شنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۳

حقوق زن در ایران=چیزی در حد صفر

یه بار مهشید در کامنتی ازم خواسته بود که مسئله‌ی شرایط ضمن عقد مثل حق طلاق و مسافرت و ... رو تا اونجایی که می‌تونم در بین دخترا مطرح کنم. با اینکه تئوری‌ان برای خودم حل شده‌ست که قانون ما بخصوص برای خانم‌ها خیلی کمبود داره و در ازدواج شرایط ناعادلانه‌ای رو به خانم‌ها تحمیل می‌کنه ولی همیشه در عمل گفتنش برام سخت بود. می‌گفتم وقتی این موضوع برای خودم حل‌نشده‌ست می‌شه مصداق "رطب خورده منع رطب چون کند." می‌گفتم زشته که یه دختر به پسری که ظاهرا خوبه و حتی یه بدی بهش نکرده و هنوز با هم یه روز هم زیر یه سقف زندگی نکردن بگه موقع طلاق ثروت نصف بشه یا بچه‌ای که هنوز دنیا نیومده مال من و...
می‌گفتم چطور یه دختر قبل از زندگی مشترک و وقتی دوران خوش‌خوشان و عشق و حالشونه، می‌تونه حتی فکر طلاق رو به مغرش راه بده چه برسه بر زبون بیاره. اونم دخترای ما که تو گوششون خوندن با لباس سفید می‌ری خونه‌ی شوهر و با کفن سفید میای بیرون.و شاید به نظر پسر بیاد عجب دختر سود‌جو و بی‌احساسی!
تا اینکه...
اخیرا به غیر از مورد قبل که اینجا نوشتم با خانمی ‌آشنا شدم که بعد از 40 سال زندگی مشترک مطلقا هیچی از خودش نداره. این زن رو حیرون دیدم دنبال راهنمایی بود که بهش بگه در خانه‌ی خود چه حقوقی داره. و چیکار کنه که شوهرش بیرونش نکنه.
برام ماجرای زندگیشو تعریف کرد . شوهرش 17 ساله بوده که در یه مهمونی عاشقش می‌شه .زن اون‌موقع 18سالش بوده . پسر در عرض یک سال اونقدر میاد خواستگاریش و می‌ره که راضیشون می‌کنه.
بعد از ازدواج، پسر به کمک خانواده‌ی زن و همینطور با استفاده از پول و پارتی، به‌سرعت مراحل ترقی کاری و تحصیلی رو طی می‌کنه. از همون سال‌های اول ازدواج سرو گوشش می‌جنبیده. وقتی هنوز دو بچه‌داشتن دختر طاقت نمیاره و طلاق می‌گیره ولی پدر و مادرش به زور برش می‌گردونن خونه‌ی شوهر تازه‌به دوران رسیده‌ش. شوهر جری‌تر از پیش بیشتر وقتش رو با زنان دیگه می‌گذرونه. زن که می‌بینه جایی نداره پناه ببره می‌مونه و می سوزه و می‌سازه. الان 7 تا بچه‌دارن. چهار تاشون ازدواج کردن و سه تاشون تو خونه. 8-7 ساله که کاملا با هم قهرن و حتی یه کلمه با هم حرف نزدن. اتاق خوابشون هم جداست.
مرد توی این سال‌ها با صرفه‌جویی‌های زن صاحب چند ساختمون چند طبقه و یه کارخونه و چند ویلا و چند مغازه و ماشین و... شده و زن هیچی نداره. مرد هیچی رو به اسم زن و بچه‌ها نکرده. او هر روز کارگری می‌فرسته تا تموم مایحتاج خونه رو بخره و از این نظر هیچ کمبودی ندارن. پول توجیبی به بچه‌ها حسابی می‌ده به شرطی که حتی یک ریالشو به مادرشون ندن. بچه‌ها رو به مسافرت می‌بره و همیشه زن دیگه‌ای جز زن خودش همراهشونه. توی کارخونه‌ش به نوبت منشی‌ها و بیوه‌های زیبایی که استخدام کرده صیغه می‌کنه.و تموم وقتش رو با اونا می‌گذرونه. مرد خیلی ظاهر‌الصلاح‌ست. ‌ بددهن نیست، دست بزن هم نداره ولی به زن کاملا بی‌محلی می‌کنه. همه به زن می‌گن که خوش‌به حالت همچین شوهری داری. خوش تیپ و پولدار. هیچکس نمی‌دونه که شوهر حتی پولی بابت خرید یه جفت جوراب بهش نمی‌ده و تا به حال حتی یه ذره محبت بهش نکرده.
زن چند بار از طریق دادگاه اقدام به احقاق حق کرده. یه بار پس از مشورت با یه نفر تقاضای مهریه کرده. مهریه‌اش 40 سال پیش 5000 تومن بوده و با توجه به این که هنوز در خانه‌ی مرد زندگی می‌کنه با اجرت المثل شده 500 هزار تومن. این پول رو خرج مسافرت به خارج کشور و دیدن دخترش کرده. پاش که رسیده به ایران ورقه‌ای دریافت می‌کنه که شوهرش به عدم تمکین محکومش کرده. ورقه‌ای که دست هر مرد باشه در همه کار محقه.
زن اومده بود دادگاه که بدونه دیگه چه حقوق دیگه‌ای داره. می‌گفت بهش گفتن برو بساز و اصلا به روت نیار با زنای دیگه‌ست. می‌گفت شوهرش هر شب به بچه‌ها می‌گه مادرتون هنوز نرفته!؟ می گفت چه جوری برم وقتی تو حساب بانکیم حتی ده هزار تومن ندارم. نه خونه،‌ نه شغل، نه کس و کار. می‌گفت هر سه بچه‌ای که تو خونه دارن بالاتر از 22 سالن و اگه اونا هم برن هیچ سهمی در اون خونه‌ی بزرگ درندشت نداره.
زن از نظر ظاهری خوبه. خوش قیافه، خوش لباس، خوش صحبت و آروم. او خودش رو کاملا وقف بچه‌هاش کرده بود. ولی آیا می‌شه اسم اینو زندگی گذاشت؟

در جلسه‌ای دعوت شدم(تهران) که حدود 50 دختر و زن ظاهرا روشنفکر توش شرکت داشتن. بعد از بحث اصلی، دیدم موقعیت خوبیه که با گفتن این ماجرا، مسئله‌ی کاستی‌های عقدنامه را پیش بکشم. تا وقتی که داشتم این ماجرا رو تعریف می‌کردم، همه با دلسوزی نُچ نچ می‌کردن و برای زن دل می‌سوزوندن. چند نفر هم احساساتی شدن و وسطاش گفتن اگه ما جای زنه بودیم فلان کارو می‌کردیم و فلان طور دمار از روزگار مرد در‌می‌آوردیم و .... ولی دقیقا بعد از مطرح کردن لزوم اضافه‌کردن شرایط جدید به عقدنامه، همه ساکت شدن. کلمات" نمی‌شه"، "زشته"، "آخه مگه می‌شه" ازهمه جا شنیده می‌شد. قیافه‌ها درهم برهم شد و به هم نگاه می‌کردن. چند نفر رو که فکرمی‌کردم بیشتر از بقیه مدافعین حقوق زنان هستن مخاطب قرار دادم . دخترا با خجالت گفتن رومون نمی‌شه . و زنانی که در سن مادران اون دخترا بودن گفتن اصلا نمی‌تونن فکرشو بکنن به داماد آینده بگن. انگار شوکی بهشون وارد شده بود. ولی می‌دونم حرفم تأثیر خودش رو خواهد گذاشت و خودشون با دیدن چند نمونه این‌گونه که این‌روزا خیلی زیاد دیده می شه به این نتیجه می‌رسن.
شما هم ازاین نمونه‌ها دیدین؟

۱ نظر:

ناشناس گفت...

دختران راخیلی دوست دارم میثم فتوحی