جمعه، دی ۲۵، ۱۳۸۸

رمزگشایی لوگوی اعتماد! روزنامه اعتماد هر روز مشغول کارهای بی‌ناموسی است!

اینو برای خودنویس نوشتم:

پس از اینکه هفته نامه فرهنگی, سیاسی, اجتماعی و اقتصادی " پرتو سخن" لوگوی "تهران امروز" را افشا کرد, وظیفه وجدانی خود دانستم تا لوگوی روزنامه اعتماد را با رمز "یا مصباح" رمزگشایی بنمایم.

کلید این رمزگشایی به یکی از خاطرات دوران کودکی‌ام برمی‌گردد. روزی با برادرم گفتگو می‌کردم, نمی‌دانم داشت چه تعریف می‌کرد که من با تعجب گفتم:"اِ" یا آنطور که بعضی روشنفکران از خدا بی‌خبر می‌نویسند:"ئه". برادرم که آن روزها شدیدا مورد تهاجم فرهنگِ کوچه بود, بی اختیار گفت: الف زیرِ "ب".


پدرم که ناظر این گفتگو بود, ناغافل آمد و چنان سیلی محکمی به برادرم زد که قرمزی‌اش تا یک هفته روی صورتش ماند. و من با جستجوها و پرسش‌های فراوان از این و آن فهمیدم "الف" عنصری فاسد و شیطانی می‌باشد.

حالا شما عنایت بفرمایید کلمه "اعتماد" نه یک الف, که دو "الف" دارد.(عدد دو را با تاکید فراوان بخوانید)

اول از همه باید ببینیم چه کسی که این اسم را برای روزنامه انتخاب کرده! و دوم اینکه طراح لوگو چطور این حیله شیطانی را به منصه ظهور رسانده:




۱- به حروف به هم چسبیده‌ی "عتم" چنان کششی داده که مردی خوابیده را تداعی می‌کند.

۲- "الف" انتهایی به صورت بسیار مشکوکی در داخل حرف "دال" قرار گرفته.

۳- حرف "عین" به صورت بسیار مشخصی شبیه به دهان باز کشیده شده که "الفی" دیگر داخل آن قرار داده شده.(یعنی الفِ پیکرِ مرد در داخل دال, و الفِ مردِ دیگر در عینِ او قرار گرفته)

۴- این لوگو نه تنها یک صحنه شهوتناک را تداعی می‌کند بلکه نعوذبالله تبلیغ بسیار مهلکی برای سکس گروهی و همچنین همجنسبازی می‌باشد.

۵- من از مدیران ارشاد استدعا دارم : روزنامه اعتماد را به تغییر لوگو و چه بسا به تغییر اسم ملزم کنید و نگذارید از "اعتماد" مردم سوءاستفاده کنند. اگر هم توقیفش کنید خدا به شما توفیق الهی عنایت می‌کند و من و مصباح یزدی شب سر راحت بر بالین می‌گذاریم...(البته فکر بد نکنید, هر کس بر بالین خودش)

۶- در ضمن پرتو سخن خیلی بزرگواری به خرج داده که درباره لوگوی تهران امروز ننوشته آن زن جلف لخت رقصان کونش را با بی شرمی تمام بر کلمه ی تهران که به روش موذیانه ای شبیه صندلی کشیده شده گذاشته.





۷- خدایا مارا حفظ کن از شر شیطان رجیم

بسم الله الرحمان الرحیم.

و عجل فرجهُ

زیتون, متخصص نشانه شناسی و رمزگشایی لوگو(لوگو افشا می کنیم!)

لینک در بالاترین

چهارشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۸

خنده تمسخر آمیز کواکبیان به حسین شریعتمداری از طرف همه بود...

1-بحث های کواکبیان و شریعتمداری یک طرف, و لبخندهای تمسخر آمیز کواکبیان به شریعتمداری یک طرف!
کیف کردم! شاید آل پاچینو هم با یکسال تمرین نمی تونست چنین لبخندی به چهره ای که بیش از 90 درصد مردم ازش متنفرن و دوست صمیمی طراح قتل های زنجیره ایه بزنه. انگار داشت به یک سوسک نگاه میکنه(با عرض معذرت از جناب سوسک برای این مقایسه)

2- مناظره هنوز در تلویزیون ادامه داره. شاید کواکبیان مجبوره یه جاهایی کوتاه بیاد.
وقتی شریعتمداری با حالت عصبی( کسی که شیره اش دیر شده و گاهی دماغش می خاره) از او می خواد که بین خودش و خاتمی و موسوی و کروبی خط کشی کنه از زیرش در می ره.

3- خنده دارترین حرف شریعتمداری در مورد تقلبی بودن 13 میلیون سکه ای که موسوی به 13 میلیون فروخته و در واقع او بوده که در انتخابات تقلب کرده.
ا(سکه هایی که احمدی نژادبه مردم فروخت که از پهن درست شده بود)


4- جناب مجری هم که ملیجکی بیش نبود هی می خواست از شریعتمداری جانبداری کنه اما با پاتک های کواکبیان اینطور به بیننده القا می شد که هر دو دارن به شریعتمداری می خندن.

5- حالا شاید جمهوری اسلامی داره شریعتمداری رو هم قربانی می کنه؟
من با این قربانی موافقم. چون شریعتمداری تنها کسی بود که می تونست روزنامه محبوب سالهای سال مردم رو به چنان گندی بکشه که اسم کیهان برابر بشه با کثافت!

6- اولش یه خورده از دست کواکبیان دلخور شدم که چرا مدام از تبعیت از رهبری حرف می زنه. اما بعد دیدم اولا که او یه اصلاح طلب میانه ست. دوما اگر به فرض محال رژیم بتونه تیم موسوی, کروبی, خاتمی رو از هم بپاشونه, برای برداشتن پرچم مبارزه لازمه. سیاسته دیگه! شدیدا بی پدرمادر.

7- یک جا که دیگه کواکبیان خیلی زده بود به صحرای رهبر, به سی با گفتم ببین ما چقدر بدبختیم که چشممون به دهن این آقاست تا ازمون دفاع کنه.
البته اینم بگم کواکبیان به نوعی گفت چون من نماینده مجلسم و نمایندگان مجلس باید قسم بخورن که پیرو ولایت باشن منم مجبورم باشم.

8- وقتی شریعتمداری گفت شما مجوز راهپیمایی نداشتید کواکبیان خوب زد تو پوزه ش که مگه راهپیمایی های طرفداران احمدی نژاد مجوز دارن.

سه‌شنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۸

گابریل جان, این روزها رئالیسم ما بدجور جادوییست...

ببخشید تند تند آپدیت می‌کنم و مصدع اوقات می‌شوم.
آنقدر در آن چند وقت که دسترسی به ادیتور وبلاگم نداشتم حرف روی دلم تلنبار(تلمبار؟) شده که گمان کنم حالا حالاها تمامی نداشته باشد(اگر نگویم می پکم)

جناب آقای "گابریل گارسیا مارکز" در صفحه ی 90 کتاب:"صد سال تنهایی"(ترجمه بهمن فرزانه) فرموده:

" سربازها وارد شدند و از خانه‌ای به خانه‌ای رفتند و تمام سلاح‌های شکاری و ساطورها و حتی کاردهای آشپزخانه را مصادره کردند. سپس مردهای جوان که بيش از بيست‌ويک سال داشتند, ورقه‌هايی آبی رنگ با اسامی کانديداهای محافظه‌کاران و ورقه‌هايی قرمزرنگ با اسامی کانديداهای آزاديخواهان پخش کردند. شب قبل از آغاز انتخابات, دون آپولينار مسکوته شخصا حکمی را خواند که فروش مشروبات الکلی و تجمع سه نفر را که از يک خانواده نباشند ‌از نيمه‌شب به بعد ممنوع می‌کرد.

انتخابات بدون حادثه برگزار شد, ساعت هشت صبح روز يکشنبه صندوق چوبی آرا را در ميدان شهر گذاشتند. شش سرباز از آن محافظت می‌کردند. ر‌آی دادن کاملا آزاد بود. آئورليانو که تقريبا تمام روز را در کنار پدرزن خود ماند تا مراقب باشد کسی بيش از يک‌بار رای ندهد, متوجه موضوع شد. ساعت چهار بعد از ظهر با نواختن چند طبل در ميدان پايان انتخابات اعلام شد و دون آپولينار مسکوته صندوق آرا را لاک و با مهر خود ممهور کرد. همان شب هنگامی که با آئورلينا دومينو بازی می‌کرد، به گروهبان دستور داد لاک و مهر صندوق را بشکند و آرا را بشمارد. تعداد آرای آبی رنگ و قرمزرنگ تقزيبا با هم مساوی بود، ولی گروهبان فقط ده ورقه‌‌ی قرمز رنگ در صندوق گذاشت و بقيه را به ورقه‌های آبی‌رنگ پر کرد. سپس صندوق را بار ديگر لاک و مهر کردند و صبح روز بعد آن‌را به مرکز استان فرستادند.
آئورليانو گفت: آزاديخواهان سر به جنگ برمی‌دارند!
دون آپورلينارمسکوته حواس خود را روی قطعات دومينو متمرکز کرد و گفت: اگر اين را به خاطر عوض کردن آرا در صندوق می‌گويي,آن‌ها جنگ را شروع نخواهند کرد. چند ورقه قرمزرنگ در صندوق گذاشتيم تا اعتراضی پيش نيايد.
آئورليانو گفت: اگر من آزاديخواه بودم، به خاطر آن ورقه‌ها می‌جنگيدم!"

گابریل گارسیا جان
این روزها رئالیسم ما هم بدجور جادویی شده...

لینک در بالاترین

اینها خودشان هم می دانند, نیامده اند که بمانند...

1- دوستی ناراحت و مشوش اومد خونه مون, و شروع کرد درد دل کرد که خیلی ناامیدم. اینا رفتنی نیستن و دو دستی به حکومت چسبیدن و بسیج شده یه نیروی میلیتاریستی و نگهبان دبکتاتوری .
اشکاش از چشمش روون بود...گفت زیتون, فقط اومدم تو بهم امید بدی!
با اینکه خودم هم این روزها حال و روز درستی ندارم , شروع کردم به گفتن اینکه دیکتاتوری هیچوقت دووم نمیاره و یه روزی حتما از بین می ره . مثال های تاریخی زدم که فلان کشور و بهمان کشور هم وضع مارو داشته اما بالاخره دورانشون تموم شده و... دیدم نخیر حالیش نیست...

گفتم می دونی, اینا اصلا نیومدن که بمونن.
اشکش قطع شد و با تعجب پرسید چطور؟
گفتم کسی که اومده بمونه حتی اگه ثروت اندوز باشه, سعی می کنه به کشور هم تاحدودی برسه که حداقل آثارش به بچه و نوه اش هم برسه. عین رضاشاه که چه خوب چه بد اومد کلی عمران و آبادی تو کشور کرد تا کار برای محمدرضا اسونتر بشه.
اما اینا تو این سی سال چکار کردن؟
خراب کردن مملکت, ضایع کردن منابع,
مال اندوزی و گذاشتنش در بانک های خارجی.
و نقل قول کردم از یکی از دوستان ساکن ونکوورم که می گه بسیجی های کله گنده ریختن و گر و گر ویلا و آاپارتمان می خرن و خانواده هاشونو می برن می ذارن اونجا و خودشون برمیگردن ایران تا تقی به توقی خوردن خودشون هم برن.
و نامه مخملباف رو نشونش دادم(حالا راست یا دروغ خیلی تو ذهن مردم تاثیر می ذاره) گفتم اگه اینا موندنی بودن که پولاشونو نمی فرستادن بانکای خارجی.
نگاهی به لیست کرد و اشکاشو پاک کرد. با ساده دلی لبخندی زد و گفت آره راست می گی
اینا نیومدن که بمونن.

( . این دوست من حدود چهل سالشه اما با شوهرش توافق کرده که تا وقتی این رژیم حکومت می کنه بچه دار نشن. برای مامان شدن دوستم هم که شده امیدوارم اینا زودتر برن)


2- کامران نجف زاده بخواند!
در یک مهمونی چهره یک خانم جوون به نظرم خیلی آشنا اومد. وقتی بهش گفتم شمارو یه جایی دیدم, با خوشرویی گفت که مجری صدا و سیمای جمهوری اسلامی بوده و مدتیه که به بهانه ای استعفا داده.
او که اصلا خودشو سیاسی نمی دونست دلیل بیرون اومدنش از صدا و سیما رو اینطور توضیح داد:
روزی تو خیابون ولی عصر سر جام جم تاکسی سوار شدم. از قضا کامران نجف زاده هم بدون ماشین بود و او هم عقب همون تاکسی نشست.
راننده تاکسی از آینه ی جلو موشکافانه نگاهش می کرد. یکهو طاقت نیاورد و ازش پرسید:
ببخشید شما نجف زاده برنامه 20:30 نیستید؟
کامران نجف زاده بادی به غبغب انداخت و با لبخندی گفت:
بله خودمم.
راننده تاکسی ترمز وحشتناکی کرد و داد زد: گمشو پایین مرتیکه دیو.. قرم... پف... بی پدر مادر! این دروغ و دَوَنگا چیه به خورد ملت می دی؟
نجف زاده ترسید و پیاده شد . منم تا به مقصد برسم می ترسیدم منو هم بشناسه که خوشبختانه نشناخت.

اونشب تا صبح خوابم نبرد. گفتم یه روزی نفرت این مردم دامنمو می گیره. نون جمهوری اسلامی خوردن نداره.

می گفت شاید علت اینکه نجف زاده رو فرستادن فرانسه به این خاطر باشه که از برخوردهای اینچنینی مردم خیلی می ترسید و لابد برای بالایی ها تعریف کرده و اونا هم این موجود قیمتی رو فرستادن خارج کشور.

یکشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۸

تیر خلاص به جمهوری اسلامی...

1- مطلب دو صفحه ای "رازهای زندگی خامنه ای", در واقع افشاگری در مورد زندگی خصوصی و اموال او, نوشته محسن مخلباف
و همینطور افشاگری این سایت از دارایی های اعضای حکومت ایران در بانک های خارجی (احتمالا بخشی از دارایی ها! که از بودنش اطمینان دارند) به نظر من می تونه به مثابه ی تیر خلاصی بر علیه حکومت جمهوری اسلامی عمل کنه.

این چند روز با بعضی طرفداران احمدی نژاد که صحبت می کنم و از نوشته مخملباف برایشون فاکت میارم درسته که بعضی هاشون می خون حرفو عوض کنن یا بگن اینو رسانه های خارجی و دشمن براش درآورده, ولی اکثرشون شدیدا تو فکر فرو می رن و قسم می خورن اگه راست باشه کلا از خط رهبری ببرن! و من فقط بهشون میگم تحقیق کن ببین مخملباف راست می گه یا نه.


عده ای از جناح اصلاح طلب عقیده دارن اینطور افشاگری ها یه جورایی خاله زنکیه. اما به نظر من اینطور نیست و وضع زندگی و ثروت اندوزی یک رهبر به ظاهر ساده زیست نشوندهنده خیلی چیزا می تونه باشه. بخصوص رژیمی که رسالت و جودی خودش رو تقسیم کردن ثروت و عدالت بین مردم می دونه و برعلیه ثروت اندوزی شاه و خاندانش چه داستان ها تعریف می کنن . مردم باید بدونن اینا صد درجه بدترن.
.
یه عده که اهل اینترنت نیستن ازم می خوان پرینت این نامه رو براشون ببرم و با خوندن قمستی از اون دود از کله شون بلند می شه.
کاش بتونیم این دو نوشته رو به تعداد زیاد کپی کنیم و به صورت شب نامه در سراسر کشور حتی روستاها توزیع کنیم تا مردم ملتفت باشن اون بالا بالاها چی می گذره.

حتی خود من باور نمی کردم خامنه ای اینقدر مال دوست و مال ملت خور باشه.
این لیست هم که دراومد مسئله رو بازتر کرد.
نترسید اگه اسم چند نفر از هم عقیده های خودتون(شایدم ادعا می کنن که با مردمن) هم توش باشه. شجاع باشید و بدونید افشای این دزدی ها که کم از جنایت نداره برای حکومت بعدی مفیده .

2- فکر کنم به زودی خامنه ای بیاد تو تلویزیون و جمله معروف "صدای انقلاب شما را شنیدم" رو بگه.

3- نمی دونم از چی بگم. از دستگیری مادران عزادار که هر شنبه با شمع روشن در پارک لاله به سکوت دور هم جمع می شن؟

4- از حمله به مهدی کروبی در قزوین؟

5- از برنامه های فاشیستی و مزخرف و ضد مردمی تلویزیون جمهوری اسلامی؟

6- از چی؟ از پارازیت هایی که روی کانال های ماهواره ای میندازن و از بیشتر برنامه هاش محروم شدیم؟

7- آهان, اینم یکی از اثرات مطلب مخملباف در روزنامه های کشورهای دیگر

8-. می دونستم حکومت از تظاهرات مردم در روز عاشورا پیرهن عثمانی می دوزه به چه بزرگی.

9- اما خودمونیم, از اینکه فهمیدم آقا تریاکی نیست( در مطلب مخملباف) یه عالمه خیالم راحت شد. آخه برای سلامتیشون ضرر داشت...
...
ببخشید پس این جفنگیات به فرمان چیست؟
( روزی یکی که مشروب زیاد خورده بود, حرفای چرت و پرتی می گفت .دوستش گفت ببخشید اینها فرمان شیشه است)

10-. مغازه دارا امروز دیگه اسکناس های نوشته شده رو پس نمی دادن. ظاهرا اسکناس های ننوشته اینقدر کمه که کارو کاسبی خوابیده بوده

لینک در بالاترین

پ.ن.
با اینکه کنتور هر وبلاگ نشوندهنده ی تعداد واقعی ویزیتورها نیست., چون اونایی که با آنتی فیلتر میان رو نشون نمی ده,
اما باز دل آدم می سوزه همین تعداد رو هم میاد تو قسمت وبلاگهای شخصی از سر و دمش می زنه
مدت زیادیه که کنتور ند استات اینطوری شده
مثلا ویزیتورهای روز قبلی رو که در صفحه ی اول خودش 2401 نفر اعلام کرده بود در صفحه کل 2180 نشون داد و روز بعد 1443 رو 1157 نفر حساب کرد.
قسمتی که نشون می ده ویزیتورها از کدوم سایت اومدن که مدتیه کاملا مرخصه!