1- هفتهی پیش رفتم به فروشگاه بزرگ نزدیک خونهمون، مدیر فروشگاه چون چندباری سر بعضی مسائل تذکر داده بودم و اونم به طور متظاهرانهای ازم تشکر کرده بود و بعد البته ترتیب اثر داده بود که یعنی من خیلی مدیر خوبیام، اومد جلو و گفت خانم زیتون چرا برای مرغ ثبت نام نمیکنید؟
گفتم مگه ثبت نامیه؟ گفت آره، اسم و شماره تلفن رو بدید به اون خانم. رفتم اسم و شماره تلفنمو دادم. خریدمو کردم اومدم خونه.
تا دیروز که دوباره گذارم افتاد به اون فرشگاه. آقای مدیر اومد جلو گفت پس چرا نیومدید مرغ بگیرید؟ تو این هفته سه بار مرغ به نرخ دولتی توزیع کردیم.
گفتم من فکر کردم شماره گرفتید با تلفن خبرم میکنید.
گفت: ایوای، نه دیگه، اون فقط ثبتنام بود، فرداش باید میومدید چند ساعت تو صف وایمیستادید. نکنه توقع داشتید مرغا رو بیاریم دم در خونهتون.
کارمندا که همه خانم بودن پقی زدن زیر خنده!!
2- امروز چند بار به عکس صف طولانی مرغ جلوی مصلی نگاه کردم، فیلمش رو هم تو اخبار تلویزیون دیدم. مردم خوشحال و سرشار از احساس زرنگبودن هی بهم زنگ میزنن و میگن برای خواهر و خاله و عمه و دایی و عمو جا گرفتیم، بدوید زودتر بیایید.
نگران نباشید این مردم صفپرست برای خودشون بادبزن، بطری آب و هله هوله آوردن.
وقتی هم بعد از 6 ساعت دوتا مرغ میگیرن قیافههاشون دیدنیه، انگار که فتح خیبر کردن.
همینا اگه تو صف یکی بگه "لعنت به این حکومت که ما رو به این روز انداخته"، میگن هیس... هیس، ما که سیاسی نیستیم! الان یکی میشنوه گزارش میده، همین دوتا مرغم بهمون نمیدن!
خیلی افسوس میخورم، نمیدونم من احمقم یا اینا!
3- جوک هم درآوردن
در برنامه کودک:
- چه غذایی دوست داری عزیزم؟
-چلو مرغ، جوجه کباب!
چی؟ ماشین لباس شویی رو خودت روشن می کنی؟!؟-
نه نه نه... !
4- کاریکاتورش رو هم فیروزه مظفری کشیده
آرش مرغ گیر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر