بعد از نوشتن مطلب "از دست این سریال های تلویزیونی مرد- نوشت" آقای مصطفی عزیزی تهیه کننده و نویسنده سریال گاو صندوق برایم مطلب زیر را نوشتند که بر حسب وظیفه و با اجازه خود ایشون در اینجا کپی اش می کنم :
"زیتون گرامی سلام!
بسیار خوشحال شدم که شما «گاوصندوق» را دیدهاید و با دقت در مورد آن نظر دادید. قصد دفاع ندارم اما تصور من این بود که سریال حداقل از نظر نقش زنها کاری تا حدودی متفاوت بوده است. هر چند ژانر انتخابی ایجاب میکرد مردها فعال باشند. اما به هر حال برخلاف بسیاری از مجموعههای تلویزیونی شما زن خنگ در این مجموعه نمیبیند. همه از سطحی از هوشمندی و ذکاوت برخوردارند. بله این حقیقت است که پوران با این که کار بیرون میکند و خرج خانواده هم بر دوش اوست اما نقش پرستار شوهر و بچهها را هم بازی میکند. در یکی از این سکانسها صبرش لبریز شد و تمام این حرفها را توی صورت شوهرش زد. در مورد مونا از کلیشهی رایج دخترحاجی خنگ و خپل فاصلهگرفتیم و عکاسی میکند و کتاب میخواند و اتفاقا اساسا نه عاشق «غلامرضا» میشود نه عاشق «سعید» او را در حال کتاب خواندن و عکاسی میبینیم و البته بیشتر از این دنیای شخصیش را نمیدانیم فقط در آخر داستان متوجه میشویم که قصد ازدواج با کس دیگری را دارد.
پرستو دختری است از طبقهی متوسط که ازدواج ناموفق داشته است. خودش از آن ازواج فرار کرده است چون نمیخواسته است نقش کنیز پسری از خودراضی از طبقهیی تازه به دوران رسیده را داشته باشد. غلامرضا نه پول دارد نه قیافهی آنچنانی اما با پرستو وجه مشترکی دارد هر دو عاشق کشف راز و معما هستند. پرستو فرنی و زویی سالینجر میخواند و نقاشی میکند و به حل پازل علاقهمند است. در غلامرضا شخصیتی یک رنگ میبیند مردی که آشپزی میکند وجوه مردسالار ندارد و اینها موجب میشد وقتی غلامرضا به او احساس علاقه میکند او را پس نزند. البته وقتی گمان میکند غلامرضا قصد سؤاستفاده از احساسات او را داشته است سیلی محکمی به گوش غلامرضا میزند. در عین حال در پایان سریال خطر میکند با او به دنیای تبهکاران میرود تا مشکل را حل کند و به او امکان دفاع بدهد. پرستو مسئلهی کلیدی داستان را با دقت و هوشمندیش حل میکند.
در مورد نقش ژیلا او زنی باهوش است و از هوشنگ و برادرش پژمان بسیار سر است در صحنهیی به هوشنگ میگوید به هیچ مردی اجازه نمیدهد از او سؤاستفاده کند.
در مورد هوشنگ خیلی بیانصافی کردید. من به هیچوجه اطلاع نداشتم این تکیه کلام کلیمیها هست. خانواده و تاریخچه زندگی هوشنگ را به خوبی باز کردهایم. مامان نصرت و آقاجون جوادش را به خوبی میشناسیم. عشقهای دوران نوجوانی و سرکوب آنها توسط آقاجون جواد را میدانیم. چطور ممکن است کلیمی باشد؟ آیا کلیمیها نام «جواد» و «نصرت» و «هوشنگ» دارند؟
در مورد ثریا او زنی است که کار میکند و به تعبیر خودش به چشمش سوزن میزند و بله لباس عروسی میدوزد اما خودش از پوشیدن لباس عروسی محروم میشود.
به هر حال من و فیلمنامهنویس همراهم که او هم مرد بود برای این که یکجانبه به قاضی نرفته باشیم از خانم جهاندار هم دعوت کردیم تا متن را بخواند و نظرات خود را بدهد که ایشان هم لطف کردند و این کار را انجام دادند. البته نقصها را ما هر دو به عهده میگریم و اگر کاستی هست از جانب ایشان نیست.
