شنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۳

تجمع 22 بهمن

۱- با خویشتن می‌گفت
"می‌رسم فردا به رویاهای دور از دست"
پای می‌کوبم ز شادی
بانگ بر می‌آورم
این است آزادی.
لیک از تکرار فرداها و فرداها
خسته‌ و افسرده می‌گوید:
"وه! که ره
صعب است و طولانی."
کاش زین افزون نگردد غم
مایه‌ی یأسش نباشد کاش
تا برآرد بانگ:
"ای دریغ و درد!
می‌زدم عمری قدم
در کوچه‌ی بن‌بست."...
(محمد مفتاحی)

2- اعتراف
هر کی پشتم هر چی می‌خواد بگه... اما من اعتراف ‌می‌کنم که دیروز 22 بهمن از صبح رفتم بیرون! پیش خودم گفتم چرا من همیشه باید از مردم جدا باشم؟! مگه من کی‌هستم که بخوام بر علیه خواست مردم کاری بکنم؟ مگه من تافته‌ی جدابافته هستم؟ رفتم و در خیل مردم خودمو حل کردم. مستحیل شدم. تو مردم گم شدم! آه...
حتی درد پای زخمی‌م رو فراموش کردم، انگار معجزه‌ای اتفاق افتاده بود...
ماشالله، چشم حسود کور، چقدر هم اومده بودن. همه هم راضی و خوشحال. از مرد و زن و کودک و پیر. من چرا تاحالا 22 بهمن نمی‌رفتم بیرون؟ مگه مرض داشتم؟ نه بابا. برای اینکه هیچوقت این‌طوری برف نیومده بود.
وقتی دیزین با پای خودش میاد اینجا، مگه می‌شه نرفت! تا رسیدم اولین جمله‌ای که به نظرم رسید بگم این بود: ا... راهپیمایی 22 بهمن امسال اومده اینجا؟( شمالی‌ترین نقطه‌ی بلوار طالقانی) و هرکی شنید با قهقهه گفت آره!
هر کسی یه وسیله آورده بود: یکی تیوپ ماشین،‌ یکی لاستیک کف ماشین، یکی سفره‌ی خونه‌شو آورده بود با دیگران تقسیم می‌کرد. یکی نایلون، یکی کیسه زباله، بعضی‌ها سینی، بعضی‌ها خودشون سورتمه و... ساخته بودن. دوست‌دختر پسرا بی‌هیچ مزاحمی دلی از عزای توبغل‌هم نشستن درآوردن(به بهانه‌ی باهم سُرخوردن). زن‌و شوهر و بچه‌ها هم با هم کیف می‌کردن، مسن‌ترها هم تو ماشین نشسته بودن و باقالی و لبوی داغ و آش رشته و چایی می‌خوردن و گاهی کوچیکترا رو صدا می‌کردن تا باهاشون تو خوردن شریک شن. از همه‌ی ماشین‌های پارک شده موسیقی‌شاد پخش می‌شد. لباسها همه رنگارنگ. همه خنده بر لب.
بعضی پسرا دوست‌دخترشون رو با شال‌گردن روی زمین می‌کشیدن و دختر‌ها غرق شادی و خنده می‌شدن. خوشحالم که ملت ما دارن شادی‌کردن رو یاد می‌گیرن. چون استثنائا هیچ حزب‌اللهی اونجاها نبود هر چی دلشون می‌خواست می‌گفتن. بعضیا شعار هم می‌دادن. و هیچکس هیچکس رو دعوا نمی‌کرد. پسر موژل زده و خوش‌تیپی موقعی که با سرعت از تپه‌ای میومد پایین داد زد: درود برشاه. و همه خندیدن. نه کسی تأییدش کرد و نه اخمی کرد. یکی دیگه درود بر کشوری گفت و باز همه خندیدن. هر کسی آرزوهای خودش رو داد می‌زد یا شوخی می‌کرد. چیزی که برام مسلم بود این بود که تعداد ماها بیشتر از تعداد اونایی بود که تو خیابون داشتن شعارهای اجباری و تحمیلی می‌دادن.
- یه چیزی که برام جالب بود این بود که دم مجسمه‌ی کوهنوردی پسری 19-18 ساله(موهاش تا وسط گردنش بود و هدبند سفیدسرش بود) داشت به دوستانش می‌گفت: زیتون کوش؟ یعنی ممکنه بین اینا باشه؟! و یه سری دختر رو در دور نشون داد. البته باز یه درصدی گذاشتم که ممکنه یه نفر آشناشون اسمش زیتون باشه. ولی وقتی وسطای پیست روی تپه‌ی سمت چپ با حروف لاتین شبیه آدرس سایتم نوشته‌بودن z8un. خوشحال شدم که یه عده به دعوت من اومده بودن. البته ببخشید که نشد پذیرایی کنم:)
- وقتی 5 تا پسر حدود 20 ساله که همه‌شون موهای کمندشون تا کمرشون می‌رسید، اومدن تو پیست، تقریبا توجه همه‌ی دخترا بهشون جلب شد.
- راستی... توجه داشته باشید که: قهوه خونه‌ی دم کوه، دکه‌ی دم مجسمه و کانتینرِ بالای قله، همگی دست بسیجی‌هاست. البته به خاطر اینکه فکر می‌کنن کسی نمی‌دونه، عکس‌العملی نسبت به حرکات مردم نشون نمی‌دن. فقط مواظب اوضاع هستن!
- شنیدم دیشب ساعت 10، چندتا سرباز به بهانه‌ی زخمی شدن یه نفر رفتن اونجا و پسرایی که با تیوپ سُر می‌خوردن کتک زدن و تیوپاشون رو با چاقو پاره کردن ولی مردم هوشون کردن و اوناهم رفتن.

3- نمی‌دونم چرا حس می‌کنم امسال سال خوبی برای مردم خواهد بود. به قول مسن‌ترها: ننه، دلم خیلی روشنه!

4- چند شب پیش، تو ماهواره مجاهدین رو نشون می‌دادن. فکر کنم به مناسبت انقلاب 22 بهمن کنسرت داشتن. کیفیت صدای خواننده‌ها و اجرای نوازنده‌ها و موسیقی که اکثرا سرودهای زمان انقلاب بود٬ به نظرم خیلی خوب بود. همینطور لباسها که اکثرا نظامی بود خیلی تروتمیز و خوش‌رنگ بودن.
فقط چیزایی که خیلی اذیتم کرد اینا بودن:
- عکس بزرگ مریم خانم و مسعود خان رو در قاب‌های خیلی بزرگی گذاشته بودن و تا انتهای برنامه تموم افراد به طرف اونا خبردار وایساده بودن. مریم با آرایشی ملایم و خنده‌ای برلب و با اعتماد به نفس به دوربین نگاه کرده بود. ولی وقتی به چهره‌ی‌ خانم‌‌های مجاهد نگاه کردم هیچکدوم آرایشی نداشتن، حتی یه تار مو از زیر روسری‌هاشون بیرون نبود، چهره‌ها به نظرم خسته و عصبی بود. صف دختران 18 ساله با زنان 70 ساله یکی بود. احساس می‌کردم همه از ایستادنِ مدام خسته‌ن. چرا باید موسیقی رو ایستاده گوش می‌کردن؟ این وسط به نظرم رسید بعضی‌ها مشکل دیسک کمر دارن. یا‌آرتروز زانو. این میون چند خانم دیدم که ظاهرا دچار راشیتیسم و پاپرانتزی بودن و یا پرانتزِ برعکس. دلم می‌خواست بهشون صندلی تعارف کنم.بعدش چرا آدم باید روبه‌روی قاب عکسی خبردار وایسه؟ این یه نوع بت‌پرستی نیست؟ چه‌طوری مریم و مسعود این اجازه رو به خودشون می‌دن با مردم این‌جوری برخورد کنن؟
- وقتی سرود چاپلوسانه‌ای برای مریم جون خوندن، دیگه حالم بد شد و کانال رو عوض کردم. آخه قبلش چقدر سرودهای ضددیکتاتوری خونده بودن و برعلیه بت‌پرستی و کیش شخصیت! دیکتاتوری می‌تونه چقدر حالت‌های مختلف داشته باشه.

5- تبرمرد عزیز یه لوگوی زیبا برای وبلاگم درست کرده. خیلی ممنونم ازش.



خیلی وقته می‌خوام قالب و لوگومو عوض کنم. دنبال یه قالب ساده‌ی نارنجی‌ام. نه به پررنگی قالب قبلیم. نارنجی لطیف. نگووو!!!:)

6- یکی از دوستان نوشته آرشیوم فقط سه‌ماهش میاد. امتحان کردم برای خودم هم نمیومد. برای شما هم همینطوره؟

7- جشنواره‌ی فیلم فجر تموم شد و من هیچکدومشو نتونستم برم ببینم. بخصوص که کلی بلیت مخصوص میهمان هم داشتم و به خاطر برف و ترافیک ناشی از اون، همه‌شون باد کردن. حیف شد.
از مطالب خسرو نقیبی و بابک غفوری‌آذر دو منتقد سینماییِ وبلاگ‌نویس در روزنامه‌ی شرق خیلی استفاده کردم. به نظرم این دوتا خیلی خوب اخبار سینمایی جشنواره رو پوشش داده بودن.
امسال از بازیگران نقش اول٬ پرویز پرستویی و فرشته صدر عرفانی (همسر کامبوزیا پرتوی) انتخاب شدن. شنیدم فرشته در فیلم شوهرش که اسمشو همین الان فراموش کردم ، عالی بازی کرده...
جای خیلی از کارگردان‌ها و بازیگرا امسال خالی بود.

8- یکی از وبلاگای شخصی که خیلی دوست دارم وبلاگ ویولته! راجع به ماجراهای زندگیش و عشقش می‌نویسه.
ویولت با نوشتنش امید و افکار مثبت رو در دل خواننده‌هاش تزریق می‌کنه... عین آمپول: )
با امیدش در خلال نوشته‌هاش آشنا شده بودیم. افکارش، انسانیتش...
و حالا...امید خودش وبلاگ زده... مبارکه:)

۹- حدود ۳۰ ساله که هوا اين‌قدر سرد نشده. متاسفانه در بعضی مناطق گاز قطعه. درسته اين به علت بی‌کفايتی ارگان‌هاست٬ ولی ما می‌تونيم با کمی صرفه‌جويی کمک کنيم که خونه‌ی انسان‌های دیگه هم مثل خونه‌ی ما گرم بشه. ای اونايی که تو همه‌ی اتاق‌هاشون رادياتور شوفاژ دارين٬ نمی‌شه اين يه مدت رو شومينه روشن نکنيد؟ والا برای سلامتی‌تون هم ضرر داره. علاوه بر گاز زيادی که مصرف می‌شه‌٬ تموم اکسيژن هوای اتاق رو می‌گيره.

۶ نظر:

ناشناس گفت...

Good design!
[url=http://pgwwsnof.com/wuup/wxel.html]My homepage[/url] | [url=http://nogqsdgy.com/plfu/rujw.html]Cool site[/url]

ناشناس گفت...

Well done!
My homepage | Please visit

ناشناس گفت...

Thank you!
http://pgwwsnof.com/wuup/wxel.html | http://swdxdfjc.com/mmrr/tiem.html

ناشناس گفت...

Nice site!
[url=http://ckjnqwqf.com/etcm/dcov.html]My homepage[/url] | [url=http://yyhfpybd.com/tvac/idfk.html]Cool site[/url]

ناشناس گفت...

Good design!
My homepage | Please visit

ناشناس گفت...

Well done!
http://ckjnqwqf.com/etcm/dcov.html | http://olhwyqqe.com/nxwe/dymc.html