شنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۴

هر کی شد رئیس جمهور خودمونو نبازیم

1- من و تو یکی شوریم
از هر شعله‌ای برتر
که هیچ‌گاه شکست را بر ما چیره‌گی نیست
چرا که از عشق
روئینه‌تنیم...
(شاملو)


2- عصر به چند حوزه‌‌ی رأی گیری سر زدم.
به مردم توی صف نگاه می‌کردم. غمی عمیق در چشماشون بود. حال کسایی رو داشتن که در مراسم ختمی شرکت کرده بودن. و برعکس دفعه‌ی پیش به همدیگه بدبینانه نگاه می کردن. تقریبا می‌شد حدس زد کی قراره به کی رأی بده. در نگاه بعضی‌ها نفرت به اون‌یکی جناح دیده می‌شد. آدم‌های تابلو از هر جناح نگاه‌های نفرت‌آلود بیشتری رو تحمل می کردن. دلم گرفت که مردم دو دسته شدن.
ولی هیچکس رو خوشحال ندیدم. رأیی از روی لجبازی یا از روی نفرت به صندوق می‌انداخت و می‌رفت.
اون‌قدر بغض تو گلوم بود که نتونستم وایسم...

3- به نظرم تعداد رأی دهندگان از دور اول خیلی کمتر اومد. فقط حوزه‌هایی که از طرف صدا و سیما دوربین یا مصاحبه‌داشت خیلی شلوغ بود. مردم ایران عجیب به ثبت قیافه‌های خود در تلویزیون علاقه‌مندن.
تو تلویزیون که به صف‌ها نگاه می‌کردم می‌دیدم چند نفر بارها تو صف وای‌میسن و تا از جلوی دوربین رد می‌شن باز می رفتن ته صف تا خانوده‌شون کیف‌شونو بکنن.

4- خوب که فکر می‌کنم، می‌بینم هر کدوم از این دوتا بیاد بالا ما نباید روحیه‌مون رو از دست بدیم.
در هر دو صورت موقع مصاحبه باهاشون احساس نفرت خواهیم کرد. خیلی چیزای مشترک با هم دارن و مهمترینشون اینه که هیچکدوم نماینده‌ی واقعی ملت ایران نیستن. تحمیلی‌ان.

5- مهمترین درسی که باید بگیریم اینه که بدون سازماندهی ما هیچیم. نه این‌که هیچ‌ِ هیچ. اما قوی نیستیم.
اعتراض‌های پراکنده و خود به خودی خوبه،‌ ولی زود می‌شه خفه‌ش کرد.
اگه سازماندهی‌شده باشه بُردش خیلی بیشتره و مقابله باهاش مشکل‌تر.
اتحاد رمز موفقیت ماست. در هر صنف و طبقه‌ای تشکل به وجود بیاریم.

6- شما رو نمی‌دونم. اما درس بعدی که من گرفتم اینه که باید سطح سوادمو ارتقا بدم.
به نظر من خیلی از بلاهایی که سرمون میاد برای اینه که نمی‌دونیم چه‌طور می‌شه با اون مشکل مبارزه کرد و ریشه‌ش چیه. اصلا چرا به وجود اومده و چه جوری می‌تونیم از بلاهای بعدی جلوگیری کنیم.
احساسی فکر کردن و احساسی عمل کردن،‌ مثل بروز احساساتمون با پرخاشگری، معمولا راه به جایی نمی‌بره.
افسردگی و غصه‌خوردن و زانوی غم به بغل گرفتن هم که اصولا برای ما ایرانی‌ها حرامه:) عین آخوندکا حرف زدم جمله‌ی آخرمو...


7- من فتوی می‌دم :) که رئیس‌جمهور جدیدو به ناخن انگشت سبابه‌ی چپمون هم حساب نکنیم و یه ذره از مواضعمون کوتاه نیاییم. ما نیروی عظیمی هستیم! من نمی‌فهمم ما باید از اونا بترسیم یا اونا از ما؟
شِت.( یعنی اَه) چرا تو این یه هفته این‌قدر غصه‌خوردیم؟

8- خواهش می‌کنم تو نظرخواهیم به همدیگه توهین نکنید. ببخشید به خاطر سرعت خیلی کم اینترنت نتونستم پاکشون کنم یا تذکری بدم. تو این یه هفته سرعتم کمتر از همیشه بود. حتی یاهو مسنجرم کار نمی‌کنه.

9- آقای سعید ممتیک عزیز. شما که در نظرخواهیم هر چه خواستید بارم کردید.
باور کنید اگر معذرت شما رو در نظرخواهی شبح خونده بودم هرگز گله نمی‌کردم. من معمولا نظرخواهی دوستان رو بیشتر از یک بار نگاه نمی‌کنم مگر اینکه منتظر جواب بخصوصی باشم. شما حرف‌های بی‌انصافانه‌تونو در نظرخواهی من زدید و بعد معذرت را در نظرخواهی شبح نوشتید. از کجا باید حدس می‌زدم؟

10- در ایران یه عده به خاطر عقایدشون در زندانن. گنجی و ناصرزرافشان و بقیه می‌تونن بگن شما خارج‌زندانیا نمی‌تونید وضع مارو کاملا درک کنید. من قبول دارم. ماها شاید براشون غصه بخوریم. برای آزاد شدنشون فعالیت کنیم، تظاهرات کنیم به سازمان ملل نامه بنویسیم و... این‌ها لزوما به معنی درک کامل شرایط زندان نیست.
این هم می‌دونم یه خارج زندانی(فرد آزاد) ممکنه باسوادتر و مبارز‌تر و از یه داخل‌زندانی باشه و بتونه شرایط رو بهتر تحلیل کنه.
وقتی می‌نویسم خارج‌کشوری‌ها و داخل کشوری‌ها،‌ منظورم یه همچین چیزاییه. قصدم به هیچ‌وجه توهین نیست.
فقط از چند نفر افراد وبلاگستان دلگیرم به خاطر تحیلیل غلطشون از اوضاع ایران که اونم بهشون حق می‌دم اشتباه کنن اما اینکه احساس ریاست کنن و یا مارو به جون هم بندازن و کیف کنن نامردیه.
وگرنه من و توی ایرانی در هر گوشه‌ی جهان که هیچی، ‌اگه یه آمریکایی هم بخواد در کنار مردم ایران باشه عیبی نداره. ما همه انسانیم.

11- دوره‌ی التهاب داره می‌گذره.
نه نه... فکر کنم دوران التهاب تازه داره شروع می‌شه:) البته التهاب سازنده:)
زیتون، سردار التهاب سازندگی:)



۱۲- قابل توجه نسرین و اردشیر دولت و شبنم عزیز: هر که از زیتون سوتی بگیرد( آن‌هم سوتی‌یی به این خجالت‌آوری) به چهل بلا گرفتار می‌آید... اولیش زنجیر عشقی‌ست که تا آخر عمر بر گردن شما بسته می‌شود. دُیُم٬ تا آخر این هفته لیوانی بشکنید. سِیُم : چایی داغ زبان شما را بسوزاند. چهارم و الی‌آخرش را نمی‌گویم تا بیشتر بسوزید:)

۱۳- دوست عزیزی که کامنت شماره ۱۷ رو نوشته: می‌دونم اجمدی‌نژاد متولد گرمساره. بارها اینو تو تلویزیون گفت. اما بیشتر شهرها از قدیم محله‌های ترک‌نشین دارن. مثل ترک‌های همدان. ترک‌های گرمسار و... در کرج هم محله‌ای‌ست به نام ترک‌آباد.
احمدی‌نژاد در برنامه‌ی تبلیغاتیش با دوسه‌تا از مراجعینش ترکی حرف زد و اینطوری دل بسیاری از ترک‌زبان‌ها رو به دست آورد..
مثل اینکه برعکس حدسم٬ فیلم آقای جواد شمقدری(پسر عموی آقا مصطفای خودمون) روی مردم خیلی تاثیر گذاشته. ساده‌زیستی( البته اون خونه‌ای که نشون دادن خونه‌ای نیست که واقعا احمدی‌ن
اد توش زندگی می‌کنه٬ خونه‌ی سابقش در نارمکه و خونه‌ی الانش این‌طور که شنیدم در کاخ هشت‌بهشته) و حرف‌های ساده زدن رو مردم دوست دارن و حرفای مستضعف‌پسندانه.
نمی‌دونم بازجوی اوین بودن و تیرخلاص‌زن رو مردم چه‌جوری برای خودشون توجیه کردن؟
غم نان؟ واقعا فکر می‌کنن احمدی‌نژاد می‌تونه عدالت اجتماعی برقرار کنه؟! هیهات...


پ.ن.۱
در نظرخواهیم نوشتن که احمدی‌نژاد اول شده. این خبر موثقه؟
مگه نباید فردا صبح خبر اعلام بشه؟

پ.ن.۲
در سايت خبرچين يه لينک خنده‌دار ديدم...
اسمشو مبر دستور داده وقتی اسم برنده‌ی انتخاباتی اعلام شد مبادا جشن‌خيابانی راه بندازين:)
اولش فکر کردم اشتباه خوندم و نوشته عزای خيابانی و قمه‌زنی!

جمعه، تیر ۰۳، ۱۳۸۴

چی داره به سرمون میاد؟ واقعا احمدی‌نژاد رأی میاره؟

1- سری دارم که سامانش نمی‌‌بو
غمی دارم که پایانش نمی‌بو
اگر باور نداری سوی من آی
بـوین دردی که درمانش نمی‌بو...
(بابا طاهر)

2- خدای من! چی داره می‌شه؟! اوضاع وحشتناکه!

3- چند شب پیش مصاحبه‌ با احمدی‌نژاد رو تو تلویزیون پخش کردن. با اعتماد به نفسی عجیبی داشت از باهوشی و زرنگیش تو مدرسه حرف می‌زد. دفعه‌ی پیش دوربین فقط تا دم خونه‌ش رفته بود. تا دم پرده‌ی کهنه‌ای که در خانواده‌های سنتی بعد ازدر نصب می‌کنن تا نامحرم چشمش به داخل نیفته.
این‌دفعه محرم شده بودیم و دوربین داخل خانه رفت. یه فرش معمولی و تلویزیون و دوسه تاپشتی. تلفنشون هم میز نداشت و روی زمین بود. پسرش داشت توضیح می‌داد که از تنها میز تحریری که در خونه‌ست همه حتی باباش استفاده می‌کنن. حالم از این ریا به هم خورد و تلویزیون رو خاموش کردم.
اما ای کاش بقیه‌شو می‌دیدم تا بفهمم چه طلسمی در اون فیلم نهفته بود که...

4- دیروز خانمی از فامیل‌های سی‌با بهم تلفن زد تا برای مهمونی که دعوتشون کرده بودم تشکر کنه.
این خانم با اینکه خود و همسرش کار دولتی دارن اما وضع مالی خیلی خوبی دارن. خیلی شیک‌پوشن و مثل همه ناراضی از حکومت. حرف از انتخابات شد. می‌دونستم دور اول اجبارا به معین رای دادن.
در کمال تعجب من گفت که این دور می‌خوان به احمدی‌نژاد رأی بدن.
گفتم: آخه چرا؟!!
گفت: مگه مصاحبه‌شو ندیدی؟ طفلک خیلی آدم خوبیه. ندیدی چقدر قشنگ حرف زد و گفت با اینترنت کاری نداره. اصلا خواهر خودش روزی 6 ساعت پای اینترنته برای کارای علمی. گفت کی‌میگه قراره من پیاده‌روها رو زنونه مردونه کنم؟ کی می‌گه من قراره برای حجاب سخت بگیرم.
با ناامیدی گفتم: همه‌تون؟
آخه از 15 نفری که خونه‌مون اومده بودن مهمونی، 12 نفرشون بالای 15 سال بودن.
گفت: همه‌مون!
یاد موهای های لایت شده و آرایش و لباس‌های بسیار تنگ و کوتاه خودشو و دختراشو و عروس‌هاش افتادم. یاد پارتی‌هایی که می‌گیرن و یاد ویلاشون در شمال و یاد خیلی چیزای دیگه که می‌دونم گروه خونیشون با احمدی‌نژار سازگار نیست.
گفتم: می‌دونید احمدی‌نژاد داماد مصباح یزدیه. می‌دونید جناح راستیه؟ می‌دونید زندگیو برامون سخت‌تر از اینی که هست می‌کنه.
گفت: نه بابا. طفلک براش شایعه درست کردن. دیدی گفت ویلا نداره و تا تموم مردم ایران ویلا نداشته باشن اون نمی‌خره. تازه از شهرداری هم حقوق نمی‌گیره حیوونی!
گفتم: احمدی‌نژاد یه فرد نیست،‌ یه جریانه!
گفت: رفسنجانی بسشه دیگه. خوب تو این 26 ساله خورد و برد..
گفتم:...
گفت:...
(اَه... شد عین "گفتم گفت" کیهان که شریعتمداری می‌نوشت و حالم ازش بهم می‌خورد...)
آخر قانع نشد و امروز خبردار شدم همه‌شون رفتن رأی دادن به احمدی‌نژاد...

5- تو جلسه‌ی ماهانه‌ی ساختمون رئیس ساختمون به شوخی گفته بود هر کی‌بره رأی بده باید پول شارژ بیشتر بده.
تا اونجایی که متوجه شدم بیشتریا نرفتن رأی بدن.
اما امروز....
وقتی آسانسور اومد پایین . درو باز کردم که بزنم طبقه‌ی 5 .... خانواده‌ی آقای شین رو دیدم که می‌خواستن بیان بیرون.. بهم گفتن: رأی نمی‌دی؟ ما داریم هر 4 تایی می‌ریم به احمدی‌نژاد رأی بدیم؟ حتی پسرشون رو که به خاطر عقب‌افتادگیش همیشه تو خونه قایمش می‌کردن داشتن می‌بردن...
گفتم چرا احمدی‌نژاد؟!! آقای شین با لهجه‌ی ترکی گفت: چون ترکه! خیلی خوب می‌شه رئیس جمهور این‌دفعه‌مون ترک باشه. همیشه که نباید اردکانی و رفسنجونی و اون دورو برا باشه! و یه فحش به رفسنجانی داد.

وای بر من...
مردم چشون شده. به خاطر نفرت از یکی چه‌جور به دامن یکی دیگه پناه می‌برن.

6- احمدی‌نژادی که تا چند وقت پیش هیچکی نمی‌شناختش یهو شده قهرمان ملی...
محله‌های فقیر نشین و متوسط نشین کرج هم یهو طرفدارش شدن... اون مصاحبه هم تو تصمیمشون خیلی تأثیر داشت.

7- به چند نفر از دوستام که دور اول به معین دادن زنگ زدم. یکیشون بهم گفته بود اگه احمدی‌نژاد بشه خودشو می‌کشه. همه گفتن این دور نمی‌ریم رأی بدیم.
گفتن هر چی می‌خواد بشه می‌شه.

8- اومدم آنلاین به دو سه تا وبلاگ خارج‌کشوری رفتم. تا دیدم نوشتن: مردم عزیز، بالاتر از سیاهی دیگه رنگی نیست. تو خونه بشینین و رژیمو مفتضح کنید. بستمشون.
بله عزیز خارج‌کشور نشین برای شما فرقی نمی‌کنه کی بیاد. هر کی بدتر از نظر شما بهتر! اما ما چی؟


9- در سایت پیک‌نت مطلبی از وبلاگ چرک‌نویس(متاسفانه لینکش یادم نیست. پیک‌نت هم لینک نذاشته)
دور اول احمدی‌نژاد در استان اردبیل که یه زمانی اونجا استاندار بوده ششم شده بود.
و در استان کردستان که یه زمانی اونجا مشاور استاندار بوده پنجم شده.
اونا جنس کثیف این متاع جدید رو بهتر از ما می‌شناسن.
مردم.... چتون شده؟!!

10- وای... عصیان هم نوشته:
تعداد از دوستام ناظر وزارت کشور روی صندوق‌های رأی هستن. بيش‌تر در حوزه‌های میدون شوش، خیابون قزوین و آذربايجان. گزارش‌هايی که تا حالا برام فرستادن نشون‌دهنده اين هست که بيش‌تر آرا تا حالا به نفع احمدی‌نژاد ريخته شده. يکی از دوستان می‌گفت که از هر ۲۰ رأی تقريباً ۱۹ تا به نفع احمدی‌نژاد واريز می‌شه!

۱۱- می‌ترسم برم دم حوزه‌ها...

12- عزای ملی؟

پنجشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۴

هاشمی

1- خورشید از فراز کاخ‌های درهم
و برج‌های ویران این ویران، سلام می‌کند
....
آسوده از خود و سپر
برخیز
که بیشه‌ی شغالان را هیبتی نیست...
(منصور برمکی)

2- تعداد زیادی از کامنت‌های نظرخواهی پیش رفته بودن تو فیلتر. بعضی‌ها فکر کرده بودن که من عمدا پاکشون کرده بودم.
من تو این سه‌روز سه بار اومدم اینترنت. یه بار پریشب که آنلاین شدم مطلب گذاشتم .
بار دیگه دیشب که فقط تونستم چند کامنت جواب بدم و نظرهایی که به اشتباه تو فیلتر رفته بودن دربیارم و و بار سوم الان. هیچ‌وقت کامنت‌های انتقادی رو پاک نمی‌کنم. اصلا مگه نظرخواهی برای همین نیست؟

3- با اینکه موقعی که داشتم مطلب گذشته‌م رو شروع می‌کردم اولش فقط ناراحت بودم ولی داریوش راست می‌گه. متاسفانه انگار وسطاش یه کم هیجان‌زده شده بودم.

نمی‌دونم چرا همیشه وقتی انتقادی از عده‌ی بخصوصی می‌کنم به گروهی دیگه که اصلا منظورم اونا نبودن برمی‌خوره. من گفتم: خارج‌نشین‌هایی که فحش می‌دن، احساس لیدری می‌‌کنن، اوضاع ایران رو به درستی نمی‌شناسن ولی براش نسخه می‌پیچن، بی‌سوادن، اصلا سیاسی‌نیستن ولی ادعای سیاست‌بازی دارن و چند صفت دیگه که فکر کنم این مشخصات مال عده‌ی کمی می‌تونه باشه.
خوشحالم دوستان زیادی بادقت‌تر خوندن و به خودشون نگرفتن.

4- عجیبه که دوسه نفر از جمله‌ی "بین" مردم بودن به اشتباه "دنباله‌رو" مردم بودن برداشت کرده بودن. این‌دو تا خیلی باهم فرق داره. من نقش پیشرو رو در آگاهی دادن به مردم می‌دونم. هر جا دیدیم مردم اشتباه می‌کنن باید سعی کنیم آگاهشون کنیم. نه اینکه دنبالشون راه بیفتیم.


5- حالا بیایین آشتی. آشتی ملی:) هَمَه با هم بریم تو کشتی!
مرحله‌ی سختی بود که گذشت.
مثل دوتا دوست که بعد از یه دعوای کوچولو با هم صمیمی‌تر می‌شن. اوضاع خیلی پیچیده‌ست و به جای اینکه تو خودمون دنبال مقصر بگردیم. دنبال راه چاره‌ای ‌اصولی باشیم.
از شیوا هم خیلی ممنون.
خسن‌آقا هم در مورد ر‌ای‌دادن من و امثال من مطلبی نوشته به نام تعارفات را کنار بگذارید و عوام فریبی نکنید
.
او معتقده: ((دوستانی که وبلاگ نویس هستند و مخصوصا آنها که خوانندگان زیادی دارند نمی‌توانند از این حربه ساده انگارانه سوء استفاده کنند و بنویسند که "ما نظر خودمان را می‌هیم" یا "این حق ماست که هر نظری بخواهیم بدهیم" خیر دوستان این چنین نیست وقتی خُسن آقا نظر شخصی‌اش را می خواهد بدهد و نمی خواهد بر جامعه حتی یک جمعیت 10 نفره تاثیر بگذارد آنرا در وبلاگش نمی‌نویسد وبلاگ با آینکه به گمان عده‌ای یک دفتر خاطرات است ولی در حقیقت یک رسانه است حالا یا این رسانه 10 خواننده دارد یا 10 هزار فرق چندانی از نظر مسئولیت ندارد گرچه آنکه بیشتر خواننده دارد بیشتر هم مسئولیت دارد.))


6- به غیر از بازاریان و کسبه و بورس‌بازان و... بیشتر هنرمندا، روشنفکر‌ها، نویسنده‌ها،‌ شعرا، روزنامه‌نگاران،‌‌گروه‌های سیاسی و ... هم به ناچار از هاشمی حمایت کردن.( گفتم بیشتر، نگفتم همه! باز سوءتفاهم نشه!)
از اون‌ور فقط تعداد کمی از هنرمندا از احمدی‌نژاد حمایت کردن! مثل جمال‌شورجه،‌جواد شمقدری،‌ جهانبخش سلطانی(هنرپیشه) و...
شد قضیه‌ی دوران انتخابات دو دوره پیش که بیشتریا از خاتمی دفاع کردن و دوسه‌تا آدم تابلو مثل رسول‌خادم و داداشش رفتن زیر علم ناطق‌نوری.

7- شکاف بین دو جناح زیاد شده و تقریبا بیشتریا جذب هاشمی شدن. حتی کسایی مثل جوادی آملی.
تو روزنامه ی شرق امروز خوندم که طرفدارای احمدی‌نژاد موقع سخنرانی جوادی آملی در حمایت از رفسنجانی سخت بهش حمله‌کردن که بادی گارداش به سختی از جونش محافظت می‌کنن. اونم لرزان و نگران می‌ره بالای منبر و می‌گه: "من 8 سال پیش از ناطق‌نوری دفاع کردم که 7 میلیون رأی آورد و جناح رقیب 22 میلیون. این 22 میلیون تو این هشت سال حتی یه بار به من تعرض یا توهینی نکردند. حالا شماها که عددی نیستید و بسیار اندکید و خیال و وهم دارید که زیادید با من اینگونه رفتار می‌کنید؟ دور خودتان می‌نشینید و گمان می‌کنید همه حقیقت پیش شماست و بی‌شمارید و ... بروید توبه کنید!"


8- پسر یکی از آشنایان ما که در خوابگاه دانشگاهی در شهرستان زندگی می‌کنه،‌ تلفن زد و گفت که تا شب قبل از انتخابات، بیشتر حزب‌اللهی‌ها و بسیجی‌های دانشکده‌ی ما می‌خواستن یا به لاریجانی رأی بدن یا به قالیباف. فکر می‌کردن یکی از اینا مورد تأیید اسمشو نبره. اما شب انتخابات یهو همه رو به مسجد محل فراخوندن. وقتی برگشتن همه احمدی‌نژادی شده بودن. بهشون دستور داده بودن که به امر رهبر همه مکلفن که به احمدی‌نژاد رأی بدن.
این پسر دانشجو همچنین تعریف می‌کرد بیشتر اهالی اون شهرستان بی‌سوادن و در حوزه‌ها به مسئولین ستادها -که بیشترشون تو کمیته‌ی امداد کار می‌کردن- می‌گفتن ما که کسی رو نمی‌شناسیم . شما به جای ما یه اسم بنویسید. اونا هم بدون هیچ‌ تعارفی اسم کروبی رو می‌نوشتن. اگر کسی هم می‌پرسید چرا. می‌گفتن بدبخت، نمی‌خوای برای هر نفر از خانواده‌ت ماهی 50 هزار تومن بیاد در خونه‌ت؟
مردم هم که اکثرشون پرجمعیتن فکر می‌کردن مثلا ده تا پنجاه هزار تومن می‌شه پونصد هزار تومن و با شوقی در چشماشون مسئول ستاد و کروبی رو دعا می‌کردن!


9- من معتقدم رهبر اسمشو نبره.
اما ابراهیم نبوی رفسنجانی رو از دید مشارکتی‌ها اسمشو نبر می‌دونه:)


10- یه وبلاگ باز شده و پرونده‌ی احمدی‌نژاد رو ریخته رو دایره:) احمدی‌نژاد داماد مصباح یزدیه.


11- دوست دارید بدونید اون پیرمرد نازنین چاقو تیز کن کیه و داره چیو تیز می‌کنه؟
من گاهی از مرکز شهر می‌گذرم و سرراهم سری به اون پسرک واکسی که یه بار عکسشو گذاشتم تو وبلاگم سری می‌زنم.
اون روز این پیرمرد اومده بود به جای پسرک واکسی بساط کرده بود و پسرک که چند وقتیه رفته اون ور خیابون بغل ساختمون کلانتری،‌ درفش ِ کفاشی‌شو آورده بود این پیرمرده تیز کنه. صحنه‌ی‌خیلی جالبی بود. پسرک وقتی بیداره لبخند از رو لباش دور نمی‌شه و همیشه با دوستش مشغول شوخیه...

سه‌شنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۴

زیتون کیسه‌بکس می‌شود

1-فکر نمی کنم تو این ماجرای انتخابات هیجکس به اندازه‌ی من فحش خورده باشه:

خائن، جاسوس، جنایتکار، خیانتکار، فریبکار، دورو، وطن‌فروش، زن‌ستیز(!)، شریک جرم رژیم، مشروعیت‌ده به رژیم، توهین‌کننده به شعور اجتماعی مردم، حال‌به‌هم زن، نفرت‌انگیز، رأی‌دهنده به ولایت‌فقیه، سرعت‌کم‌کن ِ تاریخ(ترمز ِ تاریخ)، اسهال‌طلب، ضد زندانی سیاسی و... تف بر تو...
خوشبختانه بی‌ادبی‌تراش رفته بودن فیلتر.

این‌ها چند نمونه از هزاران توهین و تهمتی بود که تو نظرخواهیم برام نوشتن و من هیچ‌چیز نگفتم. نخواستم موقع غم و ناراحتی چیزی بنویسم... ننوشتم عصبانیت،‌ که من از دست‌ هیجکس عصبانی نیستم.
این سیل انتقادها نه تنها در نظرخواهیم که بی‌قرار و شیوا تو وبلاگشون در مطالبشون شدیدا ازم انتقاد کردن و سعید ممتیک که همیشه در نظرخواهی شبح بست نشسته و حرفای صدمن یه غاز مخصوص ورشستگان سیاسی رو می زنه هر چی دلش خواست بهم گفت.

کیسه‌بکس شدم اما تحمل کردم. آخر من کی از قربان‌صدقه‌رفتن کسی خوشحال شده بودم و باورش کرده بودم که بخوام از اعلام نفرت کسی عصبانی بشم؟!
فقط غمگین شدم. خیلی هم غمگین.. و نه به‌خاطر فحش و توهین،‌ به خاطر گم‌کردن راهمون. به خاطر اینکه به جای دشمن مشترک همه همدیگر رو نشونه گرفتن..

کسانی که تحلیل درستی از اوضاع ندارن همیشه دنبال مقصرفردی می‌گردن. خوب، اگر من همه‌ی تقصیرها رو به گردن بگیرم همه راحت می‌شن؟ باشه. امیدوارم خالی شده باشید. حالا بریم دنبال هدف اصلی.

همیشه فکر می‌کردم نوشته‌های من به‌قدر کافی واضح و روشنه. فکر می‌کردم نیازی به گفتن نیست که من هم یکی از شمام، از مردم ایران.

زندگی و افکار‌مو با یه پنجره‌ی رو به بیرون، بدون پرده٬ در معرض دید قرار داده بودم. البته گاهی مجبور بودم پرده رو بکشم. ولی هر وقت پرده رو باز کردم خودم بودم و نه مثل بعضی‌ها دکوری ساخته باشم و با گریمی بکنم و آکساسوار صحنه‌ی تقلبی بچینم.

در این میان خیلی‌ها امر می‌کردن که فلان اسباب اتاقت رو فلان‌طور بچین. شاید گاهی به فکر می‌رفتم که اگه ‌‌اونطوری بهتره عوضش کنم.
ولی هرگز کاری رو بدون اینکه قبولش داشته باشم نکردم.

در اجتماع هم هر چیز که واقعا بود نشون دادم،‌ نه آن‌چه شما دوست‌دارید ببینید.

پارسال بود؟ وقتی در انتخابات شوراها نوشتم که حوزه‌ها خلوت بودن. خیلی‌ها بهش لینک دادن و تشویقم کردن.
اما وقتی در این انتخابات نوشتم صف‌ها خیلی طولانی بود ٬ به مذاق کسی‌خوش نیومد و تکفیر شدم. متهم به دروغگویی شدم.
البته از پیش این حدسو می‌زدم وبرای همین عکس گذاشتم.
عکسی در 8 شب از حوزه‌ای گرفتم، در 10 شب صفش دوبرابر شده بود. اون رو هم گذاشتم
. ولی هیجکس نخواست باور کنه.
یکی از بلاگرها که در همون روز کرج بوده در نظرخواهیم نوشت حوزه‌های رأی‌گیری خیلی خلوت بود. چرا ازدجامی که تو دیدی من ندیدم. راستش من به دورافتاده‌ترین حوزه‌های شهر هم رفتم، اوضاع همین بود. از اون‌جاها هم عکس گرفتم. منتها چون ازم کارت شناسایی خواستن و اسمم رو یادداشت کردن، گفتم اگه عکسا رو اینجا بذارم شناخته می‌شم. چرا باید حقیقت رو نگم که حوزه‌ها از عصر به بعد به طور وحشتناکی شلوغ شد؟ چون شما خوشتون نمیاد؟!
دوست دیگری منو به دورویی متهم می‌کنه.
اگر من در وبلاگم بنویسم امروز عصر با "همون بلاگر" قرار دارم و می‌خوام برم سر قرار کتکش بزنم بعد سر قرار ببین به جای یه دختر،‌ یک پسر قدبلند و خوش‌تیپ و خوش‌صحبته و عوض دعوا بشینیم با هم گل‌بگیم و گل بشنویم این دوروییه؟ خوب افکار آدم طبق شرایط می‌تونه عوض بشه.

بله، اگه من بگم رأی نمی‌دم و بعد بشینم پای تلویزیون داخلی و هی سخن‌رانی رهبرو گوش بدم و یا تلویزیون‌های لس‌انجلسی رو، خوب معلومه دررأی ندادنم راسخ‌تر می‌شدم.

ولی من بین مردم رفتم...
باید بین مردم بود تا شرایط رو درست ‌فهمید!

همین‌طور که برای رفتن به تحصن برای آزادی زندانیان سیاسی لحظه‌ای درنگ نکردم.( خیلی از شما ایران هم بودید مطمئنم نمی‌آمدید... اصلا یه عده مگر به خاطر همین چیزها از مملکت نرفتن؟)
همان‌طور که برای رفتن جشن مردم بعد از بازی فوتبال درنگ نکردم. و همینطور که برای رفتن به هر جایی که مردم هستن تردید نمی‌کنم.

وقتی بین مردم شایع شد بسیجی‌ها و سپاهی‌ها وحشتناک مشغول تقلب هستن و با گونی شناسنامه میارن وبه احمدی‌نژاد رأی می‌دن. وقتی مسئولین حوزه‌ها به صورت مخفی به بستگانشون اطلاع دادن که مجبورشون کردن به شناسنامه‌های یک‌بار رأی داده شده و با آب پاک‌شده بارها برای احمدی‌نژاد رأی بنویسن و هر کی آب دستشه بذاره زمین و بیاد به یکی دیگه رأی بده که این قاتل نشه رئیس‌جمهور، چه انتظاری از مردم دارید؟ (عماد هم تو در کامنت ۶۸نظرخواهیم به این موضوع اشاره کرده)

شما که منو متهم به خیانت به گنجی‌ها و زرافشان‌ها می‌کنید به من بگید اونها در دوره‌ی معین راحت‌تر می‌بودن یا احمدی‌نژاد قاتل؟ شما به چه دلیلی ادعا می‌کنید که صلاح گنجی‌ها و زرافشان‌ها رو بهتر از من درک می‌کنید؟ !!!

راستش رو بخواهید مدت زیادیه که به بعضی وبلاگ‌ها که نویسنده‌شون خارج کشوره نمی‌رم.
نه چرا دروغ بگم،‌ می‌رم... اما مطالب سیاسی‌شونو نمی‌خونم.

اونا بهتره همون از گل‌و بلبل و عشق و شراب و شکلات و بوس و بغل و برنزه شدن لب دریا بنویسن...

به نظرم میاد بیشترشون اصلا دید سیاسی درستی نسبت به اوضاع ایران ندارن و هر چی مدت اقامتشون در اونجا بیشترباشه و کمتر با مردم ایران در ارتباط باشن،‌ بیشتر اشتباه دارن.

یه عده‌شون هم عین چوپان سعی دارن یه عده گوسفند و چاپلوس دور خودشون جمع کنن و برگرده‌ی ما سوار شن و بتازونن...
اونا بنویسن درود بر.... یه عده هم بیان تو نظرخواهیش داد بزنن. درود بر...
بعد چند ساعت بعد بگن خوب امت من حالا بگید مرگ‌بر... همه با مشتای گره‌کرده بگن مرگ بر...

بدبختی 24 ساعته چه از خونه و چه از سرکار دائم آنلاینن و مشغول رهبری امت گوسفند‌صفت خود.
متاسفم اما . دقیقا یاد هخا و داور و فولاد‌وند می‌افتم که هر وقت بری رو کانالشون رو اِیرهستن و دارن عقاید خودشونو تو مخ مردم می‌کنن و دائم حرفای تکراری .
انگار کار و زندگی ندارن و کامنتاشون همه جا در همه وبلاگ‌ها هست. چاپلوسی می‌کنن تا چاپلوسی ببینن... حتی به خودشون جرأت می‌دن بین ما داخل‌کشوری‌ها تفرقه بندازن که فلانی خوبه و فلانی بده و ای امت بلاگر فلانی رو طرد کنید و....

به نظر من شماها هرز رفتین، نه من! تروخدا دیگه وبلاگستان رو به گند نکشید خاله‌جان و دایی‌جان ناپلئون‌های عزیز... دن کیشوت‌های محترم...

لطفا برای یه مدت مارو به حال خودمون بذارید تا ببینیم چه‌کار باید بکنیم...

تو این فاصله هم ساکت به وبلاگ‌های ما ساکنین داخل ایران بیایید تا درک بهتری از اوضاع داشته باشید.
ما حرف‌های قلمبه سلمبه نمی‌زنیم اما واقعیت‌های اجتماعی رو بهتر از شما درک می‌کنیم! با شما هم هستم سعید ممتیک جان!(کامنت ۱۰۴)

- من با اینکه هنوز بهترین گزینه رو تحریم همگانی می‌دونم و دوست داشتم معین هم استعفا می‌داد تا این تحریم بهتر شکل بگیره، با این وجود از رأی دادنم پشیمون نیستم. کاری که فکر می‌کردم درسته انجام دادم .
به هیچ‌وجه به خودم اجازه نمی‌دم به کسی که رأی نداده حتی اگه رفته نشسته تو پَستو،‌ توهین کنم.
آیا تابه‌حال دیدید من به خاطر اختلاف عقیده به شما توهینی کرده باشم؟ یا تهمت بزنم شما وابسته به فلان رژیمید؟؟

الان هم کسی رو سرزنش نمی‌کنم که رأی نداده و نمی‌دونم بر اساس کدوم منطق فکر کرده 27 خرداد انقلاب می‌شه. حالا باید با سرافکندگی بره به هاشمی رأی بده.


در اینجا از تموم کسانی که دوست واقعیم هستن و اگه انتقادی هم داشتن و حتی اگه ازم عصبانی بودن مثل یک انسان گفتن، تهمت بی‌خودی نزدن و توهین نکردن، ممنونم. و از داشتن این‌جور دوست‌هایی که اجازه می دن خودم باشن به خودم می‌بالم. از برخورد بسیار خوب نانا هم ممنونم.راستش فکر کردم سخت‌ترین برخورد رو اون بکنه که نکرد و حتی سعی کرد دیگرانو آروم کنه.
از بقیه هم اسم نمی‌برم ٬ خودشون می‌دونن چقدر دوستشون دارم و در زندگیم موثرن!

اونایی هم که فکر می‌کنن من چوپانم و یه عده منتظرن ببینن من چیکار می‌‌کنم تا اونا هم بکنن سخت در اشتباهن. من خودم همیشه از این جور آدما انتقاد کردم. و هیچ‌وقت نوچه‌پروری نکردم و نوچه‌ی هیچ‌کس نشدم. من یک زیتونم با همه‌ی خوبی‌ها و بدی‌های مخصوص به خودم. کی گفتم رئیس یا مرئوس کسی‌هستم؟

کسایی هم که نوشتن من با این نوشته‌م باعث شدم خیلی‌ها برن رأی بدن و این خیانتم در تاریخ ثبت می‌شه برن تاریخ نوشته‌مو ببینن.
البته شب قبل از انتخابات اومدم بنویسم شاید ر‌‌ای بدم٬ ولی وبلاگ و ادیتورم باز نشد. از هیجکس واهمه‌ای ندارم.
عزیزان من٬ این وبلاگ آینه‌ی افکار منه. چه درست و چه غلط. نخواهید که خودم رو سانسور کنم.
این انتخابات حداقل در صحنه‌ی وبلاگستان برای من درس بزرگی داشت...

خیلی‌ها حرف‌های دموکرات‌منشانه می زنن ولی روح دیکتاتوری مآبانه‌ای دارن...
دوستامو خوب شناختم... و همین‌طور ظرفیت آدم‌ها رو...

2- من واقعا نمی‌فهمم وقتی یکی می‌گه به شناسنامه‌ی سفیدم افتخار می‌کنم یعنی چه؟!

یا وقتی روزای رأی‌گیری می‌ره چله‌نشینی و روز بعد دوباره میاد با همین دولتی‌ها معامله می‌کنه و خیلی بیشتر از رأی‌دهنده‌های تو این رژیم بخور‌بخور داره چه‌جوری کارشو توجیه می‌کنه..

3- تعجب ‌کردم که این احمدی‌نژاد با اطمینان و لبخند بخصوص و احمقانه‌ش قبل از پایان انتخابات گفت: ؛نتایج این انتخابات همه را شگفت‌زده خواهد کرد.؛ و عصر روز رأی گیری تو یه مصاحبه گفت: خبر موثق بهم رسیده که من به دور دوم می‌رم. کی فکرشو می‌کرد؟ من همون‌شب ازغصه خوابم نبرد و حالم خیلی بد شد... هنوز تو شوکم!

4- دیروز و امروز انگار خاک‌مرده بر شهر پاشیده‌ن. همه غمگین و متفکرن. امروز تو تاکسی رادیو داشت آهنگ" وطن" عصار رو پخش می‌کرد. همه‌مون بغض کرده بودیم. یهو یه خانم حدودا 40 ساله‌ای که پیشم نشسته بود زد زیر گریه و اشک منم دراومد. واقعا یه احساس" افسردگی ملی" به وجود اومده. کاری باید کرد تا امیدوار بشیم.

5- منافع پرستی خرده‌ بورژوازی!
از یکی پرسیدم به کی رأی داده، گفت به رفسنجانی. گفتم چرا؟ گفت: آخه من برای یه سکه‌ی گُلد‌کوئیست ثبت نام کردم. رفسنجانی تنها کسیه که قول داده فعالیت گلد‌کوئیست در ایران آزاد بشه.

6- یکی دیگه دلیل رأی دادنش رو به رفسنجانی آزاد کردن دانسینگ‌ها دانست.

7- دوستم زنگ زد:
- زیتون، دیدی بدبخت شدیم!:( این کشور دیگه جای موندن نیست.
- تو به کی رأی دادی؟
- به قالی‌باف!
- چرا قالی‌باف؟
- آخه خیلی به تیپ و قیافه اهمیت می‌ده و خیلی مقتدره. اگه بره سفر خارج آبروی آدم نمی‌ره!
قابل ذکره که پدر و مادر و همینطور پدر شوهر این دوستم هر سه پزشکن. خودش و شوهرش هردو فوق لیسانس...
گفت از رفسنجانی متنفرم اما تو دور دوم بهش رأی می‌دم!
- چرا؟
ـ آخه خیلی زشته احمدی‌نژاد با این ریختش بره سفرهای خارجی!
( فقط سفرهای خارجی؟؟)

8- چرا فکر می‌کردم کسی به خالی‌بندی کروبی و 50 هزار تومنش اهمیت نمی‌ده؟
واقعیت اینه که با این خیلی عظیم فقرا و بی‌کارها، این گفته‌ی کروبی به مذاق خیلی‌ها خوش اومده.
چرا باید فکر کنیم که ایران همین وبلاگستان ماست؟
می دونید چند درصد ایرانی‌ها در شهرهای کوچک و روستاها زندگی می‌کنن و چند درصد اونایی هم که در شهرهای بزرگ زندگی می‌کنن اینترنت دارن یا روزنامه می‌خرن و یا ماهواره دارن؟

9- با این جریان لزوم سازماندهی و آگاهی دادن به مردم، نه فقط در شهرها، بلکه در اقصی نقاط ایران و روستاهای دورافتاده حس می‌شه. پشت کامپیوتر نشستید و دو سه تا آیه صادر می‌کنید و دوسه نفر هم تو نظرخواهیتون براتون هورا می‌کشه فکر می‌کنید دیگه کار باید تموم بشه و وقتی نمیشه عصبانی می‌شد و دق‌دلیتون هم باید از یکی مثل من بگیرید؟
بیشتر از 4 ماهه پاک‌بان‌های کرج(که قبلا بهشون می‌گفتن سپور) حقوق نگرفتن و هنوز جرأت اعتراض و یا اعتصاب ندارن.


10- آقای میم مردی‌ست سابقا مبارز و چپی که هنوز هم حرف‌های جوانی‌اش را می‌زند.
او در هر جمع دم از تحریم انتخابات می‌زد وموقع حرف‌زدن با مخالفینش بسیار عصبی می‌شد.
او یواشکی هفته‌ی قبل از رأی گیری به سازمان بورس رفت و میلیون‌ها تومان سهم خرید.
او روز رأی‌گیری گفت که تحمل دیدن مردم گوسفند‌صفت را ندارد و از دیدن انگشت‌های آبی حالش به هم می‌خورد. پس به ویلای خود در خارج شهر رفت و تمام روز به بازی تنیس و اسب‌سواری پرداخت.
از فردا به همه‌ی دوستانی که رأی داده بودند گفت خاک بر سر الاغت!
در خلوت خود وقتی از تلویزیون شنید که رفسنجانی فعلا از همه جلو است لبخندی بسیار فراخ زد و به سمت کامپیوتر هجوم برد و سایت بورس را آورد و با شوق به قیمت‌ها نگاه کرد.

11- ناطق نوری که منفور بود، 7 میلیون رأی آورد و رفسنجانی که فکر می‌کرد بسیار محبوب است و خرج زیادی برای تبلیغاتش کرد و چپ و راست به مردم وعده‌ووعید‌ داد ۶ میلیون! او می‌داند که محبوب نیست. برای همین مجبوراست دل چپ و راست را به دست بیاورد.

12- خیلی دلم می‌سوزد وقتی مجسم می‌کنم مردمی‌که از رفسنجانی متنفرند جمعه با چشم‌های اشک‌ریز و بغضی فروخورده رأیشان را برای او به صندوق می‌ریزند تا احمدی‌نژاد ملعون رئیس‌جمهور نشود.
چی شد یهو لحنم ادبی شد؟؟:))

13- چند ای‌میل گرفتم که سخت خوشحالم کرد... ممنون دوستان خوبم!

---------------------
پ.ن.
الان ديگه اصلا ناراحت نيستم.
من این نوشته‌رو دیروز نوشته بودم اما چون سِروِرم داون بود(فارسیش نمی‌دونم چی‌میشه)و وبلاگم باز نمی‌شد نشد بذارم.

۱۴- یعنی چه روزبه نوشته خاطر خریت مردم یه ماه آپدیت نمی‌کنه. اون‌یکی می‌گه چون مردم الاغن می‌رم خارج و شما رو از داشتن چنین شهروند کلاس‌بالایی محروم می‌کنم. اون‌یکی می‌گه چون زیتون ر‌ای داده دیگه وبلاگ نمی‌نویسم.(بابا زیتون مرد)
لطفا خودتو جمع کنید:)
چیزی نشده! هر شکستی مقدمه‌ی یک پیروزیه.
این انتخابات درس بسیار بزرگی به همه‌ی ما داد. عصبانیت فقط ما رو در موضع ضعف قرار می‌ده. قوی باشید!
قالَ زیستن علیه‌السلام:
حالا اميدم به شماست
که از پس هر شکست
دوباره می روئيد
بر خاک سوخته ء ما
از ريشه های خشک دسته ها
جوانه بايد زد
رشد بايد کرد
با مردمان سخن بايد گفت
از دوباره بی ترديد


۱۵- من اصلا موافق مسخره‌کردن قيافه‌ی ديگران نيستم.
اما اين اس‌ام‌اس بامزه‌ رو که هم‌اينک به‌ موبايلم رسيد٬ می‌نویسم:
اگر دست به دست رای به اکبر دهیمَ٬ از آن به که کشور به عنتر دهیم.( با عرض معذرت از جناب عنتر)


۱۶- خوب الحمدالله زن شهيد رجايی هم هر گونه شباهت ظاهری و باطنی احمدی‌نژاد رو با شوهرش تکذيب کرد!

At 8:12 PM, مینا said...
وبلاگت خیلی بیشتر فیلتر شده . به هیچ وجه باز نمی شه. حتی با فیلتر شکن. می گم حالا که رفتی رای دادی و از صف طولانی نوشتی و به احمدی نژاد بد گفتی فیلترت قوی تر شده ها. خدا به فریادمون برسه اگه این مردک رای بیاره


At 8:24 PM, xxx said...
جنگ زرگري يا رقابت واقعي؟
آيا در دقيقه نود احمدي برگ برنده را رو خواهد کرد؟

هاشمي و احمدي هردو سابقه جنايت دارند. ودر اين مورد هيچ کدام پاک تر از ديگري نيست.

قرائني حاکي است احمدي نژاد حداقل خوب تو شهرداري کار کرده نسبت به هاشمي و کمتر دزدي کرده و معقولانه و بامشورت متخصصين کار کرده و قول داده که درصورت برنده شدن دست اکثريت محروم جامعه را بگيرد.
شايع کرده اند احمدي نژاد تا کنون همواره به وعده هاي خود عمل کرده.
احمدي نژاد در چند مجلس نيمه عمومي گفته است که اصلا قصد ندارد حجاب را تحميل کند و اينترنت را محدود کند و گفته او مخالف شيوه هاي تندروي گذشته حکومت است و باز کردن فضاي اجتماعي نيز در برنامه او قرار دارد. او اعلام کرده به کارخانه داران وسرمايه داران عادي هيچ فشاري واقع نخواهد شد و بلکه دست اقازاده هاي رانت خوار که باعث فقر مردم شده اند را از ثروت مردم کوتاه خواهد کرد.همچنين اعلام کرده مخالف سرمايه گذاري خارجي نيست.
احمدي نژاد اعلام کرده جوانان در صورت برنده شدن او تحت هيچ فشاري قرار نخواهند گرفت و تمام تبليغاتي که مي شود که او مي خواهد جو جامعه را به دوران ماقبل دوم خرداد بازگرداند را تکذيب کرده است.
تا انتخابات دور دوم زمان کوتاهي مانده است و چند برنامه تبليغاتي تلويزيوني هست که ميليونها ايراني و تمام جهانيان در انتظار اين برنامه ها هستند.
در حال حاضر مردم تهران و شهرهاي بزرگ در وحشت قدرت گرفتن احمدي هستند چون شايعات شديدي رواج دارد که در صورت به قدرت رسيدن احمدي جامعه بسته و متحجرين به قدرت خواهند رسيد که در محافل کوچک احمدي نژاد اين موارد را کاملا تکذيب کرده است.
حال اگر احمدي نژاد يک مترسک حساب شده و تحت کنترل هاشمي جهت جو سازي نباشد و واقعا قصد دارد که هاشمي را از صحنه خارج کند و به بهبود وضع فقرا و سالم سازي اقتصاد و قطع دست آقا زاده ها بپردازد فرصت خواهد داشت تا در تلويزيون تمام اين شايعات را واضح و آشکار تکذيب کند و مردم وحشت زده را آرام کرده بلکه هوادار خود کنند . اگر چنين کند اکثريت مردم چون از هاشمي متنفرند و مي دانند که ميلياردها دلار از ثروت مردم ايران را دربانکهاي خارج به حساب خويش واريز کرده و همچنين آمر به قتل هاي زنجيره اي مي باشد يا در انتخابات شرکت نخواهند کرد يا راي ها به حساب احمدي نژاد واريز مي شود.
در غير اين صورت اگر احمدي در تلويزيون مردم را از شک خارج نکند مشخص مي شود که او هم عامل رفسنجاني است و همانطور که هاشمي با پول هايي که از کيسه ملت به نفع خود خرج مي کند و رزق و روزي بهنود و حسين درخشان و نيک آهنگ کوثر را به همراه هزينه هاي چند شبکه لس آنجلسي تامين مي کند، احمدي نژاد را هم در دست دارد. احمدي نژاد هم يک مترسک کوک شده توسط هاشمي است.
در اين صورت مي توان اطمينان داشت که همانطور که بهنود و شمس الواعظين و ابراهيم نبوي ... سوپاپ اطمينان هاشمي هستند تا نارضايتي قشر تحصيل کرده و مخالفين را به سمت دوستي با هاشمي هدايت کنند.
احمدي هم سوپاپ اطمينان هاشمي است تا اولا در نقش يک لولوخرخره مردم را به سمت هاشمي هدايت کند و ثانيا دادخواهي مردم فقير را نيز به ناکجا آباد بده و اگر روزي تقي به توقي خورد اين بار او فقرا را به سوي دوستي با هاشمي هدايت کند . کاري که مخالفين پوشالي ديروز هاشمي امروز انجام مي دهند.
هاشمي خليفه اي بسيار بخشنده است که هميشه از کيسه ملت مي بخشد. آيا سفره او تا اين حد گسترده است؟

کامنت فحش می‌نویسی؟ چاقوتو تیز کن تا من برم پنجه‌بکس بیارم..



تا فردا٬ اگه چاقوهاتون کند شده بدين این آقا تيزش کنه تا من بيام...

-----------
لطفا اين پتيشن آزادی ناصر زرافشان که برای کوفی‌عنان نوشته شده٬ امضاء کنيد.
اينو خانواده‌های محمد مختاري٬ محمدجعفر پوينده٬ حاجی‌زاده٬ پيروز دودانی٬ زال‌زاده٬ و داريوش و پروانه‌ی فروهر نوشتن.

----------

طبق آخرين خبر به اينا داروی بيهوشی دادن و ر‌ای‌های معين رو احمدی‌نژاد خوندن. اتفاقا ديکته‌شم شبيه همه:)

امروز روز عجیبی بود.... انتخابات

1- مردم
آن‌ها باید چیزی از آفتاب
درونشان باشد
مردم را می‌گویم!
- مردممان را می‌گویم-
باری، که با این هوای تلخ
که با این همه فقر
که با این شلاق و شکنجه
هنوز،‌
لبخندی حتی
بر بام یک صبح مه‌گرفته
به آسمان سلام می‌کنند
و پرنده‌ها را نفس می‌کشند
و سرود را در باد
به‌یاد پرواز می‌خوانند
حتما آری
آن‌ها باید چیزی
یا شبیه چیزی از شبنم
یا خاطره‌ی پرواز
درونشان باشد
مردم را می‌گویم!...
که با این همه نهال به پاییز نشسته
که با این دل خسته
هنوز،
با امیدی حتی
آویزان بر آخرین ستاره‌ی از شب‌مانده
برای کودکانشان
قصه‌ی ممنوعه‌ی عشق می‌خوانند
و از زنبق‌ وحشی و کوچه‌های آشتی
از بوی یاس و طعم آزادی
لالایی می‌گویند
حتما آری
آن‌ها
مردمان را می‌گویم!
باید چیزی شبیه سرود رهایی
درونشان باشد...
مجید. م.)- استکهلم )

2- دیشب اومدم مطلب جدید بنویسم دیدم وبلاگم باز نمی‌شه از خیرش گذشتم.
خواستم بنویسم حالم به‌هم می‌خوره وقتی در تلویزیون‌های لوس‌آنجلسی می‌شنوم که کسی می‌گه: من انتخابات رو تحریم می‌کنم تا مشتی باشم بر دهان آخوند‌های یاوه‌گو(درست مثل شعار اینا)... وقتی می‌گن هیچکی در ایران نمی‌خواد رأی بده در صورتیکه خیلی‌ها رو می‌دیدم که می‌خوان رأی بدن و نگاه بدبینانه‌ی من تا دیشب رقم 18 میلیون رأی‌دهنده رو حدس می‌زد. وقتی برای اولین بار پای سخنان آذر‌ماجدی(همسر حکمت) نشستم و دیدم هر کسی بهش تلفن می‌کنه و با دلیل می‌خواد بگه رأی بدیم بهتره فوری گوشی‌رو قطع می‌کنه و می‌گه اینم یکی‌دیگر از مزدوران رژیم بود. پیش خودم گفتم اینان که خودشونو نیروی اپوزیسیون قوی به حساب میارن؟ ما 26 سال مبارزه کردیم که بتونیم حرفامونو بزنیم و حالا بریم سر‌خونه‌ی اول؟ وقتی 300 نفر جایی شلوغ می‌کنن و به جای شعار بر علیه حکومت می‌زنن ماشینای مردمو خورد می‌کنن(اعتراضِ کور) و این تلویزیونا این حرکت رو حرکت میلیونی مردمی به حساب می‌آورد تو دلم می‌خندیدم.
من می‌خواستم رأی ندم. اما این نظرمو به هیچکس تحمیل نکردم. دوست داشتم هر‌کسی به این نظام اعتقاد نداره رأی نده. می‌دونستم خیلی‌هستیم. از طرفی هم می‌دونستم این تحریم می‌شکنه. مردم ایران تو این 26 سال چیزایی به دست آوردن، هر چند کوچک،‌که نمی‌خوان از دستش بدن. دوست دارن قدم قدم برن جلو. از شورش و بلوا بدشون میاد. از نتیجه‌ای که پشت خراب کردن این جکومت ممکنه پیش بیاد می‌ترسن! حق هم دارن. نمونه‌ش انقلاب 57 بود.
انقلاب بد نبود. اما به دست میوه‌چینا افتاد.

3- امروز روز عجیبی بود....
پدرم و سیبیلکم می‌خواستن به معین رأی بدن. من و مامان و برادرم نمی‌خواستیم اصلا رأی بدیم.
بحث‌ها قبلا شده بود و امروز قرار نبود دیگه کسی کسی رو مجاب کنه. من اما خیلی دلم می‌خواست برم حوزه‌ها ببینم چه خبره.
صبح خیابون‌ها خیلی خلوت بود. از بس هوا گرم بود.. دو روزه هوا خیلی گرم شده .( ما برای اولین بار کولر روشن کردیم.) تو تلویزیون داشت چند تا مسجد رو که مثل هر سال از قبل خبر دادن و مردم هجوم می‌برن به اونجا برای ثبت تصویرشون در تلویزیون،‌ نشون می‌داد. گفتم انتخابات قبلی- انتخابات شوراها- که مردم خیلی کم درش شرکت کردن هم این مسجدها رو نشون می‌داد که پرن. گفتم خوبه کمتر از 18 میلیونی که حدس می‌زدم شرکت می‌کنن و اینا آبروشون تو جهان می‌ره.
قرار شد عصر بریم بیرون. عصر‌های روز انتخابات معمولا خیلی خلوته. پیش خودم گفتم حیف‌شد تموم صحنه‌های انتخاباتی رو از دست دادم. قرار بود انتخابات تا ساعت 6 باشه و می‌دونستم اینا الکی می‌گن چون صف‌ها شلوغه مهلتو یکی دو ساعت تمدید می‌کنن.
ساعت 5/5 رفتیم بیرون. برعکس هر جمعه و برعکس عصر‌های انتخابات، خیابون‌ها مملو از جمعیت بود. پسر و دختر و مرد و زن و بچه... به اولین محل رأی‌گیری که رسیدیم در کمال تعجب دیدیم صف تا کجاست!!! جمعیت تو حیاطش غلغل می‌زد... گفتیم لابد اینجا مردمو با اتوبوس آوردن و صف الکیه.
رفتیم به محل بعدی... اونجا بدتر از قبلی... من تا حالا دوبار به خاتمی رأی دادم و برای انتخابات شوراها هم رفته بودم به محل‌های رأی‌گیری سر زده بودم. به جرأت بگم تا به‌حال این‌همه آدم رو تو صف انتخابات ندیده بودم. به 6 محل دیگه سر زدیم و همه شلوغ... همه تیپی هم تو صف‌ها بودن. جوون خوش‌لباس تا پیر بیمار واکر‌به دست... بابام و سبیلک دیدن ساعت از 7 گذشت تو یه صف وایسادن تا رأی بدن. خانم آرایش‌کرده‌ای به طرف من اومد و انگشت دست‌راست منو گرفت و دید که جوهری نیست. گفت عزیزم بیا به هاشمی رأی بده. قراره حجاب رو آزاد کنه و ما هم بالاخره راحت می‌شیم. دلم سوخت که چرا باید آزادی رو در روسری نپوشیدن دید؟ او انگشتش جوهری بود و بحث بااو بی‌فایده. وگرنه بهش می‌گفتم اگر من روسری سرم نکنم ولی آزاد نباشم که حرفمو بزنم و یه دیکتاتور برما حکومت کنه چه فایده‌ای داره.
باز هم به محل‌های دیگه‌ی شهر رفتیم.
جالب این‌جا بود که هر چه زمان می‌گذشت به تعداد جمعیت اضافه می‌شد. حدود ساعت 9 شب که گفته بودن مهلت تموم می‌شه تعداد رأی دهندگان صف‌بسته به اوج خودش رسید.خبر آوردن که تا ساعت 11 تمدید کردن.
تو مسجد گوهرشت پیش مردم وایساده بودم و به حرفشون گوش می دادم. چقدر جدی وبا علاقه بحث می‌کردن. طرفدارای معین روشنفکر‌تر از همه بودن. خیلی از زن‌های چادری رو دیدم که به احمدی‌نژاد می‌خواستن رأی بدن.
توی یکی از صف‌ها یکی از همین چادری‌های خزب‌اللهی ِ احمدی‌نژادی یهو بهم پرخاش کرد که به چه حقی داری عکس می‌گیری؟ جاسوس کجایی؟ اجازه‌نامه‌ت کو؟ توجه همه جلب شد و دوستاش همه پریدن بهم و شروع کردن جیغ‌جیغ و دوربین‌و از دستم کشیدن. فکر کردن جاسوس اف‌بی‌آیی، سیایی، موسادی چیزی پیدا کردن. یکیشون رفت یه سرباز و یکی از رئیسای حوزه‌ رو آورد. الحمدالله آقاهه مرد معقولی بود و زنا رو دعوا کرد که عکس گرفتن اشکال نداره. زنای دیگه هم شروع کردن خانم حزب‌اللهی‌ها رو مسخره کردن که از بس خوشگل و خوش‌لباسن می‌ترسن بدزدنشون و این حرفا...
پیش خودم فکر کردم حالا که بیشتر مردم کاندیدایی که به عقایدشون نزدیک‌تره رأی دادن چرا من باید کنار بکشم تا کسایی که ازشون متنفرم سرکار بیان؟ مگه تو این هفت‌نفر من معین رو بهتر نمی‌دونم؟
به قول یکی از دوستان معینی، می‌گفت یه پله هم از قعر جهنم بیای بالا یک پله‌ست!
با مامانم حرف زدم. اونم بدش نمیومد رأی بده. من یواشکی شناسنامه‌مو گذاشته بودم تو کیفم. سی‌با گفت برم شناسنامه‌تو بیارم؟ گفتم تو کیفمه! گفت ای ناقلا:) هر دو مون ساعت یک‌ربع به 11 رأی دادیم.
داداشم که تو خونه مونده بود چون می‌گفت رأی دادن کار خائنینه،. وقتی گفتیم صف‌هایی که تو تلویزیون نشون می‌دن واقعیه جا خورد . وقتی گفتیم طرفدارای رفسنجانی و احمدی‌نژاد مخ آدم رو می‌خورن از بس یواشکی تبلیغ می‌کنن غیرتی شد که اونم بره رأی بده. اما دیگه دیر شده بود.
- شناسنامه‌ی خیلی‌هایی که اومده بودن رأی بدن تا حالا مهری نخورده بود. یعنی برای اولین‌بار تو عمرشون اومده بودن رأی بدن. با اینکه سنشون 30 یا 40 سال بود.
- من رأی ندادم که مشتی بر دهان جرج‌بوش بزنم.
رأی ندادم که به نظام مشروعیت بدم.
رأی ندادم که به حرف اسمشو‌نبر گوش کرده باشم.
رأی ندادم که بوق‌های تبلیغاتی رژیم اونو به حساب خودش اعلام کنه.
نمی‌خواستم جرزنی کنم.
می دونم معین تو انقلاب فرهنگی سال 59 در دانشگاه شیراز خیلی‌ها رو اخراج کرده. مثل کارحجاریان‌ها و گنجی‌ها و .... در سال‌های اول انقلاب. برای من مهم اینه که حالا حرفاش یه‌پله از دیگران جلوتره. احساس کردم باید تو انتخابات باید با مردم باشم و در انتخاب کسی که از همه بهتره، حتی یه کم، دخالت کنم.
احساس کردم بقیه‌ کاندیداها چندین پله مارو به عقب می‌برن.
دیدم مدت‌هاست ناخودآگاه تو کیفم تموم مایحتاج یه زندانی برای روزای اول زندان رو گذاشتم و همه‌ش می‌ترسم دستگیر بشم. می‌ترسم از حکومت و از رئیس‌جمهوری که به زور عقیده داره. دیدم معین حداقل تو حرف این‌طور نیست.
از معین انتظار زیادی ندارم. برای خودم ازش بت نساختم. حَدِشو می‌دونم.
برنامه‌هاشو خوندم. نسبت به این حکومت خیلی مترقی‌تره. باید کمک کنیم خیلی کارا رو با هم کنیم. نیروی کمی نیستیم... ما می تونیم فشار بیاریم خیلی چیزا رو عوض کنیم. مهمترینش خود قانون اساسی...

هنوز تو وبلاگستان نخوندم چه اتفاقاتی افتاده. با توجه به کامنت‌هایی که برام قبلا نوشته‌بودن می‌دونم فحش زیاد می‌خورم.. می‌دونم در وبلاگ بیلی‌ومن اسمم جزء کسایی نوشته شده که قراره رأی ندن.
احساس کردم که باید رأی بدم و دادم……پیشاپیش معذرت می‌خوام از کسایی که ازم ناراحت یا ناامید شدن:)

این عکس‌ها همه بعد از تموم شدن زمان رسمی انتخابات گرفته شده. از ساعت ۷ به‌بعد...


به نظرتون ‌عجیب‌نیست آقایون به‌جای سمت‌راست(خانوما)، دارن سمت چپو نگاه می‌کنن؟:)) آخه بعضیا از بیرون مسجد داد می‌زدن آی خائنا چرا دارید رأی می‌دید؟









۴- خوزستان دوروزه که برق نداره و بعضی شهرهای خوزستان وقتی برقشون قطع می‌شه آب هم ندارن. با گرمای ۵۰ درجه شرجی فکر کنید بدون کولر و بدون آبی برای دوش گرفتن...
برای همین خوزستانی‌ها خیلی‌هاشون رأی ندادن و دیگه با التماس ازشون خواستن برن بیرون و گفتن تا ۱۲ شب تمدید می‌کنیم که هوا کمی خنک‌تر می‌شه. دوستی که بهمون زنگ زد گفت خیلی‌ها رو دیده که به احمدی‌نژاد رآی دادن. بیچاره‌ها فکر می‌کنن واقعا احمدی‌نژاد مرد خاکی و فقیریه و مثل رجایی فقط اون خونه‌ی محقر رو داره... خبر ندارن که چه.... لاالاه الی الله....
دوستی با ایمیل برام نوشته که احمدی‌نژاد به یکی از مغازه‌دارهایی که دنبال مجوز کسب رفته شهرداری گفته ۲ میلیون بگیر و برام ستاد راه بنداز تا جواز کسبتو برات سه‌سوته درست کنم...
دوست دیگه‌ای می‌گفت: مغازه‌مو برای رفسنجانی ستاد کردم. برای یه هفته ۱۰ میلیون به من داد و ۵ میلیون به خانمی که تو این مدت پشت میز نشست و ریاست کرد. به فعالین و سازمان‌دهنده‌های جوونا برای پخش کردن پوستر و برچسبون هر کدوم ۲ میلیون...
قالیباف هم که این اواخر حناش برای کسی رنگ نداشت. اون‌قدر از پول ارتش براش خرج کردن و ازبس که کارای مشکوک کرد. توجه کردید وقتی یونسی تهدید کرد که لو می‌دیم بمب‌گذاری‌ها به دستور چه‌کسی بوده، دیگه بمب‌گذاری قطع شد؟


۵- با اونایی که می‌گن مردمی که رأی می‌دن عین گوسفندن، یا الاغن و یا باری‌به هر جهتن و یا.... مخالفم. با اینکه به چشم خودم دیدم حتی بعضیا ده‌بیست‌سی‌چهل میارن رأی میدن، ‌بعضیا دنبال منافع شخصیشونن. و بعضیا حتی کاندیداها رو نمی‌شناسن و.... ولی اکثرشون هدفی رو دنبال می‌کردن. واقعا فکر می‌کردن فلانی بشه برای مملکت بهتره. درسته اشتباه هم می‌کردن ولی همین احساس وظیفه خوشحالم کرد...
خیلی از کسایی که رأی ندادن واقعا خنثی بودن(نه همه!). نه اینکه مخالف رژیم باشن یا چیز دیگه. کسایی که تو هیچ جمعی شرکت نمی‌کنن و می‌گن هر چی شد شد...

۶- موضوع بی‌ربط به انتخابات:
من هر وقت به وبلاگ پاگنده می‌رفتم عکس‌های کوچیکی تو بعضی پستاش می‌دیدم. گاهی عکسا به نظرم عجیب به نظر میومد... تا حالا نمی‌دونستم باید روشون کلیک کنم تا کاملشو ببینم:))

۷- درود بر هوشنگ دودانی و عباس معروفی که می‌گویند... "برمی‌گردیم ایران،‌ ما را به جای زرافشان زندانی کنید!"
این پیشنهاد را تعداد زیادی از هنرمندان و روشنفکران داخل کشور هم داده‌اند. از جمله سیمین دانشور، فریبرز رئیس دانا، علی‌اشرف درویشیان وعمویی( که خودش سال‌ها در رژیم گذشته زندانی بود) و خیلی‌های دیگر که اسمشان در وبلاگ آقای دودانی نوشته شده.

8- گزارشگران بدون مرز اسامی وبلاگ‌های برنده طرفداران آزادی بیان در جهان را اعلام کردن و همون‌طور که پیش‌بینی می‌شد از ایران مجتبی سمیعی‌نژاد برنده شد:)
قابل ذکره که 10 تا از کاندیداها آرای خودشون رو تقدیم به مجتبی کرده بودن که مدت‌هاست به خاطر ابراز عقیده‌ش در زندانه.

۹- گزارش لحظه به لحظه‌ی علی قدیمی از انتخابات....

۱۰- گزارش مهدی جامی از انتخابات در وبلاگستان در بی‌بی‌سی و به زبون انگلیسی: Iranian blogs take on the election

۱۱- آقا من یه هم‌جرم پیدا کردم. رضا قاسمی

:50 | Zeitoon | نظرها(212)

هاشمی‌چی‌ها از فرغون هم نمی‌گذرن..

۱- فرقون‌های مدل هاشمی۲۰۰۵



در بازار تجريش پسربچه‌های ۱۲-۱۰ ساله با فرقون خريد‌های مشتريان رو جابه‌جا می‌کنن. همه‌شون پول کمی گرفته بودن و برای هاشمی تبليغ می‌کردن. هر چی خواستم از خود پسربچه‌ها در حال هل دادن فرقون عکس بگيرم فرار می‌کردن. گفتن بهمون گفتن مبادا بذارین ازتون عکس بگيرن.
منم يواشکی رفتم به محل پارک فرقون‌ها و ...
چرا هاشمی باید از فرقون بگذره وقتی که...
دیشب تا حدودای ۱۱ شب طرفای شمرون و میدون تجریش بودم. دوست داشتم با جوونایی که ماشین مدل‌بالاشون رو پر از برچسب‌های هاشمی کرده بودن صحبت کنم. از دخترایی که با آرایش خیلی غلیظ و لباسای اجق‌وجق و موهای تقریبا بدون روسری با موهای رنگ‌و وارنگ به همه‌جاشون،‌ از ساق پا گرفته تا کمر و گردن، برچسب هاشمی چسبونده بودن بپرسم چرا این‌کارو می‌کنن؟‌ آیا به این کار اعتقاد دارن یا پول براشون مهمه( که اینو بعید می‌دونم چون هر کدوم بیشتر از ۳۰۰-۲۰۰ هزار تومن فقط خرج آرایش کرده بودن) و یا از جلب توجه خوششون میاد...
چون امشب تا صبح باید یه چیزیو بشینم بنویسم(متاسفانه خوابیده نمی‌شه نوشت !) برای همین خلاصه می‌گم:
- بیشتر کسایی که برای هاشمی تبلیغ می‌کردن می‌خواستن بهش رأی بدن. اما دلیلاشون برام خیلی جالب( والبته بیشتر احمقانه) بود.
یکی می‌گفت به هاشمی رأی می‌دم برای این‌که خیلی کثیفه.
پرسیدم: چون کثیفه می‌خوای بهش رأی بدی؟! با غروز گفت آره... سیاست کثیفه و به درد امثال خاتمی نمی‌خوره. رفسنجانی از هیچ کاری ابا نداره. قتل و جنایت و کشت و کشتار و دروغ براش هیچی نیست. سیاست هم همین‌جوری می‌خواد.
یکی گفت: هاشمی برای بیزینس خوبه. بقیه چشم ندارن ببینن ملت پولدار می‌شن. اما هاشمی چون خودش پولداره به ماها کاری نداره.(فکر کنم باباش کارخونه‌داری چیزی بود.)
یکی گفت: هاشمی سیاستمدار حرفه‌ایه. گفتم یعنی چی؟ گفت بلده چیکار کنه دنیا مارو نخورن!
یکی دیگه گفت: هاشمی تنها کسیه که می‌تونه رهبر رو از حکومت بندازه بیرون.
یکی دیگه گفت: کلمه‌ی سیاست به انگلیسی Politic هم ریشه با Polutionه و هاشمی تا دلت بخواد آلودگی داره و می‌تونه خوب کشورو بگردونه.( چه دلیل محکمی! و چه ریشه‌یابی بامزه‌ای. باید می‌رفت در فرهنگستان کار می‌کرد.)
یکی می‌گفت: من ذاتا طرفدار معینم. بالاخره تحصیل‌کرده‌ست. نخبه‌گراست. اما دور و برش رو کمونیستا گرفتن( این ترس از کمونیست چیه که مردم دارن؟)
دخترایی که تراکت هاشمی پخش می‌کردن زیاد محلم نمی‌ذاشتن و اصولا جواب دقیقی نمی‌دادن. از بس مواظب تیپ و آرایششون بودن و سرنشینان ماشین‌های شیکی که بهشون متلک می‌گفتن و اینا ذوق می‌کردن.
رفتم از سوپر مارکتی خرید کنم. دیدم اونجا هم مثل بقیه‌ی جاها بحثه. مغازه‌داره داشت می‌گفت. غیر از هاشمی هر کی دیگه بیاد من باید سوپرمو تعطیل کنم برم مواظب زن و دخترم باشم. هاشمی بیاد ماها در امانیم(بقیه‌ی مشتریا که همه‌شون تیپ پولدارانه داشتن تأئید می‌کردن) اینا تو هر مناطقه‌ی پولدار نشین اومدن یکی دو محله‌ی لات نشین گذاشتن که تقی به توقی خورد بریزن مغازه‌هامونو غارت کنن و زن و دخترامونو بی‌ناموس کنن. ازش خرید نکردم و اومدم بیرون.

چند نفر از تبلیغ‌کننده‌ها هم می‌گفتن اصلا رأی نمی‌دیم. گفتم پس چرا براش تبلیغ می‌کنید؟ یا می‌گفتم آخه فامیلیم و تو رو دروایسی افتادیم و یا روی دوستمونو خواستیم زمین نذاریم و این حرفا...
البته بعضی‌ها هم انگیزه‌ی مالی داشتن. گرچه می‌گفتن پرداخت‌ها رو قراره بعد از اعلام نتایج بده و حالا حالاها خبری نیست. به دخترای اعلامیه‌پخش کن از روزی 20 تا 30 هزار تومن قول داده بودن.

فرد تحصیل‌کرده‌ای که یک‌سال و نیم در اوین زندانی سیاسی بوده و طرفدار مشارکتی‌ها و چقدر از شکنجه‌هاش تعریف کرد. داشت میگفت: چند ساله صدای یکی از بازجوهام تو گوشمه که خیلی اذیتم می‌کرد تا اینکه صدای احمدی‌نژاد رو تو تلویزیون شنیدم. چشمامو بستم و مطمئن شدم خودشه.
او با اینکه عاشقانه خاتمی رو دوست داشت و به معین هم اعتقاد داشت که دزد نیست و از بقیه بهتره. ولی می‌گفت هاشمی باید بشه و می‌شه! گفتم پس این‌همه مبارزه‌ای که کردین چی می‌شه ؟ گفت همه‌ش کشک بود. حیف اون همه کتک و شکنجه. می‌گفت مردم آمادگی ندارن و همین هاشمی جنایتکار از سرشون هم زیاده.

تقریبا هر کسی که می‌خواد به رفسنجانی رأی بده ازش به عنوان مارمولک، جنایتکار،‌کثیف، قاتل، دلسنگ، سرد‌مغز(اینم یه اصطلاح جدیده که اولین بار تو کامنتام خوندم و حالا تو خیابون می‌شنوم) و هر چی چیز بد تو دنیاست یاد می‌کنه ولی اعتقاد داره برای ایران اینجوری خوبه.
خیلی از این طرز تفکر متاسف شدم.

درسته من گفتم رأی نمی‌دم ولی راستشو بخواین تو این چند وقته بیشتر از صد نفر از دوستامو که خواستم به کاندیداهایی غیر از معین رأی بدن و تو رأی دادنشون مصر بودن پشیمون کردم و به سمت معین سوق دادم.
شاید چون صادقانه‌ترین سخن‌رانی‌ها مال معین بود.
تنها کسی که منم‌منم نمی‌کنه و می‌گه یه رئیس‌جمهور خوب باید این‌جور باشه و به نخبه‌ها و روشنفکرا اهمیت بده معینه.
اگه بدونم که تحریم‌کننده‌ها خیلی کمن و نمی‌شه جکومتو مفتضح کرد تو این هفت تا(محسن رضایی امروز استعفا کرد) ترجیح می‌دم یکی مثل معین بشه تا هاشمی و قالی‌باف و لاریجانی دزد و ***و***** و **** نذارید دهنم وا شه:)))



می‌گن قالیباف تا حالا یازده میلیارد تومن از پول بیت‌المال و نیروی انتظامی صرف تبلیغات کرده. تبلیغاتی که حال آدمو به‌هم می‌زنه از ژست‌های آب‌دوغ‌خیاری که می‌گیره.
یه چاپ‌خونه‌دار می‌گفت: معین به اندازه‌ی 600 هزار تومن تراکت و پوستر سفارش داده بود که طرفداراش پول نداشتن بیان بگیرن و چند روز تو چاپخونه مونده بود.



۲- وبلاگستان در آستانه‌ی انتخابات....
گزارش مهدی جامی از موضع‌گیری وبلاگ‌نویس‌ها در مورد انتخابات... منو هم به عنوان تحریم‌گر نوشته. ولی...
این بحث‌هایی که این چند روز در وبلاگستان شد برای خود من که خیلی خیلی مفید بود.
خیلی خوشحال می‌شدم وقتی می‌دیدم همه نظرشونو شجاعانه می‌گن و با هم بحث و جدل می‌کنن... گفتگو و تعامل یکی از راه‌های رسیدن به دموکراسیه.


3- نوشته‌ی علا‌ء محسنی در مورد تمرین‌هایش برای نمایشنامه‌ی بیضایی در وبلاگ پرچین...
من که مشتاقانه منتظر اجرای این نمایشنامه هستم...

دوشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۴

تحصن زندان اوین

من امروز برای شرکت در فراخوان کانون نویسندگان ایران برای همبستگی با زندانیان سیاسی که اعتصاب‌غذا کردن، رفته‌ بودم اوین .
نیم‌ساعت دیر رسیدم و تقریبا تموم سخنرانی‌ها تموم شده بود.
رئیس‌دانا، سیمین بهبهانی، هما زرافشان، علی‌اشرف درویشیان، و مادر زندانی سیاسی و... چطوری حرفاشونو نیم‌ساعته زده‌‌بودن !
با این خیلی زود راه افتادم انگار راننده‌ی ما وقتی مقصدمونو فهمید از روی قصد و غرض مارو این‌قدر دیر رسوند. تا حالا نشده بود راننده تو یه مسافت یه‌ساعته بگه می‌خوام بین راه ناهار بخورم. بعد بگه تا چایی‌مو نخورم راه نمی‌یفتم. بعد بره پمپ بنزین و بعد از بنزین‌زدن یه ربع با کارگر اونجا خوش‌و بش کنه..
بالاخره رسیدیم دم هتل اوین و پیاده شدیم. همین‌جور جمعیت بود که میومدن سر خیابون اوین وتاکسی می‌گرفتن و می‌رفتن جلوی زندان. ما هم یه ماشین گرفتیم و وقتی به راننده گفتیم جلوی زندان می‌ریم. یه کم جا خورد. چند متر مونده به اونجا تعداد زیادیپلیس‌ها و تجمع مردم و صدای شعارها رو که شنید از ترس نزدیک بود پس بیفته. کمی سرعتش رو کم کرد..
یهو پلیسی جلو ماشین ما پرید و به راننده گفت پیاده‌شون نکن. زود برو... راننده‌ی مسافر‌کش از ترس سرما داد می‌زد ترو خدا پیاده نشید ماشینمو ازم می‌گیرن... ولی ما به جیغ و دادش توجه نکردیم و از ماشین درحال حرکت پریدیم پایین.
جمعیت که پشت پلیس‌ها دیده می‌شدن شعار می‌دادن: زندانی سیاسی آزاد باید گردد!
پلیس‌ها بهمون گفتن برگردید مراسمتون تموم شده. ولی ما محل نذاشتیم و به سمت مردم رفتیم.
دوسه لباس شخصی اومدن جلو سعی می‌کردن با ارعاب و پرخاش مارو بترسونن. کمی سخت از بینشون رد شدیم و دیدیم چند پلیس همه رو دارن متفرق می‌کنن و بچه‌ها هم گفتن متاسفانه برنامه تموم شد.
حالا یه عده از جمله سخن‌ران‌ها،‌ داشتن می‌رفتن و جمعیت زیادی داشتن تازه میومدن به مراسم.
هاج و واج اون وسطا می‌چرخیدیم و چند عکس هم گرفتیم که همه‌ش تهدید به گرفتن دوربین شدیم. تا اونجایی که دیدم به پسرا هیچی نمی‌گفتن زورشون به خانوما می‌رسید. چند چهره‌ی آشنا دیدم. چند بلاگر آشنا دیدم که حتما بعدا گزارششون رو می‌نویسن. داشتن مصاحبه می‌کردن. دوربین و ژستشون هم به شدت حرفه‌ای بود:)

× نکته‌ای که برام جالب بود این‌بود که تعداد افراد مسن بیشتر از جوونا بود.
× چند اطلاعاتی لباس شخصی بین جمعیت بودن و از همه عکس می‌گرفتن.(اطلاعاتی بودنشون رو از اینجا فهمیدم که دوربینشون رو از افسرها می‌گرفتن و با مردم بسیار بد و بی‌ادبانه حرف می‌زدن. و همینطور که در پایین نوشتم چندتاشونم دوربین از دست خانوما می‌کشیدن یا دست می‌پیچوندن یا به طور زشتی مردم رو هل می‌دادن که زودتر برن.

× اون دو خانمی که پلاکارد پارچه‌ای دستشون بود گفتن که فردا از ساعت 9 صبح تا 5 عصر همون‌جا تحصنه.
پ.ن. متاسفانه خبردار شدم که مامورها به متحصنین حمله‌ور شدن و چند‌نفر(؟) رو روانه‌ی بیمارستان کردن.

× کاش می‌تونستیم خبری از پشت دیوار بگیریم که حال اعتصاب‌غذا کننده‌ها بخصوص زرافشان عزیز چطوره.

× یکی از دوستان احمد باطبی رو اونجا دیدم که خبر جالبی از احمد نمی‌داد... امیدوارم خبرش راست نباشه. انتظار همکاری احمد با هر اپوزیسیونی رو داشتم جز .....

x دکتر یزدی هم اونجا بود. می‌گفتن در همایش معین که ساعت 5 برگزار شده هم بوده. لابد از اینجا رفته اونجا.

× وقتی دیدیم واقعا دیگه خبری نیست، پیاده به سمت تجریش حرکت کردیم.

× در تجریش خبرهایی بود که بعدا می‌نویسم...

× سبیل‌باروتی با شوهر دوستم(خائنین بالفطره) ساعت ۵ رفتن به همایش معین. منم دوست داشتم برم ببینم چه‌خبره اما به خاطر دوستم که نمیومد و کلی باهاش حرف داشتم نرفتم.



عکس: ماشین‌پلیس‌های گشت مرتب در رفت و آمد بودن

عکس: پلیس‌های دم زندان اوین

عکس: آقا پلیسه می‌گفت کوپن‌ وفتتون تموم شده! پس چرا نمی‌رین؟

عکس جاسوس کثیف‌جمهوری‌اسلامی!
او اولش با پرخاش اومد وسط و از همه خواست متفرق بشن. دوربین چند نفر رو هم گرفت که خانوم‌ها با جیغ‌وداد ازش پس گرفتن و بعد دید که ول‌معطله، شروع کرد دونه‌دونه از آدما فیلمبرداری کردن از نزدیک... و بعد رفت اون پشت از دور!



عکس: کنار دیوار اوین. سخنران‌ها رفتن و تازه جمعیت داره میاد و هیچکس دلش نمیاد بره...

عکس: ساعت ۵ تقریبا همه متفرق شده بودن.


- گزارش دوست ۲۶ ساله‌ی عباس معروفی...

- گزارش تصویری برونکا از تجمع جلوی زندان اوین.

- گزارش فرهاد رجبعلی در وبلاگ وب‌نامه... راست می‌گه، این همه عجله چرا؟!

- بیانیه و اسامی اعضای کمیته‌ی اعتصاب کننده‌ها رو در تریبون فمینیستی بخونید.

ایندفعه برای کیفیت پایین عکسا بهانه دارم.
در همون بدو ورود یه لباس شخصی بی‌شعور برای اینکه قاطی جمعیت نشم یواشکی اومد جلو و وقتی اومدم از هیکل گنده‌ش رد شم، همچین دستمو پیچوند که هنوز هم دستم درد می‌کنه و می‌لرزه...
الهی که خیر نبینی حمومی (لباس شخصی)...



این‌عکس واضح‌شده رو دوست‌عزیزی به اسم کارن جونز برام فرستاده. متاسفانه فونت ای‌میلشو نتونستم بخونم..

دوشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۴

بازم از انتخابات



1- یکی از زیباترین عکس‌های دیروز رو منصور نصیری گرفته. (ما هم کشش رفتیم.)

2- تروخدا فکر نکنید سادیسم دارم، اما وقتی این عکسو تو روزنامه دیدم، با اینکه کلا آدم کم‌حوصله‌ای‌ام، به‌صورت عجیبی دلم خواست بشینم و دونه‌دونه این ریشا رو با موچین بکَنَم.البته با این عکس بی‌کیفیت از روزنامه نتونستم حق مطلب رو خوب ادا کنم. امیدوارم درکم کنید:)

3- شایعات:
می‌گن احمدی‌نژاد قراره یهو جاخالی بده و میلیون‌ها میلیون طرفداراشو در کف بذاره وبه سمت لاریجانی هلشون بده.

4- می‌گن دلیل استعفای احمدی نژاد اینه که می‌خواد هنرپیشه بشه.
مرضیه‌برومند برای ساختن سریال "آرایشگاه زیبای 2" ازش دعوت به همکاری کرده . لاریجانی هم از ذوق این‌همه(!) آراء مفت‌به‌دست‌آمده قول هر گونه‌ همکاری داده.
داستان این سریال از این قراره که اصلان که همیشه ازین که کس و کاری نداره می نالید یهو برادر دوقلویش که زمان بچگی از بغل مامانش به درون جوق‌آب افتاده و صورتش کمی غر شده، پیدا می‌کنه.
برادر گمشده که قراره نقشش رو محموداحمدی نژاد بازی کنه، بعد از رفتن با جریان آب جوق، توسط حاج‌آقایی پیدا می‌شه وراه و رسم شارلاتان‌بازی و خالی‌بندی رو حسابی یاد می‌گیره و تا جایی پیش می‌ره که به مقام شهرداری می‌رسه و یه روز میاد سیگار بخره که...(خانم برومند گفته بقیه‌شو لو ندم.)

5- می‌گن شان‌پن هم بعد از دیدن عکس‌های مکش‌مرگ‌مای قالی‌باف با اون کت‌وشلوارای چند میلیون‌تومنی و لبخند‌های ملیح بعد از کلی اشک‌ندامت ریخته که در فیلم" مترجم" جسارت کرده و با نیکول کیدمن بازی کرده . او از قالی‌باف خواهش کرده باهاش به هالیوود بره و مترجم2 رو اون بازی کنه. و همچنین فیلم 21 میلیاردگرم!

6- دیشب نشستم گزارش بچه‌ها رو خوندم. گزارش پرنوشت، علی‌قدیمی، پرستو، زهرا، ماهی‌سیاه‌کوچولو، سایه، شراگیم، فرناز و نسیم و ...
گزارش فرناز دردناک‌تر از همه بود. من مشت و باتوم زیاد خوردم. حتی پر باتوم هم به پای آدم بگیره جاش سیاه و کبود می‌شه. مشت‌هاشون خیلی سنگینه. تا مدت‌های مدید جاش درد می‌کنه. می‌دونم اگه نزدیک انتخابات نبودیم و هدف فیلمبرداری گزارشگران خارجی، خیلی بدتر از اینا باهامون برخورد می‌کردن.
فکر می‌کردم اگر این مشت‌ها به کمر خانوم‌هایی خورده باشه که حامله‌ن؟ اگر به خانوم‌هایی خورده باشه که عادت ماهانه‌ن؟ و... تا صبح گریه کردم...

7- بحث‌های خوبی در نظرخواهی قبل در مورد مطلب علی راه افتاد. گذشته از چند مورد برخورد تندی که شد، من کلا این بحث‌ها رو سازنده می‌دونم.
صرف این‌که بگیم من تحریم می‌کنم، تو هم باید تحریم کنی چیزی‌رو حل نمی‌کنه. باید با هم حرف بزنیم.
دوست عزیزی نوشته این موضوع انتخابات باعث شد دیگران رو بهتر بشناسیم( یا دستشون رو شه یا چهره‌‌ی کثیفشون مشخص شه و این قبیل حرفا...) نباید بگذاریم این اختلاف‌عقاید شکافی بینمون ایجاد کنه. تا اونجایی که می‌تونیم اوضاع رو تحلیل کنیم و بشکافیم و حالی هم‌دیگه بکنیم که چرا باید رأی داد و یا تحریم کرد.
چشمامونو باز کنیم. خیلی‌چیزا در جریانه. باید دیدشون...

8- بمب واقعی ما هستیم! اینا ترسشون از انفجار ما باید باشه....

۹- ناصر زرافشان حالش بده.

فراخوان کانون نویسندگان ایران برای گردهمایی در برابر زندان اوین
مردم آزاده ی ایران٬ سازمان های مدافع حقوق بشر
ناصر زرافشان هشتمین روز اعتصاب غذای دردناک خود را می گذراند و در خطر جدی مرگ قریب الوقوع است. ناصر زرافشان مبتلا به بیماری حاد کلیوی است و هر لحظه بر وخامت بیماری او افزوده می شود. ما از همه ی مردم٬ نهادهای فرهنگی و اجتماعی درخواست می کنیم که درگردهمایی اعتراضی تحصن کنندگان٬ از ساعت چهار تا شش بعد از ظهر روز سه شنبه بيست و چهار خرداد هشتاد و چهار در برابر در بزرگ زندان اوین شرکت کنند.
کانون نويسندگان ایران - ٢٢/٠٣/٨٤


۱۰- حالا ما یه تعارفی کردیم که "وبلاگم را می‌دهم تا تو حرفت را بزنی!" :)))
دوست عزیز دیگه‌ای به نام" امضا محفوظ" :) یا آقای گمنام ای‌میلی نوشتن که چرا نامه‌ی علی‌قدیمی رو گذاشتی، باید مال منم بذاری! ای حسود چشم‌سفید! اولا که این نامه علی "هزار حرف نگفته" بود نه علی قدیمی! آقای قدیمی خودش یه وبلاگ داره به چه گندگی و قدری! دوما... چشم:) چه کنیم دیگه؟ خراب رفقیم:)
آقا، از شوخیام یه وقت ناراحت نشی ها. این یه حسِ عجیبِ مالکیتِ شخصی در کشورهای سرمایه‌داریه:)
ای‌میل مستر گمنام در مورد تظاهرات دیروزه(البته اسمش تجمع بود که من فکر می‌کنم بیشتر حالت تظاهرات داشت).

" همه جا صحبت از راهپيمايي خانوما هست ولي دريغ از يه گزارش درباره تجمعي که حدفاصل درب اصلي دانشگاه تهران و خيابان حجاب برگزار شد اونجا هم جمعيت زياد بود و بين 1000تا 2000بودند (البته تخمين زدن هم مشکله)از زن ومرد بودن از دانشجوها تا مردم عادي شعار هه هم اکثرا سياسي بود :زنداني سياسي آزاد بايد گردد، آزادي انديشه بدون زن نميشه، رفراندوم رفراندوم اين است شعار مردم، برابري مساوات تحريم انتاخابات، درد ما درد شماست -- مردم بما ملحق شويد، مرگ برديکتاتور، و شعار هاي ديگه ويکي دو تا پلاکارد که روي يکي نوشته بود :قانون اساسي اصلاح بايد گردد -- حقوق زن احيا بايد گردد. دو بار هم شعر يار دبستاني خونده شد. اولين داد وفرياد ها جلوي انتشارات رضوي وبا هو کردن شروع شد که باعث شد مغازه رو مثل 3-4 تا مغزه روبري دانشگاه نيمه ببندن. پليس هم مانع ايجاد ميکرد تا مردم به سمت ميدون انقلاب نرن وبه تبع ملت هم به سمت مخالف حرکت مي کردن ومرتب اين مسير رو بالا وپايي ميرفتن يعني يه قدم به سمت درب اصلي دانشگاه دو قدم به سمت خيابون حجاب( که ميشه انتهاي دانشگاه تهران). يه نکته جالب در مورد مامورهاي انتظامي بگم اين بود که درجه دارا همه کپل و چاق بودن و البته مسن وخوشرو وگهگاه خندان و رتبه هاي پايين تر که لباسهاي تيره تري داشتن برعکس لاغر و خشن. اما در کل برخورد چنداني با جمعيت نکردن و اغلب با تهديد باتوم جمعيت رو هدايت مي کردن و طوري مديريت کردن (با همون باتومها) که نگذاشتن جمعيت از تقاطع حجاب وانقلاب به سمت 4 راه جمهوري حرکت کنه و در عوض به سمت پايين خيابون حجاب هدايت کردن ودر نهايت توي خيابونهاي فرعي جمعيت متفرق شد. مي گفتن برين از وزارت کشور مجوز بگيرين بياين. پيش خودم گفتم يا دلشون خوشه، يا فکر کردن با بچه طرفن وصد البته خدا برکت بده اون کوچه معروفو. يکي از شعارهايي هم که براي من جالب بود تبديل شعار "نيروي انتظامي حمايت حمايت " به "پليس ايراني حمايت حمايت "بود.در ضمن تقاطع حجاب و انقلاب کلي مردم اون طرف چهار راه سمت سينما سپيده ايستاده بودن و جمعيت رو نگاه مي کردن.به نظرم اومد مردم چقدر منفعل هستن و اکثر کساني هم که با جمعيت همراه ميشدن يا با شعار ها همراهي نميکردن يا خيلي نميگذشت که ديگه حرکت نمي کردن سرجاشون با اطرافيان شروع به صحبت مي کردن تا دوباره جمعيت شعار ده از اونجا رد ميشد.يه نکته مهم اين بود اکثر کساني از اطراف رد مي شدند نمي دونستن دليل تجمع چيه و به نظر من اين اهميت داشتن پلاکارد رو مي رسونه. واقعا وجود پلاکارد بهتر از هر بلندگويي پيام و هدف تجمع رو به ناظراي بيروني انتقال ميده. در اجتماع خانومها، جلوي درب اصلي دانشکاه تهران هم يکي از اولين کارهاي ماموران انتظامي جمع کردن پلاکاردها بوده.
اما از اينها گذشته اگه مي تونستيم به 4راه جمهوري برسيم اونجا غوغايي بپا ميشد. نيروي اتظامي هم حداکثر تلاشش رو کرد که ابن اتفاق نيفته(هر جند در برابر کارهاي سازماندهي نشده خيلي هم سخت نيست)اما با اينحال در همون اواخر چند تا از بزن بهادرها و اطلاعاتي هاي بسيجي (جان بر کف لابد) هم سرو کلشون پيدا شد (شايد هم از قبل بودن و من متوجه نشده بودم.)چندتا در گيري نسبتا مختصر با پليس هم پيش اومد ولي فکر نميکنم کسي رو گرفتن.يه مورد هم که ظاهرا يه عکاس خبر نگار(کارت خبرنگاري داشت) فرصت طلبي کرده بود واز يه دختر خانم عکس انداخته بود غافل از اينکه برادر ش هم اونجا حي وحاضرهست و يه در گيري هم به اينصورت بين اونها اتفاق افتاد.
اگه اين جور تجمعات بيشتر بشه احتمالا يه خواست ديگه مردم که برگزاري تجمعات و سخنراني آزاد هست به حکومت تحميل ميشه."

۱۱- بحث قبلی در نظرخواهی قبل همچنان ادامه داره...

منتسکیو می‌فرماید: من وبلاگم را می‌دهم تا تو بتوانی حرفت را بزنی!

بیت: بلاگ که نه در راه عزيزان بود٬ بار گرانی‌ست کشيدن به دوش...

دوست عزيز همه‌ی ما علی٬ نويسنده‌ی وبلاگ هزار حرف نگفته چند وقت پيش به‌خاطر مسائلی مجبور به بستن وبلاگش شد. حرف‌هایی با شما داره. لطفا بخونید و نظرتون رو اینجا بنویسید، خودش بهتون جواب می‌ده.
ممنون از علی که اینجا رو خونه‌ی خودش حساب کرد.

هزار یکمین حرف

دو هفته ی پیش با نوشتن هزارمین حرف نگفته بلاگم را بستم و دلایلش را همانجا توضیح دادم اما حالا هزار و یکمین حرفم را برای زیتون عزیز و شما می نویسم که لطف کرد و به من پیشنهاد این فرصت را داد .
دو ماه قبل چهل دلیل نوشتم برای رای ندادن و حالا چرا باید نظرم عوض شده باشد ؟ به نظر شما کسانی که پای خود در یک کفش می کنند و تحت هر شرایطی حرف کهنه ی خود را تکرار می کنند قابل اعتمادند؟ چرا نباید عوض شد ؟ چرا نباید با توجه به شرایط زمانه تصمیمی نو گرفت ؟
انتظار شما از رییس جمهورتان چیست ؟ آیا روزی باور می کردید کسی را در میان کاندیداهای ریاست جمهوری ببینید که در روز روشن با صداب بلند فریاد می زند : حکم حکومتی را اجرا نخواهم کرد ؟ آیا فکر می کردید روزی برسد که شخصی شجاع تر از خاتمی که انتصابات مجلس هفتم را برگزار کرد بگوید در دولت من انتخابات استصوابی برگزار نخواهد شد ؟آیا فکر می کردید شخصی به سفارش مقامی بالاتر به میان کاندیداها راه یابد که بگوید برای ورود به انتخابات از هیچ کسی اجازه نگرفتم و به دیدار کسی نرفتم چون روی سخن من با مردم است ؟آیا فکر می کردید کسی کاندیدای ریاست جمهوری شود که بیتی از اشعار سیمین بهبهانی بزرگوار را به عنوان شعارش انتخاب کند ؟ آیا فکر می کردید کسی بیاید و سخن از تشکیل جبهه ی دموکراسی و حقوق بشر گوید ؟ آیا افتخار نخواهید کرد که رییس جمهور آینده تان به دیدار اکبر گنجی رفته و در آغوشش کشیده و با این حرکت نمادین عملا به آزادی بیان و رفتار سلام گفته است ؟
به گمان من دکتر معین بر خلاف نامزدهای پوچ و توخالی دیگر شخصی ار جنس دگر است که همانطور که می دانید در دایره ی نظارت استصوابی هم نگنجید و دیگر نمی توانیم بگوییم سگ زرد برادر شغال است و یا اینکه اینها سر و ته یک کرباس اند .
کسی که دم از حقوق بشر بزند ، کسی که مسلح شدن ایران را به بمب اتم به مسخره گیرد و ورق های پنهان حکومتیان را با شجاعت رو کند کسی که چهار روز با ارزش را از رقابت های انتخابات برای گرفتن تصمیمی سخت از دست دهد و بیاندیشد به عاقبت رفتار خویش ، او برای ما شایسته ی تاملی دگر است .
او به میدان آمده به امید باریدن جرقه ی آزادی در چشمان ما . شک نکنید راه آزادی از صندوق های رای می گذرد . لحظه ای را تصور کنید که زیاد دور نیست هفته ی آینده روز یکشنبه یا دوشنبه نتایج اعلام شده ، فکر می کنید از نرفتن به پای ضندوق های رای چه برایمان خواهد ماند ؟ جز آنکه مجری اخبار نام رفسنجانی عالیجناب سرخپوش گنجی را یا قالیباف کسی که در 18 تیر 78 آن نامه ی تهدید آمیز منفور را به خاتمی امضا کرد به عنوان رییس جمهور مردم ایران یعنی ما بخواند .
قالیباف همان کسی که در طول این سال ها ریاست سازمان مرموز انتظامی را به عهده داشت و هر جا صدایی از جنس آزادی در گلوی دانشجویان پیچید سربازانش را با باتوم و گاز اشک آور به سوی آنان روانه کرد . او اکنون لباسی سفید بر دستان آهنینش تن کرده و آرزو دارد ایران را کره ی شمالی دیگری سازد و مطمئنن دولت او عربده ی سرمست جنگ با جهان را سر خواهد داد .
یا دولت لاریجانی همانکه در صدا و سیمایش هویت را ساخت و چراغ را و در طول ده سال ریاستش شما می توانید نمودی از دوران ریاست جمهوری اش را در سازمانش به یاد آورید که چقدر آزادی ، چقدر زنان چادر به کمر نشسته در خانه مشغول سبزی پاک کردن ، چقدر مردان مهربان دو زنه ، چقدر سانسور ، چقدر اخبار تحریف شده ، چقدر خبرهای جعلی ، چقدر دروغ ، و شبکه ی ایرانی خبری با نامی عربی به نام العالم و ... دیدیم .
برای شناختن رفسنجانی احتیاجی به من نیست حتما کتاب عالیجناب سرخپوش را خوانده اید و یا اگر نخوانده اید یک هفته وقت دارید که بشناسید این مرد مرموز هزار چهره را .
کروبی_ مهرعلیزاده و رضایی _ احمدی نژاد را می توانیم دلقکان این دوره بنامیم که برای دادن پز دموکراسی و شکستن رای های مردم که دیگر مانند دوم خرداد نشود به کسی 20 میلیون رای داد جلو انداخته شده اند و هر کدام کپی برابر اصل از دیگری است . اینها همان نقشی را در این دوره دارند که در دوره های قبلی به عهده ی زواره ای و ری شهری و جاسبی قرار می گرفت . البته شاید اینها در این دوره به نفع یکی از کپی ها کناره گیری کنند .
فکر می کنید از نرفتن به پای صندوق چه برایمان خواهد ماند جز دولتی شبیه به مجلس هفتم و دور دوم شوراهای شهرمان . دوتی پر از عشرت شایق پر از حداد عدل پر از حسنی پر از باهنر و عسکراولادی و .... .
چرا وقتی می توانیم جلوی یک واقعه را بگیریم می ایستیم و نگاه می کنیم ؟ در خانه می نشینیم تا جمعه ی آینده حکومت سرنگون شود ؟ نه ! این راهش نیست .
بیایید تو دهنی محکمی به متحجرانی بزنیم که آرزو دارند ما در خانه باشیم و خودشان دوباره با رای سنتی دوستانشان تجربه ی مجلس هفتم و شوراها را دوباره بیازمایند . بیایید برای آینده ی ایران همراه با کسی که می خواهد دوباره بسازد وطن را دستانمان را در دست عزت الله سحابی و ابراهیم یزدی و ملی مذهبی های زجر کشیده ی زندان رفته بگذاریم و دوباره بسازیم وطن را . آیا فکر می کنید عزت الله سحابی احساساتی شده که از معین حمایت می کند ؟ بدون چشم داشتی از او و دست یاری به سوی ما دراز کرده تا دوباره برخیزیم و آروزی همان ها که می دانید چه کسانی هستند را نقش بر آب کنیم .
بیایید به چین و چروک پیشانی عزت الله سحابی و یزدی بنگریم و تجربه ی یک عمر داستان سیاست ایرانی را در چهره شان بخوانیم وقتی که می گویند داستان دموکراسی در ایران از فتح استالینگراد سخت تر است. براستی چه شده که آنها به معین اعتماد کرده اند و دست در دستش گداشته اند ؟ بیایید استالینگراد ایران را فتح کنیم ، بیایید یک هفته مانده به انتخابات از چهار سال اندوه و پشیمانی جلوگیری کنیم ، بیایید جشن فوتبال ایران را در جام جهانی با دولتی جوان ، دموکراتیک ، آزاد ، مدافع حقوق پایمال شده ی زنان ، مدافع آزادی بیان و اندیشه همراه کنیم . بیایید دوباره بسازیم وطن را .
گوش کن از دور دست صدایی می آید :
دوباره می سازمت وطن
اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم
اگر چه با استخوان خویش
دوباره می بویم از تو گل
به میل نسل جوان خود
دوباره می شویم از تو خون
به سیل اشک روان خویش


------------------------------------

۲- نظر شخصی من همونه که در پست قبلی نوشتم.

۳- می‌خواستم تو این پست چیزی ننویسم اما متاسفانه نمی‌تونم:)

به نظر من طلایه‌دار انقلاب بعدی حتما خانوما خواهند بود:) می‌گید نه٬ نیگا کنید!
دلیلش هم اینه که تو این ۲۶سال چندبرابر آقایون بیشتر زجر کشیدن.

۴- مثل خیلی‌های دیگه منم فکر می‌کنم این بمب‌گذاری‌ها برای اینه که بگن آهای ملت٬ اگه این حکومت نباشه همه جا هرج و مرج می‌شه و...
مگه درست دو روز بعد از استعفای قالی‌باف نبود که چند مدرسه ریختن و بچه‌ها رو به گروگان گرفتن که بگن قالی‌باف خیلی می‌تونست نظم رو برقرار کنه...

۵-- وبلاگ جدید آزادی بیان:
یک بمب دیگر در منطقه‌ی خانی‌آباد خنثی شد.
همراه با عکس‌های زیبایی از تجمع امروز زنان در مقابل دانشگاه تهران.




پ.ن.
عکس‌ها متعلق به ایسنا و ایلنا و بیشترش رو آرش عاشوری‌نیای عزیز گرفته و نمی‌دونم اشکالی داره که یکیشو اینجا گذاشتم یا نه.
عکس‌های ساسان توکلی از بخش مردانه‌ی این تجمع.
قطعنامه‎ي پاياني تجمع زنان در اعتراض به نقض حقوق‎شان در قانون اساسي
لینک‌ها هر دو از سایت کسوف.


آفرین به این مرد شجاع:)


۶- تحلیل و بررسی کاندیداهای ریاست جمهوری از زبون شراگیم.
من که یه ربع داشتم می‌خندیدم به این مطلبش.
شراگیم امروز عصر جلو دانشگاه بوده. اوضاع اونجا رو هم به سبک خودش تعریف کرده...

۷- چند روز پیش مراسم ختم پسر جوون کرجی که توسط یه آخوند شخصی‌پوش ناجا کشته شد خیلی خیلی باشکوه در گوهردشت کرج برگزار شد. مردم از همه‌ی شهرها اومده بودن و خیلی‌هاشون حتی علی رو در عمرشون ندیده بودن. پلیس برای‌اینکه شورش نشه خودش هم در اون شرکت کرد تا همه چیزو زیر نظر داشته باشه. تموم شرکت‌کننده‌ها بدون استثنا به اینا بخصوص حاج‌آقا عسکر نجفی(قاتل)فحش می‌دادن.
قابل ذکره که مادر شیرزن علی نگذاشت تا ۸ روز جسد پسرش دفن بشه.
او گفت تا اعتراف نکنید که تهمت اعتیاد به پسرم دروغه اجازه‌ی دفن نمی‌دم. و اینا تا ۸ روز مقاومت کردن و دیدن دیگه دارن گندش در میاد قبول کردن.

یکشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۴

تلویزیون و انتخابات

1- خوشا پرکشیدن،‌ خوشا رهایی،
خوشا اگر نه رها زیستن مُردن به رهایی!
آه، این پرنده
در این قفس تنگ
نمی‌خواند...
(احمد شاملو)

2-تلویزیون و انتخابات
----------------------
تلویزیون رو روشن می‌کنم.
این کانال مصاحبه‌ داره با گوگولی‌مگولی‌ها یعنی رأی‌ اولی‌ها.(کسایی که تازه به سنی رسیدن که حق رأی دادن دارن)
مجری با شور و حرارت مصنوعی به دختر 15 ساله‌ای می‌گه: چه احساسی که در این سن ِ کم در انتخاب رئیس‌جمهور کشورت دخالت داری؟
برقی در چشمان دختر می‌درخشه.
- خیلی خوشحالم و افتخار می‌کنم!
طفلک واقعا خیال می‌کند رئیس‌جمهور کشور رو خودش داره انتخاب می‌کنه.
(خبر دارم که در بیشتر مدارس، قبل از انتخابات برای رأی‌اولی‌ها جلساتی برگزار کردن و سخنران‌ها حسابی مخشونو خوردن.)

می‌زنم یه کانال دیگه.
مجری در فروشگاهی به‌دنبال مردی با شلوار و سربند کُردی که همراه با خانواده‌ش که اون‌ها هم لباس کردی تنشونه می‌دوه. طفلک مرد کرد اولش خیال می‌کنه عین گذشته مجری می‌خواد از صحنه‌ی مصاحبه‌ دورش کنه تا شلوار کردیش تو تلویزیون معلوم نباشه. عقب‌عقب می‌ره. نمی‌دونه مرد مجری امروز با قوم‌های مختلف ایران خیلی مهربونه. مرد کرد با ناباوری و عدم اعتمادبه‌نفس به مجری خیره می‌شه.
مجری: خیلی خوشحالم دارم با مردی ازاستان کردستان مصاحبه می‌کنم.
- شما می‌دونید 27 خرداد چه روزیه؟
- بله، روز انتخاب رئیس جمهوره.
مجری با لبخندی تهدیدآمیز: شما که حتما رأی می‌دید؟
- بله، بله ما همه‌مان رأی می‌دیم.
- آفرین به غیرت برادر و خواهر کردمون. بینندگان عزیز توجه فرمودید؟

می‌زنم یه کانال دیگه:
مصاحبه‌ی قالیبافه. داره از خانواده‌ش حرف می‌زنه. می‌گه خانواده‌م لیسانس فلان رشته رو داره.
فکر می‌کنم مگه می‌شه خانواده همه با هم لیسانس بگیرن؟ توجه که می‌کنم می‌بینم منظورش زنشه.
قالیباف زنشو" خانواده" خطاب می‌کنه.
یاد صحبت رفسنجانی افتادم. موقعی که داشت صحنه‌ی ترورش رو در تلویزیون تعریف می‌کرد :" منزلم خودشو روی‌ من انداخت و منو نجات داد" و من اون‌موقع در کف این مونده بودم که چه‌جور می‌شه موقع تیر‌اندازی منزل رو سرآدم خراب شه که تیر به آدم نخوره. که بعد فهمیدم منظور از" منزل" خانومشه.
اینا که هنوز زن رو جز اسباب‌اثاثیه و مایملک خودشون تصور می‌کنن چطور می‌خوان برای 35 میلیون زن رئیس‌جمهور خوبی باشن؟

می‌زنم یه کانال دیگه:
داره با یه دختر زیبای جوون مصاحبه‌می‌کنه. دختر خیلی آرایش‌ داره و از زیر شال نارنجی‌ش موهای های‌لایت‌شده‌ش بیرونه. با مانتویی تنگ. دختر با حرارت داره از فوائد شرکت در انتخابات می‌گه و مجری ذوق می‌کنه.
چشمامو می‌بندم و یاد روزایی می‌افتادم که باید با مانتو و مقنعه‌ی مشکی باید می‌رفتیم مدرسه. من عاشق رنگ‌های نارنجی و زرد و صورتی و قرمز بودم. یادمه تو بازار هم لباس این رنگی‌ها کمتر پیدا می‌شد. و وقتی هم با هزار جا گشتن پیدا می‌کردم در مدرسه حق پوشیدن اونا رو نداشتم. یاد کفش صورتی‌ای که ناظم پاره کرد و کاپشن قرمزی که مدیر رسما گفت اگر یک بار دیگه بپوشی باید از این مدرسه بری.
فکر می‌کنم اون موقع کی رئیس‌جمهوربود؟ کیا در رأس کار بودن؟ چه اتفاقاتی افتاده که این‌جور عوض شدن.
می‌زنم یه کانال دیگه:
برای اولین بار شادی مردم رو بعد از پیروزی در فوتبال نشون می‌دن و عجیب اینکه به غیر از پسرا، دخترایی هم که رو صورتشون پرچم ایران رو نقاشی کردن نشون می‌دن. تازه دخترا در حال غش‌غش خنده و دست‌زدن و هورا کشیدنن. پیرمردی رو نشون می‌ده که داره قر می‌ده و بشکن می‌زنه. عجبا... حیرتا...
تاحالا که این کارا جرم به حساب میومد!

یه کانال دیگه:
با پسری مصاحبه می‌کنن که موهای سرش بلنده و با ژل خیلی خوشگل فرمش داده و تی‌شرت تنگ و آستین‌کوتاهی تنشه. اونم داره می‌گه" دوست‌دارم در سرنوشت مملکتم دخالت کنم و برای همین رأی می‌دم."
به خودم می‌گم: از کِی تاحالا پسر موبلند ژل‌زده‌ی آستین‌کوتاه‌پوش تو مملکت‌ما از طرف حکومت آدم حساب شده؟
مگر چند‌سال پیش برادر من موقع ورود به یه سازمان دولتی وقتی به تذکر نگهبان اهمیت‌نداد که باید بره از همون دوروبر پیرهن آستین‌بلند بخره، کتک نخورد
یه کانال دیگه:
داره سرودی پخش می‌کنه که در بقیه‌ی روزای سال پخشش ممنوعه.
سرودی به کردی، به ترکی به لری... مگر همینا نبودن که کردها و ترکمن‌ها رو به خاک‌و خون نکشیدن ؟
فکر می‌کنم چند ساله داریم سانت‌سانت مانتوها و روسری‌هامون رو کوتاه می‌کنیم؟ چند ساله کتاب‌های باارزش بهترین نویسنده‌های ما پشت دیوار سانسور مونده ، به خاطر اینکه دلشون نمیاد چاپلوسی هر کس و ناکسی رو بکنن.
چند ساله بهترین فیلم‌سازای ما نمی‌تونن فیلمی که دلشون می‌خواد بسازن. چند ساله بهترین موسیقی‌دانا و خواننده‌های ما مجبورن برنامه‌هاشونو خارج از کشور اجرا کنن و ما بی‌نصیبیم و در عوض بدترین برنامه‌ها رو در تلویزیون به خوردمون می‌دن.
فکر می‌کنم آیا این‌همه ذوق کردن داشت که ما بعد از 26 سال تازه تونستیم اجازه بگیریم فقط 30 نفراز ما زنان به ورزشگاه بریم؟ تازه اونم با مانتو و روسری و و نه برای بازی کردن که برای تماشا کردن! و به قیمت شکستن پای یکیمون.
چند سال دیگه باید بگذره تا بدیهی‌ترین و ساده‌ترین و کوچیکترین حقوقمونوبه صورت قطره‌ای بگیریم؟
یه کانال دیگه:
کاندیدای رئیس جمهوری: ما قول می‌دیم اقلیت‌های دینی در کشورمون به خوبی و خوشی در کنار سایر هموطنانشون زندگی کنن. اقلیت‌هایی مثل...( فکر می‌کنه. اسم اقلیت‌ها یادش نمیاد) آهان زرتشنی و سایر مذاهب.(یادش نمیاد که بگه مسیحی و کلیمی! .بهایی هم که از نظر اینا یعنی کافر)
یادم میاد سر همین خونه که با حاج‌آقای بسازبفروش اطلاعاتی دادگاه داشتیم. به محض وارد شدن قاضی برگشت به حاج‌آقا گفت: مگه مال یهودی یا ارمنی بوده که خوردی؟
اون موقع فهمیدم چرا مامانم به اسم خودش هیچ‌چی نمی‌خره و فکر می‌کنم اگر این خونه به اسم مامانم بود نمی‌تونستیم بعد از دوسال دادگاه، خونه رو که حاج آقا بعد از ما به دونفر دیگه‌هم فروخته بود به‌دست بیاریم!
بعد از 26 سال که جمعیت اقلیت‌های دینی در ایران به یک‌صدم رسیده و همه گذاشتن در رفتن ، چه اتفاق جدیدی افتاده که اینا بین مذاهب نمی‌خوان فرق بذارن؟
از میدون هفت‌تیر رد می‌شدم. پسری حدودا 17 ساله با لیاس‌های فقیرانه‌ای به زور یه عالمه کتاب و بروشور و مصاحبه از رفسنجانی بهم داد. جنس کتاب‌ها از نوع اعلاء بودن و خیلی گرون. گفتم رفسنجانی خوب تو خرج افتاده! با غرور گفت: برای آقا اینا هیچی نیست. فقط موقع شستن عباش ته‌ِ‌جیبش رو تکونده.
گفتم تو واقعا طرفدار رفسنجانی هستی؟
لبخندش رو فرو خورد و گفت: نه خوب... هر کی خر بشه ما هم سوارش می‌شیم(وای که چقدر این چند روزه این جمله رو شنیدم)
گفتم: مطمئنی که تو سوار اون شدی و نه برعکس؟!!!
این‌بار لبخندش حسابی پژمرد. دلم سوخت که ناراحتش کردم. ولی دلم می‌سوزه جوونایی که برای پولی که حقشونه این‌طوری مجبور به تبلیغ برای کسی بشن که خودشونم قبولش ندارن.
پسری می‌گفت برای زدن برچسب‌های هاشمی به ماشینش و گشتن و ویراژ دادن در شهر، 200هزار تومن گرفته.( کمی بیشتر از حقوق ماهیانه‌ی یه کارگر)

کانال‌های ماهواره‌ای فارسی رو می‌گیرم.
همه فکر می‌کنن 27خرداد کار تمومه و مشغول تقسیم غنائمن. بعضی‌هاشون برای 26 خرداد دستور تظاهرات می‌دن. اگه کسی هم کشته بشه بهتر! اینا احتیاج به شهیدایی دارن که عکسشونو بذارن پشت مجری‌ها و به آخوندها فحش‌های رکیک‌تری بدن. هر کس برای خودش قبایی دوخته...
به بعضی وبلاگ‌ها سری می‌زنم. کسایی که تا دیروز وقتی از ناصرزرافشان‌ها گنجی‌ها در زندان می‌نوشتم من و امثال منو مسخره می‌کردن( که گنجی خودش جزء عمال رژیم بوده و چه و چه...) و خودشون به جز مشکلات پیش‌پا افتاده‌ی خودشون، از مشکلات ایران فقط افسانه‌ی نوروزی بود و ماه‌ها برای او که به نظر من معلولی مثل هزاران معلول این اجتماعه تبلیغ می‌کردن. حالا انگار شدن صاحب گنجی و زرافشان، روزی صدبار آپدیت می‌کنن و خبر توالت‌رفتن و ساعت خواب گنجی رو می‌دن... از هیاهوی اینان بوی شهرت‌طلبی و ریا به مشامم می‌رسه...

به این فکر می کنم چه کسی بیش از دیگران باید به فکرمون باشه،‌ جز خودمون؟
خودمون نیروی عظیمی‌هستیم. اگر واقعا به این نظام اعتقادی نداریم، اگر واقعا فکر می‌کنیم اینا در توانشون نیست که اوضاع مارو بهبود ببخشن، اگر می‌خواهیم اینا بفهمن که ما واقعا اعتقادی بهشون نداریم و اصلاحات قطره‌ایشون برامون خیلی کمه ، اگر فکر می‌کنیم با این قانون اساسی و ولایت‌فقیه هیچکس-حتی بهترین آدم- نمی‌تونه کار مفیدی از پیش ببره،...
کافیه نریم رأی بدیم.
نمی‌خواد جیغ بکشیم،‌ نمی‌خواد از لجمون بریم اسم گوگوش رو تو ورقه بنویسیم،‌ و...
نترسید، دیگه به صفحه‌ی آخر شناسنامه‌ها دیگه کاری ندارن. تازه اگه همه‌مون نریم رأی بدیم کاری نمی‌تونن بکنن. می‌تونن 20 میلیون آدمو بندازن تو زندون؟
فقط فکرشو یکنین که روز 27 خرداد کمتر از 7 میلیون نفر رأی بدن!

3- گوشزد: انتخابات... تحریم...

4- عباس معروفی: آقای معین حرفتان را پس بگیرید...

5- بیلی‌و من: شب‌بخیر آقای معین!

6- ولگرد: گزارش 6 صفحه‌ای مجله‌ی تایم از رفسنجانی(با توجه به اینکه هر صفحه آگهی در مجله‌ی تایم صدهزار دلاره)

7- زرافشان در اعتصاب غذا

۸- وبلاگ رسمی کمیته‌ی اعتصاب غذا( وبلاگ‌نویس‌ها از جمله من -کوتاه‌ترین اسم مال منه.آخه خودمم اسم خودمو گم‌کرده بودم- به صورت نمادین با این جریان اعلام همبستگی کردیم. شما هم به ما پیوندید.)

۹- پیام عباس معروفی به ما: " وقتی برگردم ایران تنها کاری که می‌کنم اینه ..."
زيتون نازنينم، سورئاليست پر احساسم، روشنک گُلم، مهرداد مهربانم، مسعود تيزهوشم،
و دوستان عزيزم،
وقتی برگردم ايران، تنها کاری که می‌کنم اينه:
رمان می‌نويسم، و تجربه‌ها و دانسته‌هام را بی‌دريغ در اختيارتون می‌ذارم. اگه عاشق ايرانم، فقط به خاطر شماهاست. نه به خاطر اشيا و کوچه‌ها. من به هيچی دلبستگی نداشته و ندارم. هر چيزی با آدم‌هاست که برام معنا پيدا می‌کنه. هر کاری هم تا به حال کرده‌م به خاطر دلم بوده، به خاطر آدم‌ها، به خاطر برق چشم‌ جوون‌هايی که با چاپ شدن اثرشون يک شب با لبخند ‌خوابيدن.
نه.
ديگه نه مجله در ميارم، نه جايزه می‌دم، نه ناشر می‌شم، و نه هيچ چيز ديگه. ميخوام باهاتون زندگی کنم، کار کنم، توانايی‌هاتونو بهتون نشون بدم، لبخندهاتونو تماشا کنم. شماها دارايی من هستيد.
متأسفم که تقدير بازی بدی با من کرد، و ناچار از شماها دور افتادم. اما من برمی‌گردم، با تمام احساسم.


۱۰- زیستن: تقدیم به دوست
تو بارقه‌ای که شادی می‌آورد
تو لبانی که لبخند ميزند
تو حنجره‌ای که فرياد می‌کشد
تو زبانی که ز آزادی می‌گويد
تو دستانی که کف ميزند
تو اندامی که می‌رقصد
تو کلمه‌ای که دوستی می‌آفريند
من ٬ همه چشم ٬ سراپاگوش
دورادور
خيالت را نظاره می‌کنم
اخبارت را دنبال می‌کنم


۱۱- فیلم‌های انتخاباتی کاندیداها با صرف میلیون‌ها تومن پول، بیشتر ضدتبلیغ بودن تا تبلیغ.
دم کارگردانا گرم! به خصوص پسرعموی شما آقا مصطفی:))



۱۲- بیانیه‌ی کانون وبلاگ‌نویسان ایران(پن‌لاگ) در مورد انتخابات ریاست‌جمهوری اخیر ایران

۱۳- برای اعتراض به نقض حقوق زنان در قانون اساسی جمهوری اسلامی
همه با هم
یکشنبه ساعت 5 بعد از ظهر
درب اصلی دانشگاه تهران


۱۴- شان‌پن هنرپیشه‌ی فیلم ارزشی-اسلامی ۲۱ گرم و مترجم در نماز دشمن-شکن جمعه.
ديروز تو اينترنت(فکر کنم سایت گویا) عکس شون‌پن رو در نماز جمعه ديدم فکر کردم مثل اون مقاله‌ی خريدن گوگل توسط رفسنجانی٬ طنزه و با فتوشاپ درستش کردن. ولی تو شرق هم همينو نوشتم. احتمالا نيکول کيدمن هم چادر سرشه و پيش خانوماست:)
جالبه که هيچکدوم از نمازگزاران شان‌پن رو نمی‌شناخته وگرنه احتمالا از وزنش ۲۱ گرم کم می‌شد:)

۱۵- عکس‌های زيبای آبچينوس از شادی مردم در خیابون‌ها بعد از پيروزی در فوتبال...

۱۶- اردشير: چكيده نظريات كانديداهاي دور نهم اتخابات رياست جمهوري و معرفي آنها با زبان طنز:)

دوعکس...



زيستن: به اين ميگن عشق . از بيخ و بين تبر خورده ولی ياد يار هنوز در تمام وجودش موج ميزنه.
عباس‌ معروفی:«عاشقان گياهانند...» شعری از بیژن نجدی.
شایان: عکس زيبائيست. آدم را به فکر مي‌بره که تو اين مملکتی که تنه بريده و خشک درختان هم عشق را فرياد مي‌زنند٬ تخم اين موجودات سراپا کينه و نفرت را چه کسی و از کجا در اين سرزمين پخش کرده؟
گوشزد: گر چه تفسير زبان روشنگر است٬ ليك عشق بي‌بيان روشن‌تر است.
اردشیر دولت: درختي بودم تنومند
در وچودم عشق "موج" ميزد
سايه‌باني بودم براي مسافر
تكيه‌گاهي بودم براي کارگر خسته
جايگاهي بودم براي پرنده
تا لانه‌اش را از شاخه و برگم براي جوجه‌هايش بسازه
سبزي برگم تبايني زيبا در ميان خاك زرد داشت
نمي‌دونستم كه كسي روزي مرا عاري از فايده ببينه!
يا كه مزاحم؟!
مسافر،
كارگر خسته، پرنده، نسيم باد گواهي خواهند داد:
كه من پيشتر از ان كسي كه مرا عاري از فايده پنداشت
اينجا بودم
به من نگاه كن و افسوس خور
شرمنده‌ام كه چشمي "زيبايي" مرا ديگر نديد!
من، دروجودم "عشق" موج ميزد
به خاك و باد و بارون قسم كه راست مي گويم...چون اين درخت بايد به خود پناه برد، نه از ترس تبر به اره.
لرد شارلون: بعيد است که کسی که قطع‏اش کرده می‏دانسته درون‏اش هم چیزی وجود دارد! به عبث گمان برده که تمام شد...
لات اینترنتی: تصوير دوم ميخواد يه چيزی رو بگه ولی صداش خوب در نمياد!!! گرفتی چی شد؟...
ایرج‌گلی: ما با عكس دوم زياد كاري نداريم اما عكس اول نشون دهنده اينه كه ممكنه در اثر كرم خوردگي بعضي چيزها ؛ يه چيزهايي شبيه به سمبلهاي متداول در عشقهاي ظاهري بوجود بياد !!!!!!!! حالا به نظر شوما اين سمبلها ارزش دارن يا نه؟
ستاره قطبی: به نظر من عکس آخري و ضعيت سیاسی ايران رو بخوبی بيان ميکنه .
ولگرد: میگویند:
One picture is worth a
thousand words
......
زیتون فکر نمیکنی بعصی قادرند با دوربين حتی عکس رويا ها یشان را هم بگيرند
........
چشمت مریزاد اولیویای عزیز
وای از اين عکس دومی
ان مردها که روی زمين دوز بازی ميکنند ...
در دلم آرزوداشتم ولگرد یکی از انها بود .. بقیه‌ی کامنت زیباش رو در اینجا بخونید.

حمید پوریان:
Post modern does not need symbolism. It was interesting that every one read what is in their mind, when sujectivity become objec. It is denderes. Good picture, very goog. It is funny photography born in U.S. In post modern art there is one thing as a fondation FREEDOM, If you look at picture what you see, what you feel???

فرهاد: ای بابا ! پس درخت هام بلدن هم ديگه رو خر کنن. غلط نکنم اين درخته بايد سبيل باروتی ِ تبار ِ درخت ها باشه :)
شبح: والا زيتون يه ضرب‌المثل قديمي است که می‌گه گشنگي نکشيدي تا عاشقي از يادت بره!
فعلا که بچه پشت در اوين تحصن کردن و دست به اعتصاب غذا زدن عشق و عاشقي از سرمون پريده!
افسوس ما عاشق‌ترين بوديم و عشق همواره از ما دريغ شد!
آرام: عشق ماندنی است...
لنیوم: آی آی آی!‌ چه درخت ناقلايی!‌ :))
ندای بالای دیوار:‌ بعد دست کرد توی قفسهء سينه‌اش قلبش رو گرفت و کشيد بيرون.. قلب خون ريز رو که هنوز مي‌تپيد گرفت جلوی صورت معشوقه‌اش و گفت: حالا که قرار نيست برای تو بطپه میذارمش زير خاک تا بعدها درختی ازش رشد کنه که هر کسی رو ياد ناب‌ترين لحظهء زندگی اش بندازه.
بازم حمید پوریان: Looks you have a vision, able to see is a gift, able to see through is use of that gift with knowlge, experince. allow me to repeat the love poems of RumiLove is the way messengers from the mystery tell us things. Love is the mother. We are her sons. She shines inside us, visable-invisable, as we trust or lost, or feel it start to grow again

و باز ولگرد : فکر ميکنم اوون *درخت مجنون * بوده است!
اين شعر کلاسيک هم در باره مجنون چقدر زيباست...
/گرد بادی راکه ميبينی تو در دامان دشت/
روح مجنون است کانجا خاگ برسر ميکند.....
عاشق: والا اين درخت رو مثل اينکه موريانه خورده براي همين هم از درون پوک شده !!؟؟ اما بايد بگم درحقيقت موريانها عاشق بودند که تونستند يک همچين شاهکاري خلق کنند!!؟؟

...


پنجشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۴

شادی مردم بعد از بازی فوتبال







اين‌آقا بلوز قرمزه خودشو خفه کرد اين‌قدر رقصيد.



از حدود ساعت ۹ شب که فوتبال ايران و بحرين یک‌هیچ به نفع ایران تموم شد و رفتن ایران به جام جهانی مسجل شدَ مردم يواش يواش از خونه‌هاشون بيرون اومدن.
اول از تو کوجه صدای ترقه و جيغ‌و داد و هورا ميومد و بعد انگار شادی‌شون دیگه در کوچه‌و محله‌ی خودشون نمی‌گنجيد. پس با تجهیزات( تمبک و تمپو و دایره‌ و ضبط و بعضی‌ها با ماشین تزئین‌شده و برف‌پاک‌کن‌های دستکشی و بعضی‌ها رو صورتشون نقش پرچم ایران رو کشیده بودن رقصان به سمت ميادين و چهار‌راههايی که تو اين چند سال محل تجمع‌شده سرازير شدن.
ساعت ۱۲ شب جمعيت به اوج خودش رسيد. به طوری‌که هيچ‌ماشينی قادر به حرکت نبود. مردم وسط خيابون می‌رقصيدن و شادی می‌کردن. زن و مرد و پير و جوون. البته تا اونجايی که من ديدم مردا بيشتر وسط بودن و دخترا بيشتر در جمع‌های خانوادگی افتخار می‌دادن:)
البته همه در دست زدن و تشويق رقصنده‌ها شرکت داشتن.

حاشيه‌ها:
- به جز يه مورد که يه پسری شعر حميد مصدق رو می‌خوند: من اگر برخيزم٬ تو اگر برخيزی٬ همه برمی‌خيزند. ديگه من هيچ شعار ضد حکومتی يا سياسی نشنيدم. ولی دوسه مورد پاره کردن پوستر ديدم.
- از ساعت ۱۱ شهر به معنای واقعی پر از نيروهای پليس شد. البته زیاد درگیر نمی‌شدن اما سرباز‌هایی اسپری‌رنگ به دست گوشه‌ی شیشه‌ی جلوی هر ماشینی که از سرنشینانش بالای پنجره نشسته بودن و یا خیلی بوق می‌زدن و یا صدای ضبطشون خیلی بلند بود رنگ کوچکی می‌پاشیدن(می‌ترسیدن خودشون درگیر شن) اون‌وقت چند صد متر پایین‌تر که افسرا و کله‌گنده‌هاشون راه‌ها رو بازرسی می‌کردن ماشین‌هایی که رنگ‌داشتن رو نگه می‌داشتن.
یه جا سربازه اومد رو ماشین ما رنگ بپاشه دید خانوم تو ماشین‌هست معذرت خواست و گفت سریع رد شید. آخه تو ترافیک سنگین چطور می‌شه سریع رد شد؟:)
- در نقاط مرکزی شهر تعداد انگشت‌شماری پسر جوون به ماشین‌های عبوری خسارت می‌زدن. ماشین ماکسیمای همسایه‌مون حسابی کج‌و کوله شده بود از بس بهش مشت زده بودن و با چوب کوبیده بودن به بدنه‌ش.

چهارشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۴

Imagine all the people Living life in peace..

۱- این شعرزیبای جان‌لنون تقدیم می‌کنم به همه.
فکر کن یه روز تموم اینا به حقیقت بپیونده!

John Lennon

Imagine

Imagine there's no heaven
It's easy if you try
No hell below us
Above us only sky
Imagine all the people
Living for today...
Imagine there's no countries
It isn't hard to do
Nothing to kill or die for
And no religon too
Imagine all the people
Living life in peace...
Imagine no possesions
I wonder if you can
No need for greed or hunger
In a brotherhood of man
Imagine all the people
Sharing all the world...
You may say i'm a dreamer
But i'm not the only one
I hope some day you'll join us
And the world will be as one

2- اونی که تو عکس مطلب پایینه عکس یه مقبره‌ی 4 نفره‌ی عمودیه که در جای‌جای شهر تهران ساختن. چندبیل‌ استخون شهدا رو که به تازگی در میادین نبرد پیدا می‌کنن تو یه چاله تو پیاده‌رو می‌ریزن و آرامگاه کوچیکی روش می‌سازن. بعد اسامی چند پلاک از رزمنده‌هایی که شهادتشون تقریبا ثابت شده روش می‌نویسن.
من که فکر می‌کنم حتی خانواده‌های اینا راضی نباشن که قبر فرزنداشون اینجوری وسط پیاده‌روها سبز بشه. شعار شهرداری که سودای رئیس‌جمهوری در سر می‌پرورونه::" ایران را سراسر قبرستون می‌کنیم!"

3- به یه مغازه رفتم که تموم شیشه‌‌های ویترینشو پر کرده بود از عکس رفسنجانی. خود حاج‌آقا نبود. پسرش داشت کار می‌کرد. به شوخی گفتم چقدر پول گرفتین اینا رو زدین؟
جواب نداد.
الکی پروندم: 50 هزار تومن؟
با حالت عصبی گفت: نخیر، ما خودمونو اینقدر ارزون نمی‌فروشیم.
با خنده گفتم: اِ... پس خودتون گرون فروختید؟:)))
فکر کنم اگه طمع به سود چیزایی که ازش خریده بودم و داشت حساب می‌کرد نبود، حتما منو بدون خریدام از مغازه‌ بیرون می‌کرد.

4- پنداری آه مغازه‌داره دنبالم بود... چون شونه‌ی تخم‌مرغ، درست وقتی به خونه رسیدم از دستم افتاد و همه‌ش شکست:(
آخه بگو سیب‌زمینی و پیاز و گوجه‌سبز و ماست و شیرو و پنیر و گوجه‌فرنگی و خیار و نون می‌خری دیگه یه شونه تخم‌مرغ 30 تایی بدون محافظ خریدنت برای چیه؟ تا به‌حال این‌قدر به خودم ضرر نزده بودم.

5- این روزا رو آدما اصلا نمی‌شه حساب کرد. یه کسایی رو می‌بینم دارن برای کاندیداها فعالیت می‌کنن که فکر کنم اگه وبلاگ داشتن هزارتا شعار سردر وبلاگاشون می‌چسبوندن که هر کی رأی بده خره و انتخابات فرمایشی تحریم باید گردد و...
اما برای پول چه‌کارهایی که نمی‌کنن. به یکیشون زنگ زدم.
- دختره‌ی حسابی آخه تو دیگه چرا؟
گفت عیب نداره تو کارای مدیریتی تجربه به دست میارم. تو هم بیا.
گفتم من ازین پولا از گلوم پایین نمی ره. راستی، تو چرا روی برگ بازنده شرط بندی کردی؟ (برای کروبی فعالیت می‌کرد. خانمش تو کرج دوست و آشنا داره و از طریق اونا کلی نیرو جمع کرده) هیچی نگفت.
امروز تو خیابون(4راه طالقانی) که نزدیک ستاد رفسنجانیه تصادفی دیدمش. گفتم ستاد کروبی اینجاست؟.گفت نه بابا دیگه برای رفسنجانی کار می‌کنم.
گفتم چی شد؟!!
گفت فکرامو کردم. حق با تو بود باید رو برگ برنده شرط بست!!! جل‌الخالق! عجب ابن‌الوقتیه این دیگه:)

6- امشب از باشگاه شهرداری رد می‌شدم دیدم همایش مشارکتی‌هاست برای تبلیغ معین. گویا محمدرضا خاتمی سخنرانی داشت. حیف که وقت نداشتم وایسم و باید جایی می‌رفتم. مطمئنم اگه می‌خواستم رأی بدم، معین از همه‌شون بهتر بود.

7- طرفدارای معین در وبلاگستان برای خودشون یه حلقه درست کردن...
با چیزایی که دورو برم می‌بینم، امید زیادی به انتخاب معین ندارم. باور کنید همه‌ی شهرها "تهران" نیست. نمی‌دونید چه پول‌هایی داره تو این شهر 3 میلیونی کرج خرج می‌شه و چه قول‌هایی می‌دن. جوری که مخالف‌ترین آدما خودشونو فروختن. اگر چه ارزون نه. ولی فروختن فروختنه، ارزون و گرون نداره.
اگه همه‌ی مردم این‌قدر عزت‌نفس داشتن که رأی ندن و نگن هر‌کی خر می‌شه ما هم سوارش می‌شیم(غافلن ازین که اونا سوار مان) اوضاع خیلی بهتر می‌شد.
وقتی همه‌ی مردم رأی ندن حکومت چیکار می‌تونه بکنه؟ باور کنید هیچی! این‌قدر نترسین.
تا قانون اساسی عوض نشه، این وطن وطن نمی‌شه.

8- خانم ابتکار دیروز اومد کرج و یه کنفرانس مطبوعاتی راجع به محیط زیست کرج راه‌انداخت. مردم کرج از سیاست‌های محیط‌زیستی دولت بی‌اندازه ناراضی‌ان( بگو از کدوم سیاستاش راضی‌ان که این دومیش باشه) احتمالا به زودی کرج سرسبز سابق به یه شهر بی‌آب و علف تبدیل می‌شه.
طبق معمول بادی‌گاردای وحشتناک خانم ابتکار همراهش بودن.
ابتکار تموم سوال‌های محیط‌زیستی رو با بی‌تفاوتی جواب داد و یه جوری قضایای فروش یواشکی باغ مهرشهر و انتقال کل آب رودخونه‌ی کرج به تهران رو سَمبل کرد.
بادی گارد خدابین(رئیس اسبق و از اعضای فعلیشورای شهر کرج) هم یه مشت به صورت یکی از خبرنگارها که گفته بود شما هم باهاشون همدستین، زد و...
خدا سایه‌ی این بادی‌گاردا رو از رو سر ملت کم‌کم کم نکنه!

9- سیاستو حالا ول کن. یه شیرینی درست کردم که انگشتاتو باهاش می‌خوری،:)
خیلی کم‌خرجه. موادش فقط پوست میوه‌ی گریپ‌فروته و شکر.
یکی دوکیلو گریپ‌فروت می‌خری و پوست می‌کَنی. گریپ‌فروت تو‌سرخ باشه بهتره. خودشو نوش جان می‌کنی و پوستشو خلال خلال می‌کنی( پوست کاملش...با سفیدیاش!)
پوست گریپ‌فروت تلخه و اول باید تلخی‌شو بگیری. خلال پوست‌گریپ‌فروتارو می‌ریزی تو یه کاسه‌ی بزرگ و روش آب سرد می‌ریزی. به‌طوری که آب روشو بگیره.
بعد از 24 ساعت آبشو خالی می‌کنی.
هنوزم تلخه. باید توی آب‌جوش بریزیشون و بعد از 5 دقیقه‌ قُل‌زدن آبکش کنی که آبش بره. دو بار این عمل شنیع رو انجام می‌دی تا تلخی‌ها از رو برن.
حالا شکر رو( حدود یه لیوان) در یک ظرف تفلون می‌ریزی و با کمی آب(مثلا نصف‌لیوان. بستگی به شکر داره ) می‌جوشونی تا شهد غلیظی درست بشه. خلال‌ها رو می‌ندازی توش. و هم می‌زنی تا شهد به خورد خلال‌ها بره و حسابی شیرینش کنه.(می‌تونی چند قاشق گلاب هم اضافه کنی تا خوش‌عطرتر بشه) بعد که چیزی از شهد باقی نموند خلال‌ها رو می‌ریزی تو یه ظرف و روشون خاکه‌قند یا شکر می‌پاشی تا خوشگل‌تر و شیرین‌تر بشن.
وقتی خنک شد می‌تونی نوش‌جان کنی و بقیه‌شم تو یه تاپر(ظرف پلاستیک دردار) بریز و بذار تو یخچال که هر وقت مهمون اومد جلوش پز بدی:)
نذار شوورت همه رو یه‌نفس بخوره ها :)


یکشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۴

دلبر جانان من

1- برای احمدی‌نژاد عزیزم!
برده‌دل‌وجان‌من، دلبرجانان‌من،
دلبرجانان‌من، برده‌دل‌وجان‌من



باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم
آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم...
( هوشنگ ابتهاج)

من نمی‌دونم این چه عادتیه که ما ایرانی‌ها داریم و رو قیافه‌ی دیگران نظر می‌دیم. مگه رئیس‌جمهور می‌خواد برامون فیلم‌سینمایی بازی کنه؟ تازه... احمدی نژاد به نظر من خیلی هم خوش‌تیپ و ملوسه.

پشت سر این بدبخت ببین چه چیزایی می‌گن! شبیه اصلان گم‌خواریا غم‌خواره.
(هنرپیشه‌ی آرایشگاه زیبا که نقش یه سیگار‌فروش قزوینی رو بازی می‌کرد و یه طوطی به اسم بی‌بی‌داشت.)
بابا جون،‌ شما به کارا و خدماتش توجه‌کن ببین طفلکی چقدر کار کرده و زحمت‌کشیده.

براش درآوردن که در دوسه‌تا قتل دست داشته.
آخه آدم کدوم حرفتو باور کنه؟ از یه طرف می‌گی جمعیت ایران زیاد شده٬ از اون طرف برای دو نفر که در مقابل دریای بیکران جمعیت ایران‌هیچن کولی‌بازی درمیاری!!

عزیز من، حساب کن شما چند ساعت صرف رفتن به بهشت‌زهرا می‌کردی؟ رفت و برگشت 8 ساعت؟
بده بهشت زهرا رو آورده بغل گوشِت؟
اول می‌ری تأتر شهر تأتر بی‌ناموسی‌تو می‌بینی. بعد چند قدم میای این‌ورتر یه فاتحه‌ برای مرده‌ها می‌خونی و استخونات سبک می‌شه. تازه بی‌چاره داره چسبیده به تأتر یه مسجد گنده می‌سازه. ای بابا شما هم ...






2- شورش سفید
این اصطلاحیه که پرویز پیران جامعه‌شناس معروف برای شرایط امروز جامعه‌مون به کار می‌برند.
به نوشته‌ی زهره خوش‌‌نمک در روزنامه‌ی شرق 11 خرداد،
طبق آمارهای ارائه‌شده از طرف 23 نهاد درگیر با آسیب‌های اجتماعی،
سن بزهکاری به زیر 10 سال، کف سنی فحشا به 14 سال، و کف سنی اعتیاد به 13 سال رسیده و حدود 14 میلیون ایرانی با مشکل روانی دست و پنجه نرم می‌کنند.
در دهه‌ی دوم بعد از انقلاب آسیب‌های اجتماعی سالی 25٪ رشد داشته!
خشونت‌های خانگی مثل: شوهرکشی، زن‌کشی، والدین‌کشی، و فرزندکشی 35٪ رشد، اعتیاد نوین 27٪ رشد،
نوجوانان و جوانان در معرض اعتیاد 60٪ رشد، فرار دختران از خانه 23٪ رشد، طلاق 17 ٪ رشد و صیغه 20٪ رشد داشته!
افزایش مواردی چون خودکشی و عقاید شیطان‌پرستی 20 تا 30٪ رشد، سیگاری شدن ورشد ایدز 100٪ در مقطع دانش‌آموزی.
این موارد به‌علاوه‌ی کودک‌آزاری، خشونت‌های جنسی، زنان خیابانی و... با شتاب غیرقابل باوری رو به افزایش هستند. از آن‌طرف مسئولین این آمار را نادیده می‌گیرند و یا اصولا نفی‌اش می‌کنند.
( انشالله که گربه ‌است...)

بفرما!
اون‌وقت هی بگید که بعد از انقلاب در همه‌چیز پس‌رفت و عقب‌گرد داشتیم!

3- این همه غذاهای روز ارتحال از کجا میاد؟
مدیر‌عامل کارخانه‌ی کوچکی در وسطای راه تهران و کرج تعریف می‌کرد:

"چند سال پیش ، اولای خرداد بود که بهم زنگ زدن، صدای آشنایی پشت خط بود که منو با مهربونی حاج‌آقا خطاب می‌کرد.
- حاج‌آقا شما برای روز 14 خرداد چند پرس تقبل می‌کنید؟
گفتم: ماشالله اونایی که باید تقبل کنن اون‌قدر دارن که به ما احتیاجی نیست.
گفت: انگار منو نشناختید! من حجت‌الاسلام انصاری هستم از بیت امام.
رنگ و روم پرید و دوباره از اول سلام و احوالپرسی کردم و گفتم حاج‌آقا می‌دونید 14 خرداد تعطیله و آشپز و بروبچه‌ها همه خونه میرن.
- اشکالی نداره، از این به بعد آشپز و خدمه‌ی آشپزخونه‌ی کارخونه‌ی شما هم مثل بقیه‌کارخونه‌ها دایره و از طرف شما من قول 4000 پرس غذا رو می‌دم.
به تته پته افتادم:
حاج‌آقا 4000 تا؟ من همه‌ش 300 پرسنل دارم و کلا قابلمه‌هامون بیشتر از این جا نمی‌شه.
انصاری شروع کرد شمردن که هر کارخونه‌ای چقدر قراره غذا تحویل بدن، ایران خودرو اینقدر، قلان کارخونه اون‌قدر(اسم کارخونه‌ها یادم رفته)
- حاج آقا خوب اونا بیشتر از 5 هزار پرسنل دارن(این مربوط به اون‌موقع‌ست الان خیلی بیشترن)...
خلاصه اونقدر چونه زدم تا مقدار رو به 500 پرس رسوندم.
بعد انصاری رفت رو بحث کیفیت غذا. برنجش اعلا باشه، روغنش خوب باشه،‌زعفرونش زیاد باشه. با کانتینر یخچال‌دار حمل کنید واگر کسی مسموم بشه مسئولید و...
خلاصه از اون‌سال هر 14 خرداد افتاد گردنمون. پول مواد غذایی و اضافه‌کار پرسنل آشپزخونه و....
صد البته٬ من جوری سر خود کارگرا سرشکن می‌کنم که خودم ضرر نکنم..."

نتیجه‌گیری می‌کنیم که غذای ارتحال که همه فکر می‌کنن مجانیه و بعضیا گونی می‌برن پر می‌کنن فکر می‌کنن غنیمته، از جیب خودشونه.


۴- جواب من به سوال اسد عزیز: آیا در انتخابات شرکت می‌کنید؟در بخش حاشیه‌‌ای بیلی‌و من چاپ(!) شد. اینو اوائل خرداد پیش نوشتم:
((من تصمیمم رو گرفتم. در انتخابات شرکت نمی‌کنم! رد صلاحیت کاندیداهایی که ظاهرا رگه‌ای از دموکراسی در وجودشون بود، بهم نشون داد که مرجع تصمیم‌گیری دیکتاتوری در بالا هست که هر زمان می‌تونه هر کیو دلش می‌خواد بایکوت کنه و حتی حق نفس کشیدن رو هم ازش بگیره. کسایی هستن که بدون اینکه هیچ نقشی در بهبود وضع جامعه داشته باشن، با قدرتی که از طرف بالا بهشون تفویض شده، ‌شدن ترمز پیشرفت این مملکت و با تموم قدرت سعی در ویران کردن کشور دارن.. تأیید دوباره‌ی صلاحیت معین عزمم رو جزم‌تر کرد. فهمیدم تا اون مرجع تصمیم‌گیری دیکتاتور اون بالا هست بهترین آدم هم بیشتر از یک عروسک خیمه‌شب بازی نیست. چرا باید «شورای مصلحت نظام» داشته باشیم اما «شورای مصلحت ملت» نه؟ نظام باید در خدمت ملت باشه یا برعکس؟ می‌بینم این‌ها در این ۲۶سال فقط به فکر مصالح نظام بودن و مصالح و حقوق مردم به هیچ‌وجه در نظر گرفته نمی‌شه. فکر می‌کنم وقتی به کسی که از میون خودشون برخاسته رحم نمی‌کنن چطور انتظار دارم که دلسوز ما باشن؟ اگر به معین رأی می‌دادم یعنی توقع بهبود اوضاع رو داشتم. ولی وقتی می‌بینم اگر معین و یا حتی شخصی کاملا مطابق با سلایق و آرزوهای من بیاد از خودش هیچ قدرتی نمی‌تونه داشته باشه. دیگه چه توقعی می‌تونم داشته باشم؟ نه، اشکال از خاتمی‌ها و معین‌ها نیست. اشکال از قوانین این نظامه.))

پ.ن.
خوشبختانه این بحث از حاشیه‌ی وبلاگ بیلی و من به متن اصلی آورده شد. منم این پیشنهاد رو چندوقت پیش به ایشون کرده بودم که البته اون‌موقع صلاح ندونستن. به نظر من این‌روزا این مسئله یکی از مهمترین مسائلمونه. بخصوص برای ماهایی که ایران زندگی می‌کنیم. خواهش می‌کنم همه‌مون در این بحث شرکت کنیم.

حرف‌هایی با طرفداران معین دارم.
اولا اینو بگم که هرگز اجازه نمی‌دم کسی به اونایی که می‌خوان به دکتر معین رأی بدن توهین کنه!
من از نزدیک با چندنفر از طرفدارای دکترمعین آشنام- چه اینجا و چه در بیرون- و واقعا نیت پاکشون برام ثابت‌شده‌ست.
......
.....


پ.ن. وقتی قطع کردم زنگ زدن و مهمون ناخونده برامون اومد. هنوزم اینجان. شام براشون پختم و الان هم سرشون رو به تلویزیون گرم کردم که بیام بنویسم. نمی‌تونم زیاد بنویسم. کامنت‌های مطلب قبلی هم هنوز جواب ندادم:(


۵- طرفدارای رفسنجانی در کرج خیلی فعالیت دارن. خیلی تبلیغ و خیلی پول خرج می‌کنن. متاسفانه دوسه‌تا از دوستای منم در ستادش فعالیت می‌کنن.بهشون خیلی قولا دادن.
اینا رفیق نیستن که! نارفیقن:))
طرفداری معین برعکس تهران در کرج زیاد فعال نیستن و برادران زارع که مثلا روسای ستادشن اصلا در کرج خوش‌نام نیستن! در واقع یه نوع ضدتبلیغن براش.

۶- از بدبختی فردا هم امتحان دارم و حساب کرده بودم امشب تا صبح می‌شینم می‌خونم. لعنت بر مهمون بی‌موقع! بخصوص از نوع دوست‌داشتنیش که وقت آدمو بیشتر می‌گیره.
امتحانای دبیرستانی‌های تا قبل از انتخابات تموم می‌شه و امتحانای دانشجوها وسطاشه. امیدوارم همگی امتحاناشونو خوب بدن و لطفا کمتر بیان پای اینترنت!

۷- اصلا دوست ندارم احساس گوسفندبودن بکنم. چه چوپانش خوب باشه چه بد.
از اطاعت کورکورانه بدم میاد. از اینکه یکی احساس کنه با نی‌زدنش می‌تونه مسخم کنه بدم میاد.
متاسفانه این رئیس‌بازی‌ها و رقصوندن‌ها به نت هم کشیده شده. و یه‌عده هم بدشون نمیاد این وسط بازی بخورن.
بذارید هر کی شخصیت‌مستقل خودشو داشته باشه.
لطفا کسی رو به‌خاطر اینکه همراه جریانی که شما درست می‌کنید نمیاد منزوی نکنید.
شما هم لطفا رو جریان موجی که درست می‌شه نپر.
فکر کردن چیز خوبیه. وبلاگ مستقل نوشتن از اون هم بهتره!

۸- راستی يادم رفت بگم که علی‌قديمی(فاميل عباس جديدی) می‌خواد به احمدی‌نژاد رای بده.ای‌ول سليقه!
اين بنر هم براش ساخته! فکر کنم ديگه کار تمومه:) معین و رفسنجانی هم برن کشکشونو بسابن!




۹- آقای ابطحی در مورد مجتبی‌سميعی‌نژاد بلاگر زندانی چیزای وحشتناکی نوشته....
متاسفانه تنها کاری که از دستم برميومده امضای هر بيانيه به نفع اون بوده. و اعلام همبستگی با اعتصاب‌غذا برای اعتراض به عدم رعايت حقوق بشر٬ دفاع از آزادی و.... دیگه چکار می‌شه کرد؟