شنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۴

بر تأتر شهرمان چه‌ رفته‌ست؟

1- من‌وتو یکی دیده‌گانیم
که دنیا را هر دم
در منظر خویش
تازه‌تر می‌سازد...
(شاملو)

2- من از شهر خون‌وقیام تهران می‌آیم.
خیلی مسخره‌ست. دوتا آیت‌الله دیروزو عیدفطر اعلام کردن و بقیه‌ که اکثرا چاکران درگاه اسمشو مبرن امروزو!
استاد دانشگاه روزه‌بگیری دیروز می‌گفت. تو قرآن هم نوشتن که هر ماه قمری 29 روزه حالا چطور اینا 30 روزش کردن ما موندیم.
بدبختی اینه که گویا در روز عید فطر روزه‌گرفتن حرامه و این استاد می‌گفت ببین اینها چطور ماهارو به گناه وادار کردن:)
یکی از خنده‌دارترین صحنه‌های عمرمو تو تلویزیون دیدم. داخل هواپیمایی، دم غروب بر فراز آسمان، چندنفر آخوند و حزب‌اللی با تیپ‌های خفن و یه‌من ریش که حرفه‌‌ی اصلیشون هلال-‌ یابیه٬ دوربین و تلسکوپ به چشم داشتن آسمونو نگاه می‌کردن و دنبال هلال می گشتن. بیچاره خلبانه گه‌گیجه گرفته بود از بس چرخیده بود تو هوا. از خنده ولو شده بودم رو زمین.
پس 1400 سال پیش که هواپیما و تلسکوپ و دوربین نبوده مسلمونا چیکار می‌کردن؟ به‌خدا دنیا مسخره‌مون می‌کنه!
بگذریم. تیتر راجع به تهرانه، تو تموم خیابونای تهران یه صندوق شیشه‌ای گذاشتن و یه خواهر زینب پشتش نشسته و بزرگ روش نوشتن محل انداختن فطریه! و زیرش اضافه کرده بود نفری 750 تومن. خوشبختانه از پشت شیشه می‌شد دید که تو هر کدوم از صندوقا بیشتر از دوسه‌هزار تومن پول نیست. اینا متوجه نیستن که مردم دیگه بهشون اطمینان ندارن؟!
باور کنید اگه من یه صندوق می‌ذاشتم و روش می‌نوشت "زیتون: برای کمک به ساختمون تأتر شهر و جلوگیری از ساختمان مسجد در کنارش" خیلی بیشتر از اینا جمع می‌شد! چرا؟ الان می‌گم...

3- بدون اختیار اول یک‌راست رفتم سراغ تأتر شهری که خیلی دوستش دارم!
مدتها بود که هر وقت از کنار ساختمان زیبای تأتر شهر رد می‌شدم و منظره‌ی گودبرداری کنارشو می‌دیدم اعصابم بهم می‌ریخت. پرده‌های آبی بلندی که دور زمین مسجد، که در واقع متعلق به تأتر شهره بوده و به دستور مستقیم مقام معظم(!) رهبری اشغال شده، کشیدن٬ به جای رنگ آرامش، زور و خشونت رو بهم القا می‌کرد.
حدود یک‌سال و نیمه که با پررویی هر چه تمام‌تر خیابون شیرزاد، خیابان جنوبی پارک دانشجو، رو به زمین اضافه کردن.
آخه کی دیده یه خیابونی که اتفاقا زیاد هم دراون رفت و آمد می‌شه بندازن رو یه زمین(تازه زمین غصبی)! و عین کنه بچسبن به ساختمون تأتر شهر؟؟؟
امروز دیدم پرده‌های آبی این‌دفعه چند متر جلو اومده و سالن قشقایی و کارگاه دکور سازی تأتر شهر رو هم دربرگرفته! بی‌اختیار اشک از چشمام سرازیر شد.
زیرشون خالی خالی بود و فکر کنم نزدیکه که تالار اصلی ترک برداره و آسیب ببینه.
خانمی بهم نزدیک شد و وقتی حالمو دید فکر کرد اشک عشق‌و عاشقیه. گفتم عاشقی هست اما نه اونجور که شما فکر می‌کنید. یکی از عشقام این تالار بود که دارن از بین می‌برنش.
رو اون نیمکت‌های سیمانی نشستیم. دیدم خانمه توپش از من پرتره! هر چی فحش بلد بود کشید به جون اینا!
- عزیزم٬ اینا نمی‌خوان هیچ اثری جز آثار اسلامی توی ایران بمونه!
ـ اینا با فکر و اندیشه مخالفن! تأتر شهر هم نماد اندیشه‌س. هنرمندای تأتر به ما آگاهی می‌دن و اینا دوست ندارن مردم آگاه بشن!
- دوست دارن مردم فقط بشینن و تو مسجد نماز بخونن و هر چی پیش‌نماز گفت عین بز اخفش گوش کنن و برن خونه‌هاشون.
چند نفر به ما نزدیک شده بودن و اونا هم همراهی می‌کردن. همه‌ی دلا خون بود.
- آخه مگه نمی‌گن نمی‌شه تو جای غصبی نماز خوند. پس این مسجد به چه دردی می‌خوره؟
- خیلی خنده‌داره! تو سالن نشستی تأتر بیضایی نگاه می‌کنی یهو صدای نوحه و روضه از مسجد بیاد!
- روضه‌ی علی‌اکبر در مسجد همزمان با نمایش چیستا یثربی چی از آب در میاد! موزیک متن هم احتیاج نداره.(خنده‌ی حضار)
- روضه‌ی جعفر طیار با تاتر پنجره‌ها..(خنده)
- مجلس ختم تو مسجده و مردم سیاه‌پوش و زنان چادری دارن وارد مسجد می‌شن و ازاون طرف خانوم‌های سانتی‌مانتال و کم حجاب و شلوار برموداپوش و پسرای موبلند و ریش‌ماهواره‌ای از اون طرف با بگو بخند وارد تأتر می‌شن!
- همین دیگه! اینا منظورشون این بوده که بین مسجد و هنرمندا تقابل ایجاد کنن.
- همسایه‌ها نامه جمع نکردن اعتراض کنن؟
- مگه کسی گوشش بدهکاره. چرا من خونه‌م همین نزدیکی‌هاست. گفتن اگه تنت می‌خاره اعتراض کن. با مقام رهبری اسمشو نبری که نمی‌تونی دربیفتی!
- رهبر که ادعای هنردوستی داره!( همه با شماتت نگاهش می‌‌کنن نطقش کور می‌شه!)
فحش‌ها که زیاد می‌شه می‌رم کنار. دیگه جو مردونه شده. گاهی ریشوهای مشکوکی میان و سرک می‌کشن.
اشکم قطع شده و جاش رو به عصبانیت داده.

پ.ن.
گویا قراره روز یکشنبه حدود ۶۰ خبرنگار برن برای تهیه‌ی خبر! قالیباف و از طرف مقام معظم اسمشونبری هم میان برای جواب(!)
- می‌گن مهندسی که ساختمان تاتر شهر رو طراحی کرده موضوع رو شنیده و داره میاد ایران.
- آقا٬ برید سر وقت شماره‌ی ۱ مطلب قبلی و یه حالی بهش بدید:) گرچه عین گربه‌ی مرتضی‌علی هیچیش نمی‌شه!

4- از هنرمندای تأتر و سینما و تلویزیون و... خواهش می‌کنم زودتر حرکت اعتراض‌آمیزشون رو شروع کنن. ما مردم هم دنبالشون هستیم. فکر کنم نابودی مراکز هنری و فرهنگی یکی از کثیف‌ترین سیاست‌های اینا باشه!

5- جنگ کرست‌ها
از جلوی کرست‌فروشی مادام ایزابلا رد شدم(کمی پایین‌تر از تاتر شهر). جمعه‌ها بسته‌ست. چند سالیه یه کرست‌فروشی عدل اومده بغل دست مادام ایزابلا( که صاحبتش ایزابلا نمی‌دونم چی‌چی میانسه. تابلوی اجازه‌ی کسبشو خوندم ها اما فامیلیش یادم رفته. تاریخ‌تولدشو دیدم 84 سالشه ) و اسمشو گذاشته کرست‌فروشی مادام! عجب پرورئه! فکر کنم این‌یکی مسلمون باشه. ما مسلمون‌زاده‌ها عادت به این کارا داریم.
جالب اینجاست که مادام ایزابلا یه قوانینی واسه‌ی خودش داره و روزای تعطیل تعطیله. به موقع باز می‌کنه به موقع می‌بنده. اما این‌یکی کپی‌کاره همیشه بازه که مشتری‌های ایزابلا رو بدزده!
مادام ایزابلا هم نوشته‌ی کوچک باادبانه‌ای روی درش زده که کرست‌فروشی مادام ایزابلا هیچ رابطه‌ای با مغازه‌ی بغل‌دستیش نداره. و بغل دستیش هم یه تابلوی گنده‌با حروف‌درشت نوشته:
کرست فروشی مادام هیچ رابطه‌ای با مغازه‌ی بغل دستی نداره! رو که نیست!

6- یکی از دوستای دانشجوئم مدتیه شبا به عنوان منشی پیش یه آقای دکتر زنان کار می‌کنه.
اون‌روز که رفتم بهش سر بزنم دیدم یه نوشته بالای سرش هست که: " گواهی سلامت ده ‌هزار تومان"
گفتم منظورش گواهی سلامت پرده‌ی بکارته؟!! گفت آره!
کنجکاو شدم.
- مراجعه‌کننده زیاد دارید؟
- تو این مدتی که من اینجام(3 ماه) 4 مورد.
- دختر با کی اومده؟ مادر شوهر؟ شوهر آینده؟
- نه دختر با مادر خودش میاد. خیلی هم خجالت می‌کشه طفلی!
- می‌شه تعریف کنی.
- بذار یه مورد خیلی بامزه‌شو بگم. درست سر یه عقد بین دو خونواده دعوا شده بود. به عاقد می‌گن دست نگه‌دار. وایسا تا برگردیم . وسط مهمونی پا شدن اومدن مطب.
دختر بود با مادرش و پسر هم با مادرش. دختر از خجالت داشت آب می‌شد. به دکتر گفتیم اورژانسیه. دکتر تأئید کرد. داماد ده تومن داد به دکتر. مادر عروس هم از خوشحالی پنج تومن داد به من!
- مراجعه‌کننده برای دوختن پرده هم لابد کمه؟
- نه بابا! تا دلت بخواد! تا روزی ده‌مورد هم شده داشتیم! در گوشی میان بهم می‌گن یا صبر می‌کنن همه بشینن تو اتاق انتظار بعد با خجالت سوال می‌کنن. یا هیچی بهم نمی‌گن. وای‌میسن نوبتشون بشه با خود دکتر مطرح می‌‌کنن.
- اونا با کی میان؟
- 90 درصد تنها میان. بقیه یا با دوست‌پسرای سابقشون میان که خرجی بندازن رو دستش و چند مورد هم با مادرشون یا دوستشون اومدن.
- دکتر چقدر می‌گیره؟
با خنده: آقای دکتر اصلا ازین‌کارا خوشش نمیاد. اگه برن تو مطب، دعواشون می‌کنه و می‌ندازتشون بیرون!
بعد دوستم اضافه کرد: البته خیلی‌ها هم تلفنی مسئله‌شونو می‌گن. روشون نمی‌شه بیان شناخته شن. همه‌م می‌گن یه دوست‌داریم اینجوری شده. دکتر ازین کارا می‌کنه؟
- دکتر مذهبیه؟ یعنی مخالف رابطه‌ی جنسی قبل از ازدواجه؟ یا...
- نه بابا.
- پس گواهی سلامت برای چی قبول می‌کنه؟
- فکر کنم دکتر برای همه سلامت رو تأئید کنه... فقط می‌گه پسر و دختر قبل از رابطه‌ی جنسی بد نیست برن دکتر. انواع و اقسام پرده داریم و ممکنه بعضی نوعاش خیلی دردناک باشه یا اصلا پاره نشه و احتیاج به عمل داشته باشه. باید پسر بدونه چه رفتاری با دختر داشته باشه. بعضی نوعاش مراقبت ویژه می‌خوان .بعضی نوعاش اصلا همراه با خون‌ریزی نیست می‌خواد به پسر بگه یه وقت فکر بد نکنه و...
- اما از اسمش"گواهی سلامت" اصلا خوشم نیومد!
(لابد تو دلش گفت: به درک که خوشت نیومده)

