‏نمایش پست‌ها با برچسب رهبر. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب رهبر. نمایش همه پست‌ها

چهارشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۹۱

نمایش کارتون یوگی و دوستان توهین آشکار به حضرت نوح بود

1- حسن عباسی: سریال یوگی و دوستان توهین به حضرت نوح بود!
من نمی‌دونم وقتی حسن عباسی این حرفو در بین اعضای اتحادیه‌های اسلامی دانش‌آموزان کرمان گفته عکس‌العمل بچه‌ها چطور بوده؟
ما که از شدت ناراحتی تموم بدنمون لرزید و فکر کردیم نه تنها یوگی و دوستان بلکه تقریبا تمام کارتون‌ها به نحوی توهین به ائمه است...
کارتون یوگی و دوستان، توهین به حضرت نوح!
کارتون تام و جری، توهین به امام حسین که از دست شمر همیشه در می‌رفتن...
کارتون هاچ زنبور عسل، توهین به دوطفلان مسلم...
کارتون مهاجران، توهین آشکار به معصومین هجرت کرده از دست کفار...
کارتون سفید برفی و هفت‌کوتوله، توهین به حضرت فاطمه و حضرت علی و اصحاب شریفشان...
کارتون پت و مت، توهین صریح به مقام معظم رهبری(خامنه‌ای) و رئیس‌جمهور محترم احمدی نژاد...
کارتون صد و یک سگ خالدار، توهین به بسیجیان ساندیس‌خوار...


2- مجری برنامه کودک: ببینم کوچولو تو توی خونه چه کارتونی بیشتر می‌بینی؟
- من بیشتر یوگی و دوستان،  پت و مت و...
مجری دستپاچه: ئه، ماشین لباسشویی رو خودت روشن می‌کنی، نه نه اشتباهه، اشتباهه...


 https://balatarin.com/permlink/2012/10/16/3174177

پنجشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۹۰

"تحریم انتخابات"، نه یک کلمه کمتر، نه یک کلمه بیشتر!

سوت و کورترین انتخاباتی که تابه‌حال دیده‌ام...

به یاد ندارم هیچوقت شهر اینطور موقع انتخابات سوت و کور باشه. در میادین و چهارراه‌ها داربست‌های کوچکی زدن و روش یه پلاستیک بزرگ سفید کشیدن و هر کی می‌خواد تبلیغ کنه بروشورهاشو می‌چسبونه روش. ولی هر جایی رفتم این پلاستیک‌ها حتی پر نشده بودن چه برسه مثل انتخابات قبلی بروشورها رو روهم روهم بچسبونن.
دفترهای نامزدها خلوت خلوته،‌ من مخصوصا سرمو می‌چسبونم شیشه و برای مسئولی که اونجا نشسته ادا در میارم. اینطوری که لب پایینمو میارم روی لب بالایی‌م (تقریبا همینجوری که کردی، یه خورده گوشه‌های لبت رو به طرف پایین بکش. آها، قیافه‌تو هم مثل عاقل‌هایی که مشغول رصد سفیهانن کن،درسته... همینجوری) بعد کله‌مو به راست و به چپ تکون می‌دم. می‌دونم این ادا چه دردی داره. آخه خودم یه بار که مجبور شدم یه تیکه راه رو یه‌طرفه برم و یه راننده مسن که نمی‌دونست من تا ته خیابون رفتم و کارگرها خیابونو بسته بودن، این ادا رو به‌شکل نفرت‌باری برام درآورد و من تا سه شب از ناراحتی خوابم نبرد. با دیدن این ادا تقریبا هر بار کسی که پشت میز نشسته سرشو از خجالت پایین برده.
ایندفعه خیلی خیلی کم مغازه‌ها تبلیغی در این مورد به شیشه چسبوندن، از یه سوپری با شوخی پرسیدم این چیه چسبوندی مگه کسی هم رأی می‌ده؟ گفت نه والله خودمم رأی نمی‌دم، چک داشتم، مجبور شدم از کسی که پول خوبی می‌ده قبول کنم. به مغازه بعدی که همون عکسو چسبونده بود گفتم شما هم پول گرفتید... یهو عصبانی شد گفتم ای داد، الان می‌زنه تو گوشم. دیدم نه، رفت عکسو از پشت شیشه کند و با نفرت پاره کرد... گفت از صبح صدبار این حرفو بهم زدن.
دیشب پسری در یکی از میادین مرکزی شهر بروشور یکی از کاندیداها رو پخش می‌کرد و هی می‌گفت، خودم رأی نمی‌دم، توروخدا بگیرید زودتر برم خونه‌م. تقریبا هیچکس نمی‌گرفت... گفتم پسر جان تو که مخالفی پس چرا پخش می‌کنی؟ گفت آخه دو برابر مزد بهم دادن. پرسیدم ساعتی؟ گفت کاش ساعتی بود، هزارتایی. تبلیغ کلاس زبان یا مغازه مانتو فروشی بود چند دقیقه‌ای تموم بود، اما اینو هیچکی نمی‌گیره. بدجور گول خوردم.
فاطمه اسکندری بزرگترین پلاکاردها رو تو کرج زده. مدیوم شات. فاطمه خانوم خوشگله و چشاش رنگیه و تو عکس همچین زل زده به دوردست‌ها... آقایون وای‌می‌سن و یه کمی با حسرت نگاهش می‌کنن و رد می‌شن.
تو چند تا کلاس و جمع دوستانه بحث انداختم هیچکس نمی‌خواست رأی بده. یکی گفت من دفعه قبل و قبل‌تر به فاطمه آجرلو رأی دادم، ایندفعه صلاحیتش رد شده، اگه صلاحیت نداشت چرا گذاشتن دودوره نماینده بشه؟ اینا که با خودشون رحم نمی‌کنن چه رأیی دارم بدم؟
در یکی از میدون‌های اصلی تهران میزی گذاشته بودن که پر از بروشور و زندگینامه نامزدهای اصولگراها بود. دو تا پسر هم روی صندلی پشتش نشسته بودن. با اینکه میدون شلوغ بود هیچکس نمی‌رفت برداره. رفتم جلو، دوتا پسر با خوشحالی یه بغل بروشور‌ در اندازه‌های متفاوت حاضر کردن و به طرفم دراز کردن. گفتم اینا رو ولش، جایزه چی می‌دید؟ با تعجب نگاهم کردن، گفتم بابا ، چک‌پولی، سیم‌کارتی، گونی‌سیب زمینی، نشد، شارژ ایرانسلی، نشد ساندیسی!. یهو هر دو زدن زیر خنده و بروشورها رو گذاشتن رو میز. گفتم خداییش خودتون رأی می‌دید؟ هر دو باز خندیدن.
دیدم جنبه شوخی دارن، گفتم خودتون که اوضاع رو می‌بینید. اما چطور روشون می‌شه فرداش بگن 30 میلیون نفر رأی دادن. بی‌‌عارها بازم خندیدن.
تو این هفته هفت‌هشت‌ده تا اس‌ام‌اس از طرف مقام معظم رهبری برام اومده که برای حفظ آبروی اسلام و بردن آبروی دشمن حتما برم رأی بدم. چشم!

در فیس‌بوک نوشتم:
- در تهران و کرج با هر که حرف زدم چه مذهبی‌، چه غیرمذهبی حتی کسانی که به احمدی‌نژاد رأی داده بودن نمی‌خواست جمعه در انتخابات شرکت کنه. در جمعی داشتم اظهار خوشحالی می‌کردم یکی گفت از شهرستان‌های کوچیک و روستاها بترس که به خاطر اینکه از قوم و قبیله بخصوصی(که خودشون متعلق به اونن) حمایت کنن حتما شرکت می‌کنن. گفت من این هفته یه سفر رفتم شمال و یه سفر همدان... خیلی‌ها تصمیم داشتن رأی بدن. فقط به خاطر فامیل و فامیل‌بازی. به نظر من نیرومونو باید بذاریم روی روشنگری در شهرستان‌ها...
پس چی شد؟ پنجشنبه بیرون رفتن از خونه برای گردش و خرید،
جمعه موندن تو خونه و راه‌انداختن مهمونی و بشکن و بالابنداز یا خونه تکونی.
(تا وقت هست، برای دوستان و آشنایان شهرستانیتون روشنگری کنید لطفا)
و
- شما ذوب در ولایت هم که باشید نباید رأی بدید، چون آقا فرمودن به آدم صالح رأی بدید. آدم صالحی که صلاحیتش رو قبول کرده باشن اگه تو لیست دیدید، سلام منو بهش برسونید!
- از الان اولین خبر نیمه شب جمعه رو اینجوری نوشتن:
به کوری چشم دشمنان پیش‌بینی مقام معظم به حقیقت پیوست و 30 میلیون رأی به صندوق‌ها ریخته شد.
- من این مطلبو پارسال نوشتم و پاش وایسادم تا آخر....
من در کمال صحت عقل اعلام می دارم که در این رژیم دیگر در هیچ انتخاباتی شرکت نمی کنم!

لینک در بالاترین

شنبه، مهر ۰۲، ۱۳۹۰

پیامک از دیار فانی

1- پارسال پیرارسال که یهو نصف شب از طرف ستاد برگزاری نماز جمعه پیامک(اس ام اس) میومد که فردا حتما تو نماز جمعه شرکت کن, بند دلمون پاره می شد نکنه شناسایی شدیم.
بعد که وزارت اطلاعات به هر مناسبتی وفت و بی وقت پیامک می داد. یواش یواش برامون عادی شد که ما اینقدر مهمیم اطلاعاتت اینقدر هزینه می کنه و برای تک تک مردم پیامک می فرسته و وظایفمونو در قبال جمهوری اسلامی گوشزد می کنه.
اما امروز صبح از طرف خود خود مقام معظم رهبری(باورکنید خودش اینطور امضا کرده بود) برای من پیامک اومد. ناگهان احساس نداری شدیدی باهاش کردم خواستم جواب بدم مرسی گوگولی من.و یه اسمایلی بوس هم ضمیمه ش کنم.
ولی قضیه به همین جا ختم نشد....
امروز عصر می دونید کی برام پیامک فرستاد؟ نمی تونید حدس بزنید؟... امام خمینی شخصا برام پیامک داد. متنش این بود:
روز نماز و جهاد- نماز جمعه سنگر است. و زیرش امضا شده بود امام خمینی.
درسته جمله اول فعل نداره و کلا جمله خوبی نیست. اما شما چه انتظاری دارید؟ بعد از بیست و دوسه سال اون زیر اکسیژنی باقی میمونه برای فکر کردن؟


چهارشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۹

بستن رستوران معروف "پسرخاله" در هشتگرد به خاطر توهین به رهبری


1- نکته ای که بر همه عیانه اینه که الان کشور ما حکومت نظامیه. و حکومت های نظامی محکوم به فنان.

2- فکر می کنم ساعت سه بعد از ظهر زوده برای تظاهرات. هوا روشنه و تا شروع کنی شعار بدی و یا مشتتو هوا کنی تابلو می شی. بهتره ساعتش دم غروب باشه تا هم کسایی که سر کار می رن تعطیل باشن و هم هوا رو به تاریک شدن باشه.

3- خیلی ها رستوران "پسرخاله" رو تو شهر هشتگرد می شناسن. صاحبش با فروش چند تا گردن در روز شروع کرد و یواش یواش سبزی پلو و گردنش اونقدر معروف شد که تقریبا تموم گردنهای کشتار اون روز هشتگرد و کرج و توابع رو می خرید و باز کم می آورد. ساعت یک و ربع باید به جوجه کباب و چنجه و کوبیده رضایت می دادی. از یه مغازه کوچولو شد یه تالار چند طبقه با حیاط و تخت و آبنما. یه طوطی سخنگو هم اون گوشه مردمو سرگرم می کرد. خیلی ها از میدون تجریش و ونک کیلومترها راه می کوبیدن برای خوردن ناهار در پسرخاله.
حالا چند وقتیه که پسرخاله رو بستن. گردن خورای حرفه ای حکایت می کنن که یه اطلاعاتی از صاحب رستوران آدرس دستشویی رو می پرسه و او هم توالت رو نشون می ده و به شوخی می گه بیت رهبری اونجاست. بیسیم از جیب مشتری درمیاد و برادرا خودشونو در اسرع وقت میرسونن. حالا رستوران بسته ست و صاحبشو بردن به اونجایی که عرب نی انداخت.
یعنی این اطلاعاتی ندیده بود نشنیده بود, این "خدمت بیت رهبری" در بین مردم جا افتاده. همینطور که قدیم می گفتن : خدمت خلیفه!

4- اوضاع کرج... بسیجی های کرج قاطی کردن
پستهای ایست و بازرسی بسیجیها در خیابانهای کرج و رفتار وحشیانۀ آنها با مردم!

5- دیکتاتور به پایان سلام کن....
بالاترین

یکشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۹

سیبا (سبیل باروتی) با چشمانی گشادشده از تعجب به ویدئوی سخنرانی متظاهرانه و ریاکارنه پروانه معصومی جلوی رهبر عظیم الشأن! نگاه می کرد. هر چه براش تعریف کرده بودیم, گفته بود تا با چشمهای خودش نبینه و با گوشهای خودش نشنوه باور نمی کنه.
و حالا داشت می دید و با تاسف سر تکون می داد و می گفت:
- ای هنرمند این مملکت! به چه قیمت؟...
برادرم نشسته بود, گفت:
- معلومه به خاطر یک مشت دلار. خودت بودی نمی رفتی؟
به رگ غیرت سی با برخورد.
- اولا فکر نمی کنم یه هنرمند به خاطر کمی پول پا روی اعتقاداتش بذاره.دوما خودت شاهدی که من همیشه از اینجور پولا به راحتی گذشتم.
راست می گفت. سی با عارش میاد حتی دنبال حقش بره چه برسه این پولای کثیف.
برادرم گفت:
-به خاطر خودشیرینی و کسب مقام. تا در این وانفسای کم محلی روشنفکرها و هنرمندا برای خودش کسب وجهه و قدرت کنه.
- گمون نکنم. یعنی خودش نمی دونه بعد از وقایع و جنایت های اخیرهر کس برای اینا مدیحه سرایی کنه وجهه ش پیش مردم خراب می شه؟یعنی حاضر شده مجبوبیت سی چهل ساله شو به کسب محبوبیت پیش نظام بفروشه؟بعید می دونم.
- یعنی تو تا به حال برای کسب محبوبیت جلوی رئیس و مدیر عامل تا به حال خوش رقصی نکردی؟
- ابدا". برای همینه که چند وقت یه بار معلقم و فقط به خاطر احتیاجشون به کارم نگهم داشتن.
برادرم گفت:
- حالا فکر کن زورش کردن. مثلا گفتن اگه نیایی ممنوع الکار و ممنوع التصویر می شی. خودت حاضری پی بیکاری رو به تنت بمالی و نری.
- خوب میومد عین بقیه می نشست, اون میکروفون به دست گرفتن و رو گرفتن با چادر و گفتن اینکه با تب 39درجه به عشق رهبر پا شده اومده یعنی چه؟ من که هرگز حاضر نیستم کاری رو - بخصوص این عمل ضد مردمی رو- علی رغم میلم به ضرب زور انجام بدم.و خودت شاهدی دوسه بار به خاطر دفاع از عقیده م اخراج شدم.(راست میگفت)
- فرض کن گفتن اگه نیایی و این حرفا رو نزنی می گیریمت می ندازیمت زندان. تو بودی نمی رفتی.
- ابدا"! خودت که شاهدی به خاطر دفاع از عقیده م زندان هم رفتم.(راست می گفت)
برادرم شاکی شد:
- ای بابا, حالا فرض کن بهت می گن اگه پا نشی بیای محضر رهبر, حقوق و مزایا و کارت رو که از دست می دی هیچی. زندانت هم می کنیم هیچی. کلی هم تو زندان شکنجه ت می دیم و کلی از برادران بسیج هم چه با بطری و چه با آلات و ادوات شخصی شون از خجالتت در میان.
سی با فکری کرد و گفت:
- هر کس زیر شکنجه یه تحملی داره. منم اقلا تا آستانه ش می رم بعد هر جا بریدم اون وقت شاید به چیزخوری هم افتادم.
برادرم که دیگه کاملا حوصله ش سر رفته بود برای پایان دادن به بحث گفت:
- حالا فرض کن بگن اگه نیای پای سخنرانی رهبر, می آییم همه پرده های خونه تونو می کنیم و می بریم.
(برادرم چندبار شاهد این بوده که سی با شبا که میاد خونه بعد از سلام علیک پرده های پنجره های خونه رو کاملا می کشه تا چیزی از بیرون دیده نشه.
قهقه خنده سی با به یکباره خونه رو پر کرد:
- آهان... این شد...زندگی بدون پرده معنی نداره.
برادرم چشمکی زد و گفت:
خوب دیدی. هر کس یه قیمتی داره... حالا ممکنه پروانه معصومی هم یه همچین وسواسی داشته.


شما فکرکنید وقتی علیرضا افتخاری در روز خبرنگار- زمانی که دهها خبرنگار در بدترین شرایط در زندان جمهوری اسلامی هستن و صدها خبرنگار در تبعید-اون حرفا رو زد سی با چه حالی شد...

لینک در بالاترین



پ.ن.
چند روزه داره با سی دی "همه اقوام من" گروه رستاک حال می کنم. توصیه می کنم حتما بخرید و گوشش بدید و اگه قرتون گرفت که حتما می گیره با همه آهنگاش برقصید.
قبل از هر آهنگ هم پشت صحنه سفری که به اون استان داشتن هست.
ارون بارون بارونه هی...(لری)... رعنا گلای...(گیلکی)... گَل گل(ترکی)... لیلا درو وا کن مویُم(خراسانی)... سوزله( کردی)... بلال بلال و مو لر بلیط خورم( بختیاری)... مروچان(بلوچی)
سرپرست گروه سیامک سپهری.
خواننده ها دو برادر به نامهای فرزاد و بهزاد مرادی هستن که جدا با استعدادن و با همه لهجه ها می خونن.
این کنسرت کارگردان و منشی صحنه و طراح لباس و... داره وجدا روش کار شده.
شادی رو با 1500 تومن بیارید به خونه هاتون.

پنجشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۸

هر کار رهبر می گوید مردم برعکسش را انجام می دهند

1- خواب است, بیدارش کنید!
چهارشنبه سوری امسال بسیار باشکوه تر از سالهای پیش برگزار شد و تنها دلیلش موضعگیری رهبر بر علیه این روز ملی بود.
در فاصله های بین ترقه بازی و پرش از روی آتش و رقص مردم با نیشخند و مسخرگی از "ضرر و فساد چهارشنبه سوری از نظر رهبر" صحبت می کردند و هرهر می خندیدند.
به نظر می آید اسمشو مبر هنوز حالی اش نشده که مردم برای دستورهای او تره هم خرد نمی کنند. او هنوز باور نکرده دیگر کسی جز بسیجیان جیره خور به نداهای او لبیک نمی گوید. ظاهرا او به خواب خوشی دائمی فرو رفته.

2- هر چند چهارشنبه سوری امسال حقیقتا" از همیشه باشکوه تر و مفصلتر برگزار شد و تا نصفه شب صدای ساز و آواز و ترانه خوندن میومد اما کمتر کسی شعار بلند داد. یعنی من مطمئنم اگه مثلا این وسط یکی یه شعار ضد حکومتی جدی(شوخی زیاد کردن در این رابطه) می پروند نصف اینایی که تو کوچه خیابون بودن از ترسشون می رفتن تو.

3- این روزها رقص به یکی از بارزترین و مورد نیازترین مسئله روز مردم بدل شده. کاری که بیش از هر چیز با دلمردگی و یإس مبارزه می کند.
دیشب هم بیشتر از هر چیز مردم می رقصیدند. ترقه و بمب و نارنجک امسال خیلی کمتر از قبل بود. از هر کوچه ای که رد می شدی صدای بلند موسیقی و رقص و شعبده بازی به پا بود. زنان چادری و حاج آقاهای زیادی را دیدم که پر انرژی برای رقصنده ها دست می زنند.

4- روز بعد از 22 بهمن در جنگلهای شمال ما مردم ظاهرا دلسرد و مایوس گروه گروه جمع شده بودیم زیر باران چندین ساعت رقصیدیم.
نه سرما رو احساس می کردیم و نه غم سرکوب را... باید یک جوری خودمان را نگه داریم. بیخود نیست آقای موسوی سال 89 را سال صبر و استقامت نامیده.
من از همینجا فتوا می دم که یکی از بهترین روشهای ایجاد صبر و امید رقصه.
از میرحسین موسوی و زهرا رهنورد و مهدی کروبی و فاطمه خانم هم خواهش می کنم با هم برقصن و به ریش جنایکاران بخندن. گزینه پیشنهادی من برای اونا رقص چاچا ست:)

5- اینا هم می خوان به پلیس بفهمونن که ما فقط می خواهیم برقصیم. تو هم بیا.

نامه مادر حسین درخشان6
از بازداشت بی دلیل حسین درخشان یک سال و نیم گذشت...

7- هر ساعتی که خواستید از ترافیک تهران خبردار شیند اینجا ببینید. رو


8- چند شب پیش تا نصفه های شب خونه ی یکی از دوستان مشغول رقص و بحث و فحص بودیم. راه خیلی دور بود و موقع برگشتن مثلا اومدم میونبر بزنم. نمی دونم چی شد که گم شدم. خیابونها خلوت و تاریک بود و ماشین مرتب یا میافتاد توی چاله یا می رسیدم به ته به خیابونی که هیچ تابلوی بن بست نداشت اما آخرش بلوک سیمانی گذاشته بودن. کسی هم نبود آدرس بپرسم. یه ماشین پر از لمپن -ظاهرا مست -رد شد اومدم سوال کنم دیدم ترسوندن من براشون سرگرم کننده تره تا آدرس دادن. با ترس از این کوچه به اون کوچه می رفتم و از این چاله به اون چاله می افتادم. بارون هم شروع شد و فضا رو ترسناکتر کرد.
پیش خودم گفتم خدایا, می شه برسم به جایی که می شناسم؟
هنوز دوسه دقیقه نگذشته بود که به یه خیابون ظاهرا درست حسابی(در رو دار) رسیدم . پیچیدم توش و بعد یکهو با شوق و ذوق ته خیابون دیوارهای زندان رو دیدم. دیگه از اونجا بلد بودم کجا برم. ماشین آقایون تعقیب کننده هم خوشبختانه پیجید به سمت پایین.
جلوی دیوارهای زندان نگه داشتم. باران شدیدتر شده بود اما احساس امنیت می کردم.
برای لحظه ای از خودم خجالت کشیدم.. جایی که برای من علامت رسیدن به محل امن و آسایش یعنی خونه بود, الان برای انسانهای شریف زیادی زندان و شکنجه گاه بود. یادم اومد منصور اسانلو و بهمن امویی و خیلی دیگر الان در زندان گوهردشت هستند. همسرانشان الان چه حالی دارند. بچه هایشان ...

9- سال نو رو پیشاپیش تبریک می گم.
امیدوارم بتونیم سال 89 کار رو یکسره کنیم. طاقت من یکی که طاق شده!
یادش به خیر پارسال دل و دماغ داشتم چهارشنبه سوری و دم عیدی رفتم یه چند تا عکس از مردم گرفتم.
و چند عکس هم آخر اینجا.

10- این روزها مشغول رسیدگی به سبزه ام هستم. یه سبزه قلبی شکل بزرگ درست کردم.
گل می خرم و در گلدانهای بالکن می کارم. خونه رو کردم پر از گل. شاید از دلتنگی ام کم کنه.
ماهی می خرم. هم ماهی قرمز برای تنگ(به این قرتی بازی ها اعتقاد ندارم که نباید ماهی قرمز خرید. فکر می کنم دو تا ماهی رو از مردن و بی غذایی نجات بدم خودش یه کاریه), هم ماهی شیر و حلوا و سفد و قزل آلا برای مهمانان احتمالی. سبزی پلوی پرا از سیر تازه. سه چهار تا مرغ خریدم و دادم تکه تکه اش کنن. ناپرهیزی کردم و نصف بوقلمون هم خریدم. قیمتش از گوشت قرمز ارزونتره و تو انواع خورش ازش استفاده می کنم.
خوش خوشان با سی با شبی یک کار خونه تکونی انجام می دیم. یک شب شیشه ها و پرده ها رو می شوییم. یک شب یخجال فریزر رو خالی و تمیز می کنیم. یک شب با هم فرش ها رو شامپو می کنیم. بقیه ش رو هم می ذاریم برای تابستون.
بیکاری! نمیشه که خودکشی کرد!

11- نوشته های پسر سرزمین رویایی خیلی بهم می چسبه. علی رغم عصیانی که داره یه نوع آرامش تو نوشته هاش هست..

12- هر وقت خواستید با یه کلیک به طور اجمالی بدونید تو اینترنت (در مورد مملکتمون )چه خبره کافیه رو بالاترین کلیک کنید.
البته اینو هم در نظر بگیرید که هنوز همه مردم ایران به اینترنت دسترسی ندارن .

لینک در بالاترین



چهارشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۸

تنها کار مثبت اسمشو نبر در طول زندگی اش!

خدارو شکر نمردیم و یه کار مثبت از آقا دیدیم!
با اینکه یکی براش چاله کنده بود یکی از ترس خشکیدن درخت رهبری با صدمن خاک چسبیده به دورش براش گذاشت تو چاله, ایشون لطف کردن و چند بیل خاک توی شکاف باقیمانده ریختن و یکی هم آبپاش پر از آب دادن دستش تا مرحمت کنن و به نهال رهبری آب بدن, اما همین که ایشون برای یک ساعت هم که شده به جای دستور قلع و قمع مردم این مملکت و غارت بیت المال, یک درخت که نماد سبزی است بکارن پیشرفت خیلی بزرگیه!

بالاترین

شنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۸

کابوس مشترک هرگز جدا جدا درمان نمی شود...

1- گیجم...
این روزها وقتی تلویزیون را روشن می کنم یا از روی بی حواسی رادیو را, باورم نمیشود دارم وقایع امروز را می بینم و می شنوم. می گویم شاید خواب باشم.
این مردک کیست که دارد حرف می زند؟ واقعا رئیس جمهور ماست؟ این یکی واقعا رهبر است؟ از کی ما اینقدر احمق شدیم که برای همه امور احتیاج به قیم داریم و برای هر کاری باید اجازه او را داشته باشیم و به اسم او حتما کلمه معظم بچسبانیم؟
چه کابوس بدیست این.
این آخوند کیست که دو ساعت است دارد ما را به سبک هزاران سال پیش نصیحت می کند؟ این کارشناسان کیستند که چهار ساعت است دارتد شر و ور می بافند و فکر می کنند برای فجایع انسانی و اقتصادی و فرهنگی اخیر توجیه محکم دارند؟
این هیئت دولت مردانه و ریشو و ذوب در ولایت, این مجلس مسخره که تقریبا هیچ یک از مردم مارا نمایندگی نمی کند واقعا مجلس کشور من ایران است؟
می زنم کانال بعد. دارد قسمتی از یک سریال را نشان می دهد. مو و تمام قسمت های بدن زن ها همه به طرز مسخره ای پوشیده شده. مجری ها همه انگار از مجلس ختم مسجد برگشته اند.
آیا من کانالهای طنز تلویزیون را گرفته ام ؟ چرا خنده ام نمی گیرد؟ کانال های جدی اش کجاست؟
می زنم روی ماهواره. کانال هایی که پارازیت ندارد دارد جوانان نازنین ما را نشان می دهد که توسط افراد نامعلومی به نام لباس شخصی کتک می خورند. به خاطر ابراز عقیده شان واقعا کتک می خورند! زخمی می شوند. به زندان می افتند. اعدام می شوند!
باورم نمی شود! من کجا هستم؟ خوابم؟ نکند مرا دزدیده اند و به کشوری به دور از تمدن برده اند؟ گیجم...
در شبکه های مختلف افرادی یک به یک می آیند برای من و بقیه هموطنان من دل می سوزانند... با تردید نگاه می کنم. گوش می کنم. مارا می گویند؟ نه بابا... همه چیز لابد روبه راه است و من فقط حالم بد است. نکند روانی شده ام؟ یا دارم کابوس می بینم؟
به اینترنت وصل می شوم. همه جا همان عکس ها و همان حرف ها... حالم بد می شود از بس خبر دستگیری و توقیف این روزنامه و آن نشریه را می خوانم.
ما اینقدر بدبختیم؟ نه. نه. حتما سی سال پیش پدران و مادران ما نگذاشته اند به اینجا برسد؟ آنها زندگی بهتر می خواستند نه هزاران بار بدتر.

می روم به صورتم آبی می زنم تا شاید بیدار شوم...
به یاد شلوغی های بعد از انتخابات می افتم... با عجله می روم سراغ عکس هایی که از تظاهرات و تجمع ها گرفته ام... و از کسانی که به ما حمله کرده اند. از تجمع آرام 60 هزار نفره ای که برق را بر روی ما قطع کردند تا صدای نماینده های واقعی مردم را نشنویم. از کتک ها, از زخم ها. همه راست بود... اما ما امسال همه به پا خواسته ایم. خیلی هستیم. همه سبزیم. همه یک دلیم. همه یک هدف داریم.
همه با هم می توانیم از این کابوس خلاص شویم... باید بتوانیم... باید خلاص شویم... دیگر طاقت ندارم... نمی خواهم بچه هایمان هم سرنوشتی چون ما پیدا کنند. ایران آباد و آزاد خودم را می خواهم...





2- به ویولت و روحیه اش غبطه می خورم. تنهایی بلند شده رفته کلی از شهرهای اروپایی رو گشته. بدون کمک
همینه هر وقت بیام اینترنت حتما باید یه سری هم به وبلاگش بزنم. خیلی دوستش دارم.

3- بهم دلداری می ده می گه خودتو جای اینا بذار ببین برای بقای خودت چیکار می کردی؟.
می گم من جاشون بودم خیلی راحت معذرت می خواستم حکومتو می سپردم دست مردم. می گه دِ نه دِ! منظورم اینه که فکر کن تو مثل اونا قسی القلب و دیکتاتور و زراندوز و مال مردم خوری! می گم خوب... وقتی می دیدم دیگه کسی منو نمی خواد و هر روز آشوبه و دیگه با زور اسلحه دارم حکومت می کنم ثروتی که تا به حال جمع می کنم برمی دارم می رم...
- کجا؟
- چه می دونم, سوریه ای, روسیه ای, چینی, ونزوئلایی,....
- خیلی ساده ای! اولا این کشورها مگه مغز خر خوردن این همه آخوند و اطلاعاتی رو راه بدن؟ شاه به اون شاهیش و اون همه دوست تا مدت زیادی نتونست یه جا برای خود و اعضای خانواده اش دست و پا کنه .
- خوب می رفتم به استان سی ام ایران کومور
- به همین راحتی از این خوان نعمت نفت و ثروت و قدرت و کشور قشنگی مثل ایران دست می کشی؟
- خوب آره...
- عزیز من, می گم خودتو جای اینا بذار. انگار از پسش بر نمیای...
-نه والله. مثل آدمای دیکاتور فکر کردن خیلی سخته.

4- پرده های بین مردم و حکومت کاملا دریده شده و هیچ جوره نمی شه دوباره دوختش. آقا جان تلاش بی فایده ست.

5- نمی دونم ملت مگه از کیهان انتظار بیشتری داشتن که اینجور برافروخته شدن؟ خوب اینا تموم روزنامه ها رو بستن که فقط کیهان منتشر شه و هر شر و وری دلشون خواست بنویسن. همین نوشته نشون می ده چقدر عصبانی ین. از موسوی از خاتمی و از کروبی.
به قول بهشتی: عصبانی باش و از عصبانیت بمیر!



پ.ن.
اصل شعر : کاین درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمی شود...

شنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۸

"خامنه ای با شمایل مبدل به میان مردم میرود" داستانی از ولگرد

نيمه شب است " خجسته "خانم ازصدای دعا و ورد خواندن "اقا "بيدار ميشود. در نور کم چراغ خواب"اقا" را می بیند لبه تخت اش نشسته. سرش را توی دستانش گرفته . با خودش حرف میزند. و گاهی میگوید الله اکبر... ! الله اکبر ...!!
خجسته خانم از تختخواب اش که در طرف دیگر اطاق است بلند میشود . میاید کنار تحت " آقا" می نشیند .
ــ اقا جان چرا بیدارید چه تان شده است ؟
دستتان درد میکند ؟ باز فشارتان بالا رفته ؟ و یا باز فراموش کرده اید " پوشک"تان بگذارید !!
اقا سرش را بلند میکند نگاهی به همسرش میاندازد.
ــ نه عیال چیزیم نیست . خوابم نمیبرد . فکرم ناراحت است سخت از کارهای اطرافیانم عصبانی هستم. فکر های بدی به سرم میزند.
ــ چرا اقا ؟
ــ این حرام زاده ها ی اطراف ما وحتی مجتبای بیشرف پسر مان را میگویم همپالکی هایش و ان شکم گنده به من دروغ میگویند .هر وقت از انها از اوضاع داخل سوال میکنم انها میگویند : همه جا امن امان است ! من که خر نیستم باور کنم !تلویزیون و ستلایت راهم در این بیت از کار انداخته اند. که من هیچ خبری از دنیای خارج نشنوم . بیشرمها میگویند:
که نگاه کردن به تلویزیون و گوش کردن به اخبار بی جهت نگران ام میکند و برای قلبم خوب نیست .
در این بیت هم که به ملاقات من میایند.
برایم جوک میگویند و دود دم راه میاندازند ! واز پیشرفت های نیروی اتمی و موشک ها یمان حرف میزنند ! و یا از قیمت دولار.. یورو ..و نفت ..و چاوز.. و شیخ نصرالله .. بشار اسد .. حماس .. فجایع اسراییل .. زلزله هایتی ..جنایات امریکا وازاین چیز ها برایم قصه میگویند.
فکر میکنند که مرا با این نوع لات و ئلات خوشحال می کنند!! از وضع داخل که سوال میکنم میگویند :
امام ناراحت نباشید یک مشت خس وخاشاک بلند شده بود انها راهم جارو کردیم وبه هوا رفتند.
ولی عیال میدانم این ولد زنا ها همه شان دروغ میگویند و من بیشعورهم نشسته ام مثل بز بربرنگاه میکنم !!
نمیدانم در کله پوکشان چی است این مملکت را میخواهند به کجا ببرند ؟
هر گهی میخواهند به اسم من میخورند !باید یک کاری بکنم تا از اوضاع دقیقا خودم باخبر شوم ؟ خدا مرا از دست اینها راحت کند !خجسته خانم میگوید :
ــ خدا نکند آقا ..
من یک راه حل برایتان دارم که بفهمید در ایران اسلامی مان چه میگذرد !! شما هم مثل" رضا شاه" خدا بیامرز! و یا" شاه عباس کبیر" لباس مبدل بپوشید . خودتان بروید توی مردم ببینید اوضاع در چه حال است و مردم در باره شما چی فکر میکنند !!
با شنیدن این پیشنهاد یک دفعه گل ازگل "اقا" باز شد ..
ــ عجب فکر خوبی بسرت زده" خجسته خانم ". همین فردا این کار میکنم . اما این موضوع باید بین من و تو باشد . ولی چه کنیم که کسی متوجه غیبت من از بیت نشود ؟
ــ حاج افا برای چند ساعت اصلا مشکل نیست . من کمی ازریشتان را کوتاه میکنم! یک شلوار جین می پوشید . یک پیرهن معمولی به تنتان می کنید . یک کلاه بیسبال هم سرتان می گذارید . که با بسیجی ها اشتباه نشوید. ً
با آن ماشین بنز سفید که شیشه های دودی دارد از محوطه بیت خارج میشویم .من رانندگی میکنم . میبرمتان میدان انقلاب در انجا شما را پیاده میکنم . شنیده ام انجا بهترین نقطه تهران است . بسیار شلوغ است . با هر نوع ادمی میشود برخورد کرد . از بی سواد تا تحصیل کرده گرفته تا پیر وجوان و زن ومرد.
شما می توانید در انجا با هر نوع ادمی از نزدیک صحبت کنید. و از اوضاع داخلی مملکت با خبر شوید و ببنید مردم در باره حکومت و رهبری شما چگونه فکر میکنند. ! دوسه میلیون تومن هم بهتان میدم که اگر جایی گیر افتادید . به ان ماموران رشوه گیربیشرف بدهید خودتان را خلاص کنید!! انها همه شان پولی هستند !!این را که میگویم از بعضی خانم های دوستان شنیده ام که هر کاری را میتوان در این مملکت با رشوه انجام داد . راستی عصایتان را هم ببرید عینک هم بزنید و یک کتاب و یا روزنامه هم زیر بغل تان بگیرید.
....
روز بعد" خجسته خانم " شکل و شمایل اقا را انطور که گفته بود درست کرد و اقا را دور از چشم اهل بیت سوارآن اتومبیل بنز کرد در حالیکه خودش رانندگی میکرد از محوطه بیت بدون اینکه سوئ ظن نگهبانان برانگیزد از در برزگ اتوماتیکی بیت خارج شدند.
"اقا" در صندلی عقب کز کرده بود ! گاهی از شیشه دودی اتومبیل بیرون را نگاه میکرد بیاد روزهای پیش از انقلاب میافتاد .حسرت زمانی را میخورد که کسی او را نمیشناخت در خیابان ها ازادنه پرسه میزد .
خجسته خانم با احتیاط و با ترس ولرز از خیابان های شلوغ شمال شهر به طرف مزکز شهر از میان تراقیک سنگین با زحمت گذشت . چندین بار کم مانده بود گم شود مجبور شد از راننده ها وعابران خیابانها ادرس بگیرد چندین بار هم نزدیک بود تصادف کند . بلاخره پرسان پرسان به میدان انقلاب رسید .
روبه به "اقا " کرد و گفت اینجا همان میدان ۲۴ اسفند قبل از انقلاب است . که اسمش را انقلاب گداشته اند. من در گوشه ای از این میدان توقف میکنم . شما پیاده شوید . وقتی گشت وگذارتان تمام شد و خواستید به بیت برگردید !درجا یی بیاستید به مبایل من زنگ بزنید ادرس بدهید من میایم سوارتان میکنم . این هم مبابل در حالیکه تلفن را به دستش میداد گفت :شماره مرا که بلدید؟
"خجسته خانم " درگوشه ای از میدان در جلو یک ایستگاه تاکسی توقف کرد .همین که "اقا" را پیاده کرد . یک پلیس بطرف او امد گفت : آی " حاجیه خانم " اینجا توقف ممنوع بود .شروع به نوشتن برگ جریمه کرد. خجسته خانم بدون اینکه اعتراض کند قبض را از پلیس گرفت . روی صندلی کنارش گداشت به "اقا " که رفت بود در صف تاکسی ایستاده بود دستی تکان داد و پایش را روی گاز گذاشت و در بین تراقیک خیابان انقلاب گم شد .
..................
" اقا " از دیدن دست فروشها و انبوه جمعیت در میدان و اتومبیل ها که در حرکت بودند و در هم میلولیدند کمی وحشت کرد . سالها بود که بین مردم عادی رفت امد نکرده بود . سعی کرد به اعصابش مسلط شود نگاهی به اطراف انداخت چشمش به خانم مسنی افتاد که گوشه چادرش را به دندانش گرفته بود و در یک دست اش بقچه ای بود و با دست دیگرش دست پسر بچه ای را در دست نگاه داشته بود در کنار او در صف نا منظم مسافران ایستاد. ازان خانم پرسید
ــ ببخشید همشیره این تاکسی ها از اینجا به کجا میروند؟
آن خانم گفت : این صف مسافران میدان امام حسین است . شما کجا میخواهید بروید ؟
ــ منظورتان میدان فوزیه قدیم است؟
ان زن در حالیکه میخندید .
ــ بله اقا میدان" فوزیه " سابق این بیشرف ها اسم همه خیابا ن ها راعوض کردند ادم ها را گم و گور کردند! خاک برسرشان بگو با اسم خیابانها چکار داشتید ؟ شما بگویید اقا اخر امام حسین میدان داشته ؟
"اقا "اخم هایش را کمی توی هم کشید ولی چیزی نگفت .
و زن از اینکه او میدان امام حسین را "فوزیه" نامیده بود فکر کرد که همدلی پیدا کرده !
شروع کرد به فحش دادن به اخوند ها و حکومت اسلامی..
ــ اقا این روضه خوان ها ۵ریالی که این مملکت ما را تصرف کرده اند هم شان دزد و مفت خور و ادم کش هستند.!
در همین موقع یک تاکسی جلو صف ترمز کرد که صف بهم ریخت ادمهای توی صف به طرف تاکسی هجوم بردند هر کسی میخواست زودتر سوار شود. یکی از مسافران توی صف فریاد کرد خانم ها و اقایان " جان رهبر" نوبت را رعایت فرمایید که مسافران شروع به خندیدن کردند. یک پیر مرد همسن "اقا "که کنار او ایستاده بود در گوش " اقا "گفت قبر پدر رهبر...
ولی جمله اش تمام نکرد . بعد چند لحظه روبه "اقا" کرد و گفت :
حاجی واقعا اینها به اسم خدا واسلام.. ریدن به این مملکت .این دیوث ها اخلاق و انسانیت را هم از ما گرفتند!! هیچ کس به حق هیج کس احترام نمی گذارد این صف نمونه اداره این مملکت است و رفتار این مردم ناشی از رفتار این حکومت است . مردم بی تقصیر هستند . اون بالا خودش و ملیجک اش واعوان و انصارش. هرکدام بنوعی ایران را چپاول میکنند .و به این مردم ظلم میکنند زندان میاندارند اعدام میکنند به جان مال زن مرد تجاوز میکنند !!
در نتیجه رفتار مردم با یکدیگر این شده که هر کس به فکر خودش باشد ولی مطمئن با شندعاقبت صدامییان روزی در انتظار ان ها خواهد بود .
دیر وزود دارد ولی سوخت وسوز ندارد !!مرد ساکت شد و رویش را از او برگرداند. "آقا" مات به بدون اینکه چیزی در جواب او بگوید به او خیره شد .به فکر فرو رفت باور نمی کرد که چه دارد میشنود!!
در همین موقع ان تاکسی مسافر اش تکمیل شد و راننده گاز داد رفت.
و تاکسی بعد جلو صف درهم برهم ترمز کرد .خانمه که کنار" اقا " ایستاده بود روبه او کرد و گفت:
ــ حاجی جان هیج کس اینجا نوبت را رعایت نمیکند. این پنجمین تاکسی که این بی مروت ها نوبتم را از دستم گرفتند این که صف نیست هر کس زورش برسد میپرد جلو سوار میشود درست مثل جکومت .بااین بقچه وبچه هم برایم سخت است اتوبوس سوار شوم . خدا عوض تان بدهد اگر در تاکسی بعدی به من کمک کنید سوار بشم !!
ــ جاجیه خانم شما خانه دار هستید ؟
ــ نه خیر اقا من خانه های مردم را تمیز میکنم . تا یک نون خالی سر سفره خانواده ام بگذارم . دوتا پسر بزرگ و دوتا دختر دارم که دانشگاه شان را تمام کردند پسرهایم بیکارند . کار گیرشان نمی اید ویکی از دختر هام شوهر کرده این بچه نوه دختری من است. شوهرم هم علیل و ذلیل افتاده گوشه خانه من باید خرج همه انها را بدهم ..
این روزگار من است . این روضه خوانها پول های ما بیچاره را میبرند خرج فلسطین و لبنان و کجاها که نمی کنند ما بیچاره ها درایران باید از گرسنگی بمیریم .
خدا انشالله که ریشه شان را بسوزاند از وقتی اینها امده اند من یکی که از هر چه دین و خدا و پیغمبر است بیزار شده ام. ان خدا بیامرز اگر دزد بودجیب اش برای مردم سورا خ داشت !! و پول این ملت را به هیچ احدی نمیداد .خودش میخورد به مردم هم میداد اینها فقط خودشان میخورند و میدزدند!!
"اقا" ساکت بود میدید که خانمه بد جوری بالای منبر رفته بود ول هم کن نبود .احساس میکرد از شنیدن ان حرف ها شکمش پر از اسید شده و دلش درد گرفته بود ! بعضی از مسافران اطراف ان خانم هم با او همصدا شده بودند. هر یک جور بد و بیراه به حکومت و اسلام و رهبر رییس جمهور میداد !!
: "اقا "احساس کرد دیگر قادر به شنیدن حرف های ان ادم ها نبود . سعی میکرد چیزی نشنود میخواست گوشش هایش را بگیرد .در دلش ارزو میکرد ایکاش به حرف خجسته گوش نمیکرد ونمیامد . یاد کفته حضرت علی افتاد : که نباید به حرف
ز ن گوش کرد !نتیجه اش این شد که این همه بد وبیراه بشنود. ناگهان حس کرد سرش گیج میرود دهانش خشک شده بود پاهایش رمق ایستادن ندارد. روی زمین نشست..
حانمه کنارش با دست پاچکی گفت حاجی.. حاجی.. جه تان شد وای خاک برسرم افا نگاه خشم الودی به زن انداخت .. در حالیکه دست هایش را تکان میداد ناگهان با صدای بلند شروع کرد به فحش دادن به خمینی و رهبر و اسلام جمهوری اسلامی!!
یک اباس شخصی که ازان نزدیکی میگذشت فحش های اورا شنید .درحالیکه رگهای گردن اش کلفت شده بود . بطرف او دوید!
ـــ مردتکه احمق ضد انقلاب به حکومت اسلامی و اقای خمینی فحش میدهی؟ خفه شو نفهم الاغ..!!
تلفن اش را از جیبش بیرون اورد با کسی حرف زد . طولی نکشید که یک جیپ گشتی پلیس با دو مامور جلو صف ترمز کرد.
ماموران ازان پیاده شدند با عجله امدند " اقا" را از زمین بلند کردند . دست های او را با بند نایلونی بستند. و کشان کشان او را به داخل اتومبیل شان انداختند.
جانمه که کنار او بود. روبه ماموران کرد فریاد کرد
ـــ با با این پیر مرد بد بخت را ولش کنید اون تا چند دقیفه پیش خوب تود نیدانم چرا یکدفعه به سرش زد ؟ بیچاره که چیزی نگفته لابد از فشار بدبختی حرفی از دهنش در رفته. شاید دیوانه است ! تروخدا ولش کنید . ماموران به اعتراض ان زن .بقیه مسافران اعتنایی نکردند سوار اتومبیل شان شدند در مقابل چشمهای حیرت زده مسافرا ن توی صف . با سرعت از انجا دورشدند.وان لباس شخصی فاتحانه نگاهی به مسافران صف انذاخت راهش راکشید و رفت و دربین جمعیت که در پیاده رو در حال حرکت بودند گم شد .
ماموران "آقا" را در صندلی عقب اتومبیل در وسط نشاندند و دوتا از ماموران دوطرف او نشستند مامور دیگر رانندگی میکرد.
"اقا " به انها نگاه کرد همه انها ته ریشی داشتند و با هیبتی زشت .بیرحمی ازچهره انها میبارید ! او دقیقا نمیدانست که اینها پلیس هستند یا پاسدار؟ دومامور دوطرف اش شروع به تهدید او کردند. او را به باد فحش های رکیک گرفتند .هرچه گفت مرا کجا میبرید؟ جواب نمی داند . "اقا" شروع به التماس کرد که او را ازاد کنند!! در عوض عجز ولابه های اودر مامور دوطرفش در حالیکه می خندیدند گاهی مشت و لگدی هم نثارش میکرد !!
میگفتند که ساکت باشد . یکی از انها گفت: حالا حاجی جان برایمان بگو
که تو سلطنت طلبی یا منافق و یا جاسوس امریکا و اسراییل و یا کمونیستی یا بهایی!! اقا که گویا قراموش کرد که کجاست !! با صدای بلند گفت من طرفدار ولایت فقیه هستم !! با شنیدن این حرف هرسه مامور قاه قاه خندیدند یکی از انها گفت مرتکه به جمهوریاسلامی فخش میدهی و میگویی طرفدار ولایت فقیه هم هستی عجب این ولد زنا رویی داره !
بهت بگم "نا حاجی " تو به اسلام و رهبر در ملا عام توهین کردی !! به زودی به سزای توهین هایت خواهی رسید. میبریمت جایی که همه جور خوب نشانت مید هند. تا از گه خوردنت پشیمان بشوی .اگر زنده ماندی دیگر به رهبرو اسلام توهین نمی کنی !!
تا "اقا " سعی میکرد چیزی بگوید فریاد می کشیدند خفه شود طاغوتی بی دین!!
"اقا " باور نمیکرد اینهمه تحقیر را میتواند تحمل کند . در حالیکه در دلش هزار فحش نثار خجسته میکرد که او را به این روز انداخته ..
یکدفعه یاد پولی اقتاد که خجسته خانم به او داده بود . چون دست هایش را بسته بودند با ترس از یکی انها خواست اگر ممکن است دست کند به جیب اوکیف بغلی اورا بیرون بیاورد!
ان مامور به او گفت امیدوارم که بمب در جیب ات نداشته باشی !!
"اقا" لبخند تلحی زد و گفت نه! میخواهم خوشحالتان کنم !!
مامور با ترس ولرز دست کرد جیب اقا. کیف بغلی او را بیرون کشید انرا باز کرد چشمش که به دسته های بزرگ هراز تومنی افتاد از خوشحالی فریادی کشید و به دو مامور دیگر پولها را نشان داد و گفت بچه ها ببینید امشب پارتی داریم ..
روبه "اقا "کرد.گفت ببخشید"حاجی جان "اگر اذیتتان کردیم. المامور المعذور!! از حالا دیگر اصلا ناراحت نباش ماهم مثل تو هستیم . ما هم میگوییم گور پدر رهبرو جمهوری اسلامی و رئیس جمهورش !!
ما هم از این دیوث ها دل خوش نداریم اماچه کنیم باید یک جوری زندگی کنیم و شکم خانواده هایمان را سیرکنیم .
یکی از ماموران نخ نایلونی را که با ان دست های "اقا" را بسته بودند با چاقویش پاره کرد.
بعد با لخن مهربانی از اقا سوال کرد:
ـــ حاجی جان کجا میخواهید شما را پیاده کنیم؟ .اگر بخواهید تا منزلتان هم میتوانیم شما را برسانیم !! "اقا " که ترس اش ریخته بود دستی به ریش اش کشید و گفت: ممنون مرا در همین جا پیاده کنید .
یکی از ماموران گفت ببخشید
دراین شلوغی نمیتوانیم این کار بکنیم یک جای خلوت تر بگویید روی چشم شما را پیاده کنیم !!
ــ میتوانید در بلوار الیزابت جلو پارک فرح مرا پیاده کنید؟!!
ماموران هاج و اج به او نگاه کردند از اوپرسیدند بلوار الیزابت کجاست ؟ " اقا" از حافظه قدیمی اش کمک گرفت شروع کرد به نشانی دادن دادن و نام بردن خیابان های ااطراف . چون اسم بعد از انقلاب انجا را نمی دانست .
بعد ازکلی توضیح یکی از ماموران گفت اها پارک لاله را میگویید ؟
اقا شما هنوز قبل از انقلاب زندگی میکند ؟. فهمیدیم کجا را میگویید ! بلوار کشاورز پارک لاله !! ولی به شما نصیحت میکنیم که هیچوقت از اسمهای طاغوتی استفاده نکنید که ممکن است برای خودتان درد سر درست کنید .
راننده بطرف بلوار کشاورز حرکت کرد وبه انجا رسید روبه "اقا"کرد گفت : اینهم پارک لاله کجا میخواهید پیاده تان کنیم .
اقا تشکر کرد گفت :همین جا جلو درورودی پارک
راننده اتومبیل را جلو در ورودی پارک متوقف کرد. یکی از ماموران رو به او کرد گفت برادراز این به بعد مواظب حرف زدن ات باش به رهبر و جمهوری اسلامی در انظار بد بیراه نگو!!
قبل از اینکه آقا پیاده شود یکی از ماموران به او گفت:
"حاجی" راستی اگر دوست دارید امشب شما هم میتوانید به پارتی ما بیایید. هر چه بخواهید در بساط مان داریم !! البته با پول خودتان مهمان ما هستید از شما خوب پذیرایی میکنیم !! راستی پول اتوبوس یا تاکسی داری!! آقا گفت نگران نباشید تلفن میکنم کسی دنبالم میاد..
یکی از مامورها پیاده شد در عقب اتومبیل را برایش بازکرد با احترام اورا از اتومبیل پیاده کرد و خودش سوار شد انها به سرعت از انجا دور شدند.
اقا چند دقیقه ای کنار خیابان جلو در ورودی پارک مبهوت ایستاد . تمام وقایعی را که در ان چند ساعت برایش اتفاق افتاده بود بیاد اورد .گویا فراموش کرده بو د که کیست ؟ زیر لب گفت : لعنت به این جمهوری اسلامی و بانی و پایه گذارش که ما ها بودیم !!
تلفن اش را از جیب اش بیرون اورد خوشخال بود که ان ماموران تلفن اش را ندزدیده بود ند . شماره " خجسته خانم" را گرفت. به او ادرس پارک را داد که بیاید سوارش کند .تلفن دوباره در جیب اش گذاشت.
سخت خسته و تشنه اش شده بود. رمق ایستادن نداشت و در انتظار " خجسته خانم " چشم به ترافیک خیابان دوخت..
ناگهان متوجه پسرجوانی شد که در کنارش ایستاده و درگوشش به اهستگی می گوید : "حاجی" همه جور مواد داریم .
پایان
ولگرد. بهمن 88



پ.ن.
وای خدا مردم از خنده. این پست ایمان کافر رو ببینید:
تحقيقات ثابت كرده كه مست كردن همان فوايد حركات يوگا را براي شما دارد،

شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۸

استفاده بهینه از پوستر خ.ر. در خوابگاه دانشجویی

1- باور کنید حتی یک موی از بدنم راضی نبود که این عکسارو بذارم. خیلی متاسفم!
روزی رهبران مذهبی بین مردم ارج و قربی داشتن. هنوزم خیلی از کاریکاتوریست ها- حتی اونایی که در تبعیدن مثل نیک آهنگ- دلشون نمیاد کاریکاتور مراجع تقلید و رهبران مذهبی رو بکشن.
اما ببینید این حکومت تو این سی سال چقدر جوونها رو تحقیر و بهشون توهین کرده که امروز اونا تو روز روشن تو خوابگاه دانشجویی پوسترهای رهبرا رو از دیوارها می کنن و در توالت و زیر جاکفشی پهن می کنن.
حکومت باید بترسه از این همه نفرت که در سینه مردم کاشته.






2- همونطور که حدس می زدم اینترنت بعد از مراسم 13 آبان اونقدر کم سرعت شده که هیچ سایتی رو نمی تونستم باز کنم که گزارش سیزده آبانمو بدارم توش.
الان هم بعد از سه ساعت ادیتور یهو باز شد و هنوز نمی دونم می شه چیزی فرستاد یا نه.

3- سیزده آبان امسال بیشتر از همیشه فحش به رهبری و مراجع شنیده می شد و بعضی شعارها مستقیما جواب توهین هایی بود که تو این مدت به مردم شده بود.
نمی دونم این احساس منه یا واقعیت که فکر می کنم جنبش داره وارد یه فاز دیگه می شه و تقصیرشو تماما برعهده ی خود حکومت می دونم!

چه کسی بعضی از مردم رو وادار کرده برای دفاع از خود تو جیبشون چاقو و کاتر و سنگ و کلا یه وسیله دفاعی بذارن؟ چقدر راست و درست و محترمانه بیان تو خیابون و با سکوت حقشونو فریاد بزنن و در جواب چماق و باتوم و چاقو و گاز اشک آور و دستگیری و شکنجه و تجاوز تحویل بگیرن؟
13 آبان مردم واکنش خیلی شدیدی نسبت به دستگیری ها نشون می دادن. و هر کی دستگیر می شد مردم به هر وسیله سعی در آزاد کردنش داشتن.
اونروز شاید بیشتر از همیشه مأمور ریخته بودن تو خیابونا و از هیچ کاری هم ابا نداشتن. تو جیب بچه بسیجی ها پر بود از دستبندهای پلاستیکی و به طور وقیحانه ای به هر کس دلشون می خواست دستبند می زدن.
از شعارها و کتک زدن ها و گاز اشک آور حتما بچه هایی که همون روز دسترسی به اینترنت داشتن حتما نوشتن
کروبی با غیرت بت بزرگ رو بشکن...
محمود خائن, آواره کردی, خاک وطن را ویرانه کردی, کشتی جوانان وطن, الله اکبر. کردی هزاران تن کفن
الله اکبر, مرگ بر تو , مرگ بر تو... ای رهبر بی غیرت بشنو شعار ملت, نه شرقی, نه غربی, دولت سبز ملی و...

4- میدون هفت تیر قیامت بود. یه جا یه پسر حدودا 22 ساله ای داشت با سنگ شیشه ماشین پلیس رو می شکست که گرفتنش. تا می خورد زدنش و داشتن می بردنش که مردم ناظر خونشون به جوش اومد و شروع کردن به سنگ بارون کردن مامورا. به هرزحمتی که بود نزدیک شدن و در حین باتوم خوردن پسر رو نجات دادن . تعداد زیادی مامور به دنبال طعمه و نجات دهندگان حمله کردن. تعقیب و گریز رسید به یکی از کوچه های شمال میدون هفت تیر, خونه ای باز بود و منم همراه جمعیت وارد راه پله شدم.
مامورا عین شیر زخمی(شیر که چه عرض کنم, گرگ, چه بسا کفتار) با باتوم می کوبیدن به در خونه ها. هیچکی باز نمی کرد. صاحب خونه ای هم که ما دم راه پله ش ایستاده بودیم برامون آب آورد و گفت نترسید به هیچ وجه باز نمی کنم. اگر لازم شد می برمتون تو خونه.
یکی دو ساعت اونجا زندانی بودیم و مامورها کماکان می غریدند و هوار می کشیدن و زنگ می زدند و باتوم به در می زدند که درا رو باز کنید و اغتشاشگرا رو تحویل بدید.
فکر نکنم تو اون کوچه شیشه ماشین و یا در خونه ای سالم مونده باشه. همه رو قُر کردن.
در همون راه پله پسری که ملت نجاتش داده بودن با لهجه شیرینی تعریف کرد که افغان است و سالها در ایران کارگری کرده و کاری به برنامه راهپیمایی نداشته . همونطور که می گذشته مامورا الکی با باتوم هی می زننش و اینم عصبانی می شه و با سنگ می زنه شیشه ماشین پلیسو می شکنه.
پسرا شروع کردن سربه سرش گذاشتن که برو خودتو معرفی کن. الان همه مونو می گیرن شکنجه و تجاوز و ... این پسر ساده دل هم پاشد واقعا بره خودشو معرفی کنه که دم در گرفتنش که بابا به خدا شوخی کردیم و این همه زحمت نکشیدیم که دوباره بدیمت دست گرگها...

5- بعد از اینکه تو مترو مردم کلی شعار دادن(که ازش فیلم هم گرفتم اما نمی دونم چطوری کوتاهش کنم و با این سرعت کم بذارمش تو یوتیوب) و هر وقت گاز اشک آور می زدن مردم از اون طریق فرار می کردن, مامورا اومدن در متروها رو بستن .
حدود ساعت 2 بعد از ظهر پسری حدودا 25 ساله که منتظر بود در رو باز کنن بره خونه ش در کرج, که مأمورا بدون هیچ دلیلی بهش حمله کردن و با باتوم تا می خوردن زدنش و بعد دستبند پلاستیکی بستن دستش و هلش می دادن به سمت ماشین, که ناگهان مردمی که شاهد ماجرا بودن و می دونستن چه سرنوشتی در انتظار پسره, با سنگ ریختن سر مأمورا ... یکیشون با کاتر اومد دستبند پسره رو ببره که زد رگ دستشو هم همراش برید رفت درمونگاه دستش 5 تا بخیه خورد. او می گه زخم دوست خیلی شیرین تر از شکنجه و تجاوز دشمنه!

6- روز 13 آبان مردم هر بسیجی می دیدن داد می زدن چقدر گرفتی بیای مردمو بزنی؟ اونا هم عصبانی می شدن و حمله می کردن. این شده بود یه تفریح برای مردم.

7- امسال دانشگاه آزاد مقررات خیلی سختی برای جداسازی دخترها و پسرها وضع کرده. سرویس ها جدا, کلاس ها جدا و حتی در بعضی دانشگاه ها روزهای کلاس دخترا و پسرها کاملا جداست. مثلا سه روز اول هفته کلاس های دخترا و سه روز آخر هفته کلاس های پسرا تشکیل می شه.
بعد تبلیغ می کنن آقای خواهرا و برادرا بیایید برای ازدواج دانشجویی ثبت نام کنید. بگو آخه دختر پسرا همدیگرو کجا ببینن و بپسندن؟

نامه ی دانشجوایان دانشگاه آزاد واحد ساری به رئیس دانشگاه برای اعتراض به جداسازی جنسیتی ...

لینک در بالاترین

جمعه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۸

توهم رهبری

1- بابا این خامنه ای انگار واقعا باورش شده رهبره. همچین شونه میاره جلو واسه بوسیدن.
احمدی نژاد هم ظاهرا همون قدر در توهم ریاست جمهوری به سر می بره. همچین تو مجلس سخنرانی می کنه که انگار واقعا 24 میلیون رای آورده.
بدبختی, هیچ جورم بیدار نمی شن. نه با داد و هوار و با پاشوندن آب تو صورتشون.
من با خشونت مخالفم اما بعضیا انگار فقط با سیلی و لگد از خواب بیدار می شن.

2- اقدامات اوليه در برابر گاز اشك آور جديد حتما بخونید.


3-. احمدی نژاد برای رإی آوردن, اومد از چند ماه قبل حقوق بازنشسته ها رو زیاد کرد و دستور داد خانومای خانه دار رو بیمه کنن.
حالا اومدن از هر بازنشسته بین 60 تا 150 هزار تومن کسر کردن و بیمه زنان خانه دار رو هم لغو کردن . یعنی میلیون ها زنی که با هزار امید و آرزو و زحمت رفتن تامین اجتماعی پرونده تشکیل دادن و شش ماه آزگار رفتن پول واریز کردن حالا می گن بیایین پولتونو پس بگیرید.
احمدی نژادو بدید دست یکی از این بازنشسته ها یا خانومای خانه دار, تیکه بزرگش گوششه.
به هر کی می گم وای... یعنی قراره چهار سال دیگه این احمدی نژاد به این مملکت گند بزنه, نگاه عاقل اندر سفیهی بهم می کنه می گه خیالت راحت! همین امسال کار"اینا" تمومه. حتی امروز یکی که به احمدی نژاد رای داده اینو بهم گفت..

4- درسی که رهبر و رييس جمور ايران بايد بياموزند...

5- دروغ که خناق نیست...
اولش اعلام می کنن سه تا آمریکایی در مرز دستگیر شدن. بعد با پررویی اعلام می کنن که ما هم از وضعیت سه تا خبرنگار آمریکایی خبر نداریم.
حالا می خوان چه بازی هایی سر این بیچاره ها در بیارن معلوم نیست.
شایدم با یه تهدید, از ترسشون مثل دریانوردها با کلی کادو و کت شلوار و صنایع دستی ولشون کردن.

6- به مراسم ختم کیانوش آسا در کرمانشاه حمله و ده نفر را دستگیر کردند.

7- مراسم بهزاد مهاجر امروز پنجشنبه ساعت 6 در سعادت بود. امیدوارم اتفاقی نیفتاده باشه.

8- اتحاد ایرانی های داخل و خارج کشور در وقایع اخیر عالی بود...

9- درود بر کشورهایی که حاضر نشدن این حکومت تزویر و ریا را به رسمیت بشناسند. مرهمی بود بر دل شکسته ما

10- جمعه برنامه کوهپیمایی اعتراض آمیز.

11- تو جاده چالوس جنبش سبز بیداد می کنه. قبول ندارید؟ یه سر بزنید. یا از کسی که رفته بپرسید. قبلش حتما یه نماد سبز با خودتون ببرید.
حتی شده یه لنگه دمپایی سبز(نوشته خوابگرد رو در وبلاگش پیدا نکردم)

12- خواهرم, برادرم, سبزی مچ بند تو از چادر سیاه من کوبنده تر است...

13- یادداشت شادی صدر پس از آزادی از زندان...

14- خونی که رگ ماست, هدیه به جنبش ماست...

15- تف بر جمهوری اسلامی: عبدالله مومنی در زندان قدرت تکلم و حرکت را از دست داده

16- اینا واقعا جزء جنبش "ما هستیم" هستن؟ اگر آره, واقعا براشون متاسفم! اینا با خودشون هم نمی تونن بسازن.بعدش شعار مرگ بر موسوی دیگه این وسط چه صیغه ایه؟



لینک در بالاترین

سه‌شنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۸

ضایعه دردناک, جانسوز و اسفناک تنفیذ را به عموم ملت ایران تسلیت عرض می کنم

1- مراسم تنفیذ بیشتر به مراسم ختم می خورد. تقریبا همه دمغ بودند به جز رهبر که لبخندی مصنوعی به لب داشت.

2- درود بر همه ی کسانی که به هر بهانه به این مراسم نرفتند: خاتمی, موسوی, کروبی,حسن خمینی, رفسنجانی و......

3- ننگ بر آن هایی که به خاطر یک مشت دلار تن به خفت پشتیبانی از دولت کودتا دادند: احمد نجفی, افشین قطبی, علی لاریجانی, شاهرودی, حسین رضازاده و...(بر بقیه حرجی نیست... قبلا چهره تمیزشان را شناخته بودیم)

4- نگاه کردن مدام به زمین و انگشت ها و قیافه ی حجالت زده ها و عزادارها را گرفتن از گناهتان کم نمی کند!

5- مجتبی خامنه ای پشت پرده است...

6- احمدی نژاد حقیرترین و خفت بارترین رئیس جمهوری است که من تا به حال دیده ام.

7- تکرار لینک: فراخوان راهپیمایی برای روز تنفیذ و تحلیف احمدی نژاد( 12 و 14 مرداد)دوشنبه 12 مرداد , ساعت 6ال 8 راهپیمایی و پیاده روی آرام از میدان ونک تا میدان ولیعصر.
چهارشنبه, 14 مرداد تجمع میلیونی بهارستان, مجلس


8- بابک داد: امروز 12 مرداد 88 «روز نكبت» است


9- ...وای بر حکومت جمهوری اسلامی... دایی گمشده نیما نامداری هم در درگیری ها کشته شده است... نامش بهزاد مهاجر... 47 ساله... خبر خیلی دردناکی بود

لینک در بالاترین

یکشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۸

گور خود را می کنید!

اولش مردم راضی بودند به عوض شدن رئیس جمهور.
با امید به عوض شدن شرایط رفتیم رإی دادیم.

بعد از تقلب عجولانه و تبریک عجولانه تر رهبر, مردم خیلی محترمانه گفتند ما قبول نداریم, آرا باید بازشماری بشود. هنوز راضی بودیم, رهبر باشد, تشخیص مصلحت باشد. شواری نگهبان باشد, به جهنم! حتی آن قانون اساسی کوفتی با هزار اشکال سرجاش باشد. فقط احمدی نژاد نباشد...
خودمان سر صندوق ها بودیم خبر داشتیم حدودا هر کس چند رای آورده, پس اعتراض کردیم. تجمع کردیم. هر جا می رفتیم احمدی نژاد هم همانجا تجمع می گذاشت. با وقاحت ما را خس و خاشاک و کثافت خطاب کرد.

تجمع ها ادامه پیداکرد. این بار به گفته شهردار سه میلیون نفر در راهپیمایی مسالمت آمیز در تهران شرکت کردند . بدون یک کلمه توهین و فحش. خودشان باورشان نمی شد و باچشم های گشاد به این منظره نگاه می کردند. آخرش یکیشان تاب نیاورد و تیراندازی کرد..
.
در تلویزیون مرتب به مردم معترض اوباش و اغتشاش گر گفته می شد. تحلیل گرانی آمدند و هر چه مزخرف و دروغ از دهنشان بیرون آمد گفتند و برایمان خط و نشان کشیدند. عصبانی تر شدیم.
موبایل و اس ام اس و یاهو و فیس بوک و... به رویمان بستند روی تلویزیون های ماهواره ای پارازیرت انداختند. متحد تر شدیم.
شب ها روی پشت بام دروغ گویی و دیکتاتوری این ها را فریاد زدیم. و مجبور شدیم(علی رغم لاییک بودن بعضی هایمان) از ظلم و جور شان به خدایی که ادعا داشتند می پرستندش و از او می ترسیدند پناه ببریم و الله اکبر بگوییم.
..
برای گرفتن حقمان هر روز به خیابان رفتیم. با وقاحت گفتند اینها عامل بیگانه اند. از اوباما و سارکوزی و براون دستور می گیرند. بمب گذار و مجاهد تقلبی تراشیدند و به تلویزیون آوردند. مکالمه تلفنی تقلبی پخش کردند که مثلا زنی از انگلیس رهبری جنبش را در دست دارد.

هر چه دروغ گفتند و سعی کردند از هم جدایمان کنند متحدتر شدیم و عزممان برای گرفتن حقمان جزم تر شد. دیگر نمی توانستیم در خانه بمانیم. بهمان توهین شده بود. هر روز با همدیگر در خیابان قرار می گذاشتیم.
اما هر روز بدون دلیل مردم را به خاک و خون کشاندند. بیش از ده نوع نیروی ویژه مثل سگ هار به جان مردم انداختند.
راهپیمایی بزرگتری را تدارک دیدیم.
خیلی از روزنامه نگارها, وبلاگ نویس ها و روشنفکران شچاعی که فکر می کردند رهبری جنبش در دست آنهاست دستگیر کردند و طبق خبرها چند نفرشان هنوز زیر وحشیانه ترین شکنجه ها قرار دارند.

رهبرمان در نماز جمعه آمد به جای میانجی گری , اعتقادمان را به سخره گرفت. و با آوردن کل سپاهش از سراسر ایران خواست ارعابمان کند.
فهمیدیم ارتش 20 میلیونی بسیج که قرار بود از منافع ملت دفاع کند برای رویارویی با مردم تربیت شده اند.

رئیس نیروی انتظامی با دماغ سفیدشده از شدت ترس آمد تلویزیون برایمان خط و نشان کشید که هر کس فردا به خیابان بیاید جانش پای خودش است.
کسانی که تا به حال ملتفت نشده بودند که خیابان ها هم مثل تمام ثروت این مملکت ارث پدری ایشان است و ابراز اعتراض در آن قدغن است حالیشان شد.
خیلی هامان وصیت نامه نوشتند. خیلی هامان باورمان نمیشد رژیمی که با راهپیمایی میلیونی مردم آمده و سوار شده, بیاید روی همان مردم آتش بگشاید.
دیروز گاز اشک آور و اسید و گلوله و باتوم بود که و حشیانه بر سر و روی مردم فرود می آمد. در بیمارستان ها و درمانگاه ها هم در امان نبودیم. خیلی ها به توصیه دکترها مجبور شدند با اسم دروغین و بدون استفاده از دفترچه بیمه از شکستگی های دست و پایشان عکس بگیرند و یا بخیه شوند. تا تحت تعقیب قرار نگیرند.
چه جوان هایی را سوار وانت و کامیون کردند و تا می خوردند با باتوم زدنشان و چون در زندان دیگر جایی نداشتند با لگد از ماشین به پایین پرتشان کردند.
به زن حامله و پیرزن و پیرمرد هم رحم نکردند.
چشم ها همه از گاز اشک آور سرخ بود.
بهترین صحنه ها همکاری مردم و باز گذاشتن درهای خانه به روی معترضین و
بدترین صحنه دیدن پیکر دختر زیبای ایران, ندا در فیلم بود که اشک به چشمان همه مان آورد...
امشب الله اکبرها سوز دیگر داشت. شعار مرگ بر دیکتاتور شدت بیشتری داشت. خیلی ها بعد از الله اکبر مرگ بر رهبر هم اضافه کرده بودند... و ندا جان, ندا جان راهت ادامه دارد...
دیگر مردم فقط به عوض شدن رئیس جمهور راضی نیستند. دیگر رهبر و بقیه بالایی ها را نمی خواهند.
همه احساس انزجار و نفرت داریم از حکومتی که به روی مردم پاک کشور گلوله می ریزد.

تا آخرش با هم می مانیم. چون
"اینان هراسشان ز یگانگی ماست."
-------------

1- امیرفرشاد ابراهیمی: در اعتراضات و حضور خود در خیابانها نکات زیر را فراموش نکنید/ حتما بخوانید نکات خیلی مفیدی هستند.

2- چند ای میل به دستم رسیده که از هواداران هر سه کاندیدا موسوی و کروبی و رضایی خواستن سه شنبه دوم تیر اعتصاب کنن و سرکاراشون نرن.. خبرش نمی دونم معتبره یا نه.

3- ششمین بیانیه میرحسین موسوی
خبر دلخراش شهادت گروهي ديگر از معترضان به وقوع تقلب گسترده در انتخابات اخير، جامعه ما را در بهت و سوگ فروبرده است. تيراندازي به مردم ، پادگاني شدن فضاي شهر، ارعاب، تحريك و قدرت نمايي همگي فرزندان نامشروع قانون گريزي شديدي است كه در معرض آن قرار داريم و عجبا كه بانيان چنين شرايطي ديگران را به اين خطا متهم مي كنند. به كساني كه مردم را به خاطراظهار نظر قانون شكن ناميده اند خبر مي دهم كه بي قانوني بزرگ عدم اعتنا و نقض صريح اصل 27 قانون اساسي از سوي دولت در عدم صدور مجوز براي اجتماعات مسالمت آميز است. آيا مردمي انقلابي كه با مشابه همين اجتماعات ما و شما را از فراموشخانه هاي تاريخ ستم شاهي بيرون آوردند مورد ضرب وجرح قرار گيرند و تهديد به زورآزمايي شوند؟

اينجانب به عنوان يك هم سوگ همچنان مردم عزيز را به خويشتنداري دعوت مي كنم. كشور متعلق به شماست. انقلاب و نظام ميراث شماست. اعتراض به دروغ و تقلب حق شماست. به احقاق حقوق خود اميدوار باشيد و اجازه ندهيد كساني كه براي نااميدي و ارعاب شما مي كوشند خشمتان را برانگيزند. در اعتراضات خود همچنان به پرهيز از خشونت پايبند بمانيد و چون پدران و مادراني دل شكسته با رفتارهاي نامتعارف فرزندانتان در قواي امنيتي برخورد كنيد. در عين حال از نيروهاي نظامي و انتظامي انتظار دارم نگذارند خاطرات اين ايام لطمه هاي جبران ناپذير به روابط آنها و مردم بزند. اين كه نام و نشان شهيدان، مجروحان و بازداشت شدگان به خانواده آنها اطلاع داده نشود و آنان در سرگرداني قرار گيرند هيچ سودي در برقراري آرامش ندارد و تنها احساسات را جريحه دار مي كند. همچنين است دستگيري هاي فله اي كه تنها موجب هتك پرهيزها و برداشته شدن رعايت ها ميان فرزندان نظامي و انتظامي ملت و بدنه جامعه مي شود.
از خداوند متعال براي اين شهيدان عزيز رحمت و علو درجات مسئلت مي كنم و براي خانواده هاي داغديده شان صبر و اجر آرزو دارم.
ميرحسين موسوي
31 خرداد 1388

4- پیش بینی زیتون
پنجشنبه, نتایج واقعی آرا بعد از رسیدگی شورای نگهبان: رای احمدی نژاد 40 میلیون, موسوی 5 میلیون, رضایی ده هزار. کروبی منفی سیصد هزار

نظرها