‏نمایش پست‌ها با برچسب مملکت. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب مملکت. نمایش همه پست‌ها

پنجشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۹۱

اصحاب کهف...

دو روز مریض می‌شی می‌افتی گوشه‌ی خونه، روز سوم که می‌ری مایحتاج روزانه‌تو بخری می‌بینی قیمتا یه‌عالمه بالا کشیده. خوبه با خودم آب و آبنبات برده بودم وگرنه تو مغازه اولی دراز به دراز افتاده بودم.
حالا من به شوخی تو فیس‌بوک گفته بودم مدتی تو غار بودم ولی نگفتم از اصحاب کهف بودم...
نرم‌کننده مو که بود 2000 تومن شده 3650، فکر کردم اشتباه شنیدم. روشو نگاه کردم. دیدم ای‌داد و بی‌داد. با نگرانی گفتم شامپوهم گ

رون شده؟ گفت تا دلت بخواد! بعد با احتیاط پرسید مطمئنی که تو ایران زندگی می‌کنی؟
صابون اصلا نداشت. دستمال توالت رولی رو من چهارتاییشو می‌خریدم 2000 تومن شده 4800...رب گوجه‌، روغن وحشتناک،‌هر بطری کوچیک 4000 تومن... هیچی نخریدم،‌یه آب‌نبات گذاشتم تو دهنم و یه قلب هم آب خوردم تا نفسم دراومد...
با خودم عهد کردم تا ده بیست‌تا مغازه رو نگردم برنگردم خونه. شاید تو کوچه‌پس‌کوچه‌ای چیزی رو به قیمت چندروز قبل پیدا کنم.حالا هر چی...
مغازه‌های بعدی هم همین وضع بود، اگر مغازه‌ای جنسی از قبل براش مونده بود به قیمت جدید می‌فروخت. داشتم از پا می‌افتادم.
آخرین مغازه رو خانمی مسن اداره‌ش می‌کرد. دیدم مایع ماشین‌لباسشویی پرسیل داره 2750 یعنی به قیمت قبل.(فکر کنم الان شده 4000 تومن) گفتم خانوم این چند؟ گفت همون که روش نوشته. باور نکردم، یعنی همین 2750؟ گفت خوب آره... گفتم می‌شه از چهارتایی که مونده دوتاشو من بردارم؟ دوتا بچه‌دارم و هر روز باید ماشین لباسشویی روشن کنم. خندید و گفت برای چی توضیح‌ میدی؟ همه‌شو بردار. گفتم نه شاید کس دیگری هم بخواد... همون دوتا رو برداشتم.
دیگه چیزی از قبل نداشت ولی خیلی از قفسه‌هاش خالی بود. گفت آقایی با وانت اومده و هر چی دستمال و صابون و پودرلباسشویی و شامپو و رب و روغن و چایی با قیمت قبل داشته خریده و برده. این چهار تا هم اون پشت‌ها مونده بوده ندیده. پرسیدم چرا قفسه‌هارو پر نکردی؟ گفت با همون سرمایه می‌تونم یک سوم جنس بخرم.
خواستم بگم چرا تو مثل بقیه فوری قیمت‌ها رو بالا نبردی. گفتم حالا یه آدم خوب تو این مملکت مونده می‌خوای خرابش کنی...
 

چهارشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۹۱

یک دادزن فوری نیازمندیم!

به یک "دادزن" فوری نیازمندیم!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
که به جای ما داد بزند و اعتراض کند به گرانی‌ها، به نبود آزادی، به وضع مملکت...
 بالاترین

سه‌شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۹۱

گمان‌ کنم من فوت شده‌ام!

هر روز که می‌گذره بیشتر احساس می‌کنم که دیگه زنده نیستم. واکنشم به مسائل روزمره دیگر مثل زنده‌ها نیست...
به سوپری می‌گم آقا مسعود ده تا بستنی کیم معمولی بده.
(مدتی بود هر وقت مسئله‌ی عصبانی‌کننده‌ای از اوضاع مملکتی می‌شنیدیم سعی می‌کردیم خانوادگی با خوردن ارزون‌ترین نوع  بستنی آروم بمونیم. قبلا که دونه‌ای 200 تومن بود 20 تا می‌گرفتم. بعد که شد 250، 15 تا  و حالا که شده بود 300 ده تا ده تا می‌خرم.)
آقا مسعود می‌گه شده 400 تومن ها...
می‌گم اشکالی نداره 4 تا بده!
نه عصبانی می‌شم و نه اعتراضی می‌کنم نه فحشی به حکومت می‌دم.
تازگی‌ها وقتی به اداره‌ یا بانکی می‌رم و موقعی که نوبت به من می‌رسه و کارمند مربوطه بهم کم‌محلی ‌می‌کنه  و تا ساعت‌ها کارمو راه نمی‌ندازه دیگه هیچ اعتراضی نمی‌کنم. اینقدر ساکت و بی‌صدا یه گوشه وای‌میسم تا صدام کنه، صدا هم نکرد نکرد. دیگه کتاب هم همرام نمی‌برم تا از فرصت استفاده کنم.
از مسافرت دو روزه برمیگردم می‌بینم  48 ساعته دلار 800 تومن وهر سکه طلا 300‌هزار تومن رفته روش... عین مرده‌ها فقط نگاه می‌کنم.
می‌دونم پروین‌خانوم همسایه‌ی بالایی و اکبرآقا همسایه پایینی، دوستم مهسا، مهرداد همکار همسرم، همه مدت‌هاست به فکر تبدیل تموم پس‌اندازشون به دلار و طلان، اونا زنده‌ن. فحش به حکومت و اقتصاد مریض می‌دن، از اون‌ور خودشونو با شرایط وفق دادن.
من دیگه قدرت وفق دادن خودم  رو با شرایط از دست دادم. آیا به من می‌شه گفت آدم زنده؟


با بیزاری اخبار ساعت دو بعداز ظهر رو می‌گیرم ببینم حکومت چه‌جوری می‌خواد قضیه دلار و طلا رو توجیه کنه،‌ می‌خوام بفهمم برای زلزله‌زده‌های آذربایجان چیکار کردن... می‌بینم فقط از غرق شدن کشتی چینی می‌گه و دیدار نخبه‌های ایرانی با رئیس‌جمهور محبوبمون(!)، نخبه‌هایی که در طول این سالها با بعضی خانواده‌هاشون آشنا بودم که پشت سر حکومت چه فحش‌ها می‌دن و حالا اومده بودن دست‌بوس... رو صورتشون لبخنده... چرا اونا احساس مردگی ندارن و من دارم!
حقوق شوهر مریم خانوم رو 6 ماهه ندارن، مجبور شده با خجالت بره خونه‌ی این و اونی که فکر می‌کنه دستشون به دهنشون می‌رسه قرض کنه. اما بیشترشون جواب دادن ما که پول رو نمی‌ذاریم سرگردون بمونه یا به صورت طلاست یا دلار... تو هم که اینا به دردت نمی‌خوره تا بخوای پس بدی قیمتشون شده دوسه برابر... آخرش مریم خانوم ترجیح داد بره از دوستای شوهرش  که مثل خودشون کارگره کمک بخواد. دو خانواده یه خونه اجاره کردن و حالا دارن پول پیش خونه‌ی یکی‌دیگه‌شونو خرج می‌کنن.
من هیچ دیگه حرص نمی‌خورم چرا کارگرای ما متحد نیستن و اعتصاب نمی‌کنن و سندیکا ندارن. فقط اخبار اینجنینی رو گوش می‌دم و قادر به نشون دادن هیچ واکنشی نیستم.
 حتی ناراحت نیستم شاید شرایط خودمم یه روزی مثل مریم خانوم بشه. هیچ دیگه غصه  نمی‌خورم چرا بچه‌های خیلی از ماها نمی‌تونن مهد‌کودک یا آموزشگاه غیردولتی برن و نمی‌تونیم براشون سرویس بگیریم که تو سرما گرما پیاده نرن و بیان. ککم هم نمی‌گزه قدرت خریدمون و رفاهمون داره روز به روز پایین میاد...
تو اینترنت وقتی می‌خونم یه عده از بهترین امکاناتی که دارن می‌نویسن و از خونه‌ی جدید کنار دریاچه و ماشین جدیدشون عکس می‌گیرن و از اونور فحش می‌دن چرا ماها نمی‌ریزیم تو خیابونا هیچ غمگین نمی‌شم. می‌گم لابد باید فحش بدن دیگه.
وقتی می‌خونم یکی به مناسبت سالگرد وبلاگ‌نویسی خودش صدا تا تهمت به من زده هیچ واکنشی نمی‌تونم داشته باشم حتی قادر نیستم یه خط گله‌ بکنم. انگار احساس در من کشته شده... اسم مستعار نویس هم که هستم دیگه هیچ جای گله‌ای کلا نمی‌تونه باشه.
حتی مثل سالهای پیش که چند روز مونده به تولد یکیمون یا سالگرد ازدواج با هیجان از چند روز قبل به خانواده گوشزد می‌کردم آماده باشن، برای همدیگه کادو می‌خریدیم، این‌دفعه به روی هیچکس نیاوردم و هیچکس هم یادش نموند...
می‌شنوم فلان دوست رو بی‌خود و بی‌جهت به جرم اقدام علیه امنیت ملی یا توهین به رهبری( به یاد ندارم روزی از خونه بیرون رفته باشم و از مردم توهین به رهبری نشنیده باشم) دارن شش سال، سه سال، یکسال زندانی می‌کنن. دیگه هیچ واکنشی نمی‌تونم نشون بدم. دریغ از یه همدردی تلفنی با خانواده‌ش،  حتی دریغ از یه قطره اشک!
عین سنگ شده‌ام...
بدین وسیله فوت تدریجی و غیر ناگهانی خودم رو اعلام می‌کنم...



بالاترین

چهارشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۹۰

دوستان ساکن کانادا، ببخشید مصدع اوقات می‌شوم...

دوستان گل ساکن کانادایم سلام، ببخشید مصدع اوقات می‌شوم. از این جهت به خودم اجازه جسارت دادم چون شما در تظاهرات بعد از انتخابات 88 خیلی به من روحیه دادید و تشویم کردید که تا به دست آوردن حق و حقوقم و از بین بردن ظلم و جور و بی‌عدالتی در خیابان بمانم. هر وقت خسته شدم یا از باتوم و اسلحه و گاز اشک‌آور ترسیدم با نوشته‌ای در اینترنت و‌ یا ای‌میل شخصی -شده با پند و اندرز و اگر نشد با تندی و خشونت کلامی- از غیرت و حمیت و ایستادگی گفتید و متذکر شدید اگر در خیابان نمانیم هر چه برسرمان می‌آید حقمان است و خاک بر سرمان با این بی‌عُرضگی‌مان...
حالا اجازه بدهید من چیزی از شما بخواهم. نمی‌گویم زیر رگبار گلوله،‌ که شاید زیر نم‌نم باران، نمی‌گویم با ترس و لرز، بلکه با شادی و ابزار آن، زیر‌انداز و عرق و ورق و ضبط و تخمه و شکلات هم باشد. نمی‌گویم در حال فرار که در حال رقض و پایکوبی. نمی‌گویم از کارتان بزنید، نه، یک روز تعطیل بروید، می‌توانید آش و شیرینی و ترشی و مربا ببرید به همدیگر بفروشید تا کسب‌درآمدتان هم مختل نشود.
دوستان عزیزم، یکی از دزدهای مملکت فرار کرده آمده آنجا. حالا نوبت شماست.

ممنون! ما از شما عکس یادگاری و فیلم از خانه‌ی خاوری در تورنتو نمی‌خواهیم. نمی‌خواهیم بدانیم این خانه را چگونه و چند خریده شده و چند اتاق خواب و آشپزخانه دارد. در اینترنت عکس انواع و اقسام خانه‌های افسانه‌ای موجود هست. به قول یکی از دوستان که می‌گفت خانه‌ی من که از خاوری زیباتراست و دزدی هم نیست. ما از شما می‌خواهیم تنِ بقیه‌ی دزدهای این مملکت را آنچنان بلرزانید تا حالیشان کنید که بعد از چاپیدن و فرار کردن، زندگی آنچنان برایشان بهشت نمی‌شود و تنها ضررش عکس یادگاری گرفتن با خانه‌اش نیست.
بعد از کلی سرچ در گوگل دیدم کل جمعیتی که تا به‌حال برای تظاهرات(نه گرفتن عکس یادگاری) به در خانه‌ی خاوری رفته‌اند فقط چهار نفر بوده(بازم گلی به جمال این 4 نفر، لابد جوگیر شده‌اند). من نمی‌دانم چند ایرانی در کانادا و بخصوص در تورنتو هست که با نارضایتی از وضع ایران مهاجرت کرده‌اند. چیزی که مسلم است خیلی بیشتر از چهار نفر!
حالا که خود حکومت کاری برای برگرداندن دزها نمی‌کند(به قول پیرمرد همشهری‌مان چون کون همه‌شان گُهی‌ست) شما می‌توانید برایشان جهنم کوچکی بسازید. نمی‌توانید؟
اگر برای رفتن به آنجا انگیزه می‌خواهید می‌توانید به صورت تور تفریحی اتوبوس بگیرید و جلویش ژانگولر بازی و کنسرت راه بیندازید. فقط لطفا بروید.

لینک در بالاترین