7- یه فلش طنز جالب از ترانه‌ی "اجازه‌" ی داریوش...

8- رودهن دات کام...(اشکال نداره اینو گذاشتم اینجا؟ فیلش نکنن یه وقت!)

9- جواب به کامنت‌های قبلی و غلط‌گیری بمونه برای بعدا.

10- به دفاع از امید امیدی برخیزیم!
و این پتیشنی که شدیدا برای من فیلتره امضاء کنیم!

11-آفتاب ماهنامه‌ی ادبی اجتماعی دانشجویان دانشگاه واترلو...(جنگ‌های واترلو همین‌جا اتفاق ‌افتاده؟)

۱۲- مقاله‌ی جالبی از مژگان ایلانلو(من تاحالا فکر می‌کردم مژگان اینانلوئه): شيرزنان جهان آسوده بخوابيد!

پنجشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۴

فطریه‌ی ویزیتورای امشبم رو من باید بدم؟ ددم وای...

۱- بعضی‌ها چقدر اعتقاد به اعمال خصمانه دارن!
من که دلم برای رئیس‌جمهورک محبوبمون سوخت و با موس نجاتش دادم:) گناه داره بابا...

۲- هر کی امشب به وبلاگم بياد فطريه‌ش بر من واجب می‌شه؟
آخه ما يه زمانی شب عيد فطر رفتيم مهمونی. صاحب‌خونه گفت خوب شد تعدادتون کمه. گفتيم چرا؟ گفت آخه فطريه‌تون بر ما واجبه. شما ديگه ندين.
شايدم تو وبلاگستان برعکس باشه. يعنی هر کی اومد اينجا باید برای منم فطريه بده:)

۳- آفرين پويا جان... خيلی زيباست...

چهارشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۴

گله، نق‌نق، هر چی‌می‌خوای حسابش کن!

1- قالَ ال‌الینور بنت‌ الروزوِلت
Do what you feel in your heart to be right.
For you'll be criticized anyway.
You'll be damned if you do and damned if you don't.

2- تا جمله‌ی قبلی و بقیه‌ی کامنت‌های دوستان عزیز تو مخم بره، یه سوزنی به بعضی‌ها بزنم تا دلم خنک شه و غمباد نگیرم!
یادش به‌خیر. اولین طنزی که ازم تو یه مجله‌چاپ شد شوخی‌یی بود با آقایون. البته من روش یه کم بیشتر از نوشته‌هام تو اینجا کار کرده بودم!
. این نوشته‌ نه تنها هیچ واکنش منفی‌یی در پی نداشت بلکه باعث شد حدود ده‌تا تلفن از دوستانم بشه. بیشترشون هم پسر بودن و به شوخی گفتن خوب مارو نواختی! دوسه‌تاشون کسایی بودن که دوسال بود ندیده بودمشون. کلی بهم اعتمادبه‌نفس دادن. کلی دیدارها تازه شد.
سردبیر مجله هم خواست بازم مطلب بنویسم و این‌بار پولی. البته شرط گذاشت که هر بار اون موضوعو انتخاب کنه. و موضوعی که همون‌بار انتخاب کرد از همکاری باهاشون منصرفم کرد. من هیچ‌وقت حاضر نیستم به‌خاطر کمی‌پول به قول مذهبی‌ها آخرتم رو بفروشم. گور پدر مال دنیا... همین‌شد که هیچی نشدم:)
اما تو وبلاگستان...
حالا بیا ببیین تو یه پست با سی‌با شوخی کردم. همون پستی که گفتم بسی باید زجر بکشم در این سال‌سی که بهش کارخونه یاد بدم و ازین جور حرفا.این پتک مگه ولمون می‌کنه!
یه بار می‌نویسه: درباب پررویی بعضی اناث! یعنی من.. به‌قول برره‌ ای‌ها، چه جسارتا!!
فکر کنم تا بهش لینک ندم ول‌کنم نیست. و هربار باید تو نظرخواهیم یه چیزی بنویسه:)
یکی از اشتباه‌هام این بود که رفتم جواب دادم . تو نظرخواهیش.به خیلی چیزا رسیدم! برام جالب‌انگیز بود بعضیا جلو روت ازت تعریف می‌‌کنن و تو نظرخواهی دیگران کینه‌شونو خالی می‌کنن.
در نظرخواهی دومطلب پیشم می‌نویسه:
پتک: آذر جان دلت خوشست ها.... اينجا «گنجي» كيلويي چند؟ فعلا رنكينگ مهم است و اين كه شوهرجان آدرس وبلاگ را پيدا كنند يا نه .
بیچاره راست می‌گه! به طور اتفاقی گذارم به کامنتدونی‌یی افتاد و دیدم پتک شبانه‌روز مشغول فعالیت و مبارزه برای آزادی گنجیه! از خجالت آب شدم:(
توضیح: پتک با اسم اروس کامنت نوشته.( باعروسی که مادرش چهار‌کلمه حرف می‌زنه اشتباه نشه)
بیچاره گنجی، نخود کیشمیش دهن کیا شده!
اما خودمونیم... بمیرم برای پتک. ازغصه‌ی گنجی نه غذا از گلوش می‌ره پایین نه سرکار می‌ره و نه مهمونی.. چت که اصلا:( طفلک! یکی بهش برسه! داره از دست می‌ره بچه‌م!
تروخدا نیاییم اسم‌بردن از گنجی رو بکنیم علامت تفاخر و ادعای روشنفکری...

3- یه چغلی دیگه بکنم.
خیلی وقت پیش یکی از بلاگرها برام نوشت که دیگه دوست نداره تو وبلاگستان بمونه و گفت یکی از دلایلشم منم.
گفتم آخه من چیکاره بیدم؟
گفت: یادته پارسال هی با بچه‌های مثلا خوب وبلاگستان هی قرار می‌ذاشتیم و تو نمیومدی؟ نمایشگاه کتاب و... گفتم آره.
- نمی‌دونی این دخترای روشنفکر بلاگر- همونایی که تو همیشه ازشون تعریف می‌کنی- چقدر پشتت بد می‌گن. به خونت تشنه‌ن. اون‌قدر ازت بدی می‌گن.میگن عینِ.... مبتذل می‌‌نویسه و خاله‌زنک و فلان و بیساره. اون‌قدر گفتن و گفتن که خسته شدم و گفتم خودتون خاله‌زنکین یا اون؟ باهاشون سر تو دعوا کردم. دلم برات خیلی سوخت. نبودی که از خودت دفاع کنی. دیدم خودشون تو وبلاگاشون چقدر روشنفکری می‌نویسن و توی واقعیت چقدر کوچیکن. افتخار هم می‌‌کنن ما با اسم اصل می‌نویسیم و تو با نام مستعار.
و همین باعث شد از وبلاگستان بدم بیاد. .. زیاد ناراحت نشی ها وقتی یکی از بچه‌ها دور می‌شد پشت اونم صفحه می‌ذاشتن.
گفتم عیب نداره بابا. حالا تو وبلاگتو بنویس. به اونا چیکار داری؟
یه مدت نوشت و کم‌کم کمترش کرد تا اینکه بالکل وبلاگشو بست....
با اینکه ظاهرا گفتم ناراحت نشدم ولی دلم اون‌موقع خیلی شکست... ا ونم از کسایی که تو نظرخواهیم میومدن لوس‌بازی و تعریف و....

4- دیشب دعوت داشتم به جشنی که به نفع بیماران تالاسمی برگزار شده بود. خواننده‌های ورژن دوم سیاوش قمیشی. عارف. گوگوش. مرضیه. رضا صادقی و ویگن و ابی... می‌خوندن. الحق صداشون هم قشنگ بود یا بهتر بگم خیلی قشنگ تقلید صدا می‌‌کردن.
وسطاش هم ورزشکارا و هنرمندای صدا و سیما میومدن تبلیغی برای انجمن تالاسمی می‌کردن و از مردم کمک مالی می‌خواستن. خوشم اومد دختر کاراته‌کایی که به مسابقات جهانی هم رفته با لباسی که دوست داشت اومده بود. مانتوی کوتاه و شالی کوچک که موهای زیباش رو نمی‌پوشوند. اصلا هم پاچه‌خواری حکومت رو نکرد!
اما وقتی فرحناز منافی‌ظاهر هنرپیشه و مجری تلویزیون اومد رو صحنه همچین با مقنعه روشو پوشونده بود که چی.
بعد گفت: دخترپسرهای جوون(اونجا پربود از دخترپسرهای جوونی که دست‌درگردن‌هم به بهانه‌ی جشن اومده بودن صفا:) ) که می‌بینم تعدادشون زیاده یادتون باشه قبل از ازدواج برید آزمایش تالاسمی. بعد خیلی جدی گفت. آقایون حتی اگه می‌خوان ازدواج مجدد و موقت بکنن حتما آزمایش تالاسمی بدن! آقای گلی‌وند(مجری) هول شد . گفت خانم منافی این حرفا چیه. مگه نمی‌بینید همه‌ی خانوما چپ‌چپ نگاهتون می‌کنن! فقط دوسه‌تا آقا رو می‌بینم که نیششون بازه! خانم منافی نه‌تنها حرفشو پس نگرفت بلکه گفت مگه چیه؟ الان ازدواج مجدد خیلی مُد شده!
سالن رو سکوت عجیبی گرفته بود و واقعا همه‌مون عصبانی بهش نگاه می‌‌کردیم.
گلی‌وند گفت خانم منافی بابا ما رو به دردسر نندازید. درسته قانون اجازه داده اما امیدوارم همه‌ی زوج‌ها تا آخر عمر دوتایی با هم زندگی مشترک خوبی داشته باشن. خانم منافی گفت ای بابا چه عیبی داره. تو سریال‌های تلویزیونی هم مردا دیگه صیغه دارن. سخت می‌گیرید ها...
وضع جوری شد که خانم منافی رو زود ردش کردن رفت:)) موقعی که از جلوی جمعیت می‌گذشت هیچکی بهش محل نذاشت. برعکس بقیه هیچکی براش کف نزد...
امیدورام به حق 5 تن که شوهرش( اسمش چی بود؟ همون که درس شیرین ریاضی درس می داد و می‌گفت شاگرد تنبل کلاس، بگو ببینم چند تا انگشت داری؟) بره روش چندتا صیغه کنه تا مزه‌شو بچشه:)

5- یکی از خنده‌دار ترین آفلاین‌هایی که به دستم رسیده این بود که خانم بلاگری به خاطر دل شوهرش اومده کانترشو 250 هزار تا اضافه کرده:)))
آقا جان،‌ محض رضای خدا یکی هم بیاد به خاطر سی‌با دوسه میلیون هم کانتر منو ببره جلو:)) که وقتی وبلاگمو پیدا کرد ذوق کنه.
راستی مگه اصلا می‌شه کنتور و دست‌کاری کرد؟
یه نفر کنتور آب و برقشو دست‌کاری کرده بود یه عالمه جریمه شد...

6- تو پسری عزیزم! اما اون یه بیوه‌ست!!!

الف: مامان روجا رو یادتون هست؟ همون که شوهرش خیلی سال پیش اعدام شده بود؟
آخر تونست از اون آقایی که بازیش می‌داد و 9 ماه‌ از سال رو خودشو عاشق نشون می‌داد و 3 ماه بعدی رو دنبال دختری 6-25 ساله می‌گشت دل بکنه! یه آقایی که ساکن اروپاست و از مامان روجا هم کوچیک‌تره و هم خوش‌تیپ و جنتلمن و تابه‌حال هم ازدواج نکرده اومده خواستگاریش. .. گویا اخلاق خیلی خوبی داره و بسیار آزاد اندیش... جالبه که خانواده‌ی پسره از این ازدواج خیلی راضی‌ان و یک‌بار هم از اینکه پسرشون داره با زنی که دختری 23 ساله داره ا زدواج می‌کنه گله نکردن! اینه!!!

ب: یه زمانی با آقایی تو وبلاگستان چت می‌کردم. ظاهرا خیلی روشنفکر و هنرمند بود(هنوزم ظاهرا هنرمنده. اونم تو چت همزمان با دخترای متعدد. ژست روشنفکریش هم کم نشده) می‌دونستم مامانش داره بهش فشار میاره ازدواج کنه. و از اون طرف هم چند دختر خیلی خوب بهم گفتن که این آقا بهشون ابراز علاقه کرده.. جالب اینجا بود که به همه‌شون آفلاین‌های مشابه می‌داد:) که من فقط تورو دوست دارم و وقتی با من چت می‌کنی با کس دیگه‌ای چت نکن غیرتی می‌شم و..
این وسط من اومدم واسطه‌ی کار خیر بشم. یکی از دخترایی که فکر می‌کردم خیلی بهش می‌خوره و مثل خودش باهوش و روشنفکر و فهمیده‌ست و این‌آقا به اونم ابراز علاقه‌کرده بود بهش پیشنهاد دادم.
با افسوسی گفت: اصلا امکان نداره من بتونم باهاش ازدواج کنم! یه مانع بزرگی سر راهمون هست:(
گفتم چه مانعی؟
گفت: دست رو دلم نذار:((( متاسفانه مدت شش ماه در عقد و ازدواج یکی دیگه بوده و طلاق گرفته!
گفتم: همین؟
گفت: مانع از این بالاتر؟:((
گفتم این‌که بد نیست. تازه تو زندگی باتجربه‌تره.
گفت: اصلا نمی تونم!
و وقتی اصرار منو دید که می‌دونم علاقه‌بهش داری! گفت برفرض محال اگه من راضی بشم مامانم راضی نمی‌شه با یه بیوه ازدواج کنم!
- مامانم!!!!
پسره 30 سالشه! روشنفکر هم هست مثلا! حالا بیشتر با دختربچه‌های 18 ساله چت می‌‌کنه!

ج- پانزده سال پیش خانم زیبایی به اسم مرجان کلی مکافات کشید تا با سه بچه از شوهر معتاد و کتک‌زنش طلاق گرفت. زنی 35 ساله بود افسرده و دل شکسته. این وسط هم گرگ‌هایی به اسم کمک به بیوه‌زن میومدن تو زندگیش و می‌خواستن ازش سوءاستفاده کنن . نهایتا وقتی می‌خواستم بگن ما حسن‌نیت داریم، بهش صیغه‌ی یواشکی و دور از چشم زنشون رو پیشنهاد می‌دادن!
یکی از دوستان مرجان که نگرانش بود براش درست کرد و بردش کانادا. در اونجا مردی 34 ساله که تابه‌حال ازدواج نکرده بود، عاشقش شد و باهاش ازدواج کرد. عکس های مرجان رو بعد از طلاقش و همچنین بعد از ازدواجش دیدم. ا نگار 10 سال جوون شده بود. مرد سه بچه‌ی مرجان رو به بهترین مدرسه گذاشت و به بهترین نحو بزرگشون کرد. و اونا حالا یکی از خوشبخت‌ترین زوج‌هان.

د- دعوت شدیم به خونه‌ی یکی از فامیل‌های سی‌با. زن و شوهری مسن که هر چهار بچه‌شون ازدواج کردن و رفتن پی زندگیشون. چهار بچه‌ای که تو مهمونیا می‌بینم دور بابا مامانشون می‌گردن.
شوخی و خنده از لب این زن و شوهر دور نمی‌شه. سراسر دیوارهای خونه‌شون پره از عکس‌های عروسی چهار بچه‌شون و همین‌طور نوه‌هاشون.
وقتی از خونه‌شون اومدیم بیرون. سی‌با گفت می‌دونی از چهاربچه‌ی دایی جان(به آقاهه می‌گفت دایی‌جان ولی داییش نیست) دوتاش مال خودشه و دوتاش از شوهر اول زنه‌شه؟
دایی‌جان وقتی خواسته زن بگیره همه مخالفت کردن با این خانم. گفتن تو پسری(!) و این خانم بیوه‌ست. تازه دوبچه‌هم داره. اما دایی‌جان گفت الا و بالله همین! هر دو بچه‌‌ رو تو بغل خودش بزرگ کرد و هیچ فرقی با دوبچه‌ی بعدی نگذاشت. اینا یکی از خوشبخت‌ترین زوج‌های فامیلمون هستن!

7- دفعه‌ی پیش یادم رفت بگم که سی‌با به دوچرخه‌م می‌گه عباس!
هروقت می‌خوام برم دوچرخه‌سواری سبیل‌های نداشته‌شوتاب می‌ده و می‌گه: برو... اما،‌ با عباس می‌ری با عباس هم برمی‌گردی. توی راه با هیچکی دیگه حرف نمی‌زنی ها...!

8- وبلاگ‌های گروهی زیادی تو وبلاگستان راه افتاده.
اما اونی پابرجا مونده که برای هدف تخریبی دست نشده!
اولین وبلاگ گروهی که دیدم آبکش بود. اولش با بعضی دوستانشون شوخی می‌کردن اما از وقتی شروع کرد به تخریب بچه‌های دگراندیش، راه قهقرا طی کرد تا اینکه از بین رفت.
وبلاگ گروهی دیگه‌ای درست شد. اولش خوب پیش می‌رفت. اما بعد از مدتی اونایی که لینک می‌دن شروع کردن به لینک دادن و کمپلیمان به همدیگه. و یواش یواش بزرگ کردن کسی و خراب کردن کسی دیگه... یکی رو این‌قدر بزرگ می‌کردن و هر چرت و پرتی می‌نوشت بهش لینک می‌دادن و بقیه رو ندیده می گرفته. حتی تصمیم به بایکوت دسته جمعی یکی از بلاگرها گرفتن. خوشبختانه این یکی هم از صفحه‌ی وبلاگستان محو شد...
یه وبلاگ گروهی درست شد که هر کی مثلا علیه حسین‌درخشان می‌نوشت بهش لینک می‌دادن. هر کی چاپلوسی‌شون رو می‌کرد گنده‌ش می‌کردن. و هر کی بهشون انتقاد می‌‌کرد پدرشو در می‌اوردن. اعضاش مرتب از همدیگه تشکر می کردن. بعضیا که همه‌ش به نوشته‌ی خودشون لینک می‌دادن... شد محل خودنمایی و خود عرضه‌کردن یه عده!
اینا همه از بین رفتن... چون باعث جدایی می‌شدن. باندبازی می کردن. وبلاگستان رو دچار آشفتگی میکردن.
اما وبلاگ‌های گروهی که هدفشون واقعا ارتقاء دانش و فرهنگ بچه‌هاست.. مثل هفتان...
وبلاگ‌های گروهی که تبلیغی برای خودشون نمی‌کنن و اهل کینه‌ورزی و خراب کردن کسی و بزرگ‌کردن الکی یکی دیگه نیستن می‌مونن...
صبحانه هم خوبه...
امیدوارم برای وبلاگ‌های گروهی جدید درس عبرت بشه. شاید برای همینه من می‌ترسم عضو یکی از این گروه‌ها بشم. می‌ترسم تو لینک دادن نادانسته نظرشخصیمو اعمال کنم... لینک دادن تو وبلاگ‌های گروهی در واقع یه نوع قضاوته!

9- علی افشاری هم از ایران رفت...
اینطور که شنیدم باطبی هم به‌زودی می‌ره. البته اینا بدشون نمیاد و راه رو باز گذاشتن.. اینطور که متوجه شدن هر کی پاشو بذاره اون‌ور کم‌خطرتر می‌شه. شایدم بی‌خطر!

10- کارگران کوره‌های آجرپزی پاکدشت...

11- از کرامات شیخ جدید ما احمدک:
اگه دوسه نفرو اعدام کنیم وضع بورس خوب می‌شه!
هنوز این جمله از دهنش در نیومده بود که بورس زمین خورد..چه زمین‌خوردنی! از برکتش شدیم ضررده‌ترین بورس دنیا!
بابا این دهنش انگار زیپ میپ نداره. همین‌طور در و گوهره که ازش می‌ریزه بیرون...
یه روز یه کشورو از رو نقشه حذف می‌‌کنه یه روز.... نمیشه یکی این بچه رو ساکت کنه؟!

12- این عکس رئیس‌جمهورَک محبوبمونه قبل از ریدمان سیاسیش.
به نظر شما داره به چی‌می‌خنده؟؟ به دسته‌گلایی که آب داده؟

13- اون (یا اونایی) که به اسم‌های مختلف به‌جای بچه‌ها نظرهای تفرقه‌انداز می‌نویسه خودشو بی‌خودی خسته نکنه که دیگه حناش رنگی نداره!

نظرها

یکشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۴

مجبور نیستی الکی انتقاد کنی!

1- مرگ من سفری نیست
هجرتی‌ست
از سرزمینی که دوست نمی‌داشتم
به خاطر نامردمانش...
خود آیا از چه هنگام این‌چنین
آیین مردمی
از دست
بنهاده‌اید؟...
(شاملو)


2- کامنت انتقادی نوشتن خیلی سخت‌تر از کامنت تعریفی نوشتنه!
آدم وقتی از یه چیزی تعریف می‌کنه زیاد انرژی مصرف نمی‌کنه ولی موقع انتقاد باید کلی فسفر بسوزونه و مدرک جور کنه و دلیل بیاره.
ولی انگار تو وبلاگستان برعکسش مد شده.
خیلی به راحتی و بدون اینکه بشینن کاملا نوشته‌رو بخونن میان و یه توهینی می‌‌کنن و انگی می‌چسبونن و می‌رن!
مثلا در مطلب قبلی من این‌جور برداشت کردن که من طرفدار رژیم اسرائیلم:)))) چه کشفی!
بابا جان کجای نوشته‌ی من این معنی رو می‌داد؟ من با هیچ دولت دیکتاتوری که به زور اسلحه مردمو ساکت می‌کنه موافق نیستم.
از اون‌طرف هم منی که زیتونی بیش نیستم کجا این حق رو دارم که بگم اسرائیل باید از صفحه‌ی روزگار محو بشه؟!
من می‌گم ما تو کشور خودمون کلی مشکل داریم و رژیممون زیاد فرقی با اسرائیل نداره. همون سرکوب‌ها و دیکتاتوری‌ها... چرا بریم انرژی‌مونو جایی دیگه هدر بدیم؟

یکی اینجور برداشت کرده که من دین‌های دیگه‌رو برتر از اسلام می‌دونم.
نه عزیزِ من تمام دین‌ها مثل همن . اما دینی که حاکم می‌شه همیشه دوست داره زور بگه! چه در ایران و عربستان باشه و چه در اسرائیل ... دین مسیحی و کلیمی و مسلمون و زرتشتی در ظاهر یه چیزی رو می‌گن. من به مردم طرفدار تموم مذاهب و عقاید احترام می‌ذارم. کمونیست و بودایی و.... هم همینطور. هر کسی باید آزاد باشه به عقایدش عمل کنه.

اما وقتی دین اومد تو سیاست و رفت تو حاکمیت دیگه هیچ نکته‌ی مثبتی نداره. اون‌موقع می‌خواد هر کاری که به نفع حکامه اجباری و هر کاری به نفع مردمه حروم اعلام کنه... دین سیاسی می‌شه یه چیز تحریف شده....
البته غایت آرزوی من اینه که دین و روش همه‌ی مردم یکی بشه. و اون چیزی نیست جز عدالت‌خواهی و آزادی‌خواهی و... به معنی مطلق!

بعد هم به راحتی میایید می‌‌گید فلان مطلبت معلومه که دروغ بوده... اینو بیشتر برای شماره 3‌ م گفتن..
جالبه بدونین این شماره رو دقیقا عین واقعیت نوشتم. بقیه هم واقعیت هستن اما ممکنه بعضی چیزا رو عوض کنم. اما این کاملا درست بود. حتی ترسیدم خانمه لو بره و اومدم اسم پارک رو عوض کردم ! حتی من شماره تلفن اون خانم رو هم دارم. دلم می‌خواست بهش کمک کنم این‌همه حرص نخوره و گفتم شاید بتونم کسی رو پیدا کنم مرتب بهش سر بزنه...
تو این مدت خیلی حرفا باهم زدیم. حتی بهش گفتم چرا نمی‌ره اسرائیل. نمی‌دنید چقدر از اسرائیل بد گفت و ....
خواهش می‌کنم این‌قدر زود قضاوت نکنید. گاهی از کامنت‌های این‌جوری خنده‌م می‌گیره!
یکی می‌خواد مچمو بگیره. آقا جان من تو زندگی واقعیم خدای اشتباه‌های خنده‌دارم... یه بار نوشتم که یکی بهم گفت: الهه‌ی سوتی:) گاهی سوتی‌هامو می‌نویسم تا دلتون خنک شه:)

برادری ارزشی برام کامنت گذاشته که اول برو مطالعه کن بعد بیا بنویس...
من تو این وبلاگ خورده ریزه‌های سفره‌ی ذهنمو می‌تکونم. ورقه‌های ری‌سرچمو می‌دم به استادام و اینجا جاشون نیست.( مدتهاست که می‌خوام بنویسم که مدتیه که یه رشته‌ دیگه‌رو شروع کردم به خوندن.. همه می‌گفتن برو فوق لیسانس رشته‌ی خودتو بگیر. اما من دوست داشتم یه رشته دیگه‌رو شروع کنم. سخته! اما کیف می‌ده)
انگار باید هی تذکر بدم که وبلاگمو در رده‌ی وبلاگ‌های شخصی به ثبت رسوندم نه علمی و تخصصی... برای علمی، فرهنگی، تخصصی‌ها احترام زیادی قائلم. اما من اون‌جور وقت ندارم رو مطالبم وقت بگذارم و همین‌طور خام از تولید به مصرف اینجا می پراکنمشون:)


3- آذر عزیز نوشته:‌
چرا گنجی را رها کردند مردم . چون نمرد ؟ چون عادت کرده ايم به قهرمان مرده ؟ چون پاداش آنکه دفاع ميکند از حقانيت ما بايد برعکس قاعده باشد؟ فيلم پرواز بر فراز اشيانه فاخته دست از سر ذهنم بر نميدارد . دارند چه ميکنند با گنجی در اوين ؟ شوک الکتريکی ؟ شکنجه های وحشيانه ؟ شستشوی مغزی ؟
اااای ادم ها که چشم را بسته . گوشها را گرفته و دهان را بسته ايد ....يک نفر دارد بجای همه شما واقعا شکنجه ميشود .
زيتون جان ....خدای را ... کمکی ... فريادی ... چيزی
نمی‌دونم از دستمون چی برمیاد؟ نامه‌ی همسر گنجی رو که می‌خونم آه از نهادم بلند می‌شه...

4- راهنمای مبارزه با سانسور در ایران
کمیسیون آنتی فیلتر کانون وبلاگ نویسان ایران(پن‌لاگ) اقدام به نشر راهنمایی جهت آموزش روش های دورزدن سیستم فیلترینگ ایران کرده است.
متن این راهنما را در این آدرس می توانید مطالعه کنید.
این راهنما به سه بخش تقسیم شده بخش اول آن مربوط می شود به کاربران داخل ایران و روش عبور از فیلتر.
دو بخش دیگر آن برای آن دسته از ایرانیان خارج از کشور نوشته شده که علاقمند به کمک در این راه می‌باشند.

