‏نمایش پست‌ها با برچسب اعدام. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب اعدام. نمایش همه پست‌ها

شنبه، مهر ۰۲، ۱۳۹۰

به کجا رسیده‌ایم... دیدن اعدام به صرف صبحانه

"ف" دختر 26 ساله زیبارو و ظریفیه که باشگاه بدنسازی داره.
چند وقت قبل دیده بودمش که از مرگ روح‌الله داداشی فوق‌العاده ناراحت بود. عکس بزرگش رو در تمام این مدتی که به قتل رسیده بود زده بود پشت ماشینش. "ف"چند بار در مراسمی که ورزشکاران کرجی در تالار نژادفلاحی جایی جمع می‌شدن داداشی رو از نزدیک دیده بود. می‌گفت همیشه چند میلیون تومانی به خیریه‌ها کمک میکرد. خیلی دوستش داشت.
ایندفعه داشت با خوشحالی از جون دادن قاتل روح‌الله داداشی تعریف می‌کرد. می‌گفت از سه صبح، چهار تا ماشین پر از دوستان رفتیم به محل اعدام. به شاگردام هم گفته بودم حتما باید بیان.
زیرانداز و فلاسک چایی و صبحانه هم برده بودیم. پرسیدم حالت بد نشد. تونستی چیزی بخوری؟ در حالیکه چشاش از خوشحالی برق می‌زد و گفت خیلی هم حالم خوب بود. صبحانه هم دوبرابر همیشه خوردم. البته اعدام براش کم بود دلم می‌خواست قبلش کلی شکنجه‌ش می‌ کردن!
فکر کردم در این 33 سال به کجا رسیده‌ایم...

راستی، شد 33 ساااااااال؟!

بالاترین

دوشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۹

آی آدم ها...

آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر اینجا دارد می سپارد جان

برای نجاتش تلاش کنیم.
قرار است فردا حبیب الله لطیفی را اعدام کنند

پی نوشت
خوشبختانه حکم اجرا نشده اما
اعضای خانواده حبیب الله لطیفی، شماری از فعالان مدنی در شهر سنندج از سوی نیروهای امنیتی بازداشت شدەاند

شنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۹

ایران برای فرزاد کمانگر گریست...

شاید باورتون نشه اما من خبر اعدام فرزادکمانگر و 4 نفر دیگه رو از یه پیرمرد گریان نشسته روی نیمکتی در پارک شنیدم.
زانوهام تا شد و کنارش نشستم. سی با هم!
مدتی بود دل اینو نداشتم بیام اینترنت و یا اخبار رسانه های ماهواره ای رو دنبال کنم. فکر میکردم تحمل شنیدن خبر بد دیگری رو ندارم.

با گریه گفتم باورم نمی شه.
پیرمرد عصبانی شد و گفت یعنی چی که باورت نمی شه خانوم. سی ساله داره جنایت می کنه و ما هی نشستیم کنار می گیم این آخرین جنایته. این بی پدرا روز به روز هارتر می شن.
چند نفر زن و مرد دورمون جمع شدن. اونا هم از شنیدن خبر شوکه شدن. آدمهایی از فرزاد و شیرین و بقیه حرف می زدند که اصلا فکرش رو نمی کردم.
به مدد اینترنت و کانال های تلویزیونی ماهواره ای مردم فرزاد و شیرین رو مثل بچه های خودشون می شناسن.
برای اولین بار بود که می دیدم وسائل ورزشی پارک بدون مشتری مونده بود و ما انگار همه جمع شده بودیم برای عزاداری یکی از عزیزانمون.

مردی که نصف شب ها بغل پمپ بنزین سی دی غیر مجاز می فروشه وقتی خبر رو شنید محکم زد روی پیشونیش.
با گریه گفت داریم تو جهنم زندگی می کنیم. روزی دو شیفت کار می کنم و خرجم نمی رسه مجبورم یواشکی نصف شبها هم بیام سی دی بفروشم (بچه ها و خانمش خبر ندارن). بی پولی رو یه جوری می تونستم تحمل کنم اما کشتن جوونای پاک مملکتمو نمی تونم.

کردی می گفت کردها ساکت نمی شینن. مطمئن باش روزی به روزگارشون بیاریم که روزی هزار بار از این کارشون پشیمون بشن.
زن فارسی می گفت:کرد و غیر کرد نداره. همه ایرانی هستیم. فرزاد رو عین پسرم دوست داشتم و نامه هاشو که از زندان می نوشت دنبال می کردم. اگر اجازه ملاقات می دادن هر روز می رفتم ملاقاتش. خون فرزاد دامنشو می گیره . ببینید کی گفتم.
مرد آذربایجانی می گفت:
تو این سی سال چقدر سعی کردن بین فارس و ترک و کرد و بلوچ فاصله بندازن تا با هم متحد نشیم و راحت به مفت خوری هاشون برسن.
دختری زندگینامه شیرین رو خونده بود و می گفت به جای دلجویی از جوونا میان می کشنشون.
همه گریه می کردن, نفرین می کردن, خط و نشون می کشیدن...

توی این سالها بین این همه جنایت و خبرهای بد, هیچوقت مردم رو اینطور عصبانی ندیده بودم.

لینک در بالاترین

13:50 | Zeitoon | نظرها

جمعه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۸

با رنگ سبز پرچممون هر غلطی می خواهید بکنید، اما تورو خدا جوونای ما رو نکشید!

حالم بده از شنیدن خبر اعدام محمدرضا علی زمانی و آرش رحمانی پور...
نمی دونم چی بگم ...نمی تونم باور کنم... کشتن دو جوون به همین راحتی...
این حکومت حالیش نیست که هر لحظه داره بیشتر گند می زنه به خودش؟
این لکه های ننگ هیچوقت از چهره ش پاک نمی شه!
مصاحبه رادیو زمانه با نسرین ستوده وکیل آرش رحمانی پور و همینطور با خواهر آرش /

رنگ سبز پرچممون رو آبی کنید, بنفش کنید, اما توروخدا جوونهای مارو نکشید!

لینک در بالاترین

با رنگ سبز پرچممون هر غلطی می خواهید بکنید، اما تورو خدا جوونای ما رو نکشید!

حالم بده از شنیدن خبر اعدام محمدرضا علی زمانی و آرش رحمانی پور...
نمی دونم چی بگم ...نمی تونم باور کنم... کشتن دو جوون به همین راحتی...
این حکومت حالیش نیست که هر لحظه داره بیشتر گند می زنه به خودش؟
این لکه های ننگ هیچوقت از چهره ش پاک نمی شه!
مصاحبه رادیو زمانه با نسرین ستوده وکیل آرش رحمانی پور و همینطور با خواهر آرش /

رنگ سبز پرچممون رو آبی کنید, بنفش کنید, اما توروخدا جوونهای مارو نکشید!

لینک در بالاترین

پنجشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۸

من یک محاربم, لطفا سی‌با را اعدام کنید!

چرا از خودم مایه بذارم,

آدم شوهر می کنه برای یه همچین روزای سختی


لینک در بالاترین
ارجاعی به صفحه ی بازی وبلاگی من یک محارب هستم


2:55 | Zeitoon | نظرها

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۸

ای کاش چاره‌اي برای مجازات مرگ بیاندیشیم ...

یک روز تلخ و شیرین در زندان اوین... محمد مصطفايي

"امروز برای من روز تلخ و در عین حال شیرینی بود. قرار بود حکم دو نفر از موکلینم در زندان اوین تهران اجرا شود. دیروز نامه ای نوشته و از سخنگوی قوه قضاییه خواستم که با ارتباطی که با ریاست قوه قضایه دارند حکم اعدام این دو نفر را متوقف کنند تا بتوانیم رضایت اولیاءدم را جلب کنیم. میدانید که هر چه گفتیم اعدام اطفال زیر 18 سال برخلاف قانون است فایده ای نداشت. به هر حال امروز ساعت 3:30 دقیقه به زندان اوین تهران رفتم. عده زیادی جمع شده بودند بعضی از آنها از فعالین حقوق اجتماعی بوده و بعضی دیگر از آشنایان و دوستان محکومین به اعدام و خانواده های اولیاءدم هم حضور داشتند. حاضرین صلوات می فرستادند و نام حسین و زهرا را فریاد می زند. طلب بخشش از اولیاءدم می کردند. نزدیک اذان صبح شد جو خیلی ناراحت کننده ای حاکم بود. سپس یکی از ماموین نامهای اولیاءدم را قرائت کرد. و اولیاءدم به داخل زندان رفتند. من هم وارد محوطه زندان شدم. جو بسیار ناراحت کنند ه ای بود. چند دقیقه ای بیشتر به نفس کشیدن عده ای که از شب قبل در قرنطینه به سر می برند نبود. به طرف مامور اجرای حکم رفتم و ایشان خبر توقف اجرای حکم اعدام موکلینم را دادند. باز نفس کشیدن برایم سخت بود و فضا سنگین. من را به بیرون از رندان هدایت کردند و داخل جمع شدم. مدتی گذشت. سکوت همه جا را فرا گرفت. نفس حاضرین حبس شده بود. چند نفر از دوستانم هم در کنارم بودند. آنها هم جو سنگین حاکم بر محوطه زندان را احساس می کردند. پس از مدت کوتاهی، ماموری با در دست داشتن لیستی اعلام کرد که قرار بود ده نفر اعدام شوند. شش نفری را که می خوانم حکمشان اجرا نشد. او نام شش نفر از جمله موکلینم را خواند. چهار نفر اعدام شده بودند. پس از آن بود که ناله و فریاد خانواده اعدام شدگان فضا را ملتهب کرد.
ای کاش چاره(‌اي) برای مجازات مرگ بیاندیشیم ..."

---------

در سوگ دلارا... شعري زيبا از ولگرد عزيز
" دل آرا" من ترادیدم:
...در آن صبح غم ‌آلود
آسمان ابری
ایستاده در کنار دار
گریان ...التماس آمیز
دست و پا بسته
جلادت طناب دار در دستش، با تردید
با نگاهت گفتی‌اش جلاد من:
این حلقه را از گردنم بردار..
من نمی‌خواهم بمیرم تا که ببینم
بار دیگر خورشید فردا را
کارهایم ناتمام مانده‌ست هنوز... رحم کن ..
جلاد
من نمی‌خواهم بمیرم ... بیا این حلقه را از گردنم بردار
تا بیامیزم
رنگ‌های رنگین کمان‌ها را
آخ ... دلم تنگ وتاریک است سخت
من نمی‌خواهم بمیرم..
تا که ببینم بار دیگر چهره‌ي آن مادررنجور و پیرم
ای جلاد زود باش
این حلقه را از گردنم بر دار
تا که ببینم من
بار دیگر ابرهای سرگردان وحشی را
درغروب آفتاب
رنگ خاکسترگون دریا را... رنگ گل‌ها را
ای جلاد من
این حلقه را از گردنم بردار...

جلاد مکثی کرد و گفت :
آه ...
می‌بینم هم جوانی، هم دلارایي
من نمی‌خواهم ببینم رقص تو بردار..
افسوس...
آیا هیچ می‌دانی؟
آیتی هست از رسول الله در قران
"و السن بالسن و الجروح قصاص"
"چشم با چشم و دندان از برای دندان ..."
دلا ارا گفت: ای جلاد!
آن رسول الله بی‌شماران کشت، باشمشیر ومشت..
هیچ کس ا ز او دندانی شکست؟
یا که چشم او را نابینا نمود؟
جلادش گفت:
او رسول الله بود..اما توهیج ...

با اشاره گفت تسلیمم
بیا جلاد... من اماده‌ام
زود باش زود
حلقه را بر گردنم انداز
حال می‌خواهم بمیرم من
تا که
"دندان بشکنی از بهر دندانی دگر"

ای دل آرا یم..
ترا کشتند بی‌رحمان، به‌نام دین
چه دل‌ها رابه ماتم بر نشاندند..برسوگ ا ت ...
شود روزی که آن اشكان سرد تو؟
چو سیلی برکند از بن...
بنیاد خان و مان آدم کشان "دین پیشه را...
* * *

زیتون عزیزم:
اعدام دلارا این دخترک جوان وهنرمند دل مرا به درد آورد ..
در درون برای مرگ او گریستم ..
تو می‌دانی که من شاعر نیستم
ولی این چند کلمه شعر گونه را در رثاي اونوشتم . دلم می‌خواهد توهم آنرابخوانی...
دل تنگ تو ولگرد


(ولگرد جان با خوندن شعرت منقلب شدم، خيلي زيباست... با اجازه گذاشتمش در وبلاگم)