1- مردم
آنها باید چیزی از آفتاب
درونشان باشد
مردم را میگویم!
- مردممان را میگویم-
باری، که با این هوای تلخ
که با این همه فقر
که با این شلاق و شکنجه
هنوز،
لبخندی حتی
بر بام یک صبح مهگرفته
به آسمان سلام میکنند
و پرندهها را نفس میکشند
و سرود را در باد
بهیاد پرواز میخوانند
حتما آری
آنها باید چیزی
یا شبیه چیزی از شبنم
یا خاطرهی پرواز
درونشان باشد
مردم را میگویم!...
که با این همه نهال به پاییز نشسته
که با این دل خسته
هنوز،
با امیدی حتی
آویزان بر آخرین ستارهی از شبمانده
برای کودکانشان
قصهی ممنوعهی عشق میخوانند
و از زنبق وحشی و کوچههای آشتی
از بوی یاس و طعم آزادی
لالایی میگویند
حتما آری
آنها
مردمان را میگویم!
باید چیزی شبیه سرود رهایی
درونشان باشد...
مجید. م.)- استکهلم )
2- دیشب اومدم مطلب جدید بنویسم دیدم وبلاگم باز نمیشه از خیرش گذشتم.
خواستم بنویسم حالم بههم میخوره وقتی در تلویزیونهای لوسآنجلسی میشنوم که کسی میگه: من انتخابات رو تحریم میکنم تا مشتی باشم بر دهان آخوندهای یاوهگو(درست مثل شعار اینا)... وقتی میگن هیچکی در ایران نمیخواد رأی بده در صورتیکه خیلیها رو میدیدم که میخوان رأی بدن و نگاه بدبینانهی من تا دیشب رقم 18 میلیون رأیدهنده رو حدس میزد. وقتی برای اولین بار پای سخنان آذرماجدی(همسر حکمت) نشستم و دیدم هر کسی بهش تلفن میکنه و با دلیل میخواد بگه رأی بدیم بهتره فوری گوشیرو قطع میکنه و میگه اینم یکیدیگر از مزدوران رژیم بود. پیش خودم گفتم اینان که خودشونو نیروی اپوزیسیون قوی به حساب میارن؟ ما 26 سال مبارزه کردیم که بتونیم حرفامونو بزنیم و حالا بریم سرخونهی اول؟ وقتی 300 نفر جایی شلوغ میکنن و به جای شعار بر علیه حکومت میزنن ماشینای مردمو خورد میکنن(اعتراضِ کور) و این تلویزیونا این حرکت رو حرکت میلیونی مردمی به حساب میآورد تو دلم میخندیدم.
من میخواستم رأی ندم. اما این نظرمو به هیچکس تحمیل نکردم. دوست داشتم هرکسی به این نظام اعتقاد نداره رأی نده. میدونستم خیلیهستیم. از طرفی هم میدونستم این تحریم میشکنه. مردم ایران تو این 26 سال چیزایی به دست آوردن، هر چند کوچک،که نمیخوان از دستش بدن. دوست دارن قدم قدم برن جلو. از شورش و بلوا بدشون میاد. از نتیجهای که پشت خراب کردن این جکومت ممکنه پیش بیاد میترسن! حق هم دارن. نمونهش انقلاب 57 بود.
انقلاب بد نبود. اما به دست میوهچینا افتاد.
3- امروز روز عجیبی بود....
پدرم و سیبیلکم میخواستن به معین رأی بدن. من و مامان و برادرم نمیخواستیم اصلا رأی بدیم.
بحثها قبلا شده بود و امروز قرار نبود دیگه کسی کسی رو مجاب کنه. من اما خیلی دلم میخواست برم حوزهها ببینم چه خبره.
صبح خیابونها خیلی خلوت بود. از بس هوا گرم بود.. دو روزه هوا خیلی گرم شده .( ما برای اولین بار کولر روشن کردیم.) تو تلویزیون داشت چند تا مسجد رو که مثل هر سال از قبل خبر دادن و مردم هجوم میبرن به اونجا برای ثبت تصویرشون در تلویزیون، نشون میداد. گفتم انتخابات قبلی- انتخابات شوراها- که مردم خیلی کم درش شرکت کردن هم این مسجدها رو نشون میداد که پرن. گفتم خوبه کمتر از 18 میلیونی که حدس میزدم شرکت میکنن و اینا آبروشون تو جهان میره.
قرار شد عصر بریم بیرون. عصرهای روز انتخابات معمولا خیلی خلوته. پیش خودم گفتم حیفشد تموم صحنههای انتخاباتی رو از دست دادم. قرار بود انتخابات تا ساعت 6 باشه و میدونستم اینا الکی میگن چون صفها شلوغه مهلتو یکی دو ساعت تمدید میکنن.
ساعت 5/5 رفتیم بیرون. برعکس هر جمعه و برعکس عصرهای انتخابات، خیابونها مملو از جمعیت بود. پسر و دختر و مرد و زن و بچه... به اولین محل رأیگیری که رسیدیم در کمال تعجب دیدیم صف تا کجاست!!! جمعیت تو حیاطش غلغل میزد... گفتیم لابد اینجا مردمو با اتوبوس آوردن و صف الکیه.
رفتیم به محل بعدی... اونجا بدتر از قبلی... من تا حالا دوبار به خاتمی رأی دادم و برای انتخابات شوراها هم رفته بودم به محلهای رأیگیری سر زده بودم. به جرأت بگم تا بهحال اینهمه آدم رو تو صف انتخابات ندیده بودم. به 6 محل دیگه سر زدیم و همه شلوغ... همه تیپی هم تو صفها بودن. جوون خوشلباس تا پیر بیمار واکربه دست... بابام و سبیلک دیدن ساعت از 7 گذشت تو یه صف وایسادن تا رأی بدن. خانم آرایشکردهای به طرف من اومد و انگشت دستراست منو گرفت و دید که جوهری نیست. گفت عزیزم بیا به هاشمی رأی بده. قراره حجاب رو آزاد کنه و ما هم بالاخره راحت میشیم. دلم سوخت که چرا باید آزادی رو در روسری نپوشیدن دید؟ او انگشتش جوهری بود و بحث بااو بیفایده. وگرنه بهش میگفتم اگر من روسری سرم نکنم ولی آزاد نباشم که حرفمو بزنم و یه دیکتاتور برما حکومت کنه چه فایدهای داره.
باز هم به محلهای دیگهی شهر رفتیم.
جالب اینجا بود که هر چه زمان میگذشت به تعداد جمعیت اضافه میشد. حدود ساعت 9 شب که گفته بودن مهلت تموم میشه تعداد رأی دهندگان صفبسته به اوج خودش رسید.خبر آوردن که تا ساعت 11 تمدید کردن.
تو مسجد گوهرشت پیش مردم وایساده بودم و به حرفشون گوش می دادم. چقدر جدی وبا علاقه بحث میکردن. طرفدارای معین روشنفکرتر از همه بودن. خیلی از زنهای چادری رو دیدم که به احمدینژاد میخواستن رأی بدن.
توی یکی از صفها یکی از همین چادریهای خزباللهی ِ احمدینژادی یهو بهم پرخاش کرد که به چه حقی داری عکس میگیری؟ جاسوس کجایی؟ اجازهنامهت کو؟ توجه همه جلب شد و دوستاش همه پریدن بهم و شروع کردن جیغجیغ و دوربینو از دستم کشیدن. فکر کردن جاسوس افبیآیی، سیایی، موسادی چیزی پیدا کردن. یکیشون رفت یه سرباز و یکی از رئیسای حوزه رو آورد. الحمدالله آقاهه مرد معقولی بود و زنا رو دعوا کرد که عکس گرفتن اشکال نداره. زنای دیگه هم شروع کردن خانم حزباللهیها رو مسخره کردن که از بس خوشگل و خوشلباسن میترسن بدزدنشون و این حرفا...
پیش خودم فکر کردم حالا که بیشتر مردم کاندیدایی که به عقایدشون نزدیکتره رأی دادن چرا من باید کنار بکشم تا کسایی که ازشون متنفرم سرکار بیان؟ مگه تو این هفتنفر من معین رو بهتر نمیدونم؟
به قول یکی از دوستان معینی، میگفت یه پله هم از قعر جهنم بیای بالا یک پلهست!
با مامانم حرف زدم. اونم بدش نمیومد رأی بده. من یواشکی شناسنامهمو گذاشته بودم تو کیفم. سیبا گفت برم شناسنامهتو بیارم؟ گفتم تو کیفمه! گفت ای ناقلا:) هر دو مون ساعت یکربع به 11 رأی دادیم.
داداشم که تو خونه مونده بود چون میگفت رأی دادن کار خائنینه،. وقتی گفتیم صفهایی که تو تلویزیون نشون میدن واقعیه جا خورد . وقتی گفتیم طرفدارای رفسنجانی و احمدینژاد مخ آدم رو میخورن از بس یواشکی تبلیغ میکنن غیرتی شد که اونم بره رأی بده. اما دیگه دیر شده بود.
- شناسنامهی خیلیهایی که اومده بودن رأی بدن تا حالا مهری نخورده بود. یعنی برای اولینبار تو عمرشون اومده بودن رأی بدن. با اینکه سنشون 30 یا 40 سال بود.
- من رأی ندادم که مشتی بر دهان جرجبوش بزنم.
رأی ندادم که به نظام مشروعیت بدم.
رأی ندادم که به حرف اسمشونبر گوش کرده باشم.
رأی ندادم که بوقهای تبلیغاتی رژیم اونو به حساب خودش اعلام کنه.
نمیخواستم جرزنی کنم.
می دونم معین تو انقلاب فرهنگی سال 59 در دانشگاه شیراز خیلیها رو اخراج کرده. مثل کارحجاریانها و گنجیها و .... در سالهای اول انقلاب. برای من مهم اینه که حالا حرفاش یهپله از دیگران جلوتره. احساس کردم باید تو انتخابات باید با مردم باشم و در انتخاب کسی که از همه بهتره، حتی یه کم، دخالت کنم.
احساس کردم بقیه کاندیداها چندین پله مارو به عقب میبرن.
دیدم مدتهاست ناخودآگاه تو کیفم تموم مایحتاج یه زندانی برای روزای اول زندان رو گذاشتم و همهش میترسم دستگیر بشم. میترسم از حکومت و از رئیسجمهوری که به زور عقیده داره. دیدم معین حداقل تو حرف اینطور نیست.
از معین انتظار زیادی ندارم. برای خودم ازش بت نساختم. حَدِشو میدونم.
برنامههاشو خوندم. نسبت به این حکومت خیلی مترقیتره. باید کمک کنیم خیلی کارا رو با هم کنیم. نیروی کمی نیستیم... ما می تونیم فشار بیاریم خیلی چیزا رو عوض کنیم. مهمترینش خود قانون اساسی...
هنوز تو وبلاگستان نخوندم چه اتفاقاتی افتاده. با توجه به کامنتهایی که برام قبلا نوشتهبودن میدونم فحش زیاد میخورم.. میدونم در وبلاگ بیلیومن اسمم جزء کسایی نوشته شده که قراره رأی ندن.
احساس کردم که باید رأی بدم و دادم……پیشاپیش معذرت میخوام از کسایی که ازم ناراحت یا ناامید شدن:)
این عکسها همه بعد از تموم شدن زمان رسمی انتخابات گرفته شده. از ساعت ۷ بهبعد...
به نظرتون عجیبنیست آقایون بهجای سمتراست(خانوما)، دارن سمت چپو نگاه میکنن؟:)) آخه بعضیا از بیرون مسجد داد میزدن آی خائنا چرا دارید رأی میدید؟
۴- خوزستان دوروزه که برق نداره و بعضی شهرهای خوزستان وقتی برقشون قطع میشه آب هم ندارن. با گرمای ۵۰ درجه شرجی فکر کنید بدون کولر و بدون آبی برای دوش گرفتن...
