‏نمایش پست‌ها با برچسب صدا و سیما. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب صدا و سیما. نمایش همه پست‌ها

چهارشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۹۱

پنج حلقه المپیک با کاندوم‌های رنگی از سیمای جمهوری اسلامی ایران

من فکر کردم حماقت فقط متعلق به خبرگزاری فارسه که اومده بود حلقه‌های الکپیک کاندومی تو سایتش گذاشته بود. (و اینجا)
البته حماقت صدا و سیما خیلی وقته به اثبات رسیده بود ولی نه دیگه تا این حد!
همین الان داره از کانال 5 تلویزیون جمهوری اسلامی برنامه‌ای می‌ده به نام پنج حلقه المپیک، در کمال تعجب مرتب در اواسط برنامه این حلقه‌های کاندومی رو نشون می‌ده، حتی زوم می‌کنه رو قسمتی که استغفرالله نوک آلت رو می‌پوشونه، یه بارش دقیقا ساعت 3 و 15 دقیقه بعد از ظهر همین امروز...
من بیننده‌ی پاستوریزه بارها از شدت خجالت عرق شرم رو پیشونیم نشست و اعصابم ناراحت شده و تصمیم دارم از صدا و سیمای جمهوری اسلامی غرامت بگیرم:)
کلا خیلی خوبه دشمنان ما همه از احمقانند....


balatarin


پنجشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۹۱

از صدای قُدقُد مرغ ندیدم خوشتر؟

1- هفته‌ی پیش رفتم به فروشگاه بزرگ نزدیک خونه‌مون، مدیر فروشگاه چون چندباری سر بعضی مسائل تذکر داده بودم و اونم به طور متظاهرانه‌ای ازم تشکر کرده بود و بعد البته ترتیب اثر داده بود که یعنی من خیلی مدیر خوبی‌ام، اومد جلو و گفت خانم زیتون چرا برای مرغ ثبت نام نمی‌کنید؟
گفتم مگه ثبت نامیه؟ گفت آره، اسم و شماره تلفن رو بدید به اون خانم. رفتم اسم و شماره تلفنمو دادم. خریدمو کردم اومدم خونه.
تا دیروز که دوباره گذارم افتاد به اون فرشگاه. آقای مدیر اومد جلو گفت پس چرا نیومدید مرغ بگیرید؟ تو این هفته سه بار مرغ به نرخ دولتی توزیع کردیم.
گفتم من فکر کردم شماره گرفتید با تلفن خبرم می‌کنید.
گفت: ای‌وای، نه دیگه، اون فقط ثبت‌نام بود، فرداش باید میومدید چند ساعت تو صف وای‌میستادید. نکنه توقع داشتید مرغا رو بیاریم دم در خونه‌تون.
کارمندا که همه خانم بودن پقی زدن زیر خنده!!

2- امروز چند بار به عکس صف طولانی مرغ جلوی مصلی نگاه کردم،‌ فیلمش رو هم تو اخبار تلویزیون دیدم. مردم خوشحال و سرشار از احساس زرنگ‌بودن هی بهم زنگ می‌زنن و می‌گن برای خواهر و خاله و عمه و دایی و عمو جا گرفتیم، بدوید زودتر بیایید.
نگران نباشید این مردم صف‌پرست برای خودشون بادبزن، بطری آب و هله هوله آوردن.
وقتی هم بعد از 6 ساعت دوتا مرغ می‌گیرن قیافه‌هاشون دیدنیه، انگار که فتح خیبر کردن.
همینا اگه تو صف یکی بگه "لعنت به این حکومت که ما رو به این روز انداخته"، می‌گن هیس... هیس،‌ ما که سیاسی نیستیم! الان یکی می‌شنوه گزارش می‌ده، همین دوتا مرغم بهمون نمی‌دن!
خیلی افسوس می‌خورم، نمی‌دونم من احمقم یا اینا!

3- جوک هم درآوردن
در برنامه کودک:
- چه غذایی دوست داری عزیزم؟
-چلو مرغ، جوجه کباب!
چی؟ ماشین لباس شویی رو خودت روشن می کنی؟!؟-
نه نه نه... !

4- کاریکاتورش رو هم فیروزه مظفری کشیده
آرش مرغ گیر

یکشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۹۰

مصاحبه انتخاباتی/ جواب‌های دندان‌شکن من به آمارگیر صدا و سیما

- در میدون معروفی با دوستم قرار داشتم. طبق معمول دیر کرده بود. من خسته و بی‌حوصله به دختر مقنعه‌ای-چادری‌یی نگاه‌‌ می‌کردم که فرم‌هایی در دست داشت و هر چند دقیقه‌ آدمی رو از بین جمعیت سوا می‌کرد و باهاش مصاحبه می‌کرد و روی صفحه‌ای علامت می‌گذاشت و چیزهایی می‌نوشت. جالب اینجا بود که با تموم سختی پیدا کردن افرادی برای مصاحبه و با اینکه چندبار نگاهش به من افتاد اما از من تقاضای مصاحبه نمی‌کرد. با دقت بیشتر، متوجه شدم فقط از آقایون ریشو و زنان چادری یا مانتو مقنعه‌ای رو از بین جمعیت انتخاب می کنه. یک ربع بیست‌دقیقه بعد دیدم بیکاره و باز تا نگاهش به من افتاد نگاهشو فوری دزدید و روشو کرد اونور. گفتم: چیه؟ من نمی‌تونم به سوالاتون جواب بدم؟ با اکراه کمی اومد جلو و با تردید گفت باشه. از طرف صدا و سیما برای انتخابات آمار می‌گیریم. با لبخندی پیروزمندانه گفتم اشکالی نداره! بپرسید.(انگار کارمند صدا و سیما جرمی مرتکب شده و من با بزرگواری می‌گم اشکالی نداره)
تأخر و تقدم سوالها دقیقا یادم نیست. اما اینها رو پرسید:
- می‌دونید چه انتخاباتی در پیشه؟
- بله، انتخابات مجلس.
- فکر می‌کنید چند درصد مردم شرکت کنند؟
- بین 20 تا 30!
با نگاه شماتت‌باری پرسید چرا اینقدر کم؟
- شما بقیه سوالاتونو بپرسید لطفا.
- خوب اینم سواله دیگه،( من کله کشیدم، او ورق را از من قایم کرد) آخه هیچکی به کمی شما نگفت.
- خوب من نظرمو گفتم.
- دلیلش؟
- یه دلیلش انتخابات ریاست جمهوری سال 88ه.
- یعنی چطور؟
من با خنده: شما فکر کنید موسوی مثلا چند رأی داشت؟
- وا... چه ربطی داره؟
- الان می‌گم، شما فکر کن مثلا 13 میلیون رأی، رای کروبی و رضایی (تندتند یه چیزهایی می‌نوشت) چند تا؟ بگیریم به قول شما 5 میلیون. خود به خود 18 میلیون از رای دهنده‌ها می‌رن کنار؟
- برای چی برن کنار؟ یعنی فکر می‌کنید اصلاح‌طلبا نمی‌رن رای بدن؟
- لابد انتظار دارید با چیزهایی که پیش اومد و کشت و کشتارها و زندانی شدن رهبراشون موسوی و کروبی برن رأی برن؟
طفلک رنگ و روش پرید. اما پرسید: یعنی در حصر بودن آقای موسوی هم در رأی ندادن موثره؟
- نه پس موثر نیست!
فقط همین؟
- نخیر، شما فرض کن، خیلی‌ها می‌خوان رأی بدن و اصلا هم از کشت‌و کشتارها و تجاوزات و زندانی‌کردن‌ها ناراحت نیستن، اما کاندیدای مورد علاقه‌شون رد صلاحیت شده.
- پس بنویسم، به علت رد صلاحیت کاندیدای مورد علاقه!
- اینم بنویس لطفا: نارضایتی از وضع مملکت، گرونی‌ها، قیمت دلار و طلا، بیکاری و...
خودش حرفمو برید: آیا به اخبار صدا و سیما گوش می‌دید؟
- نه، وقتشو ندارم.
- وقتشو ندارید یا...
- اعتماد هم ندارم. کی تاحالا حرف راست شنیدیم ازشون؟
- آیا رسانه‌های خارجی مثل بی‌بی‌سی و وی‌اُ اِی در رأی ندادن مردم مؤثرن؟
- بله که مؤثرن.
- چرا؟
من با خنده- پرسیدن نداره؟ چون مردم ایران هر شب پای اخبار همین رسانه‌هان!
- من یه سری اسم می‌گم شما بگو کدوم از اینا برای رأی دادن یا ندادن رو مردم، دانشجوها تأثیر می‌ذارن: رسانه‌های داخلی، خارجی، روزنامه‌ها، روحانیون، هم‌کارها، استاد دانشگاه، هم‌کلاسی‌ها، مسجد، همسایه، مردم کوچه و بازار و...
- همه‌شون!
- مگه می‌شه همه‌شون؟
- بله، شما مثلا دختر همسایه‌تونو تو تظاهرات 88 گرفتنش و میاد تعریف می‌کنه تو زندان چی بر سرش گذشته، تو تاکسی می‌شنوید یکی از فامیلش می‌گه که از فقر کلیه‌شو فروخته، تو روزنامه می‌خونیم که دزدی و جنایت چند برابر قبل ازانقلابه، همکار تعریف می‌کنه دخترش دانشگاه قبول شده اما پول نداشته و نذاشته بره دانشگاه، روحانی تو مسجد محل تعریف می‌کنه که قناعت کنید اما پسر خودش ماشین صد یا دویست میلیونی سواره، استاد دانشگاه هم که وظیفه‌شه روشنگری کنه و همکلاسی‌ها هم که خودتون می‌دونید چیا می‌گن...
حرفمو قطع کرد... خوب ، خوب متوجه شدم...(یواش یواش داشت عصبانی می‌شد)
- شما چقدر به سلامت انتخابات باور دارید؟ خیلی زیاد، زیاد، کم، خیلی کم،
- خیلی کم!
- آیا فکر می‌کنید در انتخابات آتی تقلبی از طرف یکی از جناحها صورت خواهد گرفت.
- بله، مسلما.
- فکر می‌کنید کدوم گروه بیشترین رأی رو برای نمایندگی بیارن؟ اصولگرا، اصلاح‌طلب یا هر گروهی که خودتون اسم ببرید.
- خوب معلومه اصولگراها از توی صندوق بیرون میان!
- سوال آخر، شما می‌رید رأی بدید؟
- جوابشو خودت بهتر می‌دونی...
- همین دیگه، برای همین نمی‌خواستم باهات مصاحبه کنم. از همون اولش فهمیدم.
و پشتشو کرد و داشت می‌رفت... فکر کنم تحقیقات میدانیش جریحه‌دار شده بود.
صداش کردم و گفتم خانوم،(برگشت به طرفم)- آمار گیری اون نیست که بیای همه‌ش با همفکرای خودت مصاحبه کنی. من از اولش دیدم یه عالمه پسر دختر دانشجو و خانوم و آقای با ظاهر غیرمذهبی از جلوت رد شدن با یکیشون مصاحبه نکردی، فقط با هم‌تیپای خودتو صدا کردی. یه طرفه می‌ری قاضی و راضی برمیگردی.
بعدا می‌گید آمار گرفتیم 80 درصد مردم تو انتخابات شرکت می‌کنن. و بعد انتظار دارید بگیم تقلب نشده؟ همین مصاحبه شما با افراد شبیه به خودتون مصداق بارز تقلب در آماره...
پشت چشمی نازک کرد و یه خداحافظی کوچولو کرد و رفت.
حیف من میام با اینا مصاحبه می‌کنم والا...

