‏نمایش پست‌ها با برچسب فوت. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب فوت. نمایش همه پست‌ها

سه‌شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۹۱

گمان‌ کنم من فوت شده‌ام!

هر روز که می‌گذره بیشتر احساس می‌کنم که دیگه زنده نیستم. واکنشم به مسائل روزمره دیگر مثل زنده‌ها نیست...
به سوپری می‌گم آقا مسعود ده تا بستنی کیم معمولی بده.
(مدتی بود هر وقت مسئله‌ی عصبانی‌کننده‌ای از اوضاع مملکتی می‌شنیدیم سعی می‌کردیم خانوادگی با خوردن ارزون‌ترین نوع  بستنی آروم بمونیم. قبلا که دونه‌ای 200 تومن بود 20 تا می‌گرفتم. بعد که شد 250، 15 تا  و حالا که شده بود 300 ده تا ده تا می‌خرم.)
آقا مسعود می‌گه شده 400 تومن ها...
می‌گم اشکالی نداره 4 تا بده!
نه عصبانی می‌شم و نه اعتراضی می‌کنم نه فحشی به حکومت می‌دم.
تازگی‌ها وقتی به اداره‌ یا بانکی می‌رم و موقعی که نوبت به من می‌رسه و کارمند مربوطه بهم کم‌محلی ‌می‌کنه  و تا ساعت‌ها کارمو راه نمی‌ندازه دیگه هیچ اعتراضی نمی‌کنم. اینقدر ساکت و بی‌صدا یه گوشه وای‌میسم تا صدام کنه، صدا هم نکرد نکرد. دیگه کتاب هم همرام نمی‌برم تا از فرصت استفاده کنم.
از مسافرت دو روزه برمیگردم می‌بینم  48 ساعته دلار 800 تومن وهر سکه طلا 300‌هزار تومن رفته روش... عین مرده‌ها فقط نگاه می‌کنم.
می‌دونم پروین‌خانوم همسایه‌ی بالایی و اکبرآقا همسایه پایینی، دوستم مهسا، مهرداد همکار همسرم، همه مدت‌هاست به فکر تبدیل تموم پس‌اندازشون به دلار و طلان، اونا زنده‌ن. فحش به حکومت و اقتصاد مریض می‌دن، از اون‌ور خودشونو با شرایط وفق دادن.
من دیگه قدرت وفق دادن خودم  رو با شرایط از دست دادم. آیا به من می‌شه گفت آدم زنده؟


با بیزاری اخبار ساعت دو بعداز ظهر رو می‌گیرم ببینم حکومت چه‌جوری می‌خواد قضیه دلار و طلا رو توجیه کنه،‌ می‌خوام بفهمم برای زلزله‌زده‌های آذربایجان چیکار کردن... می‌بینم فقط از غرق شدن کشتی چینی می‌گه و دیدار نخبه‌های ایرانی با رئیس‌جمهور محبوبمون(!)، نخبه‌هایی که در طول این سالها با بعضی خانواده‌هاشون آشنا بودم که پشت سر حکومت چه فحش‌ها می‌دن و حالا اومده بودن دست‌بوس... رو صورتشون لبخنده... چرا اونا احساس مردگی ندارن و من دارم!
حقوق شوهر مریم خانوم رو 6 ماهه ندارن، مجبور شده با خجالت بره خونه‌ی این و اونی که فکر می‌کنه دستشون به دهنشون می‌رسه قرض کنه. اما بیشترشون جواب دادن ما که پول رو نمی‌ذاریم سرگردون بمونه یا به صورت طلاست یا دلار... تو هم که اینا به دردت نمی‌خوره تا بخوای پس بدی قیمتشون شده دوسه برابر... آخرش مریم خانوم ترجیح داد بره از دوستای شوهرش  که مثل خودشون کارگره کمک بخواد. دو خانواده یه خونه اجاره کردن و حالا دارن پول پیش خونه‌ی یکی‌دیگه‌شونو خرج می‌کنن.
من هیچ دیگه حرص نمی‌خورم چرا کارگرای ما متحد نیستن و اعتصاب نمی‌کنن و سندیکا ندارن. فقط اخبار اینجنینی رو گوش می‌دم و قادر به نشون دادن هیچ واکنشی نیستم.
 حتی ناراحت نیستم شاید شرایط خودمم یه روزی مثل مریم خانوم بشه. هیچ دیگه غصه  نمی‌خورم چرا بچه‌های خیلی از ماها نمی‌تونن مهد‌کودک یا آموزشگاه غیردولتی برن و نمی‌تونیم براشون سرویس بگیریم که تو سرما گرما پیاده نرن و بیان. ککم هم نمی‌گزه قدرت خریدمون و رفاهمون داره روز به روز پایین میاد...
تو اینترنت وقتی می‌خونم یه عده از بهترین امکاناتی که دارن می‌نویسن و از خونه‌ی جدید کنار دریاچه و ماشین جدیدشون عکس می‌گیرن و از اونور فحش می‌دن چرا ماها نمی‌ریزیم تو خیابونا هیچ غمگین نمی‌شم. می‌گم لابد باید فحش بدن دیگه.
وقتی می‌خونم یکی به مناسبت سالگرد وبلاگ‌نویسی خودش صدا تا تهمت به من زده هیچ واکنشی نمی‌تونم داشته باشم حتی قادر نیستم یه خط گله‌ بکنم. انگار احساس در من کشته شده... اسم مستعار نویس هم که هستم دیگه هیچ جای گله‌ای کلا نمی‌تونه باشه.
حتی مثل سالهای پیش که چند روز مونده به تولد یکیمون یا سالگرد ازدواج با هیجان از چند روز قبل به خانواده گوشزد می‌کردم آماده باشن، برای همدیگه کادو می‌خریدیم، این‌دفعه به روی هیچکس نیاوردم و هیچکس هم یادش نموند...
می‌شنوم فلان دوست رو بی‌خود و بی‌جهت به جرم اقدام علیه امنیت ملی یا توهین به رهبری( به یاد ندارم روزی از خونه بیرون رفته باشم و از مردم توهین به رهبری نشنیده باشم) دارن شش سال، سه سال، یکسال زندانی می‌کنن. دیگه هیچ واکنشی نمی‌تونم نشون بدم. دریغ از یه همدردی تلفنی با خانواده‌ش،  حتی دریغ از یه قطره اشک!
عین سنگ شده‌ام...
بدین وسیله فوت تدریجی و غیر ناگهانی خودم رو اعلام می‌کنم...



بالاترین

پنجشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۹

باید امیدوار باشیم...

1- با چشمایی گرد شده پروین خانم رو با همان لباس های مکش مرگ مای مخصوص به خودش - البته با روسری جلو آمده- در تلویزیون می بینم که در جواب خبرنگاری که از او می پرسه سریال های نوروزی چطور بود, با حرارت جواب می ده: " سریالها خیلی خوب و آموزنده بودن. من که خیلی خوشم اومد" . طاقت نمیارم. پروین خانم همون بود که در عید دیدنی خونه شون برای چند لحظه که رفت چایی بیاره برای کنجکاوی از روی ماهواره زدم رو یکی از همین سریال ها, وقتی اومد سینی چایی رو کوبوند رو میز و چنان داد و بیداد و قشقرقی راه انداخت که پاک آبروم رو جلوی سی با برد گفت حیف وقت که برای دیدن این دوریالی ها صرف شه و کلی نصیحت که حتی دیدن یک لحظه از برنامه حکومت خیانت به جنبشه...
تلفن رو برمیدارم و زنگ می زنم.
- سلام پروین خانوم, همین الان تلویزیون نشونتون داد.
غش غش می خنده: سلام عزیزم, هه هه , دیدی... خوب افتاده بودم؟
- آره, ماشالله هزار ماشالله عین یه مانکن, البته خوب هم حرف زدین!
- وای.. پس تو هم گرفتی؟
- چیو؟
- دیدی چقدر بهشون حرف پرت کردم و چلوندمشون؟
- والله نه. شما که کلی هم تعریف کردین. خبرنگاره داشت ذوق تَرَک می شد.
- وا... از تو بعیده...برای سی با تعریف کن حتما اون متوجه می شه چه برگی بهشون زدم و چقدر مسخره شون کردم.
از سی با پرسیدم و اونم متوجه نشد...

2- از عزت الله ضرغامی و مسعود ده نمکی و سلحشور و ورزی و... انتظاری جز این خزعبلات ندارم, اما از بازیگرهایی که برای اینا کار می کنن واقعا دارم ناامید می شم. علیرضا خمسه و شهره لرستانی و فتحعلی اویسی( و بقیه اونایی که در اخراجی های 1 و 2بازی کردن) اینقدر بدبخت شدن که مجبورن در فیلم افتضاح دارا و ندار ده نمکی بازی کنن. لابد فردا میان میگن برای یه لقمه نون بوده. مگه اونایی که تن به این رذالت نمی دن نون نمی خورن؟ ماشالله اینقدر همه شون راههای پول درآوردن بلدن و اینطور که شنیدم حتی بازیگرهای درجه دو و سه شهریه های میلیونی برای تدریس بازیگری می گیرن که فکر نکنم گشنه بمونن. شاید هم ما داریم اشتباه می کنیم که از پول می گذریم و برای اینا کار نمی کنیم .

3- این حکومت دانشمند نه تنها اومد طی سی سال متوسط ها رو هم فقیر کرد که حالا سرمایه دارهای غیر حکومتی رو نشونه گرفته. در تموم سریال های این روزها سرمایه دارهای غیر مکتبی مشروب می خورن, آدم می کشن, قاچاق می کنن, خیانت می کنن, معتادن و از همه بدتر سونا و جکوزی می رن!
در این بحثی نیست که می گن هیچ سرمایه داری در ایران سهم کارگرو کارمنداشو کامل نمیده و کلی با زد و بند از زیر مالیات در میره و همه بارهای مالیاتی روی دوش همون کارگر و کارمندای حقوق پایینه. اما همه مون می دونیم که کثیفتر و رذلتر و دزدتر, قاچاقچی تر, رانت خوارتر از سرمایه دارهای حکومتی -مکتبی پیدا نمی شه.
الان وقت اون نیست که بیاییم سرمایه داری که حداقل کارش اینه که با این همه ناامنی سرمایه شو تو ایران نگه داشته و داره کارآفرینی می کنه از بین ببریم.(که تازه نه اینکه هدفشون این باشه که بدیمش به مردم. بلکه بدیمش به دزدهای سرگردنه حکومتی. چون اونا بهتر بلدن بخورن)چطوره در این سی سال روز به روز از تعداد سرمایه دارهای قدیمی به علت ورشکستگی کم می شه و به آخوند-سرمایه دار ااضافه می شه؟
اگه بحث این فیلما این بود که بیاییم سیستم مالیاتی رو طوری وضع کنیم که به طبقه پایین فشار نیاد حرفی نبود. اما اینا می گن همه از پایین تا بالا فقیر و ورشکسته بشید فقط ما زالوها بمونیم چون بهتر بلدیم خون مردمو بمکیم.
ببخشید این روزها خیلی عصبانی ام.

4- هنرمندا یکی یکی دارن فوت می کنن ... هر روز یه اسمی رو می شنویم و ناراحت می شیم.
شنیدم فریماه فرجامی هم الزایمر گرفته و حافظه شو بالکل از دست داده. در یکی از آسایشگاه های خیابون نیاورون بستریه و هیچکی رو نمی شناسه:(
احساس مرگ می کنم.

5- پنجاه شصت ساله های افسرده اما فعال
در این روزها زیاد با این گروه برمی خورم. مذهبی نیستن. در انقلاب 57 شرکت فعال داشتن. در فعالترین گروه ها و سازمانها.
هم تو اون رژیم زندان بودن و هم توی این رژیم. کلی از بستگانشون تو همین حکومت اعدام شده.
با اینکه از باهوشـترین و زرنگترین دانشجوها بودن ؛ جزءاولین گروهی بودن که از دانشگاه اخراج شدن و نتونستن ادامه تحصیل بدن. توسط همین هایی که امروز اصلاح طلب شدن! هم از دانشگاه اخراج شدن و هم از کار.
ولی اون موقع همینها -و همسراشون که بعضا کم سواد بودن- و بعدتر بچه هاشون در بهترین دانشگاه های ایران و خارج درس خوندن و دکترا گرفتن حالا شدن رهبران جنبش.
یکی از همین پنجاه شصت ساله ها بهم گفت : می بینی روزگار چه بازیهایی داره. باید تظاهرات کنیم و به همینهایی که مارو بدبخت کردن و نذاشتن ادامه تحصیل بدیم رای بدیم! ببین حتی یه بار یکی از همینها اعلام پشیمونی کرد از کارایی که با ما کردن؟
گفتم شاید بعدا!
گفت خیالت خوشه ها...
اما ما بخیل نیستیم و باز در صف اول مبارزه هستیم هرچند زندگیمونو باختیم.

6- باید امیدوار باشیم.
یازده اردیبشهت در راهه و سالگرد 22 خرداد و 25 خرداد و بقیه روزهایی که شهید دادیم.
باید امیدوارم باشیم که این همه خون بی جهت ریخته نشده. این همه زندانی و این همه روزنامه توقیف شده.
باید امیدوارم باشیم.





7- ارگ بم هنوز شکوه و جلالی داره.
گزارش سفر به بم رو می خوام در یه پست جداگونه بنویسم.

.
8- به حساب من برید به وبلاگ انتهورا و هر شراب و عرق و ودکا و ویسکی و آبجویی که دوست دارید انتخاب کنید. ساقی خمار هواتونو داره.