بخش اول: یکی ازروشهای دورزدن سیستم فیلتر ایران
بخش دوم: سیستم سانسور اینترنت ایران را می‌توان بی اثر کرد
بخش سوم: تبدیل کامپیوتر خانگی به سرور و فیلترشکن با چند کلیک!

5- نشستن برای آزادی
وقتی تو قسمت زنونه‌ی اتوبوس جا نیست و من در جلوی چشم حیران بعضی حزب‌اللهی‌ها می‌رم می‌شینم رو صندلی‌های آقایون فکر نمی‌کردم این خودش یه نوع مبارزه‌ست:)

تا اینکه در وبلاگ مادر زمین خوندم که:
جنبش مدرن حقوق شهروندی در آمريکا، پنجاه سال پيش (1955) با قانون شکنی يک زن 42 ساله سياهپوست آغاز شد: او از صندلی اتوبوس بلند نشد تا جايش را به يک مرد سفيد پوست سرپا ايستاده بدهد. و با اين «نشستن» و سر پيچی از قانون، تاريخ آمريکا را دگرگون کرد! Rosa Parks مادر جنبش حقوق مدنی ديروز در سن 92 سالگی در گذشت
ماجرای دستگیری رزا پارکس و بعد اعتصابات سیاه‌پوست‌ها و منجر شدنش به لغو جدایی نژادی در اتوبوس‌ها رو در وبلاگ خودش بخونید.
6- هر قسمت از این کامنت ولگرد عزیز خوندنی و جالبه. نمی‌دونم ازش چه‌جوری تشکر کنم که ما رو در ماجراهاش(دیده‌ها و شنیده‌هاش) شریک می‌‌کنه!

7- این فیلم‌های افطارانه‌ ( تو بخوان آبگوشتی) داره آخراش خیلی جالب‌انگیز می‌شه:)
هر چی به عید فطر نزدیک‌تر می‌شیم همه‌چی داره به خوبی و خوشی تموم می‌شه و احتمالا به دوسه‌تا عروسی و آشتی و... افتادیم.
عروس معصومه و عباس... اعظم و منصوری... بی‌بی( پیرزن شیطون فیلم متهم گریخت) و شازده... عروسی حبیب و مهتاب.... شیرین‌جون و آقای قندی... از اون طرف آشتی آق‌قندی با بچه‌های سابقا ناخلفش... آشتی قهرمان داستان او یک فرشته بود(بهزاد) با زنش رعنا...و...


هر وقت تو تلویزیون تصویر فرشته رو نشون می‌دادن نور تند قرمزی رو کله‌ش می‌افتاد و اون نور قرمز رو تو کله‌ی آقای سرابی( وکیل شیطان...همون آلپاچینوی خودمون) می‌دیدیم...
هروقت هم بهزاد به فرشته عشق می‌ورزید همون نورو به صورت ضابلویی( ضابلو= به صورت ضایعی تابلو بودن) بهش می‌تابوندن.
پس می‌فهمیم که فرشته همون شیطانه که مرتب بهزادو گول می‌زنه. وگرنه آقایون ایرانی ماشالله از برگ گل پاک‌ترن. آخونده هم نماینده‌ی خداست. فرشته هر وقت آخوند یا تسبیحی می‌بینه دچار رعشه می‌شه... خلاصه که این فیلم همون ورژن ایرانی وکیل شیطانه:) مرتضی ضرابی آل‌پاچینوشونه! فرشته هم طفلی تو مملکت اسلامی نمی‌تونه عریان بشه و ما نمی‌فهمیم با این روسری و لباسای اسلامی چطوری دل بهزاد رو برده:)

8- وبلاگ زنانه‌ها: نمایش "مصدق" در استکهلم .

9- دیشب بعد از مدت‌ها هوس کردم نصف‌شب برم دوچرخه‌سواری...
سی‌با گفت: منم بیام؟
گفتم آخه یه دوچرخه داریم. خیلی دوست دارم به یاد قدیما تنها برم ولگردی...
به شوخی گفت: آخه این‌وقت شب غیرتم اجازه نمی‌ده...(همیشه تو شوخی یه‌کمی هم جدی هست)
گفتم: خودم اجازه‌شو می‌گیرم.( منظورم این بود که خودم از غیرتت اجازه می‌گیرم)
این منطق کوینده‌م باعث شد دیگه هیچی نگه.
ولی... وای... یه مدت بود تو این شیب‌های تند دوچرخه‌سواری نکرده بودم٬ مگه تو سربالایی‌ها می‌کشیدم؟! ولی اگه زود بر می‌گشتم خونه برام افت داشت.خوب شد نیومد و این خفت رو ندید:) البته شاید هم اگه میومد هلم می‌داد:)) خلاصه که بعد از یه ساعت٬ انگار صدتا نشیمن‌گز گزیده‌باشنم یه‌وری برگشتم خونه:)
این شراگیم دیوانه چطوری تا ولنجک و کرج و اصفهان و دوغوز‌آباد میره؟! حسودیم شد....

۱۰- اِهِکی!!! آقای دکتر پُز می‌ده page Rankاش شده ۵.... عماد جان ح نوشته مال من شده ۶ :) با اینکه آخرش نفهمیدم این پیج رنک چیه٬ ولی دلت بسوزه دکی جان!:P

۱۱- دوتا مطلب دیگه داشتم چون هر دو طولانی‌ان می‌ذارم برای بعدا... از شدت خمیاره از چشام داره اشک میاد..
اینو برای یادآوری نوشتم. یکیش در مورد مشکل ازدواج دوم خانوما در ایرانه و سه داستان واقعی در این مورد...




your comments