‏نمایش پست‌ها با برچسب فارسی وان. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب فارسی وان. نمایش همه پست‌ها

پنجشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۹

از همه چیز و از همه جا...


1- چند هفته پیش رفته بودم مرغ بخرم. دیدم پسرک مرغ فروش آرنجش را گذاشته روی میز و چانه اش را گذاشته روی دوکف دستش و غمگین به دوردستها خیره شده. دوسه بار صدایش کردم جواب نداد. یعنی اصلا صدایم را نشنید. بلند صدایش کردم, گفتم:
- عجله دارم. الان پارکبان سر می رسه و قبض می نویسه(که نوشت)
باز نشنید. دوستانش که مشغول تکه کردن مرغ های مشتری های قبلی بودند زدند زیر خنده. پسرک به خودش آمد و با تته پته گفت:
- ها؟ چی؟ چی می خواستید؟
دوستانش با خنده گفتند: ماهواره شان خرابه. از ندیدن کانال فارسی وان مریضه.
گفتم: همین ؟ خودش گفت: همیشه فکر می کردم اگر یک روز اونو نبینم باید سر بگذرام بمیرم. پرسیدم کدومشون, مارگریتا؟ گفت نه نه, اون یکی. اسمش چی بود؟ طفلک اسم یار را هم نمی دانست. گفت توروخدا بگو. به شوخی گفتم: جایتانا؟ گفت: اَه. نه اون یکی. بگو بگو. مزورانه گفتم: آهان, لوکرسیا(مادربزرگ دالس). گفت: عق(خیلی بی ادبانه,حالت تهوع بهش دست داد), نه بابا. اذیت نکنید, آن یکی. جوونه. بدجنسانه گفتم رزیتا؟ ناامیدانه گفت: نه, عجب بدبختی! روزی هزار بار اسمشو تکرار می کنم. گفتم آنجلا؟ گفت نه. گفتم: ربکا؟ گفت: اَه... نه بابا. والریا؟ نه نه. ویکی؟ ای بابا ... ابی گی؟ ای وای نه.
من که بعد از اینکه گفت طرفش مارگریتا نیست شستم خبردار شده بود منظورش کیست. آنقدر پیچاندمش و اسمهای مختلف گفتم تا حسابی گیجی از سرش پرید. آخر سر که گفتم: نکنه منظورت ایزابله؟ چنان برقی از چشمانش پرید و چنان آهی از دل برآورد که پشه و مگسهای آنجا هم یک دقیقه به حالت احترام درجا ایستادند. التماس کرد اگر متخصص دیش می شناسم به او معرفی کنم. شماره حسین ماهواره ای محل را به او دادم تا بالاخره راضی شد سه تا مرغ برایم بکشد.
ازآن به بعد احترام ویژه ای به من می گذاشت. یعنی اگر می گفتم می خواهم مرغهایم هشت تکه بشوند می داد برایم کبابی بزنند.
تا اینکه امروز دوباره رفتم مغازه اش. دیدم سیاه پوشیده و رسما عزادار است. پرسیدم خدا بد نده. گفت داده! گفتم چی شده؟ فکر کردم پدرش مرده بس که چشم هاش سرخ بود. گفت مگر دیشب ندیدی. ایزابل عزیزم مرد... نمی دونم از این به بعد به عشق کی باید زندگی کنم...