برای همین خوزستانیها خیلیهاشون رأی ندادن و دیگه با التماس ازشون خواستن برن بیرون و گفتن تا ۱۲ شب تمدید میکنیم که هوا کمی خنکتر میشه. دوستی که بهمون زنگ زد گفت خیلیها رو دیده که به احمدینژاد رآی دادن. بیچارهها فکر میکنن واقعا احمدینژاد مرد خاکی و فقیریه و مثل رجایی فقط اون خونهی محقر رو داره... خبر ندارن که چه.... لاالاه الی الله....
دوستی با ایمیل برام نوشته که احمدینژاد به یکی از مغازهدارهایی که دنبال مجوز کسب رفته شهرداری گفته ۲ میلیون بگیر و برام ستاد راه بنداز تا جواز کسبتو برات سهسوته درست کنم...
دوست دیگهای میگفت: مغازهمو برای رفسنجانی ستاد کردم. برای یه هفته ۱۰ میلیون به من داد و ۵ میلیون به خانمی که تو این مدت پشت میز نشست و ریاست کرد. به فعالین و سازماندهندههای جوونا برای پخش کردن پوستر و برچسبون هر کدوم ۲ میلیون...
قالیباف هم که این اواخر حناش برای کسی رنگ نداشت. اونقدر از پول ارتش براش خرج کردن و ازبس که کارای مشکوک کرد. توجه کردید وقتی یونسی تهدید کرد که لو میدیم بمبگذاریها به دستور چهکسی بوده، دیگه بمبگذاری قطع شد؟
۵- با اونایی که میگن مردمی که رأی میدن عین گوسفندن، یا الاغن و یا باریبه هر جهتن و یا.... مخالفم. با اینکه به چشم خودم دیدم حتی بعضیا دهبیستسیچهل میارن رأی میدن، بعضیا دنبال منافع شخصیشونن. و بعضیا حتی کاندیداها رو نمیشناسن و.... ولی اکثرشون هدفی رو دنبال میکردن. واقعا فکر میکردن فلانی بشه برای مملکت بهتره. درسته اشتباه هم میکردن ولی همین احساس وظیفه خوشحالم کرد...
خیلی از کسایی که رأی ندادن واقعا خنثی بودن(نه همه!). نه اینکه مخالف رژیم باشن یا چیز دیگه. کسایی که تو هیچ جمعی شرکت نمیکنن و میگن هر چی شد شد...
۶- موضوع بیربط به انتخابات:
من هر وقت به وبلاگ پاگنده میرفتم عکسهای کوچیکی تو بعضی پستاش میدیدم. گاهی عکسا به نظرم عجیب به نظر میومد... تا حالا نمیدونستم باید روشون کلیک کنم تا کاملشو ببینم:))
۷- درود بر هوشنگ دودانی و عباس معروفی که میگویند... "برمیگردیم ایران، ما را به جای زرافشان زندانی کنید!"
این پیشنهاد را تعداد زیادی از هنرمندان و روشنفکران داخل کشور هم دادهاند. از جمله سیمین دانشور، فریبرز رئیس دانا، علیاشرف درویشیان وعمویی( که خودش سالها در رژیم گذشته زندانی بود) و خیلیهای دیگر که اسمشان در وبلاگ آقای دودانی نوشته شده.
8- گزارشگران بدون مرز اسامی وبلاگهای برنده طرفداران آزادی بیان در جهان را اعلام کردن و همونطور که پیشبینی میشد از ایران مجتبی سمیعینژاد برنده شد:)
قابل ذکره که 10 تا از کاندیداها آرای خودشون رو تقدیم به مجتبی کرده بودن که مدتهاست به خاطر ابراز عقیدهش در زندانه.
۹- گزارش لحظه به لحظهی علی قدیمی از انتخابات....
۱۰- گزارش مهدی جامی از انتخابات در وبلاگستان در بیبیسی و به زبون انگلیسی: Iranian blogs take on the election
۱۱- آقا من یه همجرم پیدا کردم. رضا قاسمی
:50 | Zeitoon | نظرها(212)
سهشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر