‏نمایش پست‌ها با برچسب گرانی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب گرانی. نمایش همه پست‌ها

پنجشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۹۱

اصحاب کهف...

دو روز مریض می‌شی می‌افتی گوشه‌ی خونه، روز سوم که می‌ری مایحتاج روزانه‌تو بخری می‌بینی قیمتا یه‌عالمه بالا کشیده. خوبه با خودم آب و آبنبات برده بودم وگرنه تو مغازه اولی دراز به دراز افتاده بودم.
حالا من به شوخی تو فیس‌بوک گفته بودم مدتی تو غار بودم ولی نگفتم از اصحاب کهف بودم...
نرم‌کننده مو که بود 2000 تومن شده 3650، فکر کردم اشتباه شنیدم. روشو نگاه کردم. دیدم ای‌داد و بی‌داد. با نگرانی گفتم شامپوهم گ

رون شده؟ گفت تا دلت بخواد! بعد با احتیاط پرسید مطمئنی که تو ایران زندگی می‌کنی؟
صابون اصلا نداشت. دستمال توالت رولی رو من چهارتاییشو می‌خریدم 2000 تومن شده 4800...رب گوجه‌، روغن وحشتناک،‌هر بطری کوچیک 4000 تومن... هیچی نخریدم،‌یه آب‌نبات گذاشتم تو دهنم و یه قلب هم آب خوردم تا نفسم دراومد...
با خودم عهد کردم تا ده بیست‌تا مغازه رو نگردم برنگردم خونه. شاید تو کوچه‌پس‌کوچه‌ای چیزی رو به قیمت چندروز قبل پیدا کنم.حالا هر چی...
مغازه‌های بعدی هم همین وضع بود، اگر مغازه‌ای جنسی از قبل براش مونده بود به قیمت جدید می‌فروخت. داشتم از پا می‌افتادم.
آخرین مغازه رو خانمی مسن اداره‌ش می‌کرد. دیدم مایع ماشین‌لباسشویی پرسیل داره 2750 یعنی به قیمت قبل.(فکر کنم الان شده 4000 تومن) گفتم خانوم این چند؟ گفت همون که روش نوشته. باور نکردم، یعنی همین 2750؟ گفت خوب آره... گفتم می‌شه از چهارتایی که مونده دوتاشو من بردارم؟ دوتا بچه‌دارم و هر روز باید ماشین لباسشویی روشن کنم. خندید و گفت برای چی توضیح‌ میدی؟ همه‌شو بردار. گفتم نه شاید کس دیگری هم بخواد... همون دوتا رو برداشتم.
دیگه چیزی از قبل نداشت ولی خیلی از قفسه‌هاش خالی بود. گفت آقایی با وانت اومده و هر چی دستمال و صابون و پودرلباسشویی و شامپو و رب و روغن و چایی با قیمت قبل داشته خریده و برده. این چهار تا هم اون پشت‌ها مونده بوده ندیده. پرسیدم چرا قفسه‌هارو پر نکردی؟ گفت با همون سرمایه می‌تونم یک سوم جنس بخرم.
خواستم بگم چرا تو مثل بقیه فوری قیمت‌ها رو بالا نبردی. گفتم حالا یه آدم خوب تو این مملکت مونده می‌خوای خرابش کنی...
 

چهارشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۹۱

یک دادزن فوری نیازمندیم!

به یک "دادزن" فوری نیازمندیم!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
که به جای ما داد بزند و اعتراض کند به گرانی‌ها، به نبود آزادی، به وضع مملکت...
 بالاترین

سه‌شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۹۱

گمان‌ کنم من فوت شده‌ام!

هر روز که می‌گذره بیشتر احساس می‌کنم که دیگه زنده نیستم. واکنشم به مسائل روزمره دیگر مثل زنده‌ها نیست...
به سوپری می‌گم آقا مسعود ده تا بستنی کیم معمولی بده.
(مدتی بود هر وقت مسئله‌ی عصبانی‌کننده‌ای از اوضاع مملکتی می‌شنیدیم سعی می‌کردیم خانوادگی با خوردن ارزون‌ترین نوع  بستنی آروم بمونیم. قبلا که دونه‌ای 200 تومن بود 20 تا می‌گرفتم. بعد که شد 250، 15 تا  و حالا که شده بود 300 ده تا ده تا می‌خرم.)
آقا مسعود می‌گه شده 400 تومن ها...
می‌گم اشکالی نداره 4 تا بده!
نه عصبانی می‌شم و نه اعتراضی می‌کنم نه فحشی به حکومت می‌دم.
تازگی‌ها وقتی به اداره‌ یا بانکی می‌رم و موقعی که نوبت به من می‌رسه و کارمند مربوطه بهم کم‌محلی ‌می‌کنه  و تا ساعت‌ها کارمو راه نمی‌ندازه دیگه هیچ اعتراضی نمی‌کنم. اینقدر ساکت و بی‌صدا یه گوشه وای‌میسم تا صدام کنه، صدا هم نکرد نکرد. دیگه کتاب هم همرام نمی‌برم تا از فرصت استفاده کنم.
از مسافرت دو روزه برمیگردم می‌بینم  48 ساعته دلار 800 تومن وهر سکه طلا 300‌هزار تومن رفته روش... عین مرده‌ها فقط نگاه می‌کنم.
می‌دونم پروین‌خانوم همسایه‌ی بالایی و اکبرآقا همسایه پایینی، دوستم مهسا، مهرداد همکار همسرم، همه مدت‌هاست به فکر تبدیل تموم پس‌اندازشون به دلار و طلان، اونا زنده‌ن. فحش به حکومت و اقتصاد مریض می‌دن، از اون‌ور خودشونو با شرایط وفق دادن.
من دیگه قدرت وفق دادن خودم  رو با شرایط از دست دادم. آیا به من می‌شه گفت آدم زنده؟