2- رفتم ببینم سری دوم سریال قهوه تلخ مهران مدیری آمده یا نه. مغازه ای جلو راهم بود در محله ای تقریبا فقیر نشین. سه پله بلند جلو مغازه بود. پیرزنی خندان با چادر گل گلی داشت از پله ها پایین می آمد. فاتحانه سی دی قهوه تلخ را که بالا گرفته بود نشانم داد و خندید. وقتی وارد مغازه شدم علت خنده اش را فهمیدم. سی دی قهوه تلخ تمام شده بود. مغازه دار می گفت در تمام عمر فروشندگی ام هیچ فیلمی به این اندازه فروش نداشته . سریال قلب یخی را پیشنهاد داد که قسمت هفتمش درآمده. پرسیدم خوبه؟ دختری که داشت می خریدش گفت: نه! نخری ها, مزخرفه! گفتم پس چرا خودت داری می خری. گفت از روی بیکاری و حماقت.
از فروشنده پرسیدم فکر می کنی علت این همه فروش سی دی قهوه تلخ چیه؟ گفت معلومه! مبارزه با حکومت. مهران مدیری و رضا عطاران سر قبر ندا آقا سلطان عکس گرفتن و دولت ممنوع التصویرشون کرده. مردم هم می خوان حال دولتو بگیرن. گفتم اگر ممنوع التصویر بودن چطور اجازه دادن این همه تبلیغ تو خیابونا و زیر پل ها و ... بزنن. گفت اینا کار مردمه و نه دولت. از صدای خش خش بیسیم, توجهم جلب شد به پلیسی آن طرف داشت کی بورد و موس انتخاب می کرد و یک باتوم به این ور کمرش بسته بود و یک کلت به آن ورش. به فروشنده یواش گفتم هیس. اذیتت نکنه. خندید و بلند گفت بابا این از خودمونه. هر روز میاد اینجا روزی صد تا فحش می ده به حکومت.

3- این فامیل ما که از آمریکا آمده بود ایران به هر فروشنده که می رسید می خواست ارشادش کند و شروع می کرد به آموزش روش های مبارزه با رژیم. و می دید که طرف خودش کلی اینکاره است. با تعجب می گفت من موندم این رژیم بر چی بنده. همه که مخالفن!

4- 25 شهریور هشتمین سالگرد وبلاگ نویسی من بود. وبلاگ نویسی خیلی چیزا برام داشته. تو دنیای مجازی تجربیاتی کسب کردم که تو دنیای واقعی شاید نمی تونستم. با کسایی آشنا شدم که شاید تو دنیای واقعی نمی تونستم پیداشون کنم. نامهربونی های زیادی هم دیدم. اما همونها هم برام کلی درس داشت.
اما مستعار نویسی با اینکه باعث شد بتونم کماکان تو ایران بمونم اما دردسرای خودشو داره. دستمو خیلی بسته. بدترینش اینه که هر کس با اسم خودش نوشت وارد حلقه هایی شد و از اون طریق تونست تو دنیای واقعی یه پخی بشه. اما من هیچ گهی نشدم. حتی به چند مسافرت خارج از کشور دعوت شدم نتونستم برم. با اسم مستعار که ویزا نمی دن.
در مورد وبلاگنویسیم خیلی حرفا دارم اما فعلا وقت ندارم بنویسم(دیره و فردا صبح زود جایی باید برم)

5- از آرش سیگارچی ممنون که در تلویزیون صدای آمریکا موقع نام بردن از مستعار نویسها یادی هم از زیتون کرد.

6- نمیشه از وبلاگ نویسی گفت و از حسین درخشان چیزی نگفت. 9 سال پیش وبلاگ نویسی رو شروع کرد و هیچوقت تصور نمی کرد به خاطر عقایدش- که تازه فکر می کرد موافق با راه جمهوری اسلامیه- به اعدام و با کلی خواهش تمنا به 19 و نیم سال زندان محکوم بشه.
تازه, به علاوه بازگرداندن وجوه اخذشده به مبلغ 30هزار و 750 یورو، دوهزار و 900 دلار و 200 پوند انگلیس
عجب تخم جنایی هستن اینا دیگه. دلم می خواست به اینترنت دسترسی داشت و می تونست با بچه ها در ارتباط باشه و بگه آیا هنوزم به اینا اعتماد داره؟


7- در مورد پست قبل, به خدا من عاشق مهمونم. حاضرم براشون هر کاری بکنم.
خیلی بده که هر دفعه باید توضیح بدم چرا اینو نوشتم چرا اونو نوشتم. به هیچ وجه منظورم همه مهمونا نیستن. شرایط من فرق می کنه. من تقریبا تنها بازمانده یک قوم بزرگ تو ایرانم. فامیلهایی که از شصت سال پیش مهاجرت کردن. تا وقتی مادرم ایران بود . پایگاه فامیل خونه اونا بود که نسبتا هم بزرگ و جادار بود. بیشترشون حتی یکبار هم حالی از من نپرسیده بود یا حتی یه بار به مامانم بگن که به فلانی هم بگو بیاد ببینیمش. البته شاید با کمی غلو نوشته باشم.
از لحظات خوبش ننوشتم. وقتی شبی زن دایی جان گفت بیا با هم ترانه بخونیم و دفتر ترانه ام را آوردم و با هم (علی رغم خستگی شدید) خوندیم از مرضیه و هایده و مهستی و... و وسطهاش دستشو انداخت دور گردنم و ماچم کرد چطور اشک تو چشام حلقه زد که بابا منم کسی رو دارم و آرزو کردم کاش این علاقه حقیقی بود و بعد از رفتنش حداقل یک بار زنگ بزنه.
وقتی هم مارو مجبور می کرد ببریمش پارک و اینور و اونور, خداییش به خودمون هم خوش می گذشت.

8- راستی امتحانم را هم با ترس و اضطراب رفتم دادم . سی با رفت دنبال مهمان جدید. نمره ام از صد, صد شد. برای تراژیک شدن داستان ننوشتم که رفتم دادم.

9- رادمرد جان, لطفا آدرست رو در هاوایی برام بنویس:) تا بیاییم تلپ شیم.


10- داریوش جان, واااااا... خدا به دور... شما هنوز ازدواج نکردید؟ :)






.

جمعه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۹

وای اگر سالوادور حکم جهادم دهد!

بی اغراق بگم الان نصف خانومای اطراف من در حالت عزای عمومی به سر می برن.
دلیلش هم قطعی کانال فارسی وانه.
چی شد که این کانال یهو اینقدر تو دل مردم جا باز کرد به طوری که به قول فارسی1 مجبور شدیم قسمت های ندیده رو از در و همسایه بپرسیم؟
اوائل که سریال ویکتوریا پخش می شد من با دیدن چند دقیقه از اون در خونه همسایه - بخصوص با دوبله بسیار بدی که داشت- هیچ رغبتی به دیدن بقیه ش نداشتم. راستش با ریسیور خودمون اصلا نمی تونستیم بگیریمش. اما همیشه کنجکاو بودم بدونم چرا روز به روز این سریال در بین مردم بخصوص خانومها گل می کنه. تو دوره ها و مهمونیا و کلاس ورزش و... می دیدم مثلا فلان زن چادری مومن که با لباس تنگ پوشیدن و دوست پسر گرفتن و حتی تو خیابون اومدن دخترا شدیدا مخالفه, یهو میاد خیلی محکم از دوست پسر گرفتن ویکتوریا(زن شوهر دار) دفاع می کنه, و او که در عمرش آرایشگاه نرفته یهو میره موهاشو های لایت می کنه. یهو ورزش-دوست و سونا-دوست میشه. تو سونا حوله می بنده دور سینه ش با دوستاش تو لیوان بلند نوشیدنی می خوره! و از مصائب داشتن شوهر بد حرف می زنه.
از اون طرف, چرا آقایون با فارسی وان دشمنن به طوریکه در بیشتر خونه ها جنگ کانال ها در میگیره. اغلب جنگ به نفع خانوما و ضرر آقایون تموم میشه و آقایون یا یواش یواش به فارسی وان خو میگیرن(مثلا به دیدن مارگریتا دل خوش می کنن) و یا با خانمشون قهر میکنن و یا اگه وسعشون برسه میرن عین شیر ژیان یه ریسیور و یه تلویزیون دیگه می خرن و با دل خوش در یه اتاق دیگه می شینن به وی او ای صدای آمریکا و بی بی سی فارسی شون میرسن.(البته آقایون حواسشون هست که تلویزیون دوم رو کوچیکتر انتخاب کنن وگرنه به نفع فارسی وان مصادره می شه)
بالاخره سعادت رو کرد و فارسی وان ما هم راه افتاد. اگر چه ویکتوریا تموم شده ولی "در جستجوی
پدر
" و "افسانه افسونگر" و "سفری دیگر..." و "همسایه ها" و"خانه شیشه ای"... که هست.
از دو تا فیلم " فرار از زندان" و "24" و بگذریم که آمریکایی هستن و توسط دوبلورهای خودمون در ایران دوبله شده و قبلا تو سی دی دیده بودمشون..
چیزی که اول از همه در مورد پنج سریال اولی آزارم داد دوبله شون بود. صداهای تکراری و یکنواخت و تخت که در هر چهار تا سریال همون چند نفر حرف می زنن. بدون هیچ احساس یا اکسان گذاری روی کلمات درست. البته متاسفانه اینطور که می گن هر چه می گذره گوش بیشتر عادت می کنه و شاید هم یه کَمَکی بهتر شدن.
باید بگم لیپ-سینگشون تا حدی درسته و دوبلورها به تنها چیزی که اهمیت میدن به موقع شروع و تموم کردن جملاته. ولی هیچ احساسی تو جملاتشون حس نمیشه.
واقعا باید تحلیل بشه چرا مردم اینقدر به این سریال ها گرایش دارن. یه گرایش میگم یه گرایش میشنوید. در حد اعتیاد!(کی گفت در حد تیم ملی؟مگه من با شما شوخی دارم)
اول ببینیم خلاصه این پنج سریال چیه.(باور کنید من فقط به خاطر ارشاد شماها نشستم دیدم وگرنه وقت ما مهمتر از ایناست)
1- در جستجوی پدر: سریال کلمبیایی ظاهرا در مورد پسری بامزه و تا حدی لوسه به نام فریجولیتو که دنبال پدرش میگرده, اما در واقع فیلم متعلق به مامانش مارگریتاست. مارگاریتا زن خوشگلیه که همه دوستش دارن. ایگناسیو که پدر فری جولیتوست ولی خودش خبر نداره, گریگوریو بدمن داستان که با نامزذ ایگناسیو رابطه داره, پسر نوازنده کافه الفریجول, فرانسیسکو برادر بزرگ ایگناسیو و... همه عاشق و شیفته مارگریتان(ماهم)این وسط دن پدروی کافه چی عاشق مامان مارگریتاست و از اونچایی که خودش خبر نداره پدر ایگناسیو و فرانسیسکو آلوشیاست. در نتیجه آخر داستان فری جولیتو نه تنها بابا که بابا بزرگ و عمه و عمو هم پیدا می کنه. از طرفی دیگر رزیتا بدون اینکه بدونه بچه ی اون یکی نوازنده ست در صورتیکه فکر میکنه خواهر مارگریتاست.

2- افسانه افسونگر: سریال کره ای در مورد چگونه شوهرخوش تیپ و پولدار تور کنیم؟ چگونه مادر شوهر مغلوب کنیم و چگونه شوهرمون رو آدم کنیم. چگونه کدبانوی تمام عیار باشیم . چگونه از راه شکم پدرشوهر و بقیه فامیل رو رام کنیم و ماشالله اَبَر شخصیت داستان " آریانگ" در همه این امور استاده.

3- سفری دیگر: در این سریال که پربیننده ترین سریال فارسی وانه, پیرمرد پولداری به نام "خوزه دونوسو" ریق رحمتو سر میکشه و چون کلا آدم فضولیه ومیخواد بدونه بعد از مرگش چی میشه در جسم یه مرد جوون دهاتی خوش تیپ بلند قد به نام سالوادور سیلینسا (همونی که دل پیر وجوون رو در ایران برده)حلول می کنه و به عنوان راننده در خونه خودش استخدام میشه.
سالوادور در محبوبیت از مارگریتای سریال قبلی صدها پله جلوتره. همسر دومش ایزابل که در حال ازدواج با معشوقشه و خوزه رو در واقع اون کشته,درمقابل سالوادور دل و دین از دست میده, خاله ش ربکا طفلی دیوونه ش میشه, دختر خاله ی ایزابل- والریا- شیفته شه. آنجلا دخترش هم داره عاشقش میشه که کارگردان مجبور میشه این یکیو قلم بگیره, مستخدم ها از ویکی هندی الاصل بگیر تا ابیگل بقیه مریدشن( یه چیزی میگم یه چیزی میشنوین) خلاصه هر جا می ره زنا با دهان باز نگاش می کنن. یه چیزی تو مایه های یوزارسیف خودمون.
آخ,جایتانا جونمو یاد رفت بگم. اونم خیلی خوشش میاد ازش. یه سالوادور میگه صدتا سالوادور از دهنش میاد بیرون. ولی خوب کارگردان اصرار داره جایتانا باید دوست بمونه نه عاشق.
خانومای ایرانی هم که عقلشون به چشمشونه خواستن از خانومهای کلمبیایی عقب نیفتن و یه دل نه صد دل عاشق سالوادور شدن. خدا به خیر بگذرونه. اگه هنرپیشه ش مثل جومونگ بیادایران فکر می کنم هزاران نفر جلوش غش کنن.روزی چند تا عکس سالوادور تو موبایل بهم نشون میدن و چلوی من بوسش میکنن.
آقا, به داد برسید, بعضی خانوما تو این دوسه روز هیچی از گلوشون نرفته پایین. جان میلیونها زن در خطره!قراره یه راهپیمایی همین هفته راه بیفته.نگید بعدا نگفتم.
مدل لباسهای ایزابل و همینطوراندام کشیده و بلندش برای خیلی خانوما الگو شده. بارها شنیدم که زنی به خیاطش میگه لباسمو مثل لباسی که ایزابل سه شنبه پوشیده بود بدوز. یا به فروشنده میگه لباس خوابی مثل لباس خواب ایزابل- مثلا اون آبیه یا بنفشه- می خوام. یا به مربی ورزش میگن میخوام هیکلم بشه عین ایزابل و مسن تر ها الگوی لباس پوشیدنشون شده ربکا.

4- همسایه ها:
راننده تاکسی بد تیپ و بد ادایی به اسم " اُسکار"در قرعه کشی مقداری پول برنده میشه و می ره در یه محله پولدار نشین یه آپارتمان مثلا شیک میخره اما خیلی بامرامه و هم محلی های قدیمیشو فراموش نمیکنه و به دادشون میرسه. جسیکای سکسی و البته بی وفا نامزد محله قدیمیش بوده. اما اسکار که سلیقه ش رفته بالا در ساختمان جدیدش عاشق تاتیانا میشه که اونم نامزد داره.کلا تو این فیلم همه نامزد یا همسر دارن اما با زن یکی دیگه هستن
فیلم به رقابت رقت انگیز جسیکای لوند( با همراهی مامان قرتی تر از خودش) یا تاتیانا سر "اسکار"تحفه میگذره.
شاید باورتون نشه تو جلسه این دفته ساختمون ما به جای بررسی مشکلات ساختمون بحث همه ش در مورد زندانی شدن اسکار و تاتیانا تو آسانسور بود... من قادر به دیدن این سریال نیستم اما فکر می کنم ماجرای بی ناموسی بینشون اتفاق افتده بود که لب و لوچه آقایون ساختمان ما اینجور آب افتاده بود.

5- خانه شیشه ای: سریال کره ای. یه خانواده فقیرو نشون میده که پدر دربون هتله و دور از چشم زنش شیطونیایی هم می کنه. زنش علی رغم فقیر بودشون مرتب فکر عمل جراحی زیبایی و خرید لباس و پیش فالگیر رفتن برای نگهداشتن زندگیشه. دو پسر و دو دختر بزرگ خانواده آرزوهای بزرگ دارن یه پسر دیگه هم در اثر شیطونی های پدر خانواده به تعدادشون اضافه میشه. بچه ها هم طی عملیاتی پدرو مادرو از خونه بیرون میندازن.
برای در آمد بیشتر دو تا از اتاقاشونو به دو تا آقا اجاره میدن. یه مرد آمریکایی ریاضت کش و یه پسر پولداری که به دستور پدرش باید برای یه سال بین مردم فقیر زندگی کنه و ما از همون اول حدس می زنیم این دو با دو دختر خانواده ازدواج می کنن.

جدا" باید نشست تحلیل کرد فارسی1 چی داره که از تموم کانال های ماهواره ای(داخلی ها که اصلا به حساب نمیان) جلو افتاده.
اینم نمیشه گفت سریالهای فارسی 1 هیچی نداره.
دیدن عشق قشنگ "ماماجون" و "یه یانگ" و تدبیرهای "آریانگ" برای دوستی با خانواده شوهر وبامزگی های مامارین وخواهرشوهر بازیهاش در افسانه افسونگر که در فرهنگمون مشترکه.
دیدن دوست پسر دوست دخترهای نامناسب مثل سیمون و اون دختره که اسمش یادم نیست درس عبرتیه.
عشق دختر پولدار (آنجلا) با پسر فقیر(آنتونیو). عشق های ممنوع که تو هر پنج سریال پره و تماشاگر ایرانی که اینا رو تا حالا ندیده با ولع میشینه می بینه.
توالت رفتن که تو ایران تابوئه به کرات در سریالهای کره ای نشون داده میشه. دختر خوشگلی که یبوست داره و دوساعته روی توالت فرنگی نشسته و بقیه پشت در صف وایسادن. گوز دادنش. اسهال مادر که چه جور می دوه دامنشو میزنه بالا و کاملا نشستنشو روی توالت فرنگی نشون میده.
اینکه چطور مردم کره سلام نکرده چگونگی کار کردن شکم همدیگه رو می پرسن.
اینکه هر وقت میرن رستوران اول از همه بهشون یه لیوان آب میدن.
رستورانهای فقیرانه چه طوریه و رستورانهای لوکس اتاق دار چطور. مردم ایران احتمالا تشنه شنیدن و دیدن اینان.
با اینکه لحظات حساس سکس و بوسه هارو سانسور می کنن.ولی همه شون پر ازهمین صحنه هاست. پراز صحنه های خوابیدن زن و مرد پیش همدیگه. حرف زدن زن و شوهرا قبل از خواب.اتفاقهای بامزه ای که موقع دعوا براشون می افته و ماچ و بوسه های فروان. چیزایی که سی ساله مردم از دیدنش وگاهی انجام دادنش محروم بودن.
و دلیلهای دیگری که خود بینندگان این سریالها بهتر می دونن.
تلویزیون ایران هرگز هرگز نمی تونه با این کانال ها رقابت کنه چون در هر سریالش باید یه مرد ریشوی حزب اللهی خوب ومثبت و همه چی تموم باشه که هیچکدوممون در زندگی واقعی نمی بینیم.(مومن ریشدار می بینیم اما همه چی تموم نیست.) در سریالهای ایرانی هیچکس به حموم و توالت نمیره.هیچ زن و شوهری پیش هم نمیخوابن. تازه عروس تازه دامادها عین خوهر برادر با هم رفتار می کنن.هیچکس هیجکسو(جنس مخالف) بوس نمیکنه,جز مردهای ریشو که بعد از نماز چلپ چلپ تف می چسبونن به صورت هم. زن با مانتو شلوار مقنعه می ره تو تختش.هیچ زنی به شوهرش خیانت نمی کنه..

چیز دیگری که در این سریالها کشف کردم شخصیت پردازی و تیپ سازی درستشونه.یعنی در فیلمهای کره ای به قدری شخصیت مثلا کوم شیلا (مادر شوهر آریانگ) پدر شوهر, مادر بزرگ و مستخدم خونه, شخصیت یه یانگ و مامان باباش, ماماجون بچه مثبت و مامارین شیطون و مامانشون( من عاشق مامانشونم) قشنگ درآوردن که تو نمی تونی عین شخصیت های ایرانی ازشون ایراد بگیری: ئه... چرا همچی شد؟ چقدرپدره غیر عادیه و چرا همه تو سریالهای ایرانی نفرت انکیزن
حتی لباس پوشیدنشون به شخصیتها می خوره. لباسهاشون خیلی شیک وپوشیده ست خیلی خانمهای ایرانی که سنگین می پوشن از سریالهای کره ای تقلید می کنن.
در فیلمهای کلمبیایی این مسئله رعایت نمی شه. می بینی صبح اول صبح آنجلا و ایزابل و ربکا هزار من آرایش دارن و گردنبندوگوشوره و انگشترشون با هم سته و لباسهایی در حد لباس شب دکولته و سکسی تنشونه.
مثلا ربکا که دیشبش موی قرمز بلند داشت صبح فرداش موی کوتاه صاف بور داره و عصرش موی قهوه ای فرفری. با اینحال شخصیتها بیننده رو درگیر می کنن.
مردم ایران چشماشونو روی اشتباهات و بعضی ابتذالات فارسی وان بستن و شیفته ش شدن.
ذهن مردم ما تو این سی سال تنبل شده. تربیت نشده. ساده ایم. یاد نگرفتیم میشه از فیلمی انتقاد کرد و میشه انتخاب کرد بین فیلم خوب و بد.
فکر می کنم این دوره ایه که باید طی بشه. مث دوره خوندن کتابهای مایک هامر و ر.اعتمادی درقبل از سال 57 و مثل دوره خوندن کتابهای فهیمه رحیمی در سالهای اخیر که خیلیها تونستن ازش گذر کتن.
گذر میکنیم...


لینک در بالاترین
لینک در دنباله



عوض تشکر, این چنین با احساسات پاکم بازی می کنن:


این وبلاگ به یکی از دلایل زیر مسدود شده است

* دستور مراجع قانونی جهت مسدود سازی وبلاگ
* تخطی از قوانین استفاده از سایت
* انتشار محتوای غیر اخلاقی یا محتوایی که براساس قوانین کشور تخلف است


آخه تورو خدا شما بگین من چه تخلفی از قانون کردم و کدوم نوشته م غیر اخلاقی بوده؟
از شماهایی که لطف کرده بودید به زیتون در بلاگفا لینک داده بودید خواهش می کنم به سایت اصلی یا زیتون در بلاگ اسپات لینک فرمایید.
اجرتون با اسمشو نبر

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۹

پخش فیلم سکسی به مناسبت رحلت حضرت زهرا در فارسی وان



ما تازه افتخار اینو پیدا کردیم که کانال فارسی وان (Farsi1) رو بگیریم . با اینکه به نظرم سریال هاش داره هدف دار انتخاب می شه و جدا از دوبله افتضاحشون, گاهی نگاهکی به این کانال می کنم.
از دوسه روز قبل از روز رحلت حضرت زهرا اعلام کرد که به علت مصادف شدن روزهای یکشنبه و دوشنبه با ایام سوگواری جای سریال های کمدی "مونوس و مونوس" و "ریبا" و "همسایه ها"... سریال حصار چوبی پخش می شه.
من واقعا کنجکاو شدم ببینم چه سریال غمناکی برای حضرت زهرا انتخاب کردن (و البته شَکَم داشت به یقین می رسید که این کانال متعلق به سران جمهوری اسلامیه و برای پرت کردن افکار عمومی از سیاست تاسیس شده)
شما فکر کنید سکانس اولش اینجوری شروع می شه:
پدر خانواده(رئیس پلیس) و مادر (جراح )و دو پسر بچه سال اونها برای تبریک کریسمس می رن به اتاق خواب دختر 16 ساله خانواده که سورپریزش کنن و دخترشون رو با یه پسر 19 ساله , هر دو لخت مادرزاد در حال سکس می بینن.
در واقع به جای سکانس اول سکس اول داشت.
(یه ذره بقیه شم بگم: پسر کون لخت فرار می کنه و پدر ازش شکایت می کنه که با دختر زیر 18 سال خوابیده و می گیرنش. پدر تو کلانتری از پسر می پرسه هر چی تو سطل آشغل اتاق دخترم گشتم کاندوم پیدا نکردم. شما چطوری جلوگیری کردید؟ پسر می گه یادتون نیست این شما بودید با توزیع کاندوم تو مدرسه مخالفت کردین؟ اگه من یا دخترتون می رفتیم داروخانه برای خرید کاندوم, چون همه می دونن ما دوست پسر دختریم همه می فهمیدن و شما ناراحت می شدین...! خلاصه برای پسره وکیل می گیرن و وکیل باحال هم از دختر پسر دفاع می کنه, همینطور مادر اصلی دختر و باقی ماجراهای شیرین اینچنینی- مثلا دو بچه ی خردسال کلانتر و دکتر دو عروسکو لخت مادرزاد -ببخشید کارخونه زاد- می کنن و صحنه سکس خواهرشون رو بازسازی می کنن)
خلاصه ما موندیم در کف این که این سریال چیش به رحلت حضرت زهرا می خورد؟ و مونوس ِ که تنها کناهش دو زنه بودن بود- که در اسلام هم شدیدا جایزه- چه چیز قبیح تر از حصار چوبی داشت که پخش نشد.
آگهی: عاشق بشید در فارسی وان!