چهت اوفتاده؟ که میترسی ار گشایی چشم
چهت اوفتاده؟ که میترسی گر به خود جنبی
...
تو را که کسوت زرتار زرپرستی نیست
کلاه خویشپرستی چه مینهی بر سر؟
تو را که پایه بر آب است و کارمایه خراب
چه پی فکندن در سیلبار این بندر؟
تو کز معامله جز باد دستگیرت نیست
حدیث باد فروشان چه میکنی باور؟
...
تو راه راحت جان گیر و من مقام مصاف
تو جای امن و امان گیر و من طریق خطر!...
(شاملو)
1- چه جالب! یه طرفه به قاضی میری و چه راضی برمیگردی!:)
هیچی نمیگم. قدرت، که خیلی دوستش داری، مال تو! رهبری وبلاگستان،که هدفته، مال تو! محبوبیت که شیفتهشی مال تو!
تو اصلا الههی صلح و آزادی هستی!
هر چه دوست داری هیاهو و قشقرق کن! سند الکی رو کن! (انگار من بگویم لباس قرمزم سوخته و تو بیای لباس آبی منو از کمد خصوصیم برداری و به همه نشون بدی و بگی ببینید دروغ می گه و نسوخته. شاید پیرهن عثمون یه چیزی در همین مایه ها بوده!)
اما جوابی نمیدم بهشون. حیف وقتم! نمیخوام مثل اونبار در تلهات بیفتم! توان گفتمان با تو یکی رو ندارم. نه اینترنتم سرعت داره و نه دائم آنلاینم و نه دنبال خوراکی برای هر روز آپدیت کردن به هر قیمتی(حتی اگه حرفی برای گفتن نداشته باشم.)
تموم دوستانِ ظاهربین مال تو. که می دونم با این پستم کمتر هم می شن. دوستان دهنبین و زودباور و متملق ارزش نگهداشتن ندارن.
دوستان معمولی و اونایی که ادعایی ندارن صد درجه برای من ارزشمندترن!
تموم کارهایی که ما در اینجا میکنیم و تو دورادور به نظاره نشستهای، سندش شش دنگ مال تو!
در ینگه دنیا بشین و دوستان منی رو که با هزار سختی و بدبختی اینجا زندگی می کنم، یکی یکی با زبون بازی بگیر (البته در وبلاگستان)و خوش باش و قهقهه سر بده و بازی بوس بوس بغل بغل باهاشون راه بنداز!
نترس همین جا هم کسایی هستن که در قرارهای عمومی به جای هزار تا بحث، در مورد بدی های من بحث می کنن ولی تو وبلاگشون ناله های دغدغه ی خلق سر می دن.
بهشتی در عمرش یه جملهی خوب گفته: ما شیفتگان خدمتیم، نه تشنگان قدرت.
به نظر من تو تشنهی قدرت و معروفیتی! دوست داری همه به عنوان ناجی بشناسنت ... اما خواهش می کنم دست از سرمن بردار. من دیو نیستم، من فقط یه زیتونم( یه چیزی تو مایه های گیلاس)دنبال خوراک دیگه ای باش. کسی در چنگ من نیست که بخواهی افتخار رهاییش رو از دست من در بوق و کرنا کنی!
و من هر چه از وبلاگستان دورتر میافتم میبینم گرفتار چه بازیهایی شده بودم. و اون وقت دلم می گیره!
ولی فقط از روزی میترسم که امثال تو بیان اینجا و قدرتی در دست بگیرن. با یه مشت چاپلوس و بادمجون دور قابچین و... بی تفکر و نوکر صفت دور و برت.
میدونم اونوقت زندگی برای امثال من خیلی سختتر میشه. چون اینا اقلا اعتراف میکنن که به حقوق بشر و سوسیالیسم اعتقادی ندارن. اینا راحت میگن دموکراسی رو قبول ندارن. با افتخار میگن آزادی بیان چه کشکیه! اینا اقلاخنجر رو از جلو میزنن نه پشت! و تکلیفت آدم معلومه ولی با شما چکار باید کرد؟
گاهی از هر چه سیاست و مصلحت اندیشیه حالم به هم میخوره.
میدونم که همه اینطوری نیستن! یعنی امیدوارم که نباشن!
