حال استاد دورهی دانشجوییام رو ایمیلی پرسیدم. آخرش فقط یک جمله شاید به شوخی پرسیدم، راستی استاد شما رأی میدید؟
که یهو سردرد دلش باز شد و برخلاف همیشه جوابی مفصل داد. اینجا میگذارم شاید برای شما هم جالب باشه..
نخست فراموش نکنیم وقتی در این 30 و اندی سال و به معنی دقیق کلمه هرگز در ایران اجازه و مجال برپایی هیچ انتخابات آزاد و رفراندم واقعی را این طالبانهای به اصطلاح "ایرانی" به مردم ندادهاند، پس بهراستی سخن گفتن از مقولههای چون: کیان کاندید شده اند، کیان اصطلاح طلب و کیان کمتر طالبانیاند...چه تعداد شرکت خواهند کرد، و ایکاش شرکت بکنند و یا نکنند و اگر شرکت کردند به این و آن شرط باشد، دقیقا یعنی با بازی گرفتن نه تنها ملت بلکه بیشتر به بازی گرفتن هر شخصی است که دستکم خود را باسواد و بویژه خردمند بداند. به عبارت دیگر و برای انتقال بهتر پیام ام، یاد یکی از شاعران بنام فلسطینی می افتم که با این مضمون میگفت: دشمن نخست شما را له و لوردیده کرده، سپس دست و پایت را با چند لایه از زنجیر محکم بسته و قفل کرده است، بعد شما را داخل آب دریا می اندازد و بهت میگوید اگر تو آدم هستی و ارزش داری و راست میگویی که می توانی بر سرنوشت خودت مدیریت داشته باشی، یالا نشان بده که می توانی با شنا کردن خودت را از غرق شدن و همانا مرگ نجات بدهی. بعد وقتی نمی توانی او یعنی دشمن بیرحمانه به ریشات می خندد." حال این شده داستان ما ملت. اگر حتی به قصد نوشتن یک شعار ضدحکومتی حتی به پای صندوق های رای برویم، این پتیاره ها اینقدر پررو هستند تا با خنده و در بوق کرنا حضور ما را، ولو در اصل و واقعا حضوری اعتراض آمیز و تخریبی برای نشان دادن نارضایی خود به این معرکه گیریها، تایید نظام و ولایت جهل شان بدانند و داد بزنند. واقعا من برای اولین بار وقتی واژه فرافکنی را شنیدم برایم جا نیفتاد اما وقتی به این معرکه گیریها دقیق شدم، دیدم پس این بود معنی واقعی عوامفریبی و فرافکنی. شما همین چند روز پیش خود هم دیدی یا خواندی که علی لاریجانی فاشیست، چگونه گستاخانه جنوساید مشهور به کوی دانشگاه تهران را با دروغ های شاخدارش لوث کرد و میگفت صحنه سازی های تصنعی بوده است زیرا گویا به قول خودش با محافظیناش به بیرون رفته و در تهران چرخی زده و اوضاع و احوال را دیده که آنگونه نبوده است که دشمنان گفته اند. واقعا به این میگویند اوج بیشرفی و دروغهای مشهور به دروغهای گوبلزی که همان مثل از رو نرفتن سنگ پای قزوین خودمان باشد. پس این معرکه گیریها واقعا چیزی جز انتصابات آنهم بدترین نوعاش نیست.
در مملکتی که آخوند دولتیاش بنام دانشمند (بخوان در بین الاغها دانشمند است و نه در بین این ملت نجیب و اما واقعا تاریخا از بخت برگشته) از تلویزیون رسمیاش به جمعیت بسیار قابل چشمگیری از هموطنان اهل تسنناش می گوید: اینها حرامزاده هستند زیرا آن دعای مشهور فاطمیه (البته من این چرندیات مذهبی را واقعا به کل نمیدانم اما او چنین استنادی کرد و کلیپ اش در یوتوب موجود است) را قبول ندارند و نمی خوانند. بعد آن الاغ گوش درازترشان دم از نمایندگی حکومت الله بر روی زمین و بویژه اخوت و برادری در بین مسلمین عالم میزند اما یادش رفته که هنوز هم اهل تسسنن اجازه ندارند تا در تهران برای خود مسجدی بسازند هر چند ایکاش هم درب مسجد شیعه و هم اهل این و آن فرقه را گل بگیرند زیرا هیچ سازگاری ذهنی و فرهنگی نه تنها با ما مردم آریایی نژاد ندارد بلکه هر روز هم ما را از پیشرفت به جلو باز میدارد زیرا جز تکرار چند آیه غضب بر این و آن هیچ هنر دیگری از این بلندگوهای مساجد و در این 1400 سال به گوش اهل دل و راز و حتی مریدان خودشان هم نرسیده و شنیده نشده است. اما وقتی پر رو هستند و دم از ام القرای اسلام بودن میزنند، به همین سادگی میشود دست دروغگوی شان را باز و رو کرد و حداقل به خودشان و با این منطق ساده گفت اگر شما دم از اخوت جهانی در بین مسلمین جهان اسلام (این اصطلاح جهان اسلام هم یک جعل بی مزه بیش نیست زیرا 100% مسلمین عالم اگر دانش و تکنولوژی و در یک کلام خدمات پیشرفته کافرها نبود، معلوم نبود تا چند سال دیگر می توانستند با گوشت و پوست و استخوان و شیر شتر زبان بسته به زندگی انگلی و مصرفی خود ادامه بدهند) می زنید، چرا حداقل به دراویش واقعا بی آزار (آنهم ناسلامتی و نکبتی این است که این دراویش هم مثل خودشان کورکورانه علی پرست هستند) که خود را مثل شیعه میدانند رحم نمی کنید؟ خلاصه این همه حاشیه رفتن بخاطر این بود تا باز هم تاکید بکنیم که انتخابات نیست و برعکس این یک نوع معرکهگیری نوع آخوندی و نوع خاورمیانه ای است. پس بهتر است نه آرزو بکنیم فردا کسی رای ندهد و نه بدهد و نه اگر مجبور بود رای بدهد پس چیز دیگری در صندوق بریزد ووو
باور بکن اگر یک نفر هم یعنی حتی خود آقای خودمنتصب فاشیست هم نرود رای بدهد (یا فرق نمی کند صندوق زبان بسته راه نرود تا به حضور آقای برسد تا با فرود آمدن برگه رای متبرک آقا فیض ببرد و شاید از چوب و پلاستیک بودن به جامه والاتر دیگری مثل الماس حلول بکند) در روز اعلام نتایج می گویند بیش از 70% مردم رای دادند. کاری هم ندارد زیرا با حقه های فیلم سازی و با این همه امکانات، به قول بچه های این زمانه و اهل آی تی: کپی و کلیپ و پیست
واقعا در سرزمین مادری من و شما اخلاق را چه شده است که از طرفی همه کشته و مرده و یا اصطلاحا مدرک گرا هستند و از طرف دیگر اینقدر بیشعور و الاغ تشریف دارند که کمتر از مدرک دکترای دانشگاهای معتبر هاروارد و آکسفورد قانع نمیشوند و خود را معرفی نمیکنند بی انکه هرگز اندیشیده باشند اگر مثلا لقمه به این بزرگی را بر نمیداشتند و دروغ به این بیمزگی را نمی گفتند شاید کشف دروغ شان به این آسانی ها میسر نمیشد. به دیگر سخن، 99% مقامات رسمی جهموری اسلامی یا مدرک قلابی دارند و یا اگر هم مدرک قلابی نباشد، اما چون مثل بچه آدم مراحل تحصیلی را طی نکرده اند، سوادشان هم کیلویی است. حالا 30 و اندی سال است که ما اخبار هاتمان شده شنیدن این دروغ های بیمزه که روز به روز کشف میشوند و اما کسی هم پاسخگو نیست. یا آن بی همه چیز یعنی رفسنجانی که پدر معنوی و واقعا از هر نظر طراح، بانی و مشوق و پشتیبان این اوباش دیروز که ابتدا در لباس کمیته و بعد سپاه و بسیجی ووو هر آن چه نام اش بی احترامی به حقوق مردم و شخصیت مردم بود کردند، اما به مرور زمان شدن دکتر رضایی و دکتر مطهری و دکتر لاریجانی ووو، وقتی خاطره نوشته انگار با خاطرات عمه اش قاطی کرده است زیرا در زمان او این گرگان اجازه یافتند تا برای نمونه بدون کنکور همین دکتر و مهندس ها بشوند و از این گذشته در زمان او آن همه آزادیخواه در یک کلام سر به نیست شدند، اما در خاطرات ایشان حتی یک اشاره ساده و غیر مستقیم هم به سرنوشت فرزندان این آب و خاک که سر سبز را فدای زبان سرخ کردند، نکرده است. با این مقدمه می خواهم بگویم نکبتی اینجا است که عده ای حتی مخالفین این آخوندها به خاطرات رفسنجانی اشاره میکنند و می گویند این و آن گفت و نوشت بی آنکه بپرسند و از ایشان بخواهند پس آن همه جشن های عروسی نوبختگان کردستان را چه کسانی به آر پی جی بستند؟ چه کسانی دستور تجاوز به شیردختران مبارز دادند و گفتند...با دختر مسلمان و یا کافر باکره می بایست قبل از اعدام آن کرد زیرا پاداش اش کلید بهشت است. باور بکن برایم ابدا آسان نیست این گونه نوشتن ولی ننوشتن هم خودسانسوری است و بویژه با دوست اگر نگویی با کی بگویی
جالب است شده ایم آش داغ تر از کاسه. باور کن هنوز هم یک آخوند پیدا نمیشود به روانی یک حتی امی عرب، به لسان تازی او سخن بگوید و هنوز هم قبول نمیکند اگر این عقیده ای که آنها در این همه سال بر آن پافشاری کرده اند و بخاطر این بیماری روحی، حتی دیدیم که امثال ملاحسنی و جلادی بنام گیلانی هر کدام دو تن از رشیدترین فرزندان خود اما مخالف نظام را تیرباران کردند، اگر ریشه معنوی و تاریخی میداشت، پس چرا از حدودا یک میلیارد و اندی مسلمان جهان، تنها و حداکثر 3 تا 5 درصد آن شیعه هستند؟ آیا عرب ها (ما ایرانیان خط داشته ایم اما اختراع آن از آن خود ما نبوده است و آموختن اش هم از هر نظر سخت و واقعا غیر مدرن) علارغم بدون تعارف داشتن یک رسم الخطا 100% مدرن و با فکر و اندیشه و حقا کارا و با پشتوانه آن همه شعر و شاعری و کسانی مثل ابن خلدون که پدر علم جامعه شناسی است و کسان دیگری مثل ابن عربی (البته ایشان هم تازه یک کپی ناشیانه از کارهای فلاسفه یونان کرده بود و نه اینکه خود تولید کننده مقولات و رشته های فلسفی باشد) که معرفی کننده زبان و ادبیات پخته اصطلاحات و تجزیه و تحلیل های فلسفی است..سواد فهمیدن درست تاریخ و درک درست نیت و ماموریت باطنی و الهی (اینگونه کشک ها هم که بگذریم که ما ایرانیان در سابیدن آن مهارت معجزه آسایی داریم) عناصر و چهره های تاریخی شان مثل قرائت درست از سنت اصحابه و در یک کلام جوهر واقعی اسلام نداشته اند، اما یک مشت ایرانی که زبان خودشان هم هنوز یاد نگرفته اند شده اند آش داغ تر از کاسه و آنچنان آنالیزی از اسلام میکنند که نگو. برای این آخوندها تا وقتی منافع شان ایجاد بکند، پذیرش دله بودن امام حسن سخت است وقتی او بصورتی وقیحانه همه شرط و شروط صلح اش با معاویه را منوط به گرفتن باج و خراج از سرزمین اهورایی من و شما یعنی اهواز و خوزستان استوار کرد که به خاطر همین هم صلح کرد. اما حالا او شده باطن دار و من و میلیون ها هموطن "در وطن خویش غریب" شده ایم لابد کورباطن که از معنویات خبر نداریم. کدام معنویات وقتی تنها 5 کیلو تی ان تی را به مقبره امام عسگری بستن، همه بنا مثل موشک به فضا رفت و هیچ معجزه ای از امام سر نداد. بگذریم
خلاصه سرزمین ما علارغم این همه نعمات خداداده مثل منابع انرژی زیر زمینی یعنی نفت و گاز و کوه های طلا...و بویژه این همه جوان و کلا نسل تحصیلکرده به این سیه روزی یعنی از هر نظر مورد توجه و در یک کلام زندانی در خانه خودش بنام ایران شده است، والا به خدا ستم و جفا است حتی اگر بگوییم: صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران. زیرا نه صدا و سیما نه متعلق به جمهور یعنی عامه مردم است و نه بویژه ایرانی زیرا اگر بود این همه در این همه سال تبلیغ آنهم عده ای تازی چهره بر خاک خفته را نمیکرد و برعکس این همه صدای ایران و ایرانی واقعی را سانسور نمیکرد.
میدانم خیلی نوشتم. فقط امیدوارم در هنگام خواندن آن با صرف یک لیوان چایی آنهم چای شمال ایران (راستی هیچ متوجه شده ای که چگونه چایی های نپتونی یعنی حتی فسقلی وارداتی در جا این همه رنگ از خود تولید میکند) خستگی راه خواندن را از تن بدر بکنی. سلامت و پاینده باشی.
18:38 | Zeitoon |
نمایش پستها با برچسب صندوق. نمایش همه پستها
نمایش پستها با برچسب صندوق. نمایش همه پستها
جمعه، اسفند ۱۲، ۱۳۹۰
پنجشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۹۰
نکونالهای انتخاباتی...
1- موهاش سیخسیخیه و همیشه لباس مارکدار میپوشه، میگه میخوام فردا برم رأی بدم. میپرسم چرا؟ میگه مگه ندیدی تو تلویزیون نشون داد که کارت ملیمونو میدن به دستگاه و یه کارت الکترونیک میدن برای رأی دادن و بعد از رأی دادن اونو میدیم و کارت ملیمونو پس میدن. یعنی اینکه همهی ما تحت کنترلیم و هر کارت ملی که رای نده فردا اجازه خروج از کشور بهش نمیدن. میگم 33 ساله مردم رو ترسوندن و هیچ غلطی نکردن. اونکه قسمت انتخابات شناسنامهش سفیده ویزا گرفته رفته... میگه کار از محکمکاری عیب نمیکنه.
میخواستم دو بامبی بکوبم... توی سرش؟ نه بابا ما اهل خشونت نیستیم. بزنم تو سر خودم... (مجبورم عملیات مازوخیستی انجام بدم...)
2- یک پسر دیگه همین تیپی میگفت به خاطر شاد نشدن دشمن میرم رأی میدم. گفتم دشمن ما خود اینان! گفت درسته اینا دزدن و بدن و شارلاتانن اما این یه دعوای درون خانواده اسلامیه. این ماهوارهها مسیحیین(منظورش صاحاب ماهوارهست) که میگن رای ندین. میگم ما به حرف خارجیها چکار داریم؟ تو چرا میخوای به یه شارلاتان رای بدی. گفت خوب من، اگه کار نکرد و دزدی کرد، حقوقی رو که میگیره حلالش نمیکنم.
3- چون من خیلی دَدَریام و میخواستم فردا به هیچوجه از خونه خارج نشم، امروز حدود ده دوازده ساعت رفتم بیرون چرخیدم و به این و اون سرزدم و در دو تا جلسه دوستانه شرکت کردم و تا 12 شب با دوستان توی بازار ول گشتیم و بعد اومدم کل خونه رو به هم ریختم تا اونقدر خسته باشم و برای فردا اونقدر کار داشته باشم که اگه بخوام هم نتونم برم بیرون. درسته روح کنجکاوم دوست داره بره ببینه کدوم احمقی هنوز به انتخابات در این رژیم باور داره. اما باید تحمل کنم...
4- به کوری چشم دشمنان اسلام و رهبری و به حول و قوهی الهی و در اثر امدادهای غیبی، صندوقهای پُر از رأی، از همین لحظه آماده شمارشند! آقا با دست کشیدن به پشت صندوقها بهشان الهام شده است که اصولگراهای ذوب در ولایت 98٪ آرا را کسب نمودهاند.
5- - ببخشید، تو برای کی داری تبلیغ میکنی که فردا نره رأی بده؟
- خوب، برای دوستای اینترنتی و فیس بوکیم.
- مگه کسی از دوستات در فیسبوک گفته من فردا میخوام برم رأی بدم؟
- خوب... نه!
- دیوونه، اونا هم که خودشون همه دارن همین تبلیغ رو میکنن. برو سر یکی که میخواد رأی بده وقت بگذار
-....
(من این وقت شب، کسی رو که میخواد رأی بده از کجا پیدا کنم)...
3:50 | Zeitoon
میخواستم دو بامبی بکوبم... توی سرش؟ نه بابا ما اهل خشونت نیستیم. بزنم تو سر خودم... (مجبورم عملیات مازوخیستی انجام بدم...)
2- یک پسر دیگه همین تیپی میگفت به خاطر شاد نشدن دشمن میرم رأی میدم. گفتم دشمن ما خود اینان! گفت درسته اینا دزدن و بدن و شارلاتانن اما این یه دعوای درون خانواده اسلامیه. این ماهوارهها مسیحیین(منظورش صاحاب ماهوارهست) که میگن رای ندین. میگم ما به حرف خارجیها چکار داریم؟ تو چرا میخوای به یه شارلاتان رای بدی. گفت خوب من، اگه کار نکرد و دزدی کرد، حقوقی رو که میگیره حلالش نمیکنم.
3- چون من خیلی دَدَریام و میخواستم فردا به هیچوجه از خونه خارج نشم، امروز حدود ده دوازده ساعت رفتم بیرون چرخیدم و به این و اون سرزدم و در دو تا جلسه دوستانه شرکت کردم و تا 12 شب با دوستان توی بازار ول گشتیم و بعد اومدم کل خونه رو به هم ریختم تا اونقدر خسته باشم و برای فردا اونقدر کار داشته باشم که اگه بخوام هم نتونم برم بیرون. درسته روح کنجکاوم دوست داره بره ببینه کدوم احمقی هنوز به انتخابات در این رژیم باور داره. اما باید تحمل کنم...
4- به کوری چشم دشمنان اسلام و رهبری و به حول و قوهی الهی و در اثر امدادهای غیبی، صندوقهای پُر از رأی، از همین لحظه آماده شمارشند! آقا با دست کشیدن به پشت صندوقها بهشان الهام شده است که اصولگراهای ذوب در ولایت 98٪ آرا را کسب نمودهاند.
5- - ببخشید، تو برای کی داری تبلیغ میکنی که فردا نره رأی بده؟
- خوب، برای دوستای اینترنتی و فیس بوکیم.
- مگه کسی از دوستات در فیسبوک گفته من فردا میخوام برم رأی بدم؟
- خوب... نه!
- دیوونه، اونا هم که خودشون همه دارن همین تبلیغ رو میکنن. برو سر یکی که میخواد رأی بده وقت بگذار
-....
(من این وقت شب، کسی رو که میخواد رأی بده از کجا پیدا کنم)...
3:50 | Zeitoon
سهشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۸
گابریل جان, این روزها رئالیسم ما بدجور جادوییست...
ببخشید تند تند آپدیت میکنم و مصدع اوقات میشوم.
آنقدر در آن چند وقت که دسترسی به ادیتور وبلاگم نداشتم حرف روی دلم تلنبار(تلمبار؟) شده که گمان کنم حالا حالاها تمامی نداشته باشد(اگر نگویم می پکم)
جناب آقای "گابریل گارسیا مارکز" در صفحه ی 90 کتاب:"صد سال تنهایی"(ترجمه بهمن فرزانه) فرموده:
" سربازها وارد شدند و از خانهای به خانهای رفتند و تمام سلاحهای شکاری و ساطورها و حتی کاردهای آشپزخانه را مصادره کردند. سپس مردهای جوان که بيش از بيستويک سال داشتند, ورقههايی آبی رنگ با اسامی کانديداهای محافظهکاران و ورقههايی قرمزرنگ با اسامی کانديداهای آزاديخواهان پخش کردند. شب قبل از آغاز انتخابات, دون آپولينار مسکوته شخصا حکمی را خواند که فروش مشروبات الکلی و تجمع سه نفر را که از يک خانواده نباشند از نيمهشب به بعد ممنوع میکرد.
انتخابات بدون حادثه برگزار شد, ساعت هشت صبح روز يکشنبه صندوق چوبی آرا را در ميدان شهر گذاشتند. شش سرباز از آن محافظت میکردند. رآی دادن کاملا آزاد بود. آئورليانو که تقريبا تمام روز را در کنار پدرزن خود ماند تا مراقب باشد کسی بيش از يکبار رای ندهد, متوجه موضوع شد. ساعت چهار بعد از ظهر با نواختن چند طبل در ميدان پايان انتخابات اعلام شد و دون آپولينار مسکوته صندوق آرا را لاک و با مهر خود ممهور کرد. همان شب هنگامی که با آئورلينا دومينو بازی میکرد، به گروهبان دستور داد لاک و مهر صندوق را بشکند و آرا را بشمارد. تعداد آرای آبی رنگ و قرمزرنگ تقزيبا با هم مساوی بود، ولی گروهبان فقط ده ورقهی قرمز رنگ در صندوق گذاشت و بقيه را به ورقههای آبیرنگ پر کرد. سپس صندوق را بار ديگر لاک و مهر کردند و صبح روز بعد آنرا به مرکز استان فرستادند.
آئورليانو گفت: آزاديخواهان سر به جنگ برمیدارند!
دون آپورلينارمسکوته حواس خود را روی قطعات دومينو متمرکز کرد و گفت: اگر اين را به خاطر عوض کردن آرا در صندوق میگويي,آنها جنگ را شروع نخواهند کرد. چند ورقه قرمزرنگ در صندوق گذاشتيم تا اعتراضی پيش نيايد.
آئورليانو گفت: اگر من آزاديخواه بودم، به خاطر آن ورقهها میجنگيدم!"
گابریل گارسیا جان
این روزها رئالیسم ما هم بدجور جادویی شده...
لینک در بالاترین
آنقدر در آن چند وقت که دسترسی به ادیتور وبلاگم نداشتم حرف روی دلم تلنبار(تلمبار؟) شده که گمان کنم حالا حالاها تمامی نداشته باشد(اگر نگویم می پکم)
جناب آقای "گابریل گارسیا مارکز" در صفحه ی 90 کتاب:"صد سال تنهایی"(ترجمه بهمن فرزانه) فرموده:
" سربازها وارد شدند و از خانهای به خانهای رفتند و تمام سلاحهای شکاری و ساطورها و حتی کاردهای آشپزخانه را مصادره کردند. سپس مردهای جوان که بيش از بيستويک سال داشتند, ورقههايی آبی رنگ با اسامی کانديداهای محافظهکاران و ورقههايی قرمزرنگ با اسامی کانديداهای آزاديخواهان پخش کردند. شب قبل از آغاز انتخابات, دون آپولينار مسکوته شخصا حکمی را خواند که فروش مشروبات الکلی و تجمع سه نفر را که از يک خانواده نباشند از نيمهشب به بعد ممنوع میکرد.
انتخابات بدون حادثه برگزار شد, ساعت هشت صبح روز يکشنبه صندوق چوبی آرا را در ميدان شهر گذاشتند. شش سرباز از آن محافظت میکردند. رآی دادن کاملا آزاد بود. آئورليانو که تقريبا تمام روز را در کنار پدرزن خود ماند تا مراقب باشد کسی بيش از يکبار رای ندهد, متوجه موضوع شد. ساعت چهار بعد از ظهر با نواختن چند طبل در ميدان پايان انتخابات اعلام شد و دون آپولينار مسکوته صندوق آرا را لاک و با مهر خود ممهور کرد. همان شب هنگامی که با آئورلينا دومينو بازی میکرد، به گروهبان دستور داد لاک و مهر صندوق را بشکند و آرا را بشمارد. تعداد آرای آبی رنگ و قرمزرنگ تقزيبا با هم مساوی بود، ولی گروهبان فقط ده ورقهی قرمز رنگ در صندوق گذاشت و بقيه را به ورقههای آبیرنگ پر کرد. سپس صندوق را بار ديگر لاک و مهر کردند و صبح روز بعد آنرا به مرکز استان فرستادند.
آئورليانو گفت: آزاديخواهان سر به جنگ برمیدارند!
دون آپورلينارمسکوته حواس خود را روی قطعات دومينو متمرکز کرد و گفت: اگر اين را به خاطر عوض کردن آرا در صندوق میگويي,آنها جنگ را شروع نخواهند کرد. چند ورقه قرمزرنگ در صندوق گذاشتيم تا اعتراضی پيش نيايد.
آئورليانو گفت: اگر من آزاديخواه بودم، به خاطر آن ورقهها میجنگيدم!"
گابریل گارسیا جان
این روزها رئالیسم ما هم بدجور جادویی شده...
لینک در بالاترین
برچسبها:
تقلب,
رای,
رئالیسم جادویی,
صد سال تنهایی,
صندوق,
گابریل گارسیا مارکز
اشتراک در:
پستها (Atom)