توجه داشته باش با نام مستعار نوشتن بسیار دست آدم را باز میگذارد وقتی قرار است متنی نوشته شود و سریالی ساخته شود که میلیونها نفر آن را میبینند و ضمنا رسانه هم نظرات خود را دیکته میکند چه در هالیود باشی چه در صدا و سیما به هر حال محدویت داری گیرم یکی کمتر و دیگری بسیار بیشتر. انتخاب این که با این محدودیتها باز اثری تولید شود یا نه انتخابی شخصی است اما اگر نسبت داده شود به منفعتطلبی وقتی سازنده پرکار نیست و مانند من در ده سال گذشته فقط سه سریال کار کرده که هیچکدام سفارشیسازی و برای خوشآمد کسی نبوده است بیانصافی است در موردش از پول قلمبه گرفتن یاد کنیم و فراموش نکن اینکار نه خراب کردن افرادی امثال من است که تطهیر کسانی است که برای پول قلمبه کار میکنند.
مجددا از این که این سریال را نگاه کردید و آن را نقد کردید خوشحال میشوم. امیدوارم روزی در فضایی که من هم همانطور که شما مرا میشناسید شما را بشناسم و بتوانم قضاوتی فرامتنی داشته باشم با هم گفتوگو کنیم تا یکی «دیو» نشود و دیگری «فرشته» هر چند شما به هر حال فرشته هم که نباشید زیتون اید و تمام خوشمزگی زیتون به تلخی ملس آن است."
من هم برایشان نوشتم که دلیل انتقادم این بود که به خاطر افکار روشنفکرانه ایشون ازشون انتظار بیشتری داشتم و گرنه شاید نسبت به خیلی سریال ها منجمله همین سریال بدساخت و وقت تلف کن" به کجا چنین شتابان" که در حال پخشه یک سر و گردن بالاتره.
شاید انصاف این بود که اول با ذکر نکات مثبت سریال شروع می کردم. منتها چون موضوع بحث من در مورد سریال هایی که نویسنده شون مرده و بلدنیستن نقش و دیالوگ های زنانه بنویسن بود از این زاویه نگاه کردم.
برای من جالبه که وقتی هم یک زن مثل "فلورا سام" میاد فیلمنامه(برای سریال تلویزیونی) می نویسه باز نقش زن ها رو از دید یک مرد میبینه. حتی نقش هایی که برای خودش(با بازی خودش) می نویسه زنی مظلوم و متکی بر شوهره و نه یک زن قوی و مستقل.
آقای عزیزی می دونن دقیقا همونطور که من ایشون رو دورادور می شناسم ایشون هم منو دورادور می شناسن و از این نظر هیچ فرقی بین ما نیست که من خودمو فرشته مخفی بدونم و ایشون رو دیو آشکار. خیلی هم بهشون ارادت دارم!
در مورد نقش های زنان در گاوصندوق نظر من همون نظر قبلیه. و نقش ژیلا رو به هیچ وجه قوی نمی دونم. شاید در فیلم فارسیهای زمان قبل از انقلاب زنان قوی, زنان لکاته و دریده و خیابانی(این صفت آخر البته در فیلم گاوصندوق نیست) بودن و زنان دیگه مظلوم و خونه نشین.
زنان نجیب قصه یعنی پرستو و مونا و ثریا همه خونه نشین و حرف گوش کن و سنگین رنگین و متکی به آقایون هستن و فسلفه وجودیشون در اتکا به یک مرد(بخصوص در خواستگار داشتن و ازدواج) خلاصه می شه.
در جواب این سوال" آیا کلیمیها نام «جواد» و «نصرت» و «هوشنگ» دارند؟" باید بگویم بله دارند. نه تنها جواد که مهدی و عباس و مراد و نورالله و فرج الله و انواع و اقسام اسامی اسلامی دارند. چون کلیمیان ایران از بعد از ورود اسلام , به خاطر تبلیغ بعضی ها احساس خطر می کردن . دکتری رو می شناسم که اسمی کلیمی داشت و خودشو به صد آب و آتیش زد که مسلمونیش بکنه. چون گاهی از طرف بیماران ناآگاهش تهدید می شده.
چون کلیمیان ایران از 2500 سال پیش در ایران زندگی می کنند(به علت مهاجرت شدیدشون کم کم باید بگیم زندگی می کردند) اسامی بیشترشون کاملا ایرانیه.
مطمئن شدم که آقای عزیزی منظورشون از گذاشتن کلمه چنم در دهان هوشنگ کلیمی نشون دادنش نبوده.
آقای عزیزی از محدودیت ها و محذورات و خودسانسوری ها گفتن.
من یه سوال دارم ( این سوال از طرف کسیه که خودش دو بار به خاطر عقیده ش کار دولتی با حقوق نسبتا خوب رو از دست داده و حاضر نشده پا روی عقیده ش بذاره. ایشالله اگر محدودیت ها تموم شه از نزدیک براتون تعریف می کنم.)
سوال من اینه که چی می شد اگه همه مون امسال یه خورده کمربندهامونو محکمتر ببندیم و با این شرایط کار نکنیم؟
خودتون در وبلاگتون تعریف کرده اید که :
"وقتی در خیابان تصویر برداری میکنیم گاهی مردم سرمان داد میزنند و مزدور صدا و سیما میخوانندمان، گاهی هنوز مهربانانه به ما لبخند میزنند و از خودشان میدانند و گاه بی تفاوت و سرد، گویا اصلا وجود نداریم، از کنارمان رد میشوند..."
باید بدونیم شرایط این یکی دوسال با شرایط این سی سال فرق کرده. اگر قبلا ساختن فیلمی که حتی شعور 500 نفر رو ببره بالا و آگاهشون کنه(خودمونیم گاوصندوق چیزی برای آگاهی داشت یا صرفا برای سرگرم سازی مردم بود؟) کاری مفید بود, حالا نساختن و کار نکردن با صدا و سیمای جمهوری اسلامی مفیده!
اگه تا دو سال پیش گاهی از نشون دادن عقیده شخصی و سیاسیم تو محل کارم که باعث اخراجم شد پشیمون بودم که چرا نونمو زدم آجر کردم, اما حالا احساس خوبی به خودم دارم.
همینطور به همه کسایی که به خاطر مردم از شغل پردرآمدشون دست کشیدن.
از سفیر ایران تو بلژیک, از کاریکاتوریست هایی که پارسال از خبر مسابقه گذشتن, از سینماگرهایی که امسال به جشنواره سینمایی فجر فیلمی نفرستادن, از داورهایی که دررشته های مختلف هنری و ادبی و علمی داوری رو قبول نکردن( این کارا براشون نون داشت. نداشت؟)
پ.ن.1
پیامکی به دستم رسیده از طرف جنبش سبز که روز 30 دی از ساعت هفت صبح تا هشت شب از موبایل و تلفن و اس ام اس استفاده نکنیم
(این شروع نافرمانی مدنی و اعتصابه؟)
پ.ن.2
اگه یادتون باشه مطلبی نوشتم در مورد خانم گوینده تلویزیونی که از صدا و سیمای جمهوری اسلامی استعفا داده بود و بهانه ی استعفاشو سوار شدن با کامران نجف زاده در تاکسی و برخورد بد راننده بیان کرده بود.
در بالاترین دوسه نفر سخت به من پریده بودن که این داستان تکراریه و از قول چند نفر دیگه اینو شنیده بودن.
من با توجه به اینکه خانم "سین" رو از نزدیک دیدم و دلیلشو شنیدم(راستش این داستان رو تابه اون روز از زبون کس دیگری نشنیده بودم) چند تا نتیجه گرفتم:
1- شاید خانم سین منو سرکار گذاشته بود.(البته خانم سین مجری بود! تو همون مهمونی بعد از اینکه با تجسم لباس اسلامی به جای پر و پاچه لخت شناختنش یادم اومد وقتی مادربزرگم اومده بود ایران و اینو تو تلویزیون دیده بود که از طرف جمهوری اسلامی حرف می زنه و اسمشو زیر تصویرش گذاشتن بهش با غیظ گفت" سین, ج..ه" مادرم گفت بابا جلو بچه ها هیس. این حرفا چیه؟ مادر بزرگم گفت اینا از ج... بدترن! یه ج... فقط تنشو می فروشن اما اینا روحشونو می فروشن, وطنشونو می فروشن, مردمشونو می فروشن. با پول خون مردم زندگی می کنن و از این جور حرفا. هی وسوسه شدم پیغام مامان بزرگمو بهش برسونم جلوی زبونمو گرفتم.)
2- شاید واقعا نهضت راننده های تاکسی وجود داره و اصلا برنامه شونه که هر کی در جهت منافع جمهوری اسلامی کار می کنه رو با خواری پیاده کنن.
3- شاید نجف زاده کارش سوار شدن به تاکسی های مختلف با آدمهای مختلف بوده و از اینکه پیش مردم بهش توهین می کردن لذت می برده.
4- شاید این داستان تاکسی رو اصلا خود خانم"سین" رو سر زبونا انداخته باشه .
5- شاید دلیل محکمتری نداشته و از بچه های بالاترین که خیلی داستان دونن یاد گرفته.
یکشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۸
این روزها کار نکردن با صدا و سیمای جمهوری اسلامی باعث افتخاره!
برچسبها:
اعتصاب,
زنان,
سریال,
صدا و سیما,
گاوصندوق,
مصطفی عزیزی,
نافرمانی مدنی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر