چهارشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۹۰

قحطی‌نامه- १ - سبزی‌خورد شده

ایش... قحطی بیاد... در خودنویس
داشتم فریزر رو تمیز می‌کردم دیدم سبزی خورد شده‌مون تموم شده.
فرداش ساعت ده صبح رفتم مغازه‌ علی‌آقا که سبزی‌های پاک‌کرده و شسته رو جلوی چشممون با دستگاه خورد می‌کنه، دیدم دو تا خانم جلومن و هر کدوم ده کیلو سبزی قرمه می‌خوان، گفتم اووه... کی حوصله داره وایسه 20 کیلو سبزی قِرقِر خورد شه.
پس‌فرداش بعد از ظهر ساعت 3 رفتم وقتی که علی‌آقا تازه از خواب بیدار می‌شه و مشتری‌ها هنوز بیدار نشدن، دیدم 5 نفر حی و حاضر تو صفن و وقتی ازشون پرس و جو کردم دیدم هر کدوم بین 4 تا 8 کیلو سبزی آش و قرمه و پلو می‌خوان، گفتم ولش کن بابا. حیف وقت نیست. هر چی علی‌آقا اصرار کرد بمون نوبتت بشه، گفتم اصلا و ابدا!
پس‌اون‌فرداش ساعتی رفتم که دیگه مطمئن بودم هیچکی نیست. علی‌آقا عادت داره سر ساعت 1 ناهار بخوره و یه چُرتی بزنه و اگه مشتری اون ساعت بره عین دورازجون سگ پاچه‌شو می‌گیره! گفتم خودش دیده من دوسه روزه میرم، کارمو راه می‌ندازه.
چشمتون روز بد نبینه ساعت یک بعد از ظهر رفتم دیدم او وَه، ده دوازده نفر تو صفن. علی‌آقا هم بداخلاق با دهن کف‌کرده تندتند داره سبزی خورد می‌کنه، قیمتی هم که پشت شیشه زده کیلویی 500 تومن بیشتر از دیروزه. فهمیدم هوا پسه، یاد اوضاع فروشگاه رفاه دو روز پیش افتادم که مردم لَه لَه می‌زدن برای خرید و هر چی تو قفسه‌ها بود جارو می‌کردن می‌ذاشتن تو چرخ خریدشون. گفتم دیگه اقلا برای سبزی باید پیروز به خونه برگردم. سبدهای بزرگ سبزی پاک کرده و شسته شده تا سقف پر بودن و نگرانی از تموم شدن سبزی نداشتم.
شاید بگم حدود دوساعت طول کشید نفرات جلویی کارشونو راه انداختن. آخه دستگاهش برای هر بار بیشتر از سه‌چهار کیلو سبزی نمی‌تونست خورد کنه، تازه وسطاش هم تیغه‌هاش کُند می‌شد و باید عوضش می‌کرد.
تا اینکه رسید به خانم جلویی من، یه خانوم حدود پنجاه ساله، مانتو بلند تا قوزک پا و روسری گلدار تا ابرو پایین کشیده با اعتماد به‌نفس عجیبی گفت: 50 کیلو قرمه! ای‌بابا، بابات خوب، ننه‌ت خوب! 50 کیلو؟ مگه می‌خوای به هیئت غذا بدی... به علی‌آقا که ناهار نخورده حرکاتش عین فیلما اسلوموشن شده بود گفتم علی‌آقا چرا تو این موقعیت برای خودت کمک نمیاری؟ زد تو دهنم که اگه بیارم تو حقوقشو می‌دی؟
من و نفر عقبی‌ها هی به هم نگاه و بعد نچ‌نچی ‌کردیم. شما فکر کنید علی‌آقا که هر نایلونش دوسه‌کیلو بیشتر سبزی جا نمی‌گرفت چند بار رفت نایلون بیاره و از زور خستگی نایلونو می‌نداخت زمین و با همون دست دوباره سبزی بر‌می‌داشت ‌می‌گذاشت تو دستگاه؟
خلاصه 50 کیلوش تموم شد،‌ اومدیم یه نفس راحت بکشیم که گفت: علی‌آقا، 20 کیلو هم سبزی پلو –کوکو(شبیه به همه‌ن) و 30 کیلو هم آش، زیاد خورد نشه و 20 کیلو سبزی سوپ و ده کیلو اسفناج و ده کیلو نعناج جعفری و ده کیلو کرفس خورد شده( که دوتای آخرو نداشت خوشبختانه)...
صدای همه دراومد. من گفتم خانم این همه مگه تو فریزرت جا می‌شه اصلا؟
با غرور گفت: بَه، دیروز به خاطر همین یه فریزر بزرگ آمریکایی اصل خریدم گذاشتم اتاق دخترم!
- خوب برای چی؟
- مگه نمی‌دونید قطحی اومد؟
- والله خانم قحطی رو شماها ایجاد می‌کنید!(همه با تحسین نگام می‌کردن اما خودشون جرأت حرف زدن نداشتن بخصوص که دوتا پسر تیپ حزب‌اللهی اومده بودن ببینن بارهای خانوم حاضره براش حمل کنن و طرز رفتارش با اونا یه جوری بود انگار زیر دستای شوهرش بودن)
بعدش هم شما نمی‌گید اون یکی دو میلیون پول فریزر به اضافه هزینه برق ماهانه نگهداری این سبزی‌ها به پولش اضافه می‌شه؟
دیدم محل نمی‌ذاره اضافه کردم: تازه گرون هم بشه شما که ککتون نمی‌گزه این مردم متوسط و فقیرن که بهشون فشار میاد.
دیدم نخیر! دماغشو گرفته بالا و هی به علی آقا دستور می‌ده: این کیسه نایلون رو بذار اونور بذار اینور، آهان، بده این آقا(حزب‌اللهی) ببره من یهویی حساب می‌کنم و...،
گفتم یه چیزی بگم بسوزه!
- شما فکر تموم شدن اکسیژن خونه‌تون نیستین حاج خانوم؟ فریزر اضافی اکسیژن هواتونو می‌گیره
(می‌دونم چرت گفتم اما خیلی لجم گرفته بود)
یه خورده به فکر فرو رفت...
- اتاق مال اون دخترمه که خارج از کشوره. باید پنجره‌شو باز بذارم...
حالا یه صف درست شده پست سرم این هوا...
همه غرغر می‌کردن اما هیچکس هیچی نمی‌گفت...
وقتی تشریفشو برد... همه منو تشویق می‌کردن که خوب بهش می‌پروندی و حالشو سر مسئله اکسیژن گرفتی و حالا میره یه دستگاه هواساز هم می‌خره می‌ذاره تنگ فریزر و ... همینان قحطی درست می‌کنن وگرنه سبزی که تو مملکت ما کم نمیاد... سبزی بیشتر از دوماه بمونه دیگه ویتامین نداره و... لابد دوسه تا فریزر هم برای گوشت و مرغ گرفته و....
گفتم پس چرا یه کدومتون به طرفداری از من حرف نزدید تا اقلا از علی آقا بخواهیم یه حدنصابی بذاره برای خرید سبزی...
چی داشتن بگن؟ فوقش می‌گفتن سری که درد می‌کنه دستمال نمی‌بندن.
خلاصه که یه نصفه روزم کامل رفت برای چند کیلو سبزی خوردشده ناقابل... و هیچ احساس پیروزی هم نداشتم....

هیچ نظری موجود نیست: