۱- پریروز که برف شدیدی میومد از یه فرهنگسرا رد میشدم که به مناسبت دههی زجر نمایشگاه گذاشته بود. میدونستم یکی از دوستای دوران دانشگاه توش غرفه داره. گفتم بد نیست برم هم اونو ببینم و هم یه سروگوشی آب بدم ببینم چه خبره.
از یه غرفه رد میشدم که دختری که با یه دست چادر شو محکم گرفته بود و دماغش که از لای چادر معلوم بود از شدت سرما سرخ سرخ بود٬ شکلاتی بهم تعارف کرد و با لبخند ملیحی گفت: بهار آزادی مبارک!
طفلک غرفهش هیچ وسیلهی گرمازایی نداشت و از شدت سرما میلرزید. برف هم که همه جا نشسته بود و هنوز میبارید. شکلات رو گرفتم و یه فکری به نظرم رسید. به شوخی گفتم:
چیچی ِ آزادی مبارک؟
یه کم خودشو جمع و جور کرد و گفت: بهار آزادی! با خندهی موذیانهای به برف و بعد به دست یخ زدهش و بخاری که از دهنش بیرون میومد نگاه کردم و سری تکون دادم و گفتم: آهان...بهار. چقدرم بهاره!
دو سه غرفه جلوتر٬ غرفهی دوستم بود. چیزایی که خودش و شوهرش ساخته بودن میفروخت. احتیاج مالی دارن. میگفت تو این چند روز کلی فروش کرده. بعد از کمی خوش و بش٬ دیدم مشتری داره خودمم کلی کار٬ باهاش خداحافظی کردم.
موقع برگشتن دوباره باید از غرفهی دختر حزباللیه رد میشدم. حس بدجنسیم گل کرد و گفتم یه اذیت دیگهش بکنم؟
رفتم جلو و دوسه تا شکلات خودم از روی پیشخون برداشتم و با خنده گفتم:ببخشید من درست متوجه نشدم٬ بهار ِ چیچی مبارک؟
دختره با دندونای فشرده از عصبانیتش گفت: بهار آزادی!!
گفتم: آزادی؟!! جدی می فرمایید؟...آهان ... چقدرم آزادی داریم!
و بعد با سرعت رفتم. فکر کنم اگه جلوش وایمیسادم یه خونی ریخته میشد:)
۲- امسال فکر کنم اولین سالیه که تلویزیون قسمتهایی از تظاهرات چپیها و زنای بیحجاب دوران انقلاب رو نشون میده. ولی یه اشکالی تو کارشون هست...
مثلا دخترای بی حجاب و پسرا قاطی پاطی دارن تظاهرات میکنن و میخونن:
اتحاد٬ اتحاد٬ اتحاد٬ ای ملت٬ ما با هم متحد میشویم.... و همه با هم دستاشونو میارن بالا و دست می زنن.
این قسمت اول شعره... بیت دوم رو نمیگن که چه جور رژیمی میخوان. بعدا قطعش میکنن به زنای چادری که مشتاشونو همراه با چادر گره کردن و داد می زنن تا خون در رگ ماست خمینی رهبر ماست...استقلال آزادی جمهوری اسلامی و ازین حرفا... یعنی تقلب و سانسور...
۳- ما امضاء کنندگان زير، بدين وسيله مخالفت خود را با دخالت نظامی در امور داخلی ايران اعلام میداريم. نه فقط امضا٬ که میتونیم نقطه نظرات خودمون رو در این باره اونجا بنویسیم تا همه بخونن و ...
(ممنون از زحمات سعيد عزیز)
۴- عباس معروفی عزيزمان قرار شده دو مقاله برای هفتهنامهی ديتسايت آلمان بنویسه.
موضوع:پرونده اتمی ايران، سخنرانی و تهديد جورج بوش، مواضع اروپا، سفر کاندوليزا رايس به خاورميانه، اوضاع نابهسامان دولتمردان جمهوری اسلامی و نقض مکرر حقوق بشر در ايران، و احتمال حملهی نظامی امريکا به ايران!
بقيه رو از زبون خودشون بخونيد:
مقالهی نخست را تمام کردم و امشب تحويل میدهم. اما دلم میخواهد مقاله دوم را با همفکری شماها بنويسم. میخواهم تپشها، بيمها و اميدها، نگرانیها، و نظرهای شما را در مهمترين هفتهنامهی آلمان مطرح کنم، به همينخاطر اين باب را در وبلاگم گشوده میگذارم که نظر بسياری از ايرانيان، به ويژه جوانان و وبلاگنويسان را نقل کنم. حتا کسانی که نمیخواهند به دلايلی نامشان بيايد، میتوانند نظرشان را برای من ايميل کنند.
خواهش میکنم هر کیمیتونه با ایشون همکاری کنه! آقا حیثیتیه:) خانم حیثیتیه! بعدا آلمان چی دربارهی ما فکر میکنه؟:)
۵-- اندر احوالات سینما رفتن کیوان و شنیدن صداهای مشکوک ...(+۱۸) در وبلاگ کرم دندون...
پ.ن.من چون لینکها رو نمیدیدم٬ اولش فکر کردم خود کرم دندون اینو نوشته. ولی با توضیحات خودش و عارفهی عزیز متوجه شدم این مطلب مال کیوان نویسندهی شیرینزبون وبلاگ از پشت یک سومه! در اینجا...
۶- معمولا وقتی به وبلاگهایی میرم که فلش توشون هست و یا چیزی که تکون تکون میخوره و کلا قالبشون اجق وجقَه، احساس میکنم میخوان منو گول بزنن. یعنی به جای اینکه نوشتهی خودشون جالب باشه٬ میخوان با این چیزا جلب توجه کنن.
و اگه به ندرت نوشتهی خوبی هم داشته باشن ، این علائم باعث میشن حواس آدم پرت شه.
من همیشه از کسی که برای ساختن قالب کمکم میکرد خواهش میکردم که ازین چیزا نذاره. حالا صاحب هاست که البته تو این دوسال هم فضا در اختیارم گذاشته و هم از حق نگذریم از هیچ کمکی بهم دریغ نکرده، اومده در اون تبلیغی که با اجازهی خودم گذاشته توی قالبم، یه کرم گذاشته که مرتب داره میلوله:)) به آفلاینهامم که جواب نمیده.
آقا، جان مادرت، میشه یه کار کنی نلوله؟:)
۷- این زندان گوهردشت یا رجاییشهر، داستانی داره...
تموم ده روز دههی زجر رو زندانیان سیاسی در اعتصاب غذا هستن...
شنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر