب حرف نامربوطي ! نه ميشود به صحن مقدس مجلس برد ( از قول آقاي ديني نماينده ما ! در مجلس شوراي اسلامي ) و نه ميشود اداره خيلي خيلي بسيار محترم سازمان بيمه و تامين اجتماعي را مقصر دانست ) بايد ايراني اش را مصرف كني و گرنه به تخم مرغ دولت ! برو و با عرض معذرت بفرما بمير . ما هنوز دلخوشيم و اميدوار . بين خودمان بماند ها ! ما هم خيلي آدم راحتي هستيم . " عين " مبل "راحتي " ميمانيم . صد البته كه خيلي از مشكلات عديده چه از نظر اقتصادي ( "گراني" نام نامتعارفيست ) سياسي ( ما را به خير و شما را به سلامت ) اجتماعي( سيب زميني ) حداد عادل (عادل و نماينده "عدالت گستران ") بعنوان رئيس مجلس قولهايي داده اند از بابت كمك به ارزان شدن داروهاي بيماران خاص . العهد من الوفا. گرچه ! عهد ، عهد است و مِن الوفايش به من وشما مربوط نميشود .اينها را نوشتيم تا چيزي به يادگار نوشته باشيم."


10- بلوط عزیز می‌گه:
"به طرز بیرحمانه‌ای ملاک ارزشیابی‌ام کار کردن افراد است. اینکه چه کاری می‌کنند مهم نیست. نفس کار کردن برام مهمه.
به نظرم فردی که جامع جمیع کمالات و علوم باشه اما عملا کاری نکنه, ارزش واقعی نداره."
من در کل با حرف بلوط موافقم. اما خودمونیم، در کشور ایران برای چند خانم شانس کار کردن وجود داره؟ خانم لیسانسیه‌ای رو می‌شناسم که ده ساله دنبال کار می‌گرده.
از جایی شنیدم که فقط ۱۳٪ و جایی دیگر ۲۰٪ خانم‌های ایرانی مشغول به کارن. اگر خوشبین باشیم و همون بیست درصد رو بگیریم ،یعنی هشتاد درصد خانم‌های ایرانی اجبارا بیکار هستن.
خیلی‌از کارهای همون بیست‌درصد هم در واقع کار نیستن مثل دست‌فروشی، سبزی‌پاک کنی و بعضی منشی‌های مطب(با ۵۰ هزار تومن حقوق)...
این‌قدر درآمدشون کمه که نون بخور و نمیر هم نمی‌شه.
بلوط جان،من هم قبول دارم که:
"کارهای خیرخواهانه به جای خود, اما کاری که پول بذاره تو جیب آدم ارزش دیگه‌ای داره. کاری که آدم واسش عرق بریزه و پشتش درد بگیره و آخر روز بدونه اینقدر در آورده. آخ مزه داره."
واقعا هم مزه داره. خیلی‌ها سعی می‌کنن مزه‌شو بچشن اما هرگز نمی‌تونن. خیلی از خانم‌هایی(بعضا تحصیلکرده، حتی پزشک) که وارد ان‌جی‌اوها یا خیریه‌ها می‌شن به‌خاطر اینه که کار پیدا نمی‌کنن و چون نمی‌خوان خونه‌نشین باشن میان فعالیت می‌کنن. به محض اینکه کاری پیدا کردن میرن سراغش.
شاید بی‌ربط باشه، اما یادمه اون چند سال پیشا که خیلی لاغر بودم هر وقت یه آدم چاق می‌دیدم می‌گفتم این چطوری می‌تونه طرفدار مردم مستضعف باشه. فکر می‌کردم لاغرترها امکان مبارز شدنشون بیشتره.(خوشبختانه این فکرمو جایی نمی‌گفتم) اما حالا به این فکرم می‌خندم.

11- آقای دکتر سیروس یعنی چی اون‌وقت!!!
,وبلاگت می‌شه "کنايه از نيستم
ای نامرد نالوطی!

یکشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۶

امان از دست امپریالسیم و آستین صهیونیسم!

1- آقا ما نمی‌دونیم چه گناهی کردیم که گاه‌گاه(با قاه‌قاه اشتباه نشود لطفا) دست امپریالیسم جهانی از آستین صهیونیسم کهکشانی بیرون می‌یاد و یه بلایی سر وبلاگ ناقابل ما میاره...
چند روزی بود هر کاری می‌کردم ادیتورم باز نمی‌شد. تعداد پست‌هام هم که قربونش برم هی آب می‌رفت. حالا باید بتازم و جبران کنم آسوده موندن شما رو از شر نوشته‌هام:)

2- شدیدترین بارونی که در عمرم دیدم.
از عصر هوا طوفانی شد شدید. جوری که تو خیابون نمی‌شد بر خلاف باد راه رفت. اینجا هم عین آمریکا مردمو لوس بار نمیارن که یه هشدار مشداری بدن.
توپ سنگین فوتبال دو پسربچه‌رو تو کوچه همچین باد با خودش برد که مجبور شدم با ماشین برم براشون بگیرم و بیارم!
بعد هم بارون شدیدی شروع شد. سیل بود که هر از کوی و برزنی راه افتاده بود. اینجا هم که سربالایی، انگار تموم کوچه‌ها رودخونه بودن و خروشان به سمت پایین در جریان بودن.
خوشبختانه اینجا مثل تهران نیست که جنوبش فقیرا باشن و شمالش پولدارا. یکی از فقیرنشین‌ترین محله‌ها زور‌آباده که روی تپه‌ای زیبا جا خوش کرده و از سیل در امانه. اما خوب حتما این بارون خسارت‌های زیادی زده که فردا معلوم می‌شه.
( گرچه می‌دونم هرگز معلوم نمی‌شه. فردا میان تو رادیو می‌گن همه جا امن و امانه. آسوده بخوابید! آمار درست‌حسابی نداریم)

3- دیروز با سی‌با رفتیم تو کوه‌های اطراف گشتی زدیم. به مدد بارون‌های اخیر تپه‌ها غرق در علف و گل‌های وحشی رنگارنگ، از جمله شقایق سرخ ‌و آتشین، شدن. به قدری طبیعت زیبا شده که حیفه بشینی تو خونه.
این زندگی لامصب، علی‌رغم همه سختی‌هاش و غماش و درداش، بازم زیباست...
حس داشتن دوستانی خوب از بودن در طبیعت هم زیباتره! اونایی که دوست خوب دارن می‌دونن من چی می‌گم:)

4- زمانه امسال در یکمین سالگردش (11 سپتامبر 2007) به ده نویسنده جوان که داستان کوتاهی متفاوت، مدرن، و قوی ارائه دهند جایزه می‌دهد.
جوایز رادیو زمانه "قلم زرین زمانه" و "لوح افتخار" است و به نفرهای اول تا سوم مجموعه يک ميليون تومان جایزه نقدی هم تقدیم می‌شود.



5- امسال کلی کتاب برای عیدی گرفتم. کمی برام عجیب و البته خوشحال‌کننده بود که این‌قدر مردم به کتاب روی‌آوردن.
و خوشحال برای خودم که مدتی‌بود به علت نداشتن جا کمتر کتاب می‌خریدم و حالا باید بی‌خیال ریخت و پاش خونه بشم. کادو هر چی باشه عزیزه بخصوص که کتاب باشه:)
نمی‌خوام از ارزش کادو‌ها کم کنم که ارزش کتاب هیچ‌جوری کم نمی‌شه ... اما بعد از گرفتن چندین کتاب مشابه و بعد از کمی تحقیق و تفحص متوجه شدم که بعضی ادارات و کارخونه‌جات علاوه بر مبلغ مصوب عیدی به هر کارگر و کارمند تعدادی کتاب یا مبلغ 50 هزار تومن بُن کتاب هدیه داده. به نظر من این کار خیلی خوبیه. بخصوص که چند سالیه به جای حل‌المسائل و بقیه‌ی کتاب‌های دینی کتاب‌های خوبی کادو می‌دن.
خوب اینا تو عید وقت دارن کتاب بخونن و بعد کادوش می‌دن به یکی دیگه. کتاب می‌تونه فرهنگ و دانش مردمو بالا ببره و بعد....
اسم بعضی کتاب‌های کادو گرفته شده:
(تروخدا یه وقت حسودیتون نشه:) )
1- آینه‌های دردار - هوشنگ گلشیری- انتشارات نیلوفر
2-انتری که لوطیش مرده بود - صادق چوبگ- انتشارات نگاه
3- حکایت عشقی بی‌قاف، بی‌شین، بی‌نقطه - مصطفی مستور- نشر چشمه
4- بازگشت به درخونگاه - اسماعیل فصیح( شنیدم بیماره. آروزی سلامتیش رو دارم)- انتشارات صفی‌علیشاه
5- هویت - میلان کوندرا- مترجم: پرویز همایون‌پور- نشر قطره
6- چهل‌ سالگی - ناهید طباطبایی - نشر چشمه
7- شعر خاک، شعر خورشید - اشعار بیژن جلالی - نشر مروارید
8- زارا - محمد قاضی - نشر ثالث
9- سه کتاب از زویا پیرزاد - مثل همه عصرها، طعم گس خرمالو، یک روز مانده به عید پاک - نشر مرکز
10- شاهنامه‌ی فردوسی به نثر- 3 جلد - نشر ونوشه
11- نوشته‌های فلورانس اسکاول شین - بازی زندگی، کلام تو عصای معجره‌گر، در مخفی توفیق، نفوذ کلام- مترجم: گیتی خوشدل- نشر پیکان
12- عقاید یک دلقک - هاینریش بُل - مترجم: محمد اسماعیل‌زاده- نشر چشمه
13- داش آکل - صادق هدایت- به زبان‌های فارسی و انگلیسی و فرانسه- انتشارات صادق هدایت
14- گذر پرنده‌ای از کنار آفتاب - نمایشنامه‌ای از محمد چرم‌شیر - انتشارات تیلا
15- زنی از نیویورک - از مجموعه‌ی 20 نویسنده، 60 داستان
16- پسری مرده بر آستانه پنجره است - 20 نویسنده، 60 داستان- انتشارات آمیتیس
17- به من می‌گند مک‌کنا( به نظر من کلمه‌ی می‌گند ترجمه‌ی خوبی نیست. یا باید می‌گویند باشه یا می‌گن!) - دان شا - مترجم: هوشنگ حسامی
18-تاریخجه‌ی تقریبا همه چیز - بیل برایسن - مترجم محمد تقی فرامرزی
19- فرهنگ علم - اواروف و آلن آیزاکس
20- فنگ شویی - جاناتان دی - مترجم لیلا هدایت‌پور
21- بادبادک‌باز- خالد حسینی نویسنده‌ی افغانی الاصل مقیم آمریکا - ترجمه‌ی زیبا گنجی و پریسا سلیمان‌زاده - نشر مروارید
بادبادک‌باز رو که 422 صفحه‌ست یک نفس نشستم خوندم(نه کاملا یک‌نفس، حدودا شد سه نفس)... واقعا کتاب جالبیه. به همه‌ی کسایی که در جهان سوم زندگی می‌کنن، به همه‌ی کسایی که در جهان اول و دوم زندگی می‌کنن، به همه‌ی کسایی که از کشور خودشون مهاجرت کردن به یه جای دیگه، به همه کسایی که می‌خوان از افغانی‌ها(پشتون‌ها و هزاره‌ای‌ها) بیشتر بدونن، خلاصه به همه توصیه‌ش می‌کنم.
اگه بتونم خلاصه‌ایش رو اینجا می‌نویسم.

6- روز سیزده‌به‌در ناهید کشاورز و مجبوبه‌ حسین‌زاده را در پارک لاله به جرم گرفتن امضا برای حقوق برابر زنان با مردان، دستگیر کردند و هنوز هم زندانی‌اند... عجب روزگاری داریم ما....
نوشته‌ی سارا لقمانی را در این رابطه بخوانید.


1:34 | Zeitoon | نظرها

لینک‌ها در زیتون دات کام
http://z8un.com