2- امیر مطلب جالبی در مورد انتخابات نوشته. اینکه انتخاب خاتمی عین خوردن پهن بود.
قبل از این مطمئن بودم در انتخابات رئیس جمهوری شرکت نمیکنم. الان هم اگه مطمئن باشم که همه تحریم میکنن و انتخابات از حیث تعداد کم رأی دهندگان از رسمیت میافته، شرکت نمیکنم.
ولی شاید اگه ببینم با رأی ندادن من از بین لاریحانی و رفسنجانی و کروبی و ولایتی حتما یکیشون انتخاب میشه، باز ترجیح میدم امثال معین که اقلا استاد دانشگاهست رئیس جمهور شه. حتی اگه باز عین خوردن پهن باشه! اه... حالم بههم خورد...
3- واقعا این رادیو تلویزیونیها خجالت نمیکشن؟
تا حالا اینترنت اخ بود. ولی به خاطر رضازاده مرتب اسم سایتشو میارن و اعلام میکنن ملت برن رأی بدن تا جمهوری اسلامی سربلند شه. چه عجب اینیکیو فیلتر نکرده بودن:)
4-چند نفر با ایمیل ازم خواستن که قالب وبلاگمو عوض کنم و عکس اون دخترهرو بردارم. راستش خودم هم مدت زیادیه به این فکر هستم. دختره هم دیگه خیلی کوچیکه، یواش یواش داره جای دخترم میشه:)
اونی که قولشو داده برام عوض کنه میگه خودت یه قالب انتخاب کن. منم که هی پشت گوش میندازم.
دوست عزیزی زحمت کشیده و این لوگوی زیبا رو برام طراحی کرده. البته یه حرف "ت" اضافه گذاشته. متاسفانه چون مربوط به خیلی وقت پیشه اسم طراحشو فراموش کردم... تو میلباکسم هم هر چی گشتم پیدا نکردم.
5- بورس کرج در میدون هفت تیر راهاندازی شد. یکی دوبار رفتم سر زدم. قیمتها همهشون رو به نزوله!
6- جمعه رفتم کنسرت حسامالدین سراج. از صداش خوشم میاد. صداش خیلی بازه. یه بار کنسترشو که با حلال ذوالفنون(ساکن کرج) اجرا کرده بود رفته بودم و خیلی لذت برده بودم. این دفعه با اکستر جاویدان خوند که این گروه رو دو برادر به اسم سوشیانت و سروش عازمیخواه(یکیشون نوازندهی پیانو و اونیکی ویلن) راهاندازیش کردن.
تو عکس، سوشیانت در سمت راست بغل پیانوش وایساده و سروش در جلو سمت چپ. ویلن دستشه و در اینجا مایستره. آقای مهرور رهبر ارکستر خوش تیپ ما جلو وایساده.
اونقدر آدم اومده بود ورزشگاه انقلاب، که جای سوزن انداختن نبود. نمیدونم چندهزار نفر تو این ورزشگاه جا میشه، ولی تموم سکوهای ورزشگاه به علاوه سالن فوتبال، که کاملا با صندلی پوشیده شده بود، پر بود!
اونقدر دوست و آشنا دیدیم که چی! از دکترهای شهر تا مدیران مدارس و دانشگاهها و استادا و دوستا و... تا کنسرت شروع بشه هی سلام علیک کردیم. چند خانوادهی اروپایی بورِ بور هم بین جمعیت بودن. و کلی برای هر آهنگ دست میزدن. حتی پسر کوچکی که در بینشون بود. یکی دوبار برای کنجکاوی نگاهش کردم ببینم احساس خستگی میکنه یا نه، دیدم با شوق و ذوق در حالی که چشاش برق میزنه گوش میده.
مردم با این دوسه آهنگ زمزمه می کردن. 1- اونی که میگه:" دردم از یار است و درمان نیز هم" و2- " ز دست محبوب، ندانم چون کنم. از هجر رویش دیده جیحون کنم... یارم چو شمع محفل است. دیدن رویش مشکل است..." و3-" ز من نگارم عزیزم خبر ندارد"
آهنگهای " شب عاشقان بیدل، چه شب دراز باشد! تو بیا کهز اول شب درِ نمیدونم چیچی باز باشد!"
و "بت چین، ای بت چین،ای بُت چین ای صنم. هوروَش و ماه و جبین، ماه و جبین، ای صنم. من از تو دوری نه توانم دگر. از تو صبوری نه توانم دگر عزیز دلم!..." رو هم خوند. متاسفانه ترانهی جدیدی نداشت.
×مدیر برنامه آقای یحییزاده خیلی حرف میزد و خیلی از همه الکی تشکر میکرد. واقعا دیگه خسته شده بودیم. اینقدر پاچهخواری فرمانداری و ارشاد و شهرداری و حراست و ... کرد که مردیم. خیلی زیاد از کار مسئولین نور و صدا تشکر کرد...ولی وسطای برنامه یا چراغا خاموش میشد و یا صدا خراب میشد و یا...
×× خوبی زمستون اینه که خانوما همه یا کاپشن بلند تنشونه و یا پالتو و بارونی و دیگه از پوشیدن مانتو معافن. تو ورزشگاه نگاه که کردم دیدم بیشتر خانوما از جمله خودم پالتو و بارونیها رو درآوردیم و با بلوز شلوار نشستیم. روسریها گاهی میافتاد و هیچکس کاری نداشت.
اگه تو خیابونا هم توجه کنیم اگه دختری با بلوز شلوار راه بره دیگه کمتر جلب توجه میکنه و دیگه کسی کاری باهاش نداره.
××× وسطای برنامه از" همایون خرم" که اونم ساکن کرجه خواستن بیاد بالای سن و صحبت کنه. اون همه جمعیت حدود 5 دقیقه داشتن براش کف میزدن و خودش خیلی هیجانزده شد که اینقدر مردم پیشکسوتهای موسیقی رو دوست دارن! "پری ملکی" اولین خوانندهی زنی که مجوز خوندن گرفته هم اونجا بود و اونم خیلی تشویق شد.
×××× یادمه در یه برنامهی دیگه پژمان بازغی و پِژمان جمشیدی روی سن بودن. ولی مجری ازشون خواست که هنرپیشهی مورد علاقهشون رو بگن هر دو گفتن"بهروز وثوقی" بهترین بازیگر تموم دوران فیلمسازی در ایرانه و مردم آی کیف کردن و آی دست زدن که نگو... جوری که مجری ترسیده بود و هی میخواست از هیجان مردم کم کنه! و این دستها به خاطر اینکه مسئولین گردن کلفت شهر اونجا بودن بیشتر حالت اعتراض داشت.
تشویق همایون خرم هم به نظرم بیشتر اینجوری اومد. حس کردم واقعا چقدر مردم به هنر و موسیقی و شادی احتیاج دارن!
7- اینجا شاید این دهمین برف شدید و اساسیه که میاد. برفهای پراکنده که تقریبا هر روز میاد. انواع و اقسام. برف شُلآبه، برفشبیه یونولیت خورد شده، برف ریز و پودری، برف درشت عین پنبه، برف...
خیلی بامزهست وقتی بری سر کار و ماشینتو بیرون پارک کرده باشی و کلی برف بباره و بیای ببینی همهی ماشینا تو برف گیر کردن و بکسُباد کردن(فرهاد، دیکتهش درسته؟) ولی ماشین تو شیشههاش تمیزه و دور و بر لاستیکاش پاکه پاکه و تو اولش اصلا نفهمی و رانندههای دیگه رو با تحقیر نگاه کنی که چه قدر بیعرضهن. وقتی برسی خونه سبیلباروتی زنگ بزنه بگه از اون ورا رد میشده و این کار اون بوده:))
به قول آدامسهای لاو ایز، لاو ایز پاک کردن یواشکی ماشین یارت وقتی برف میاد! خیلی کیفکردم!
8- تو اون دو هفتهای که نبودم، برادرم ظاهرا برای اینکه چراغ خونهم روشن بمونه و باطنا برای درس خوندن برای امتحاناش شبا میومده تو اتاق پشتی میخوابیده. بعدا بهم گفت. وای این چه خونهایه. گفتم چی شده مگه؟ گفت شوفاژ اون ا تاق شب تا صبح صدای شُرشر بارون میداد و دم به دقیقه این یاکریمها میومدن پنجره رو نوک میزدن و مجبور بوده براشون دون بریزه:) بخصوص از سبحها ساعت 5 بیدار کردنش خیلی کلافه میشده.
برای امتحان دوسه شب رفتم اونجا خوابیدم. واقعا تا صبح صدای خودن بارون به شبشهمیشنیدم و نوک زدن یا کریمها هم برام جالب و لذتبخش بود. البته به غیر از ساعت 5 صبحش که لابد برای نماز بیدار میکنن:)) عمرا دیگه اونحا بخوابم!
9- دو فیلم خوب دیدم:
گربه روی شیروانی داغ با شرکت الیزابت تایلور و پل نیومن که خیلی از دیالوگاش لذت بردم. فیلم مال حدود سال 1960ه.
داستان زن و شوهریه که زن عاشقانه شوهرشو دوست داره و شوهر به علت اینکه فکر میکنه(در واقع ادعا میکنه) زن، دوست دوران جوونی و زمان فوتبالشو اغوا کرده و با او همبستر شده و بعد از پنجره هتلی پرت کرده وکشته به او تمایلی نداره و با او همبستر نمیشه.
پدر مرد خیلی ثروتمنده و اوائل فیلم نشون میده که پدر با هواپیمای خصوصیش از پیش دکترش و چکآپ برگشته. او به زودی میمیره بقیهفیلم در خونهی پدر میگذره. داستانش در واقع نمایشنامه بوده و همهش یه جا باید بگذره ولی صحنهی فرودگاه ولی در فیلمنامهش دوسه تا خارج خونه اضافه کردن که زیاد خسته کننده نشه.
پل نیومن در فیلم یه برادر داره که زنش عین ماشین جوجه کشی هی میزاد و الان بچهی ششمشو حاملهست و اونا تموم فکر و ذکرشون جلب توجه پدر و تصاحب مال و ثروتشن! و عین مادرای ایرانی بچههاشو وادار می کنه که جلوی پدر بزرگ سرود بخونن.اونم سرودهای نظامی و خشک و بیروح.
پل نیومن با پدرش نیمه قهره چون فکر میکنه او دوستش نداره و... ولی با دیالوگهای زیبا یواش یواش این دو به هم نزدیک میشن و...یه جاییش پدر میگه من برای شما خیلی ثروت باقی گذاشتم. میلیونها دلار جنس و عتیقه و 28 هزار جریب زمین و... ولی پدر من که یه باربر بود هیجی برام نگذاشت جز یه چمدون مسخره.
پسر میگه چرا چیز دیگهای برات گذاشته و اون عشقه! چیزی که تو نتونستی برامون بذاری!(جملهها هیمن نیست ها. من مفهومشو نوشتم)
آخر فیلم، عین بیشتر ملودرامها، با بوسهی دو قهرمان زیبا و خوشتیپ فیلم و تصویری از تختخواب تموم میشه:)
فیلم دیگهای که دیدم وکیل شیطان با بازی خیرهکنندهی آل پاچینو بود. دو بازیگر دیگهش کینو ریوز و شارلیز ترونه.
از همه کسایی که توصیه کردن این فیلم رو ببینم ممنون. خیلی چیزا دربارهش دارم بنویسم ولی خیلی خستهم و خوابم میاد. شاید بعدا همینجا اضافه کردم. مثل شمارههایی که بعد از نوشتن مطلب قبلی بهش اضافه کردم.
۱۰- یه بار خبر اومدن خوابگرد رو نوشتم و ایشون با ایمیل ازم خواستن تکذیب کنم. شاید خواستن ضایعم کنن:) ولی میدونستم به زودی میان . همهش منتظر بودم:)
تازه... آقای کا هم برگشتن... خیلی خوش اومدین:)
دوشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۳ نظر:
Well done!
[url=http://tvylkuca.com/izbd/wpri.html]My homepage[/url] | [url=http://xgmsuiyr.com/uwqp/xkvh.html]Cool site[/url]
Great work!
My homepage | Please visit
Great work!
http://tvylkuca.com/izbd/wpri.html | http://avxygixf.com/ievc/tmag.html
ارسال یک نظر