با بیزاری اخبار ساعت دو بعداز ظهر رو می‌گیرم ببینم حکومت چه‌جوری می‌خواد قضیه دلار و طلا رو توجیه کنه،‌ می‌خوام بفهمم برای زلزله‌زده‌های آذربایجان چیکار کردن... می‌بینم فقط از غرق شدن کشتی چینی می‌گه و دیدار نخبه‌های ایرانی با رئیس‌جمهور محبوبمون(!)، نخبه‌هایی که در طول این سالها با بعضی خانواده‌هاشون آشنا بودم که پشت سر حکومت چه فحش‌ها می‌دن و حالا اومده بودن دست‌بوس... رو صورتشون لبخنده... چرا اونا احساس مردگی ندارن و من دارم!
حقوق شوهر مریم خانوم رو 6 ماهه ندارن، مجبور شده با خجالت بره خونه‌ی این و اونی که فکر می‌کنه دستشون به دهنشون می‌رسه قرض کنه. اما بیشترشون جواب دادن ما که پول رو نمی‌ذاریم سرگردون بمونه یا به صورت طلاست یا دلار... تو هم که اینا به دردت نمی‌خوره تا بخوای پس بدی قیمتشون شده دوسه برابر... آخرش مریم خانوم ترجیح داد بره از دوستای شوهرش  که مثل خودشون کارگره کمک بخواد. دو خانواده یه خونه اجاره کردن و حالا دارن پول پیش خونه‌ی یکی‌دیگه‌شونو خرج می‌کنن.
من هیچ دیگه حرص نمی‌خورم چرا کارگرای ما متحد نیستن و اعتصاب نمی‌کنن و سندیکا ندارن. فقط اخبار اینجنینی رو گوش می‌دم و قادر به نشون دادن هیچ واکنشی نیستم.
 حتی ناراحت نیستم شاید شرایط خودمم یه روزی مثل مریم خانوم بشه. هیچ دیگه غصه  نمی‌خورم چرا بچه‌های خیلی از ماها نمی‌تونن مهد‌کودک یا آموزشگاه غیردولتی برن و نمی‌تونیم براشون سرویس بگیریم که تو سرما گرما پیاده نرن و بیان. ککم هم نمی‌گزه قدرت خریدمون و رفاهمون داره روز به روز پایین میاد...
تو اینترنت وقتی می‌خونم یه عده از بهترین امکاناتی که دارن می‌نویسن و از خونه‌ی جدید کنار دریاچه و ماشین جدیدشون عکس می‌گیرن و از اونور فحش می‌دن چرا ماها نمی‌ریزیم تو خیابونا هیچ غمگین نمی‌شم. می‌گم لابد باید فحش بدن دیگه.
وقتی می‌خونم یکی به مناسبت سالگرد وبلاگ‌نویسی خودش صدا تا تهمت به من زده هیچ واکنشی نمی‌تونم داشته باشم حتی قادر نیستم یه خط گله‌ بکنم. انگار احساس در من کشته شده... اسم مستعار نویس هم که هستم دیگه هیچ جای گله‌ای کلا نمی‌تونه باشه.
حتی مثل سالهای پیش که چند روز مونده به تولد یکیمون یا سالگرد ازدواج با هیجان از چند روز قبل به خانواده گوشزد می‌کردم آماده باشن، برای همدیگه کادو می‌خریدیم، این‌دفعه به روی هیچکس نیاوردم و هیچکس هم یادش نموند...
می‌شنوم فلان دوست رو بی‌خود و بی‌جهت به جرم اقدام علیه امنیت ملی یا توهین به رهبری( به یاد ندارم روزی از خونه بیرون رفته باشم و از مردم توهین به رهبری نشنیده باشم) دارن شش سال، سه سال، یکسال زندانی می‌کنن. دیگه هیچ واکنشی نمی‌تونم نشون بدم. دریغ از یه همدردی تلفنی با خانواده‌ش،  حتی دریغ از یه قطره اشک!
عین سنگ شده‌ام...
بدین وسیله فوت تدریجی و غیر ناگهانی خودم رو اعلام می‌کنم...



بالاترین

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۱

پسر موسیخ‌سیخی

1- امروز تو سینما یه پسر مو سیخ‌سیخی جلوم نشسته بود و من تموم مدت فیلمو از بین یک دسته سیخ انبوه که انگار در گلدانی گذاشته باشن می‌دیدم.
آقا جان وقتی می‌ری سینما سیخا‌تو بخوابون،
خانم جان تو هم اون گل‌سر اندازه قابلمه‌تو بذار برای مهمونیا!
حالا از صدای چیپس و پفک و مغازلات عاشقونه می‌گذرم...
2- تنها رفته بودم سینما، اینقدر دلم به حال خودم سوخت که چی!! فکر کن یه زوج اینورم نشستن(طبیعتا دختره در کنار من) و همه‌ش حرفای عاشقونه می‌زدن و یه زوج دیگه اونورم(طبیعتا دختره در کنار من) و عین کفتر بغ‌بغو می‌کردن. از بخت بدم مو سیخ‌سیخی هم جلوم. گریه‌م گرفته بود برای حال خودم...
3- اینقدر از فیلم نارنجی‌پوش بد شنیده بودم که از اول فیلم به خودم گفتم فکر کن اینو مهرجویی نساخته و یه فیلم مثلا مستندگونه‌ست....
اونجوری از فیلم بدم نیومد. کلا وقتی تو از یه فیلم خیلی خوبی بشنوی موقع دیدنش ناخودآگاه دنبال نقطه ضعفاشی و وقتی خیلی بد می‌شنوی. پیش خودت می‌گی آیا این فیلم نکته مثبت نداشت.
اگه این فیلم باعث شه که مردم به آلودگی محیط زیست حساس شن خوبه. البته من دیدم کسایی که بعد از فیلم پاکت چیپس و پفک و بطری‌آبشونو انداختن زیرپا و رفتن....
بازی حامد بهداد( خود مارلون براندو بین) با اینکه اغراق شده‌ست بد نبود. من دیدم چطور دخترا براش غش و ضعف می‌کردن... لیلا حاتمی هم مثل همیشه، مثل همیشه بود... آخر فیلم از همه جالب‌تر بود. همه خانواده سپور شدن حتی مادر نابغه خانواده که در یکی از کشورهای اروپایی ماهی 15 هزار یورو درآمد داره.
4- آیا حالا که دیگه نیکلای سارکوزی رئیس‌جمهور نیست، کارلا برونی ازش طلاق می‌گیره یه نه:)
آره خواهر، ما به همه جنبه‌های سیاست نگاه می‌کنیم.
5- بعد از اینکه قیمت شیر و ماست یهو چهل درصد گرون شد، دولت اعلام کرد از سه‌شنبه 19 قیمتا دوباره برمی‌گرده به قبل از عید، مای ساده هم که شیرو ماستمون تموم شده بود منتظر موندیم تا... امروز که سه‌شنبه باشه، مغازه‌داره بعد از شنیدن حرفم فقط قاه‌قاه خندید!
6- علی دايي گفت «خدا به من عزت داد تا بالاتر از پرسپوليس قرار بگيرم.» ذهن شنونده ناخواسته دچار اين پرسش مي‌شود كه مگر چهاردهم شدن در ميان 18تيم هم به كمك خداوند و كلمات قلمبه‌اي مثل عزت نياز دارد؟ مثلا اگر خدا به آقاي گل جهان عزت نداده بود او الان كجاي جدول مي‌ايستاد؟ اگر بالاتر از پرسپوليس بودن نشانه عزت و اقتدار است كه الان 14تيم يعني تقريبا 78 درصد تيم‌هاي ليگ برتر صاحب اين عزت و افتخار هستند. پس ديگر چه نيازي است به خوشحالي كردن و سر به آسمان ساييدن؟!

والله این علی دایی یه پا رضا‌زاده‌ست برای خودش...
اونو ابوافضل کمک می‌کرد اینو خود خدا، بی‌واسطه!
0:59 | Zeitoon

چهارشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۹۰

در زمان قحطی با طلاهای‌مان چه کنیم؟

نه، واقعا در زمان قحطی با طلاهای‌مان چه کنیم؟
برای ناهار نون نداشتیم، از اونجا که بعد از گرون شدن نون تقریبا جلوی نانوایی‌ها دیگه صف طولانی ندیده بودم گفتم برم سریع بخرم بیارم خونه. اون روزایی بود که سکه و طلا و دلار روز‌به روز بالا می‌رفت...از خانم همسایه خواهش کردم حواسش به بچه‌های من باشه و دوون دوون رفتم، دیدم ای‌دل غافل صفی جلوی نونواییه که بیا و ببین...
همینطور ته صف داشتم حساب می‌کردم که تا نوبت من برسه بچه‌ها از گرسنگی روکش مبل و کوسن‌ها رو خوردن پس بهتره برم ازین نون باگت آماده‌ها بخرم، که یهو بحث سه خانم جلویی من توجهمو جلب کرد...
ظاهرا هر سه همسایه بودن و اومده بودن برای خاطر جمعی از زنده‌موندنشون در برابر قحطی یه طبقه فریزرشونو پر از نون کنن چون حتما نون گرون می‌شه. شاید هر دونه یک سکه بهار آزادی... و آدما قراره همدیگرو بخورن! چشای من گرد شده بود. آقای جلویی این سه‌تا زن هم مثل من حواسش به حرف اینا بود چون گاهی برمی‌گشت نگاهشون می‌کرد و سری تکون می‌داد و برمی‌گشت ببینه صف رفته جلو یا نه.
بعد از بحث از گرونی و کمیابی قریب‌الوقوع نون، بحث شیرین طلا به میون اومد...
اولی گفت: حالا که طلا اینقدر گرون شده باید یه جوری اونایی رو که داریم حفظش کنیم، خواهرم چند روز پیش ساعت ده صبح میدون صادقیه داشته تیتر روزنامه‌هارو نگاه می‌کرده ببینه دنیا چه خبره، شوهرش هم با دومتر قد کنارش بوده. یه آقایی اومده اونطرفش وایساده مثلا اونم داره تیتر روزنامه می‌بینه و در عوض یک ثانیه دست انداخته گردن خواهرم و زنجیرشو پاره کرده و با مدال سنگینش برد( همه اینا رو با پانتومیم دست هم اجرا می‌کرد) و سوار موتور شده و فرار کرده. تا شوهرش اومده عکس‌العمل نشون بده دزده رسیده بوده سرخیابون. مردم هم انگار نه‌انگار هیچکی کمک نکرده.

دومی گفت: ای‌وای خدا مرگم بده، حالا حال خواهرت چطوره؟ خدا به خواهرت رحم کرده که روی زمین نکشیده‌تش و یا زنجیرش گردنشو نبریده. من می‌گم بهتره این روزا اصلا طلا نندازیم. به خاطر طلا هم شده می‌دزدنمون و یه بلایی هم سرمون میارن.
سومی گفت: بدبختی! از جوونی تا حالا برای پیری و کوری چارتا تیکه طلا جمع کردیم! چقدر به سر شوهره غر زدیم که کادوی سالگرد و عیدی بهمون طلا بده، تا پولی ازخرجی خونه موند دویدیم رفتیم طلا خریدیم حالا نمی‌دونیم کجا بذاریمش که امن بمونه.
اولی: آره به خدا، من سی سال آزگار که معلم بودم ،بعد از گرفتن هر حقوق می‌رفتم یه سکه می‌خریدم و پس‌انداز می‌کردم، حالا می‌ترسم بشه بلای جونم. خواهر شوهرم تعریف می‌کرد نصف شب اومدن پیرزن همسایه‌شونو کشتن و طلاهاشو برداشتن.

دومی با دستش زد تو صورتش. ای خدا مرگم بده. بیچاره.

سومی: راستی میگم، جاریِ من رفته طلاهاشو گذاشته بانک کارگشایی. در ازای هر ۱۴۲ گرم یک میلیون تومن وام می‌دن و سرسال فقط ۹۰ هزار تومن کارمزد می‌گیرن. میایید فردا با هم بریم؟
دومی: نکنه اوضاع بلبشو بشه و طلاهارو بعد از یه سال ندن؟
سومی: نه بابا، اینا دولتی‌ین. ازاین کارا نمی‌کنن.
دومی: ایش... هر چی دزدی و کار خلافه از گور این دولتی‌ها بلند می‌شه.
اولی: من که از ترسم رفتم بانک صندوق اجاره کردم.
سومی: چند؟
اولی: بستگی به اندازه‌ش داره و یا بانکی که توش می‌ذاری. بعضی‌بانک‌ها یک میلیون‌تومن پول پیش می‌گیرن و بعضی بانکها بین دویست تا ششصدهزار تومن و کرایه سالیانه بستگی به اندازه صندوق داره. من یه کوچیکش برام بس بود. سالی چهل هزار تومن.
دومی: اوضاع شلوغ شه، سارق مسلح‌ها می‌ریزن صندوق‌ها رو خالی می‌کنن.
سومی: نه بابا تو هم!!(به اولی) مگه جنس‌های تو صندوق رو بیمه نمی‌کنن.
اولی: اتفاقا من اینو پرسیدم. می‌گن ما کاری نداریم توش چی بگذارید اگه هم خطری براش پیش اومد یا آتیش‌سوزی شد به ما هیچ ربطی نداره! طلا، مدارک شناسنامه پاسپورت یا... هیچ تضمینی نیست. خودمم می‌ترسم.
سومی: پس بانک کارگشایی بهتره، تازه کرایه هم نمی‌گیره یه چیزی هم می‌ده.
اولی: مگه اون تضمینی می‌ده برای سرقت یا آتیش سوزی؟
سومی: نمی‌دونم والله... فکر نکنم، جاریم چیزی در این مورد نگفت.
دومی: دیدی هر چی جمع کردیم تو زندگیمون از دستمون رفت... من شبا خوابم نمی‌بره. یه ساختمون نیمه‌ساز چسبیده به خونه‌مون هست. هر شب می‌ترسم از طریق اون بیان رو بالکنمون و بیان هر چی برای پیری و کوری جمع کردیم بارکنن ببرن. دیگه جوونا دنیال کار آبرومند نیستن که. همه می‌خوان یه شبه پولدار بشن. شوهرم اومده یه گاوصندوق تو کمدمون جاسازی کرده اما چه فایده وقتی دزد بیاد با یه سیلی جای صندوقو می‌تونه دربیاره ازمون. مرد جلویی که کماکان جلو می‌رفت و گاهی برمیگشت کله‌ای تکون می‌داد یا نچ‌نچی می‌کرد دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره و وارد بحث شد.
- همه اینایی که گفتید نامطمئنه! ما کُردیم، یه فامیل داریم مهرشهر خونه ویلایی دوهزارمتری داره. هر گوشه حیاطشو به یکی از ما اجاره داده. پول و طلا و سندهای مُهممونو می‌ذاریم تو یه گاوصندوقی چیزی چال می‌کنیم گوشه‌ای که تو حیاط به ما داده. روشو دوباره موزائیکمی‌کنیم. دو نفرلباس شخصی کُردمسلح هم استخدام کرده شبانه‌روز توی حیاط کشیک می‌دن. برای اموال هیچکدوممون هم تابه‌حال اتفاقی نیفتاده. نه بگم تو این دوره این کارو می‌کنه، نه... از بعد از انقلاب کار این آقا همینه. همه‌مون هم بهش اطمینان صددرصد داریم. مگه آدم عاقل این روزا به بانک و دولتی‌ها اطمینان می‌کنه.
زن اولی: حالا ما فامیل اینطوری از کجا بیاریم؟
دومی: بدبخت شدیم رفت...
سومی: والله چی بگم؟
و من بی‌اختیار دستم رفت روی حلقه‌ ازدواجم و درش آوردم و یواشکی گذاشتمش تو کیفم. دنیا رو چه‌دیدی شاید به خاطر یه حلقه دزدیدنمون...

balatarin

پنجشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۹۰

مقوای محبوب من از سفر آمد...

همونطور که تا حالا حتما فهمیدید چون خبرش عین توپ ترکیده، که ورود خمینی به ایران رو در 12 بهمن بازسازی کردن و به جای خمینی از یه ماکت مقوایی استفاده کردن!
اینم لینک عکساش.

الان فیس بوک غوغاست و به یاد ندارم هیچ موضوعی اینقدر ملت رو به وجد آورده باشه. اول چند تا از پست‌های خودم تو فیس بوک رو بذارم:
- مقوای محبوب من از سفر آمد...
- کاغذ هم نبود، چه برسه به مقوا...
-امام جان، تو 33 سال پیش که اومدی پا داشتی:((((
- به جان شما، الان اگه ما اینکارو کرده بودیم و به جای خمینی از ماکت مقواییش استفاده می‌کردیم الان در کهریزک زیر شکنجه بودیم!
- اقلا از شکلات درستش می‌کردن بعد از مراسم می‌دادن چند تا بچه بخورنش یه نفعی داشته باشه!
- به خدا باید به طراح امام مقوایی مدال داد، اونقدر روحیه‌مون بد بود و از شروع دهه زجر اونقدر ناراحت بودیم که خود من فکر می‌کردم امسال دیگه دق می‌کنم.
اما شروعش خیلی خوب بود، یه مدت بود اینقدر نخندیده بودم!
لطفا برای نُه روز دیگه از همین برنامه‌ها بذارید:)
- موندم این ماکته چرا دست نداشت برای بوسیدن؟
طراحش باید توبیخ بشه. آخه ملت کجاشو ماچ کنن؟
- باور کنید اگه از بچه دبستانی‌ها می‌خواستن برای روز اومدن خمینی یه برنامه درست کنن از این بهتر می‌شد:)
- دنیا رو چه دیدی، شاید انقلاب بعدی از همین مقوا شروع بشه:)
- ساده نباشید، اینا این کارو کردن، تا جایزه فاطمه معتمدآریا و اصغرفرهادی از اذهان پاک بشه!
- خوبی امام مقوایی اینه که نمی‌تونه برینه به قیام!
- به رهبر مقوایی گفتن حالا که اومدی ایران چه احساسی داری؟
گفت: اِح‌ساس؟(اِح‌اش رو کشیده بخونید) من چسبم داره وا می‌ره اونوقت شما می‌پرسید اِح‌ساسم چیه؟
- حزب فقط حزب‌الله ، رهبر فقط مقوا
- بسیجی‌ها می‌خونن: یار مقوایی من، با من و همراه منی...


-مشاورای خامنه‌ای: آقا دستمان به دامنت(عبات) وضع مملکت خیلی نابسامانه، 12 بهمن داره می‌رسه و همه از دهه فجر نفرت دارن و می‌گن دهه زجر، از اونور هم طلا و دلار گرون، گوشت و میوه و لبنیات و حبوبات و پوشاک و... گرون، دارو گرون، دکتر گرون، اجاره خونه گرون، پول تو دست مردم نیست، همه ناراضی ین ، همه منتظر یه جرقه تا بریزن تو خیابونا... یه فکری بکن.
خامنه‌ای ریشش رو خاروند و گفت: یه خمینی مقوایی درست کنید، از یه هواپیما بیارید پایین عین فیلمهای کمدی همه به مقوا احترام بذارید، قول می‌دم دهه فجر که سهله تا عید خوراک خنده و تفریح مردم در میاد و بی‌خیال اعتراض...


ویه کاریکاتور زیبا از مانا نیستانی در مردمک

اینم یه لینک بامزه از خون‌ دادن یه پهلوون... .
برای آزمایشگاه بیمارستان. به مسائل مقوایی ربط نداره ولی عین اون خنده‌داره.
خوبه حالا آقایون زایمان نمی‌کنن وگرنه چه می‌کردن!

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۹۰

بیشتر مردم قبض گازشونو نپرداخته اند...شورشی در راه است؟


تو این چند سال که دوستان خارج کشوری رهنمود می دادن که قبضای برق و آب و تلفن و گازتون رو ندید تا حکومت رو تحت فشار بذارید, می گفتم اینا هم دلشون خوشه!... به نظرم میومد این دوستان برداشت درستی از اوضاع داخلی ایران ندارن و دلیل میاوردم که خوب ما نریم قبض برق یا تلفنمون رو بدیم, دیگران که می رن می دن و اداره برق و تلفن خیلی راحت میاد و برق و تلفن ماهایی رو که ندادیم قطع می کنه.
مسئله گاز و آب که موضوعش جداست. فیش برای کل ساختمون میاد و معمولا روی شارژ آپارتمان حساب می شه و هیچ واحدی نمی تونه از پرداختش خودداری کنه چون مورد لعن و نفرین و چه بسا شکایت بقیه ساکنین قرار بگیره.
تازه مبلغ این خدمات اونقدر نبود که نشه دادش و مثلا براش جنگید, فیش 8 هزار تومنی برق و 3 هزار تومنی آب و ده تومنی گاز و تلفن هم به مبلغ مصرف شده, برای دوماه آنچنان هزینه زیادی(نسبت به بقیه مخارج) برامون نداشت.
اما با این فیش های جدید چنان مردم نقره داغ شدن که خیلی از طرفدارای این حکومت هم نمی تونن پرداخت کنن.
مثالی میارم. چند روز پیش یه مرد جوون تو تاکسی می گفت:" من دانشجوئم و یه کار کارگری دارم و ماهی 200 هزار تومن حقوق می گیرم. خونه ای کوچیک در زورآباد اجاره کردم ماهی 50 هزار تومن(فکر نمی کنم اجاره هیچ جایی در ایران به این ارزونی باشه) با 150 هزار تومن به زور مخارج دانشگاه و رفت و آمد و خورد و خوراکمو تأمین می کردم. حالا برام فیش گاز اومده 150 هزار تومن. تا فیشو دیدم از عصبانیت زدم پاره ش کردم. فیش آب و برق هم چند برابر قبل اومده. آخه شما بگید من چه جوری می تونم با این شرایط زندگی کنم." صورتش از شدت ناراحتی قرمز شده بود.
من و راننده تاکسی و مسافرای دیگه واقعا جوابی نداشتیم بدیم. جز اینکه: خوب کاری کردی که ندادی و ما هم همین تصمیمو داریم. ایشالله درست می شه و...
واقعا هم من توی جلسه ساختمون این مسئله رو مطرح کردم و از شنیده هام گفتم که یه عده با وانت فلان شهر گشتن و فیش های مردم رو جمع کردن تو چند گونی و فرستادنش برای فلان ارگان. هر کدوم از همسایه ها هم از شنیده هاشون گفتن که سرکارشون گفتن فیش های گاز رو ندید اگه تعدادمون زیاد باشه هیچ کاری نمی تونن بکنن و از این صحبتا. علی رغم پافشاری دوسه همسایه ترسو و نون به نرخ روز خور, تصویب شد که فعلا فیش گاز رو نپردازیم. شنیدم خیلی از محلات کرج اینکارو کردن.
من فکر می کنم مسئله مبلغ بالای فیش ها حتما حتما شورش هایی رو در پی داره. و این رشته هم مثل رشته دعوای رهبری و رئیس جمهوری قطعا سر بسیار درازی داره.
اگر شورش های انتخابات بیشتر در محلات متوسط نشین به بالا بود اینبار به جنوب شهر و روستاهایی که تا به حال با سیاست دولت موافق بودن می رسه.

شوخی که نیست. ماهی چهل یا چهل و پنج هزار تومن از پول نفتمون با هزار منت بهمون به عنوان یارانه می دن و ماهی سیصد هزار تومن به مخارجمون اضافه شده. باک ماشینی که با سه هزار تومن پر می شد حالا شده بیست و یک هزار تومن.
سیبی که می خریدیم ششصد یا هفتصد تومن حالا شده سه هزار تومن. گوشت و مرغ و تخم مرغ (از شونه ای سه هزار تومن شده شش هزار تومن) که بماند. نون و نمک و پنیر و ماست و شیر و دمپایی و سفره و میخ و طناب و دستمال کاغذی و جوراب و مانتو و ملافه و میز و اتو و ...
(اینا به کنار... آلوچه رو بگو. تازگی ها به خوردن آلوچه ترش –ازاونایی که به صورت له شده تو نایلونه- معتاد شدم. از بسته ای 500 شده دو هزار تومن. یعنی چهار برابر, آخه نامسلمونا شما مگه یارانه آلوچه به ما می دین؟)
موضوع برداشت چهار صفر از پول هم حسابی مردمو ترسونده. حساب کردن که خوب ما ده میلیون تومن پس انداز داریم چند وقت دیگه می شه ده هزار تومن. چیکار کنیم که ارزش پولمون حفظ شه. مسکن که راکده, با ده میلیون هم نمی شه خونه و زمین خرید, دلار که دولت هی می زنه توسرش که گرون نشه, پس یالله بریم سکه بخریم.اینه که سکه داره هی گرون و گرون تر می شه. خود دولت هم شروع کرده به فروختن سکه.از تمام بهار و نیم تا ربع و یک گرمی. از اون ور هم برای صید بقیه سرمایه های سرگردان اومده سکه های 50 گرمی, 25 گرمی, ده گرمی, 5 گرمی و 2.5 گرمی مخصوص ولادت حضرت علی پیش فروش کرده و قول داده تا شهریور تحویل بده.
همیشه فکر می کنم خود دولت در گرون کردن سکه طلا نقش داره, چرا چون هر چند وقت یه بار یهو یه جو روانی ایجاد می شه, سکه ها به طریفی از بازار جمع میشه و در نتیجه گرون میشه و وقتی قیمت سکه خیلی خیلی بالا رفت دولت میاد با بزرگواری با یه تخفیف جزئی در میلیون ها قطعه به مردم می فروشه. الان بانک ملی به هر نفر با نشون دادن کارت ملی 5 سکه تمام بهار می ده. این همه سکه طلای آماده از کجا اومده؟ از کی تدارک چنین روزی رو دیدن؟

تاریخ پرداخت فیش های گاز آخر فروردین بوده. از هر ده نفری که می پرسی بین 6 تا 8 نفر می گن فیشمون رو پرداخت نکردیم. دولت قول داده که قسطیش کنه. اما فیشی که قراره هر ماه بیاد چه جوری میشه قسط بندیش کرد؟ اونی که این ماه نداره 150 هزار تومن پول تنها گازشو بده و ماههای دیگه هم همین مبلغ میاد چه جوری این پولو در ماههای بعد بپردازه؟
حکومت یا باید از گرون کردن گاز معذرت بخواد.(که نمی خواد) یا برای پرت کردن اذهان عمومی باید یه جنگ زرگری راه بندازه و همه تقصیرا رو بندازه گردن یه شخصی منفور( کی مناسب تر از احمدی نژاد)...
حالا یه عده دارن می گن آخی... طفلکی رهبر تا حالا نمی دونسته احمدی نژاد اینقدر بده, باید حمایتش کنیم تا دولتو عوض کنه.
بابا گول این بازیا رو نخورید!




بالاترین

سه‌شنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۸

چه رازیست در پسِ حماقت هایِ پرشمارِ یک رئیس جمهور

18 آبان 88 , شب, داخلی, فروشگاه رفاه

چرخ خرید را از همان در ورودی فروشگاه با عجله برمی دارم.

هفته پیش که آمدم, خیلی از کالاهای مورد نیازم را نداشتند. گفتند دارند انبارگردانی می کنند. هفته بعد بیا. هر چه بخواهی انشاالله خواهیم داشت.

راست می گفتند, قفسه ها همه پر هستند. از خوشحالی نزدیک است سکته کنم! (نمی دانم چه مرضی ست که تازگی ها به سکته کردن می گویند سکته زدن!)

دیشبش مسئولی در تلویزیون گفته بود که : مبادا خیال کنید با دادن یارانه ها کالایی گران می شود! نه به جان شما! حاشا و کلا! ابدا"!

به همسرم گفتم : ای وای... دیدی, (یعنی شنیدی!) قرار است بعد از دادن یارانه های نقدی بدبخت بشویم. ما هم که بابی خیالی تو(نمیدانم چرا نسبت به کلمه بیعرضه حساس شده است) همیشه هشتمان گرو نهمان است.

از پشت روزنامه صورتش را بیرون می آورد و با بی خیالی اعصاب خورد کنش می گوید: ولی من شنیدم که گفت گران نمی شود. اشتباه شنیدی. و دوباره صورتش را پشت روزنامه می برد.

متوسل به زور می شوم. روزنامه را از دستش می کشم و با نیش و کنایه می گویم تو مثلا خبر نداری هر چه در تلویزیون می گویند حتما برعکسش می شود.

با تعجب می گوید: مگر داری به تلویزیون جمهوری اسلامی نگاه می کنی؟ می گویم: نه پس, تلویزیون کره مریخ است.

تورا به جان هر کس که دوست داری فردا بیا برای یک بار هم که شده حرف مرا گوش کن و برویم فروشگاه رفاه کمی مواد غذایی بخریم تا برای مدتی از گرسنگی نمیریم.

مثل همیشه می گوید حالا تا ببینم.

من نسبت به این جمله حساسم. یعنی چه حالا تا ببینم. که معمولا هم یعنی نمی آید.

نیامد ماشین را هم با خودش برده. عیبی ندارد. فوقش موقع برگشتن یک ماشین دربست می گیرم. وقتی بعد از دادن یارانه ها قیمت ها گران شد آنوقت به هوش و موقع شناسی من آفرین می گوید.

اول دال رفتم سروقت قفسه بیسکویت جات که همان جلوی فروشگاه است. ده بسته بیسکویت ساقه طلایی هم بخرم در زمان قحطی 20 روز زنده نگهمان می دارد. زنی با پسرش می آید و عدل بالای سر من می ایستد و هر دو با چشم های درشت و سیاهشان زل می زنند به بیسکویت ها در چرخ خرید من. در قفسه فقط 8 بیسکویت ساقه طلایی بود که همه را برداشته بودم. احساس محتکری بدجنس به من دست می دهد, چهار تایش را بیرون می آورم و به زن می دهم. او هم یکی را می چرخاند و می گوید: خاک برسرشان! قیمتش دو برابر شده و پرتشان می کند در قفسه.

یکی از بیسکویت های چرخ خودم را برمی دارم و قیمتش را نگاه می کنم هر بسته صد تومان گران شده. یعنی 25%.

بور و خیط شده با همان چهار بسته به راه خودم ادامه می دهم. به قفسه قند و شکر و چایی می روم. اینها به مدد آیت الله سلطان شکر حتما به قیمت قبلی هستند. اما زهی خیال باطل! اجبارا برای اینکه دست خالی به خانه برنگردم دو بسته نیم کیلویی چای و سه بسته یک کیلویی شکر برمی دارم. زن و شوهر جوانی که قیمت جدید را می بینند شروع می کنند به فحش دادن, گه به قبر پدرشان! کثافت ها! وای... اصلا به تیپشان نمی آید حرف به این رکیکی بزنند.

به قفسه آرایشی بهداشتی می روم. دوسه شامپوی صحت و یک بسته صابون گلنار و چهار بسته دستمال کاغذی برمی دارم. اگر در زمان قحطی گرسنه ماندیم عیب ندارد اما اقلا جلوی دوستان و آشنایان تمیز و مرتب باشیم. یک هو شیطان گولم می زند که قیمت ها را نگاه کنم. دود از کله ام برمی خیزد. هر بسته صابون گلنار 500 و هر قوطی شامپوی صحت 300 و دستمال چهارتایی 800 تومان گران شده .

خجالت می کشم آن ها را برگردانم سرجایشان.

پیرمرد و پیرزنی که به عینک نزدیک بین خود شک دارند, بسته ای 300 برگی دستمال کاغذی را به من می دهند. دخترم, قیمت روی آن را درست نمی بینیم چند است؟ می خوانم و می گویم 2000 تومن. می گوید بر پدرشان لعنت! چقدر؟ می گویم 2000 تومان. البته نوع نامرغوب ترش که من خریده ام ارزان تر است. مرد موقر بلند می گوید: آشغال های عوضی, زدن مملکت مارا خراب کردند حالا می خواهند مردم را از گرسنگی بکشند. می خواهم بگویم که آدم از نخوردن می میرد نه از بی دستمالی که ادامه می دهد: غرفه ی گوشت رفته ای؟ می گویم هنوز نه. پیرزن مدام در حال نفرین کردن یک کوتوله است که من نفهمیدم چه کسی ست.

می آیم کرم دست بردارم و درحال دیدن قیمت جدیدش هستم که از پشت غرفه ی گردان صدای زن و شوهر جوانی را می شنوم ( و قسمتی از لباسهایشان را می بینم) که آن طرف مشغول انتخاب کاندوم هستند. مرد می گوید قبلا بسته هایش 12 تایی بود 2000 تومان بود حالا بسته ی سه تایی 1500 تومان شده. هنوز یارانه نداده به استقبال گرانی رفته اند. ایشاالله همین امسال تکلیف این حکومت معلوم میشود. دختر میگوید نخریم, خودمان یک کارش می کنیم. و انگار دارد با اشاره توضیح بیشتری می دهد که پسر میگوید یعنی چه یک کارش می کنیم؟ با این وضع مملکت یک بچه را هم پس بیندازیم و بدبختش کنیم؟

می خواهم به شوخی از پشت غرقه بگویم : در عوض ماهانه یک یارانه دیگر به درآمدهای خانواده تان اضافه می شود که از خشم و عصبانیت پسر می ترسم و نمی گویم.

کرم دست ایرانی 400 تومانی شده 1100 تومان. ناچار یکی برمیدارم.

می روم سراغ قسمت گوشت و مرغ و ماهی. قیمت ماهی و مرغ بسته بندی که وحشتناک است. تصمیم می گیرم غیر بسته بندی و از بازار بخرم. اوضاع گوشت چرخ کرده اما بهتر است. فقط بسته ای هزار تومن اضافه شده. سه بسته برمیدارم.

از هر قسمت مواد پروتئینی که رد می شوم صدای فحش و بحث می شنوم.

- الهی به زمین گرم بخورند! ابله ها!

- جوان هایمان را با تیر و تفنگ و چماق می کشند مارا هم می خواهند از گرسنگی بکشند.

- همه اش تقصیر آن مردک یک دست است.

- نه بابا. او هم یک عروسک خیمه شب بازی است . آخر یک آدم کوتوله می تواند بر یک کشور بزرگ حکومت کند؟

- نه که نمی تواند. همین جوان ها نسخه اش را پیچیده اند.

- کار کار امریکاست.

- نخیر آقا, کار کار انگلیس است.

- ببخشید, اما شما روسیه را دست کم گرفته اید.

- کار کار خود مردک احمقه! به کشورهای دیگه چه ربطی داره؟

- تا خون ما را نمکند مگر ول کن هستند آقا, کجا بروند به از اینجا. اصلا کجا را دارند بروند انگلها.

- شوهر مرا از سر کار معلق کرده اند. رفته به برادر یکی از همین جوانهایی که در تظاهرات بعد از انتخاباتت کشته شده سر بزند. دلش سوخته بود برای خانواده اش. کسی گزارشش را داده و گفته اند فعلا یک هفته نیا سرکار.

- اینها خیر نمی بینند خواهر. جزای کارهایشان را می بینند.

- ای خانم, نفرین اگر به اینها اثر داشت که سی سال حکومتشان طول نمیکشید. همان سالهای 67 بعد از آن همه اعدام رفته بودند.

- آخر مگر هنوز یارانه داده اند که همه چیز اینقدر گران شده است.

- دارد می شود عین سالهای زمان انقلاب. لابد از فردا مردم هی بچه پس می اندازند که درآمد خانواده شان زیاد شود. غافل از اینکه همین یک شاهی صنار باعث می شود قیمت ها چند برابر شود. بیا! گوشتی را برمی دارد بعد از خواندن قیمت پرتش می کند, هنوز به جیب ما نرسیده بادش به اینها خورده.

- رای هایمان را خوردند می خواهید جیبهایمان را خالی نکنند؟آخ... اگر موسوی رئیس جمهور می شد...

- جوان, تو هنوز خامی, اگر موسوی هم می آمد کاری نمی توانست بکند. اینها باید بالکل بروند. همه شان با هم.

- الاغ از اینها بهتر میفهمد. دیدید چطور چین هر چه آشغال دارد به کشور ما صادر می کند و جوان های ما بیکار شده اند.

- ایران یک رضا شاه یا آتاتورک احتیاج دارد تا چوب در... اینها فرو کند و از کشور بیندازدشان بیرون.

و فحش های رکیکی که اجبارا نشنیده می گیرم.

می روم سروقت ماکارونی و رب گوجه و روغن. و شکلات. از هر کدوام چند تایی برمی دارم اما عجیب احساس سرداری شکست خورده در نبردی عظیم را دارم.

خوب شد همسرم با من به خرید نیامد. کلی مسخره ام می کرد و کلمه ی معروف " دیدی گفتم" را بارها تکرار می کرد.

هنوز فکرش از سرم نگذشته که به موبایلم زنگ می زند. کجایی؟ تا می گویم فروشگاه رفاه. می گوید ای وای...اصلا یادم نبود. وایسا. اتفاقا نزدیک آنجا هستم.

می خواهم تا نرسیده, زود چرخ را به طرف صندوق هل بدهم و حساب کنم که می رسد. خریدم 150 هزار تومن می شود. درست موقع فیش دادن می رسد. به خانه می آیم. دانه دانه با هم حساب می کنیم. اگر هفته ی پیش همین خریدها را می کردیم حدود 50 هزار تومان کمتر می شد.

فحش ها را یک بار دیگر در ذهنم مرور می کنم.

واقعا چه رازیست در پس حماقت های پرشمار یک رئیس جمهور یا یک حکومت؟

لینک در بالاترین