بالاترین

مصاحبه انتخاباتی/ جواب‌های دندان‌شکن من به آمارگیر صدا و سیما

- در میدون معروفی با دوستم قرار داشتم. طبق معمول دیر کرده بود. من خسته و بی‌حوصله به دختر مقنعه‌ای-چادری‌یی نگاه‌‌ می‌کردم که فرم‌هایی در دست داشت و هر چند دقیقه‌ آدمی رو از بین جمعیت سوا می‌کرد و باهاش مصاحبه می‌کرد و روی صفحه‌ای علامت می‌گذاشت و چیزهایی می‌نوشت. جالب اینجا بود که با تموم سختی پیدا کردن افرادی برای مصاحبه و با اینکه چندبار نگاهش به من افتاد اما از من تقاضای مصاحبه نمی‌کرد. با دقت بیشتر، متوجه شدم فقط از آقایون ریشو و زنان چادری یا مانتو مقنعه‌ای رو از بین جمعیت انتخاب می کنه. یک ربع بیست‌دقیقه بعد دیدم بیکاره و باز تا نگاهش به من افتاد نگاهشو فوری دزدید و روشو کرد اونور. گفتم: چیه؟ من نمی‌تونم به سوالاتون جواب بدم؟ با اکراه کمی اومد جلو و با تردید گفت باشه. از طرف صدا و سیما برای انتخابات آمار می‌گیریم. با لبخندی پیروزمندانه گفتم اشکالی نداره! بپرسید.(انگار کارمند صدا و سیما جرمی مرتکب شده و من با بزرگواری می‌گم اشکالی نداره)
تأخر و تقدم سوالها دقیقا یادم نیست. اما اینها رو پرسید:
- می‌دونید چه انتخاباتی در پیشه؟
- بله، انتخابات مجلس.
- فکر می‌کنید چند درصد مردم شرکت کنند؟
- بین 20 تا 30!
با نگاه شماتت‌باری پرسید چرا اینقدر کم؟
- شما بقیه سوالاتونو بپرسید لطفا.
- خوب اینم سواله دیگه،( من کله کشیدم، او ورق را از من قایم کرد) آخه هیچکی به کمی شما نگفت.
- خوب من نظرمو گفتم.
- دلیلش؟
- یه دلیلش انتخابات ریاست جمهوری سال 88ه.
- یعنی چطور؟
من با خنده: شما فکر کنید موسوی مثلا چند رأی داشت؟
- وا... چه ربطی داره؟
- الان می‌گم، شما فکر کن مثلا 13 میلیون رأی، رای کروبی و رضایی (تندتند یه چیزهایی می‌نوشت) چند تا؟ بگیریم به قول شما 5 میلیون. خود به خود 18 میلیون از رای دهنده‌ها می‌رن کنار؟
- برای چی برن کنار؟ یعنی فکر می‌کنید اصلاح‌طلبا نمی‌رن رای بدن؟
- لابد انتظار دارید با چیزهایی که پیش اومد و کشت و کشتارها و زندانی شدن رهبراشون موسوی و کروبی برن رأی برن؟
طفلک رنگ و روش پرید. اما پرسید: یعنی در حصر بودن آقای موسوی هم در رأی ندادن موثره؟
- نه پس موثر نیست!
فقط همین؟
- نخیر، شما فرض کن، خیلی‌ها می‌خوان رأی بدن و اصلا هم از کشت‌و کشتارها و تجاوزات و زندانی‌کردن‌ها ناراحت نیستن، اما کاندیدای مورد علاقه‌شون رد صلاحیت شده.
- پس بنویسم، به علت رد صلاحیت کاندیدای مورد علاقه!
- اینم بنویس لطفا: نارضایتی از وضع مملکت، گرونی‌ها، قیمت دلار و طلا، بیکاری و...
خودش حرفمو برید: آیا به اخبار صدا و سیما گوش می‌دید؟
- نه، وقتشو ندارم.
- وقتشو ندارید یا...
- اعتماد هم ندارم. کی تاحالا حرف راست شنیدیم ازشون؟
- آیا رسانه‌های خارجی مثل بی‌بی‌سی و وی‌اُ اِی در رأی ندادن مردم مؤثرن؟
- بله که مؤثرن.
- چرا؟
من با خنده- پرسیدن نداره؟ چون مردم ایران هر شب پای اخبار همین رسانه‌هان!
- من یه سری اسم می‌گم شما بگو کدوم از اینا برای رأی دادن یا ندادن رو مردم، دانشجوها تأثیر می‌ذارن: رسانه‌های داخلی، خارجی، روزنامه‌ها، روحانیون، هم‌کارها، استاد دانشگاه، هم‌کلاسی‌ها، مسجد، همسایه، مردم کوچه و بازار و...
- همه‌شون!
- مگه می‌شه همه‌شون؟
- بله، شما مثلا دختر همسایه‌تونو تو تظاهرات 88 گرفتنش و میاد تعریف می‌کنه تو زندان چی بر سرش گذشته، تو تاکسی می‌شنوید یکی از فامیلش می‌گه که از فقر کلیه‌شو فروخته، تو روزنامه می‌خونیم که دزدی و جنایت چند برابر قبل ازانقلابه، همکار تعریف می‌کنه دخترش دانشگاه قبول شده اما پول نداشته و نذاشته بره دانشگاه، روحانی تو مسجد محل تعریف می‌کنه که قناعت کنید اما پسر خودش ماشین صد یا دویست میلیونی سواره، استاد دانشگاه هم که وظیفه‌شه روشنگری کنه و همکلاسی‌ها هم که خودتون می‌دونید چیا می‌گن...
حرفمو قطع کرد... خوب ، خوب متوجه شدم...(یواش یواش داشت عصبانی می‌شد)
- شما چقدر به سلامت انتخابات باور دارید؟ خیلی زیاد، زیاد، کم، خیلی کم،
- خیلی کم!
- آیا فکر می‌کنید در انتخابات آتی تقلبی از طرف یکی از جناحها صورت خواهد گرفت.
- بله، مسلما.
- فکر می‌کنید کدوم گروه بیشترین رأی رو برای نمایندگی بیارن؟ اصولگرا، اصلاح‌طلب یا هر گروهی که خودتون اسم ببرید.
- خوب معلومه اصولگراها از توی صندوق بیرون میان!
- سوال آخر، شما می‌رید رأی بدید؟
- جوابشو خودت بهتر می‌دونی...
- همین دیگه، برای همین نمی‌خواستم باهات مصاحبه کنم. از همون اولش فهمیدم.
و پشتشو کرد و داشت می‌رفت... فکر کنم تحقیقات میدانیش جریحه‌دار شده بود.
صداش کردم و گفتم خانوم،(برگشت به طرفم)- آمار گیری اون نیست که بیای همه‌ش با همفکرای خودت مصاحبه کنی. من از اولش دیدم یه عالمه پسر دختر دانشجو و خانوم و آقای با ظاهر غیرمذهبی از جلوت رد شدن با یکیشون مصاحبه نکردی، فقط با هم‌تیپای خودتو صدا کردی. یه طرفه می‌ری قاضی و راضی برمیگردی.
بعدا می‌گید آمار گرفتیم 80 درصد مردم تو انتخابات شرکت می‌کنن. و بعد انتظار دارید بگیم تقلب نشده؟ همین مصاحبه شما با افراد شبیه به خودتون مصداق بارز تقلب در آماره...
پشت چشمی نازک کرد و یه خداحافظی کوچولو کرد و رفت.
حیف من میام با اینا مصاحبه می‌کنم والا...

بالاترین

پنجشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۹

باید امیدوار باشیم...

1- با چشمایی گرد شده پروین خانم رو با همان لباس های مکش مرگ مای مخصوص به خودش - البته با روسری جلو آمده- در تلویزیون می بینم که در جواب خبرنگاری که از او می پرسه سریال های نوروزی چطور بود, با حرارت جواب می ده: " سریالها خیلی خوب و آموزنده بودن. من که خیلی خوشم اومد" . طاقت نمیارم. پروین خانم همون بود که در عید دیدنی خونه شون برای چند لحظه که رفت چایی بیاره برای کنجکاوی از روی ماهواره زدم رو یکی از همین سریال ها, وقتی اومد سینی چایی رو کوبوند رو میز و چنان داد و بیداد و قشقرقی راه انداخت که پاک آبروم رو جلوی سی با برد گفت حیف وقت که برای دیدن این دوریالی ها صرف شه و کلی نصیحت که حتی دیدن یک لحظه از برنامه حکومت خیانت به جنبشه...
تلفن رو برمیدارم و زنگ می زنم.
- سلام پروین خانوم, همین الان تلویزیون نشونتون داد.
غش غش می خنده: سلام عزیزم, هه هه , دیدی... خوب افتاده بودم؟
- آره, ماشالله هزار ماشالله عین یه مانکن, البته خوب هم حرف زدین!
- وای.. پس تو هم گرفتی؟
- چیو؟
- دیدی چقدر بهشون حرف پرت کردم و چلوندمشون؟
- والله نه. شما که کلی هم تعریف کردین. خبرنگاره داشت ذوق تَرَک می شد.
- وا... از تو بعیده...برای سی با تعریف کن حتما اون متوجه می شه چه برگی بهشون زدم و چقدر مسخره شون کردم.
از سی با پرسیدم و اونم متوجه نشد...

2- از عزت الله ضرغامی و مسعود ده نمکی و سلحشور و ورزی و... انتظاری جز این خزعبلات ندارم, اما از بازیگرهایی که برای اینا کار می کنن واقعا دارم ناامید می شم. علیرضا خمسه و شهره لرستانی و فتحعلی اویسی( و بقیه اونایی که در اخراجی های 1 و 2بازی کردن) اینقدر بدبخت شدن که مجبورن در فیلم افتضاح دارا و ندار ده نمکی بازی کنن. لابد فردا میان میگن برای یه لقمه نون بوده. مگه اونایی که تن به این رذالت نمی دن نون نمی خورن؟ ماشالله اینقدر همه شون راههای پول درآوردن بلدن و اینطور که شنیدم حتی بازیگرهای درجه دو و سه شهریه های میلیونی برای تدریس بازیگری می گیرن که فکر نکنم گشنه بمونن. شاید هم ما داریم اشتباه می کنیم که از پول می گذریم و برای اینا کار نمی کنیم .

3- این حکومت دانشمند نه تنها اومد طی سی سال متوسط ها رو هم فقیر کرد که حالا سرمایه دارهای غیر حکومتی رو نشونه گرفته. در تموم سریال های این روزها سرمایه دارهای غیر مکتبی مشروب می خورن, آدم می کشن, قاچاق می کنن, خیانت می کنن, معتادن و از همه بدتر سونا و جکوزی می رن!
در این بحثی نیست که می گن هیچ سرمایه داری در ایران سهم کارگرو کارمنداشو کامل نمیده و کلی با زد و بند از زیر مالیات در میره و همه بارهای مالیاتی روی دوش همون کارگر و کارمندای حقوق پایینه. اما همه مون می دونیم که کثیفتر و رذلتر و دزدتر, قاچاقچی تر, رانت خوارتر از سرمایه دارهای حکومتی -مکتبی پیدا نمی شه.
الان وقت اون نیست که بیاییم سرمایه داری که حداقل کارش اینه که با این همه ناامنی سرمایه شو تو ایران نگه داشته و داره کارآفرینی می کنه از بین ببریم.(که تازه نه اینکه هدفشون این باشه که بدیمش به مردم. بلکه بدیمش به دزدهای سرگردنه حکومتی. چون اونا بهتر بلدن بخورن)چطوره در این سی سال روز به روز از تعداد سرمایه دارهای قدیمی به علت ورشکستگی کم می شه و به آخوند-سرمایه دار ااضافه می شه؟
اگه بحث این فیلما این بود که بیاییم سیستم مالیاتی رو طوری وضع کنیم که به طبقه پایین فشار نیاد حرفی نبود. اما اینا می گن همه از پایین تا بالا فقیر و ورشکسته بشید فقط ما زالوها بمونیم چون بهتر بلدیم خون مردمو بمکیم.
ببخشید این روزها خیلی عصبانی ام.

4- هنرمندا یکی یکی دارن فوت می کنن ... هر روز یه اسمی رو می شنویم و ناراحت می شیم.
شنیدم فریماه فرجامی هم الزایمر گرفته و حافظه شو بالکل از دست داده. در یکی از آسایشگاه های خیابون نیاورون بستریه و هیچکی رو نمی شناسه:(
احساس مرگ می کنم.

5- پنجاه شصت ساله های افسرده اما فعال
در این روزها زیاد با این گروه برمی خورم. مذهبی نیستن. در انقلاب 57 شرکت فعال داشتن. در فعالترین گروه ها و سازمانها.
هم تو اون رژیم زندان بودن و هم توی این رژیم. کلی از بستگانشون تو همین حکومت اعدام شده.
با اینکه از باهوشـترین و زرنگترین دانشجوها بودن ؛ جزءاولین گروهی بودن که از دانشگاه اخراج شدن و نتونستن ادامه تحصیل بدن. توسط همین هایی که امروز اصلاح طلب شدن! هم از دانشگاه اخراج شدن و هم از کار.
ولی اون موقع همینها -و همسراشون که بعضا کم سواد بودن- و بعدتر بچه هاشون در بهترین دانشگاه های ایران و خارج درس خوندن و دکترا گرفتن حالا شدن رهبران جنبش.
یکی از همین پنجاه شصت ساله ها بهم گفت : می بینی روزگار چه بازیهایی داره. باید تظاهرات کنیم و به همینهایی که مارو بدبخت کردن و نذاشتن ادامه تحصیل بدیم رای بدیم! ببین حتی یه بار یکی از همینها اعلام پشیمونی کرد از کارایی که با ما کردن؟
گفتم شاید بعدا!
گفت خیالت خوشه ها...
اما ما بخیل نیستیم و باز در صف اول مبارزه هستیم هرچند زندگیمونو باختیم.

6- باید امیدوار باشیم.
یازده اردیبشهت در راهه و سالگرد 22 خرداد و 25 خرداد و بقیه روزهایی که شهید دادیم.
باید امیدوارم باشیم که این همه خون بی جهت ریخته نشده. این همه زندانی و این همه روزنامه توقیف شده.
باید امیدوارم باشیم.





7- ارگ بم هنوز شکوه و جلالی داره.
گزارش سفر به بم رو می خوام در یه پست جداگونه بنویسم.

.
8- به حساب من برید به وبلاگ انتهورا و هر شراب و عرق و ودکا و ویسکی و آبجویی که دوست دارید انتخاب کنید. ساقی خمار هواتونو داره.

یکشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۸

لقب بی مسمای فلاحیان

داشتم برنامه "دیروز, امروز, فردا" رو با شرکت فلاحیان نگاه می کردم و از حرصم تند تند کرانچی تند و آتشین چی توز می خوردم(باید بخورید تا ببینید چی می گم).
لقب کم آورده بودن زیر اسم فلاحیان نوشته بودن حجت الاسلام والمسلمین فلاحیان.
آخه بگو مگه مذاهب دیگه حجت الاسلام دارن که یه کلمه مسلمین هم می چسبونید درِ کونش!
مثل این می مونه که بگیم الکشیش والمسیحیون یا الخاخام والیهودیون!
اگه دنبال لقب بودین که اسمش طولانی تر بشه بهتر بود می نوشتید:
حجت السلام والقاتلین ولزنجیریون...
والله بیشتر هم بهش میومد.

لینک در بالاترین

یکشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۸

این روزها کار نکردن با صدا و سیمای جمهوری اسلامی باعث افتخاره!

بعد از نوشتن مطلب "از دست این سریال های تلویزیونی مرد- نوشت" آقای مصطفی عزیزی تهیه کننده و نویسنده سریال گاو صندوق برایم مطلب زیر را نوشتند که بر حسب وظیفه و با اجازه خود ایشون در اینجا کپی اش می کنم :

"زیتون گرامی سلام!
بسیار خوش‌حال شدم که شما «گاوصندوق» را دیده‌اید و با دقت در مورد آن نظر دادید. قصد دفاع ندارم اما تصور من این بود که سریال حداقل از نظر نقش زن‌ها کاری تا حدودی متفاوت بوده است. هر چند ژانر انتخابی ایجاب می‌کرد مردها فعال باشند. اما به هر حال برخلاف بسیاری از مجموعه‌های تلویزیونی شما زن خنگ در این مجموعه نمی‌بیند. همه از سطحی از هوشمندی و ذکاوت برخوردارند. بله این حقیقت است که پوران با این که کار بیرون می‌کند و خرج خانواده هم بر دوش اوست اما نقش پرستار شوهر و بچه‌ها را هم بازی می‌کند. در یکی از این سکانس‌ها صبرش لبریز شد و تمام این حرف‌ها را توی صورت شوهرش زد. در مورد مونا از کلیشه‌ی رایج دخترحاجی خنگ و خپل فاصله‌گرفتیم و عکاسی می‌کند و کتاب می‌خواند و اتفاقا اساسا نه عاشق «غلام‌رضا» می‌شود نه عاشق «سعید» او را در حال کتاب خواندن و عکاسی می‌بینیم و البته بیشتر از این دنیای شخصیش را نمی‌دانیم فقط در آخر داستان متوجه می‌شویم که قصد ازدواج با کس دیگری را دارد.
پرستو دختری است از طبقه‌ی متوسط که ازدواج ناموفق داشته است. خودش از آن ازواج فرار کرده است چون نمی‌خواسته است نقش کنیز پسری از خودراضی از طبقه‌یی تازه به دوران رسیده را داشته باشد. غلام‌رضا نه پول دارد نه قیافه‌ی آن‌چنانی اما با پرستو وجه مشترکی دارد هر دو عاشق کشف راز و معما هستند. پرستو فرنی و زویی سالینجر می‌خواند و نقاشی می‌کند و به حل پازل علاقه‌مند است. در غلام‌رضا شخصیتی یک رنگ می‌بیند مردی که آشپزی می‌کند وجوه مردسالار ندارد و این‌ها موجب می‌شد وقتی غلام‌رضا به او احساس علاقه می‌کند او را پس نزند. البته وقتی گمان می‌کند غلام‌رضا قصد سؤاستفاده از احساسات او را داشته است سیلی محکمی به گوش غلام‌رضا می‌زند. در عین حال در پایان سریال خطر می‌کند با او به دنیای تبهکاران می‌رود تا مشکل را حل کند و به او امکان دفاع بدهد. پرستو مسئله‌ی کلیدی داستان را با دقت و هوشمندیش حل می‌کند.
در مورد نقش ژیلا او زنی باهوش است و از هوشنگ و برادرش پژمان بسیار سر است در صحنه‌یی به هوشنگ می‌گوید به هیچ مردی اجازه نمی‌دهد از او سؤاستفاده کند.
در مورد هوشنگ خیلی بی‌انصافی کردید. من به هیچ‌وجه اطلاع نداشتم این تکیه کلام کلیمی‌ها هست. خانواده و تاریخچه زندگی هوشنگ را به خوبی باز کرده‌ایم. مامان نصرت و آقاجون جوادش را به خوبی می‌شناسیم. عشق‌های دوران نوجوانی و سرکوب آن‌ها توسط آقاجون جواد را می‌دانیم. چطور ممکن است کلیمی باشد؟ آیا کلیمی‌ها نام «جواد» و «نصرت» و «هوشنگ» دارند؟
در مورد ثریا او زنی است که کار می‌کند و به تعبیر خودش به چشمش سوزن می‌زند و بله لباس عروسی می‌دوزد اما خودش از پوشیدن لباس عروسی محروم می‌شود.
به هر حال من و فیلم‌نامه‌نویس هم‌راهم که او هم مرد بود برای این که یک‌جانبه به قاضی نرفته باشیم از خانم جهاندار هم دعوت کردیم تا متن را بخواند و نظرات خود را بدهد که ایشان هم لطف کردند و این کار را انجام دادند. البته نقص‌ها را ما هر دو به عهده می‌گریم و اگر کاستی هست از جانب ایشان نیست.
توجه داشته باش با نام مستعار نوشتن بسیار دست آدم را باز می‌گذارد وقتی قرار است متنی نوشته شود و سریالی ساخته شود که میلیون‌ها نفر آن را می‌بینند و ضمنا رسانه هم نظرات خود را دیکته می‌کند چه در هالیود باشی چه در صدا و سیما به هر حال محدویت داری گیرم یکی کمتر و دیگری بسیار بیشتر. انتخاب این که با این محدودیت‌ها باز اثری تولید شود یا نه انتخابی شخصی است اما اگر نسبت داده شود به منفعت‌طلبی وقتی سازنده پرکار نیست و مانند من در ده سال گذشته فقط سه سریال کار کرده که هیچ‌کدام سفارشی‌سازی و برای خوش‌آمد کسی نبوده است بی‌انصافی است در موردش از پول قلمبه گرفتن یاد کنیم و فراموش نکن این‌کار نه خراب کردن افرادی امثال من است که تطهیر کسانی است که برای پول قلمبه کار می‌کنند.
مجددا از این که این سریال را نگاه کردید و آن را نقد کردید خوش‌حال می‌شوم. امیدوارم روزی در فضایی که من هم همان‌طور که شما مرا می‌شناسید شما را بشناسم و بتوانم قضاوتی فرامتنی داشته باشم با هم گفت‌وگو کنیم تا یکی «دیو» نشود و دیگری «فرشته» هر چند شما به هر حال فرشته هم که نباشید زیتون اید و تمام خوش‌مزگی زیتون به تلخی ملس آن است."


من هم برایشان نوشتم که دلیل انتقادم این بود که به خاطر افکار روشنفکرانه ایشون ازشون انتظار بیشتری داشتم و گرنه شاید نسبت به خیلی سریال ها منجمله همین سریال بدساخت و وقت تلف کن" به کجا چنین شتابان" که در حال پخشه یک سر و گردن بالاتره.

شاید انصاف این بود که اول با ذکر نکات مثبت سریال شروع می کردم. منتها چون موضوع بحث من در مورد سریال هایی که نویسنده شون مرده و بلدنیستن نقش و دیالوگ های زنانه بنویسن بود از این زاویه نگاه کردم.
برای من جالبه که وقتی هم یک زن مثل "فلورا سام" میاد فیلمنامه(برای سریال تلویزیونی) می نویسه باز نقش زن ها رو از دید یک مرد میبینه. حتی نقش هایی که برای خودش(با بازی خودش) می نویسه زنی مظلوم و متکی بر شوهره و نه یک زن قوی و مستقل.

آقای عزیزی می دونن دقیقا همونطور که من ایشون رو دورادور می شناسم ایشون هم منو دورادور می شناسن و از این نظر هیچ فرقی بین ما نیست که من خودمو فرشته مخفی بدونم و ایشون رو دیو آشکار. خیلی هم بهشون ارادت دارم!

در مورد نقش های زنان در گاوصندوق نظر من همون نظر قبلیه. و نقش ژیلا رو به هیچ وجه قوی نمی دونم. شاید در فیلم فارسیهای زمان قبل از انقلاب زنان قوی, زنان لکاته و دریده و خیابانی(این صفت آخر البته در فیلم گاوصندوق نیست) بودن و زنان دیگه مظلوم و خونه نشین.
زنان نجیب قصه یعنی پرستو و مونا و ثریا همه خونه نشین و حرف گوش کن و سنگین رنگین و متکی به آقایون هستن و فسلفه وجودیشون در اتکا به یک مرد(بخصوص در خواستگار داشتن و ازدواج) خلاصه می شه.
در جواب این سوال" آیا کلیمی‌ها نام «جواد» و «نصرت» و «هوشنگ» دارند؟" باید بگویم بله دارند. نه تنها جواد که مهدی و عباس و مراد و نورالله و فرج الله و انواع و اقسام اسامی اسلامی دارند. چون کلیمیان ایران از بعد از ورود اسلام , به خاطر تبلیغ بعضی ها احساس خطر می کردن . دکتری رو می شناسم که اسمی کلیمی داشت و خودشو به صد آب و آتیش زد که مسلمونیش بکنه. چون گاهی از طرف بیماران ناآگاهش تهدید می شده.
چون کلیمیان ایران از 2500 سال پیش در ایران زندگی می کنند(به علت مهاجرت شدیدشون کم کم باید بگیم زندگی می کردند) اسامی بیشترشون کاملا ایرانیه.
مطمئن شدم که آقای عزیزی منظورشون از گذاشتن کلمه چنم در دهان هوشنگ کلیمی نشون دادنش نبوده.

آقای عزیزی از محدودیت ها و محذورات و خودسانسوری ها گفتن.
من یه سوال دارم ( این سوال از طرف کسیه که خودش دو بار به خاطر عقیده ش کار دولتی با حقوق نسبتا خوب رو از دست داده و حاضر نشده پا روی عقیده ش بذاره. ایشالله اگر محدودیت ها تموم شه از نزدیک براتون تعریف می کنم.)
سوال من اینه که چی می شد اگه همه مون امسال یه خورده کمربندهامونو محکمتر ببندیم و با این شرایط کار نکنیم؟
خودتون در وبلاگتون تعریف کرده اید که :
"وقتی در خیابان تصویر برداری می‌کنیم گاهی مردم سرمان داد می‌زنند و مزدور صدا و سیما می‌خوانندمان، گاهی هنوز مهربانانه به ما لبخند می‌زنند و از خودشان می‌دانند و گاه بی تفاوت و سرد، گویا اصلا وجود نداریم، از کنارمان رد می‌شوند..."
باید بدونیم شرایط این یکی دوسال با شرایط این سی سال فرق کرده. اگر قبلا ساختن فیلمی که حتی شعور 500 نفر رو ببره بالا و آگاهشون کنه(خودمونیم گاوصندوق چیزی برای آگاهی داشت یا صرفا برای سرگرم سازی مردم بود؟) کاری مفید بود, حالا نساختن و کار نکردن با صدا و سیمای جمهوری اسلامی مفیده!
اگه تا دو سال پیش گاهی از نشون دادن عقیده شخصی و سیاسیم تو محل کارم که باعث اخراجم شد پشیمون بودم که چرا نونمو زدم آجر کردم, اما حالا احساس خوبی به خودم دارم.
همینطور به همه کسایی که به خاطر مردم از شغل پردرآمدشون دست کشیدن.
از سفیر ایران تو بلژیک, از کاریکاتوریست هایی که پارسال از خبر مسابقه گذشتن, از سینماگرهایی که امسال به جشنواره سینمایی فجر فیلمی نفرستادن, از داورهایی که دررشته های مختلف هنری و ادبی و علمی داوری رو قبول نکردن( این کارا براشون نون داشت. نداشت؟)


پ.ن.1
پیامکی به دستم رسیده از طرف جنبش سبز که روز 30 دی از ساعت هفت صبح تا هشت شب از موبایل و تلفن و اس ام اس استفاده نکنیم
(این شروع نافرمانی مدنی و اعتصابه؟)


پ.ن.2
اگه یادتون باشه مطلبی نوشتم در مورد خانم گوینده تلویزیونی که از صدا و سیمای جمهوری اسلامی استعفا داده بود و بهانه ی استعفاشو سوار شدن با کامران نجف زاده در تاکسی و برخورد بد راننده بیان کرده بود.
در بالاترین دوسه نفر سخت به من پریده بودن که این داستان تکراریه و از قول چند نفر دیگه اینو شنیده بودن.
من با توجه به اینکه خانم "سین" رو از نزدیک دیدم و دلیلشو شنیدم(راستش این داستان رو تابه اون روز از زبون کس دیگری نشنیده بودم) چند تا نتیجه گرفتم:
1- شاید خانم سین منو سرکار گذاشته بود.(البته خانم سین مجری بود! تو همون مهمونی بعد از اینکه با تجسم لباس اسلامی به جای پر و پاچه لخت شناختنش یادم اومد وقتی مادربزرگم اومده بود ایران و اینو تو تلویزیون دیده بود که از طرف جمهوری اسلامی حرف می زنه و اسمشو زیر تصویرش گذاشتن بهش با غیظ گفت" سین, ج..ه" مادرم گفت بابا جلو بچه ها هیس. این حرفا چیه؟ مادر بزرگم گفت اینا از ج... بدترن! یه ج... فقط تنشو می فروشن اما اینا روحشونو می فروشن, وطنشونو می فروشن, مردمشونو می فروشن. با پول خون مردم زندگی می کنن و از این جور حرفا. هی وسوسه شدم پیغام مامان بزرگمو بهش برسونم جلوی زبونمو گرفتم.)

2- شاید واقعا نهضت راننده های تاکسی وجود داره و اصلا برنامه شونه که هر کی در جهت منافع جمهوری اسلامی کار می کنه رو با خواری پیاده کنن.

3- شاید نجف زاده کارش سوار شدن به تاکسی های مختلف با آدمهای مختلف بوده و از اینکه پیش مردم بهش توهین می کردن لذت می برده.

4- شاید این داستان تاکسی رو اصلا خود خانم"سین" رو سر زبونا انداخته باشه .

5- شاید دلیل محکمتری نداشته و از بچه های بالاترین که خیلی داستان دونن یاد گرفته.


این روزها کار نکردن با صدا و سیمای جمهوری اسلامی باعث افتخاره!

بعد از نوشتن مطلب "از دست این سریال های تلویزیونی مرد- نوشت" آقای مصطفی عزیزی تهیه کننده و نویسنده سریال گاو صندوق برایم مطلب زیر را نوشتند که بر حسب وظیفه و با اجازه خود ایشون در اینجا کپی اش می کنم :

"زیتون گرامی سلام!
بسیار خوش‌حال شدم که شما «گاوصندوق» را دیده‌اید و با دقت در مورد آن نظر دادید. قصد دفاع ندارم اما تصور من این بود که سریال حداقل از نظر نقش زن‌ها کاری تا حدودی متفاوت بوده است. هر چند ژانر انتخابی ایجاب می‌کرد مردها فعال باشند. اما به هر حال برخلاف بسیاری از مجموعه‌های تلویزیونی شما زن خنگ در این مجموعه نمی‌بیند. همه از سطحی از هوشمندی و ذکاوت برخوردارند. بله این حقیقت است که پوران با این که کار بیرون می‌کند و خرج خانواده هم بر دوش اوست اما نقش پرستار شوهر و بچه‌ها را هم بازی می‌کند. در یکی از این سکانس‌ها صبرش لبریز شد و تمام این حرف‌ها را توی صورت شوهرش زد. در مورد مونا از کلیشه‌ی رایج دخترحاجی خنگ و خپل فاصله‌گرفتیم و عکاسی می‌کند و کتاب می‌خواند و اتفاقا اساسا نه عاشق «غلام‌رضا» می‌شود نه عاشق «سعید» او را در حال کتاب خواندن و عکاسی می‌بینیم و البته بیشتر از این دنیای شخصیش را نمی‌دانیم فقط در آخر داستان متوجه می‌شویم که قصد ازدواج با کس دیگری را دارد.
پرستو دختری است از طبقه‌ی متوسط که ازدواج ناموفق داشته است. خودش از آن ازواج فرار کرده است چون نمی‌خواسته است نقش کنیز پسری از خودراضی از طبقه‌یی تازه به دوران رسیده را داشته باشد. غلام‌رضا نه پول دارد نه قیافه‌ی آن‌چنانی اما با پرستو وجه مشترکی دارد هر دو عاشق کشف راز و معما هستند. پرستو فرنی و زویی سالینجر می‌خواند و نقاشی می‌کند و به حل پازل علاقه‌مند است. در غلام‌رضا شخصیتی یک رنگ می‌بیند مردی که آشپزی می‌کند وجوه مردسالار ندارد و این‌ها موجب می‌شد وقتی غلام‌رضا به او احساس علاقه می‌کند او را پس نزند. البته وقتی گمان می‌کند غلام‌رضا قصد سؤاستفاده از احساسات او را داشته است سیلی محکمی به گوش غلام‌رضا می‌زند. در عین حال در پایان سریال خطر می‌کند با او به دنیای تبهکاران می‌رود تا مشکل را حل کند و به او امکان دفاع بدهد. پرستو مسئله‌ی کلیدی داستان را با دقت و هوشمندیش حل می‌کند.
در مورد نقش ژیلا او زنی باهوش است و از هوشنگ و برادرش پژمان بسیار سر است در صحنه‌یی به هوشنگ می‌گوید به هیچ مردی اجازه نمی‌دهد از او سؤاستفاده کند.
در مورد هوشنگ خیلی بی‌انصافی کردید. من به هیچ‌وجه اطلاع نداشتم این تکیه کلام کلیمی‌ها هست. خانواده و تاریخچه زندگی هوشنگ را به خوبی باز کرده‌ایم. مامان نصرت و آقاجون جوادش را به خوبی می‌شناسیم. عشق‌های دوران نوجوانی و سرکوب آن‌ها توسط آقاجون جواد را می‌دانیم. چطور ممکن است کلیمی باشد؟ آیا کلیمی‌ها نام «جواد» و «نصرت» و «هوشنگ» دارند؟
در مورد ثریا او زنی است که کار می‌کند و به تعبیر خودش به چشمش سوزن می‌زند و بله لباس عروسی می‌دوزد اما خودش از پوشیدن لباس عروسی محروم می‌شود.
به هر حال من و فیلم‌نامه‌نویس هم‌راهم که او هم مرد بود برای این که یک‌جانبه به قاضی نرفته باشیم از خانم جهاندار هم دعوت کردیم تا متن را بخواند و نظرات خود را بدهد که ایشان هم لطف کردند و این کار را انجام دادند. البته نقص‌ها را ما هر دو به عهده می‌گریم و اگر کاستی هست از جانب ایشان نیست.
توجه داشته باش با نام مستعار نوشتن بسیار دست آدم را باز می‌گذارد وقتی قرار است متنی نوشته شود و سریالی ساخته شود که میلیون‌ها نفر آن را می‌بینند و ضمنا رسانه هم نظرات خود را دیکته می‌کند چه در هالیود باشی چه در صدا و سیما به هر حال محدویت داری گیرم یکی کمتر و دیگری بسیار بیشتر. انتخاب این که با این محدودیت‌ها باز اثری تولید شود یا نه انتخابی شخصی است اما اگر نسبت داده شود به منفعت‌طلبی وقتی سازنده پرکار نیست و مانند من در ده سال گذشته فقط سه سریال کار کرده که هیچ‌کدام سفارشی‌سازی و برای خوش‌آمد کسی نبوده است بی‌انصافی است در موردش از پول قلمبه گرفتن یاد کنیم و فراموش نکن این‌کار نه خراب کردن افرادی امثال من است که تطهیر کسانی است که برای پول قلمبه کار می‌کنند.
مجددا از این که این سریال را نگاه کردید و آن را نقد کردید خوش‌حال می‌شوم. امیدوارم روزی در فضایی که من هم همان‌طور که شما مرا می‌شناسید شما را بشناسم و بتوانم قضاوتی فرامتنی داشته باشم با هم گفت‌وگو کنیم تا یکی «دیو» نشود و دیگری «فرشته» هر چند شما به هر حال فرشته هم که نباشید زیتون اید و تمام خوش‌مزگی زیتون به تلخی ملس آن است."


من هم برایشان نوشتم که دلیل انتقادم این بود که به خاطر افکار روشنفکرانه ایشون ازشون انتظار بیشتری داشتم و گرنه شاید نسبت به خیلی سریال ها منجمله همین سریال بدساخت و وقت تلف کن" به کجا چنین شتابان" که در حال پخشه یک سر و گردن بالاتره.

شاید انصاف این بود که اول با ذکر نکات مثبت سریال شروع می کردم. منتها چون موضوع بحث من در مورد سریال هایی که نویسنده شون مرده و بلدنیستن نقش و دیالوگ های زنانه بنویسن بود از این زاویه نگاه کردم.
برای من جالبه که وقتی هم یک زن مثل "فلورا سام" میاد فیلمنامه(برای سریال تلویزیونی) می نویسه باز نقش زن ها رو از دید یک مرد میبینه. حتی نقش هایی که برای خودش(با بازی خودش) می نویسه زنی مظلوم و متکی بر شوهره و نه یک زن قوی و مستقل.

آقای عزیزی می دونن دقیقا همونطور که من ایشون رو دورادور می شناسم ایشون هم منو دورادور می شناسن و از این نظر هیچ فرقی بین ما نیست که من خودمو فرشته مخفی بدونم و ایشون رو دیو آشکار. خیلی هم بهشون ارادت دارم!

در مورد نقش های زنان در گاوصندوق نظر من همون نظر قبلیه. و نقش ژیلا رو به هیچ وجه قوی نمی دونم. شاید در فیلم فارسیهای زمان قبل از انقلاب زنان قوی, زنان لکاته و دریده و خیابانی(این صفت آخر البته در فیلم گاوصندوق نیست) بودن و زنان دیگه مظلوم و خونه نشین.
زنان نجیب قصه یعنی پرستو و مونا و ثریا همه خونه نشین و حرف گوش کن و سنگین رنگین و متکی به آقایون هستن و فسلفه وجودیشون در اتکا به یک مرد(بخصوص در خواستگار داشتن و ازدواج) خلاصه می شه.
در جواب این سوال" آیا کلیمی‌ها نام «جواد» و «نصرت» و «هوشنگ» دارند؟" باید بگویم بله دارند. نه تنها جواد که مهدی و عباس و مراد و نورالله و فرج الله و انواع و اقسام اسامی اسلامی دارند. چون کلیمیان ایران از بعد از ورود اسلام , به خاطر تبلیغ بعضی ها احساس خطر می کردن . دکتری رو می شناسم که اسمی کلیمی داشت و خودشو به صد آب و آتیش زد که مسلمونیش بکنه. چون گاهی از طرف بیماران ناآگاهش تهدید می شده.
چون کلیمیان ایران از 2500 سال پیش در ایران زندگی می کنند(به علت مهاجرت شدیدشون کم کم باید بگیم زندگی می کردند) اسامی بیشترشون کاملا ایرانیه.
مطمئن شدم که آقای عزیزی منظورشون از گذاشتن کلمه چنم در دهان هوشنگ کلیمی نشون دادنش نبوده.

آقای عزیزی از محدودیت ها و محذورات و خودسانسوری ها گفتن.
من یه سوال دارم ( این سوال از طرف کسیه که خودش دو بار به خاطر عقیده ش کار دولتی با حقوق نسبتا خوب رو از دست داده و حاضر نشده پا روی عقیده ش بذاره. ایشالله اگر محدودیت ها تموم شه از نزدیک براتون تعریف می کنم.)
سوال من اینه که چی می شد اگه همه مون امسال یه خورده کمربندهامونو محکمتر ببندیم و با این شرایط کار نکنیم؟
خودتون در وبلاگتون تعریف کرده اید که :
"وقتی در خیابان تصویر برداری می‌کنیم گاهی مردم سرمان داد می‌زنند و مزدور صدا و سیما می‌خوانندمان، گاهی هنوز مهربانانه به ما لبخند می‌زنند و از خودشان می‌دانند و گاه بی تفاوت و سرد، گویا اصلا وجود نداریم، از کنارمان رد می‌شوند..."
باید بدونیم شرایط این یکی دوسال با شرایط این سی سال فرق کرده. اگر قبلا ساختن فیلمی که حتی شعور 500 نفر رو ببره بالا و آگاهشون کنه(خودمونیم گاوصندوق چیزی برای آگاهی داشت یا صرفا برای سرگرم سازی مردم بود؟) کاری مفید بود, حالا نساختن و کار نکردن با صدا و سیمای جمهوری اسلامی مفیده!
اگه تا دو سال پیش گاهی از نشون دادن عقیده شخصی و سیاسیم تو محل کارم که باعث اخراجم شد پشیمون بودم که چرا نونمو زدم آجر کردم, اما حالا احساس خوبی به خودم دارم.
همینطور به همه کسایی که به خاطر مردم از شغل پردرآمدشون دست کشیدن.
از سفیر ایران تو بلژیک, از کاریکاتوریست هایی که پارسال از خبر مسابقه گذشتن, از سینماگرهایی که امسال به جشنواره سینمایی فجر فیلمی نفرستادن, از داورهایی که دررشته های مختلف هنری و ادبی و علمی داوری رو قبول نکردن( این کارا براشون نون داشت. نداشت؟)


پ.ن.1
پیامکی به دستم رسیده از طرف جنبش سبز که روز 30 دی از ساعت هفت صبح تا هشت شب از موبایل و تلفن و اس ام اس استفاده نکنیم
(این شروع نافرمانی مدنی و اعتصابه؟)


پ.ن.2
اگه یادتون باشه مطلبی نوشتم در مورد خانم گوینده تلویزیونی که از صدا و سیمای جمهوری اسلامی استعفا داده بود و بهانه ی استعفاشو سوار شدن با کامران نجف زاده در تاکسی و برخورد بد راننده بیان کرده بود.
در بالاترین دوسه نفر سخت به من پریده بودن که این داستان تکراریه و از قول چند نفر دیگه اینو شنیده بودن.
من با توجه به اینکه خانم "سین" رو از نزدیک دیدم و دلیلشو شنیدم(راستش این داستان رو تابه اون روز از زبون کس دیگری نشنیده بودم) چند تا نتیجه گرفتم:
1- شاید خانم سین منو سرکار گذاشته بود.(البته خانم سین مجری بود! تو همون مهمونی بعد از اینکه با تجسم لباس اسلامی به جای پر و پاچه لخت شناختنش یادم اومد وقتی مادربزرگم اومده بود ایران و اینو تو تلویزیون دیده بود که از طرف جمهوری اسلامی حرف می زنه و اسمشو زیر تصویرش گذاشتن بهش با غیظ گفت" سین, ج..ه" مادرم گفت بابا جلو بچه ها هیس. این حرفا چیه؟ مادر بزرگم گفت اینا از ج... بدترن! یه ج... فقط تنشو می فروشن اما اینا روحشونو می فروشن, وطنشونو می فروشن, مردمشونو می فروشن. با پول خون مردم زندگی می کنن و از این جور حرفا. هی وسوسه شدم پیغام مامان بزرگمو بهش برسونم جلوی زبونمو گرفتم.)

2- شاید واقعا نهضت راننده های تاکسی وجود داره و اصلا برنامه شونه که هر کی در جهت منافع جمهوری اسلامی کار می کنه رو با خواری پیاده کنن.

3- شاید نجف زاده کارش سوار شدن به تاکسی های مختلف با آدمهای مختلف بوده و از اینکه پیش مردم بهش توهین می کردن لذت می برده.

4- شاید این داستان تاکسی رو اصلا خود خانم"سین" رو سر زبونا انداخته باشه .

5- شاید دلیل محکمتری نداشته و از بچه های بالاترین که خیلی داستان دونن یاد گرفته.

چهارشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۸

خنده تمسخر آمیز کواکبیان به حسین شریعتمداری از طرف همه بود...

1-بحث های کواکبیان و شریعتمداری یک طرف, و لبخندهای تمسخر آمیز کواکبیان به شریعتمداری یک طرف!
کیف کردم! شاید آل پاچینو هم با یکسال تمرین نمی تونست چنین لبخندی به چهره ای که بیش از 90 درصد مردم ازش متنفرن و دوست صمیمی طراح قتل های زنجیره ایه بزنه. انگار داشت به یک سوسک نگاه میکنه(با عرض معذرت از جناب سوسک برای این مقایسه)

2- مناظره هنوز در تلویزیون ادامه داره. شاید کواکبیان مجبوره یه جاهایی کوتاه بیاد.
وقتی شریعتمداری با حالت عصبی( کسی که شیره اش دیر شده و گاهی دماغش می خاره) از او می خواد که بین خودش و خاتمی و موسوی و کروبی خط کشی کنه از زیرش در می ره.

3- خنده دارترین حرف شریعتمداری در مورد تقلبی بودن 13 میلیون سکه ای که موسوی به 13 میلیون فروخته و در واقع او بوده که در انتخابات تقلب کرده.
ا(سکه هایی که احمدی نژادبه مردم فروخت که از پهن درست شده بود)


4- جناب مجری هم که ملیجکی بیش نبود هی می خواست از شریعتمداری جانبداری کنه اما با پاتک های کواکبیان اینطور به بیننده القا می شد که هر دو دارن به شریعتمداری می خندن.

5- حالا شاید جمهوری اسلامی داره شریعتمداری رو هم قربانی می کنه؟
من با این قربانی موافقم. چون شریعتمداری تنها کسی بود که می تونست روزنامه محبوب سالهای سال مردم رو به چنان گندی بکشه که اسم کیهان برابر بشه با کثافت!

6- اولش یه خورده از دست کواکبیان دلخور شدم که چرا مدام از تبعیت از رهبری حرف می زنه. اما بعد دیدم اولا که او یه اصلاح طلب میانه ست. دوما اگر به فرض محال رژیم بتونه تیم موسوی, کروبی, خاتمی رو از هم بپاشونه, برای برداشتن پرچم مبارزه لازمه. سیاسته دیگه! شدیدا بی پدرمادر.

7- یک جا که دیگه کواکبیان خیلی زده بود به صحرای رهبر, به سی با گفتم ببین ما چقدر بدبختیم که چشممون به دهن این آقاست تا ازمون دفاع کنه.
البته اینم بگم کواکبیان به نوعی گفت چون من نماینده مجلسم و نمایندگان مجلس باید قسم بخورن که پیرو ولایت باشن منم مجبورم باشم.

8- وقتی شریعتمداری گفت شما مجوز راهپیمایی نداشتید کواکبیان خوب زد تو پوزه ش که مگه راهپیمایی های طرفداران احمدی نژاد مجوز دارن.

سه‌شنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۸

اینها خودشان هم می دانند, نیامده اند که بمانند...

1- دوستی ناراحت و مشوش اومد خونه مون, و شروع کرد درد دل کرد که خیلی ناامیدم. اینا رفتنی نیستن و دو دستی به حکومت چسبیدن و بسیج شده یه نیروی میلیتاریستی و نگهبان دبکتاتوری .
اشکاش از چشمش روون بود...گفت زیتون, فقط اومدم تو بهم امید بدی!
با اینکه خودم هم این روزها حال و روز درستی ندارم , شروع کردم به گفتن اینکه دیکتاتوری هیچوقت دووم نمیاره و یه روزی حتما از بین می ره . مثال های تاریخی زدم که فلان کشور و بهمان کشور هم وضع مارو داشته اما بالاخره دورانشون تموم شده و... دیدم نخیر حالیش نیست...

گفتم می دونی, اینا اصلا نیومدن که بمونن.
اشکش قطع شد و با تعجب پرسید چطور؟
گفتم کسی که اومده بمونه حتی اگه ثروت اندوز باشه, سعی می کنه به کشور هم تاحدودی برسه که حداقل آثارش به بچه و نوه اش هم برسه. عین رضاشاه که چه خوب چه بد اومد کلی عمران و آبادی تو کشور کرد تا کار برای محمدرضا اسونتر بشه.
اما اینا تو این سی سال چکار کردن؟
خراب کردن مملکت, ضایع کردن منابع,
مال اندوزی و گذاشتنش در بانک های خارجی.
و نقل قول کردم از یکی از دوستان ساکن ونکوورم که می گه بسیجی های کله گنده ریختن و گر و گر ویلا و آاپارتمان می خرن و خانواده هاشونو می برن می ذارن اونجا و خودشون برمیگردن ایران تا تقی به توقی خوردن خودشون هم برن.
و نامه مخملباف رو نشونش دادم(حالا راست یا دروغ خیلی تو ذهن مردم تاثیر می ذاره) گفتم اگه اینا موندنی بودن که پولاشونو نمی فرستادن بانکای خارجی.
نگاهی به لیست کرد و اشکاشو پاک کرد. با ساده دلی لبخندی زد و گفت آره راست می گی
اینا نیومدن که بمونن.

( . این دوست من حدود چهل سالشه اما با شوهرش توافق کرده که تا وقتی این رژیم حکومت می کنه بچه دار نشن. برای مامان شدن دوستم هم که شده امیدوارم اینا زودتر برن)


2- کامران نجف زاده بخواند!
در یک مهمونی چهره یک خانم جوون به نظرم خیلی آشنا اومد. وقتی بهش گفتم شمارو یه جایی دیدم, با خوشرویی گفت که مجری صدا و سیمای جمهوری اسلامی بوده و مدتیه که به بهانه ای استعفا داده.
او که اصلا خودشو سیاسی نمی دونست دلیل بیرون اومدنش از صدا و سیما رو اینطور توضیح داد:
روزی تو خیابون ولی عصر سر جام جم تاکسی سوار شدم. از قضا کامران نجف زاده هم بدون ماشین بود و او هم عقب همون تاکسی نشست.
راننده تاکسی از آینه ی جلو موشکافانه نگاهش می کرد. یکهو طاقت نیاورد و ازش پرسید:
ببخشید شما نجف زاده برنامه 20:30 نیستید؟
کامران نجف زاده بادی به غبغب انداخت و با لبخندی گفت:
بله خودمم.
راننده تاکسی ترمز وحشتناکی کرد و داد زد: گمشو پایین مرتیکه دیو.. قرم... پف... بی پدر مادر! این دروغ و دَوَنگا چیه به خورد ملت می دی؟
نجف زاده ترسید و پیاده شد . منم تا به مقصد برسم می ترسیدم منو هم بشناسه که خوشبختانه نشناخت.

اونشب تا صبح خوابم نبرد. گفتم یه روزی نفرت این مردم دامنمو می گیره. نون جمهوری اسلامی خوردن نداره.

می گفت شاید علت اینکه نجف زاده رو فرستادن فرانسه به این خاطر باشه که از برخوردهای اینچنینی مردم خیلی می ترسید و لابد برای بالایی ها تعریف کرده و اونا هم این موجود قیمتی رو فرستادن خارج کشور.

سه‌شنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۸

رسانه ملی یعنی چیزی درست برعکس تلویزیون جمهوری اسلامی ایران


کِی بود...شهربانوی عزیز منو دعوت کرد به باری رسانه ملی!
پیش خودم گفتم آخه من در این باره مطالعه زیادی ندارم. چی بگم.
بعد سیمای جمهوری اسلامی مزخرف خودمون یادم اومد, که چقدر از دیدنش حالمون بد می شه. دیدم هر چه این هست دقیقا برعکسش...( نمونه های دیگه ای مثل رادیو و روزنامه هایی چون کیهان هم هستن.)

1- رسانه ملی باید راستگو و صادق باشه.
سیمای جمهوری اسلامی, دائما داره به ما دروغ تحویل می ده. ما در طول روز در کشورمون شاهد خیلی چیزها هستیم و وقتی میاییم خونه در تلویزیونمون دقیقا برعکسشو می بینیم و می شنویم.
مثال: می بینیم میلیون ها نفر آدم معترض تو خیابونا اومدن اما در صدا و سیما و مثلا روزنامه کیهان اونا رو پنجاه شصت نفر اوباش خارجی خطاب می کنه. برای خرید مشابه با پارسال, از کیفمون به دوبرابر پول میاد بیرون,اما بهمون می گن تورم رو به کاهشه.
با چشم می بینیم بسیجی محل داره شیشه مغازه ها رو می شکنه, اما شب می شنویم اینا کار مهدی همسایه سر کوچه که دانشجوی دکتراست و در اون لحظه مادرش شمسی خانوم رو برده بوده بیمارستان بوده, و جالب تر اینه که دوماه بعد از دستگیری میارنش تو تلویزیون اعتراف هم می کنه.

2- رسانه ملی متعلق به عموم مردمه. چه اکثریت و چه اقلیت.
رادیو تلویزیون ما شده مختص به یه عده. فقط اونا رو نشون می ده, حرف اونا رو می زنه, اونا رو تبلیغ می کنه. ما اصلا خودمون رو توش نمی بینیم.

3- رسانه ملی نباید به مردم تهمت الکی بزنه و یا توهین کنه.
رادیو تلویزیون ما دائما داره به مخالفینش بدترین توهین ها رو می کنه.

4- رسانه ملی نباید تبعیض جنسیتی بین زن و مرد رو اشاعه بده.
رادیو تلویزیون جمهوری اسلامی چه با سریال هاش چه با آگهی هاش شبانه روز داره مغزمونو بمباران می کنه که زن جنس دومه. کارش بچه داری و خونه داری چایی ریختن و تیمارداری مرد خونه ست. و وظیفه مرد کارکردن, پول درآوردن و گرفتن زن های متعدده.

5- رسانه ملی نباید خرافات و جهل رو تشویق کنه.
اکثر برنامه های تلویزیون ما مبنی بر خرافاته. اگه مریض شدی بری مشهد بیشتر نتیجه می گیری تا بری دکتر. وقاحت رو به اونجایی رسونده که در سریال هاش نشون می ده حتما معلول های جسمی در اثر گناه خود یا پدرمادرشونه.

6- رسانه ملی نباید بین اقوام مختلف تفرقه بندازه.
تلویزیون ما بیشتر به جای استفاده از زبان ها و فرهنگ های اقوام مختلف ایرانی در برنامه های مختلف, فقط در سریال های طنز به اسم شوخی, غیر تهرانی ها رو مسخره می کنه.

7- رسانه ملی باید از مردم جلوتر باشه و در ارتقا آگاهی اونا بکوشه.
تلویزیون ما خیلی عقب تر از مردمه و در این سی سال سعی کرده به جای اینکه خودشو هل بده جلو, مردمو به سمت عقب می کشونه.
8- رسانه ملی نباید چاپلوسی و تملق رو گسترش بده.
در اکثر برنامه ها جوری القا می کنه که تو فقط با چاپلوسی و اطاعت مطلق و بدون چون و چرا از رئیس اداره, رهبر گروه و آقای خونه می تونی به جایی برسی.

9- رسانه ملی باید نقش بزرگی در سلامت روان آدم ها داشته باشه.
تلویزیون ما انگار تیشه رو برداشته و مرتب بر ذهن و روان ما فرود میاره. نصف روزهای سال صبح تا شب عزاداری و نوحه و نصیحت و امر به معروف و نهی از منکر و...

10- رسانه ی ملی باید از انواع هنرها برای انواع سلیقه ها استفاده کنه. موسیقی, نقاشی, مجسمه سازی, رقص, سینما, ادبیات و ...
رقص که در تلویزیون جمهوری اسلامی حرومه. نشون دادن ساز حرومه. مجسمه سازی بت سازی به حساب میاد. نقاشی یعنی فقط نقاشی از احادیث مذهبی, سینما یعنی سینمای دینی یا نوتر و یا مسخره بازی و...

11- رسانه ملی باید حتی المقدور بیطرف باشه, نباید رل تهییجی به نفع جناح خاصی رو ایفا کنه.
تلویزیون ما شده بوق تبلیغاتی جناج راست.

12- رسانه ملی نباید به دست افراد نالایق و باند باز بیفته. نباید دست یه حلقه بسته بیفته و زن و شوهر و دخترخاله پسرخاله فقط بازی داده بشن بلکه حتی یک جوون گمنام ولی مستعد بتونه راهی توش پیدا کنه.
تلویزیون جمهوری اسلامی در این سی سال همیشه دست آدمهای نالایق بوده. نه رشته شون این بوده و نه تجربه ای در این کار داشتن. باند بازی هم
13- رسانه ملی نباید کمفروشی کنه.
نشون دادن فیلم های سینمایی تکراری, نشون دادن نصف قسمت قبلی سریال به جای خلاصه, آوردن آخوند و آدمهای بیسواد به جای کارشناس,

14- رسانه ملی در جهت ارتقا روحیه و نشاط مردم کوشا باشه.

15- رسانه ملی باید تموم عقایدو در نظر بگیره و فکر نکنه هیچ لاییک و کمونیست و اقلیت مذهبی و همجنسگرایی تو کشور زندگی نمی کنه.

16- رسانه ملی نباید پر از آخوند باشه.
مال ما هست.

17- رسانه ملی باید رسانه ملی باشه نه دولتی.
تلویزیون ما شده بلندگوی تبلیغاتی دولت.

18- رسانه ملی باید مردم رو به خوبی, انسانیت, مراقبت از محیط زیست, حمایت از حیوانات تشویق کنه.
19- رسانه ملی باید خسته کنند نباشه و در طول روز باید چند ساعتی هم از طنز بهره ببره.
به شرطی که مثل تلویزیون ما طنز رو با مسخره بازی اشتباه نگیرن.

20- رسانه ملی حتما باید بخش های تخصصی در سطوح ابتدایی, متوسط و پیشرفته داشته باشه.

21- رسانه ملی نباید به مثابه درل روی مغز و اعصاب باشه
تلویزیون ما از درل هم بدتره. دوساعت بشینی پاش مغزت سوراخ سوراخ می شه.

22- رسانه ملی نباید مال مردم خور و دزد باشه.
تلویزیون ما از این نظر چاه ویله و جالبه از پول مردم بر ضد همین مردم برنامه می سازن.

23- رسانه ملی باید برای هنرمندان بزرگ ملی ارزش و احترام قائل باشه نه اینکه کوچکشون کنه.
ما می بینیم شاعری مثل شاملو می میره اسمی ازش نمیارن, اما یه شاعر اسلامی درجه هفتم می میره تا هفت روز ازش حرف می زنن. بیضایی و تقوایی و شجریان و ناظری و آغداشلو و صدها هنرمند دیگه تو تلویزیون ما جایی ندارن اما قاسم جعفری و سیروس مقدم و ده ها ملیجک دیگه به صرف ذوب بودن در ولایت بودجه های کلانی می گیرن تا سالی چند فیلم مزخرف خرافاتی مناسبتی بسازن.

24- رسانه ملی نباید از باسواد شدن مردم بترسه.

25- رسانه ملی باید اخبار درست بده و مردم رو شستشوی مغزی نکنه
در تلویزیون جمهوری اسلامی هر چی بدبختی و سیل و آتیشسوزی و جنگ تو دنیا هست نشون می ده اما از خوشی ها و خوبی کشورهای دیگه اصلا نمی گه.
با تلویزیون جمهوری اسلامی اصلا نمیشه نسبت به دنیا نتیجه گیری درستی کرد.

26- رسانه ملی نباید از اختیار مذهب باشه.
دوست ندارم یک رسانه به مذهب مردم توهین کنه اما نباید سخنگوی یک مذهب بخصوص باشه.

27- ...


ببخشید من اینا رو با عجله نیم ساعته آنلاین نوشتم و وقت هم نمی کنم ادیت کنم.
می دونم خیلی چیزا رو جاگذاشتم و بعضی شماره هام هم تکراری باشن و بشه در هم ادغامشون کرد.
مصرع: چه کند بینوا ندارد بیش
پ.ن.
سی بای جون دوست
سی با اومده می گه:این چیزا چیه می نویسی. یه وقت نگیرنت بیان به من تجاوز کنن.
می خندم می گم: منو بگیرن اونوقت بیان به تو تجاوز کنن؟
می گه: خوب, می فهمن تو خونه تنهام و میان بهم گیر می دن.
می گم: با این قد و بالا و پشم و پیلی که تو داری فکر نکنم.
می گه: خوب اول با روهپینول بی حالم می کنن و بعد با واجبی پشمامو می زنن. می شم مثل هلو...
می گم: بابا, بیچاره هلو... بعد می گم:
نه... نمی گم دیگه بهش چی گفتم:)

http://z8un.com