جمعه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۵

خسرو گلسرخی

پنج شنبه، 19 بهمن 1385
خسرو گلسرخی


1- ديشب تلويزيون رو كه روشن كردم ، نمی‌دونم کدوم کانال بود- ديدم فرزاد حسني داره به مهمون برنامه‌ش داره می‌گه:
امیر جان یه فیلم غیر منتظره می‌خواد پخش شه. با هم ببینیم.
انگشتم رو از شماره کانال بعدی برداشتم. کنجکاو شدم ولی گفتم لابد باز می‌خواد یه تیکه فیلم از تظاهرات سال 57 نشون بده.
و در مقابل چشمای حیرت‌زده‌ی من دفاعیات خسرو گلسرخی را دادگاه زمان شاه رو –سال 1352- نشون داد.
چقدر شجاع بوده این مرد. این شاعر ِ" باید که دوست بداریم یاران/ باید که چون خزر بخروشیم/ فریادهای ما اگر چه رسا نیست/ باید یکی شود ای یاران."
همه‌ش می‌گفت من از خودم دفاع نمی‌کنم. من از خلقم دفاع می‌کنم. چه صدایی داشت این خسرو گلسرخی. چه صلابتی(الحق که صداگذاری‌اش هم از صداگذاری فیلم‌های سینمایی اخیر هم خیلی بهتر بود).
فکر می‌کنم این فیلم چه ولوله‌ای در اون زمان به پا کرده.
آیا حکومت الان ایران جرأت داره دفاعیات اکبر گنجی و ناصر زرافشان و... حتی مجتبی سمیعی‌نژاد و کیانوش سنجری و آرش سیگارچی رو پخش کنه؟


2- امسال دهه‌ی فجر مدل تبلیغات جمهوری اسلامی خیلی عوض شده.
بر خلاف سال‌های قبل خیلی با احترام فیلم‌های خصوصی شاه و فرح رو نشون می‌دن و وسطش براش شاخ و دم نمی‌گذارن و در زباله‌دان تاریخ نمی‌اندازنش. فیلم‌های شاه با ثریا، فوزیه و فرح و بچه‌هاش به کرات پخش می‌شه.
برخلاف سال‌های قبل زن‌های بی‌حجاب از تظاهرات سال 57 حذف نشدن.
زن‌های بی‌حجاب در دادگاه خسرو گلسرخی هم سانسور نشده بودن.
می‌دونم دادگاه گلسرخی رو از این منظر نشون دادن که گفته سخنم را از مولا علی آغاز می‌کنم.
درسته که تو دفاعیاتش یه جورایی گفته اسلام و سوسیالیسم منافاتی با هم ندارن.
اما این‌ها که تاحالا سایه‌ی سوسیالیسم و کمونیسم رو با تیر می‌زدن.
چه اتفاقی افتاده؟ چرا تلویزیون ایران این‌قدر ولخرج شده؟
چرا امسال این‌قدر از روسای جمهور آمریکا یعنی کارتر و کندی و... با همسراشون فیلم نشون می‌دن؟

3- یک‌بار دیگه همین‌جوری تلویزیون رو روشن کردم. فکر کنم یکی ازسریال‌های دهه‌ی زجری بود. ظاهرا قصه‌ها در یه قهوه‌خونه در مرز ایران(نمی‌دونم با کجا) اتفاق می‌افته.
اون تیکه‌ای که من دیدم دست چپ سعید شیخ‌زاده مثلا تیر خورده و از دست مأمورای زمان شاه فرار کرده بود.
صاحب قهوه‌خونه هم که انقلابیه و شاگردش یه پسر لاله( نقشش رو یکی از برادران آهنگر. احتمالا امید بازی می‌کرد)بهش پناه داده. سعید شیخ زاده از ضعف رو تخت قهوه‌خونه می‌خوابه. کجا؟ رو بازوی چپش که آستینش با گلوله سوراخ شده و همین‌طور از سوراخش خونه که بیرون می‌ریزه. من اصلا حواسم به دیالوگ‌ها نیست. منتظرم ببینم کسی به بازیگر تذکرمی‌ده یا نه. برنامه‌ زنده هم نیست.
بعد که با صاحب قهوه‌خونه صمیمی می‌شه نیمه خیز می شه رو آرنج دست چپش راحت تکیه می‌ده و درددل می‌کنه. بدون اینکه حتی یه آخ بگه. وقتی می‌شینه چایی رو با همون دست چپش می‌گیره. وقتی صاحب‌قهوه‌خونه هم می‌خواد ساکشو بهش بده تا از دست مأمورایی که دارن میان فرار کنه بازم با دست خونین و مالینش ساک سنگینو می‌گیره و فرار می‌کنه.
نه کارگردان، نه دستیار، نه منشی صحنه، نه فیلمبردار، نه صدابردار نه حتی چایی ریز گروه نگفت:
الاغ، تو دست چپت تیر خورده. با اون یکی دستت کاراتو بکن!
یا اگه بازیگر چپ‌دسته. بازوی راستش رو تیرخورده و خونین می‌کردن!
ببین بودجه‌های نازنین ما صرف چه برنامه‌هایی می‌شه.

4- ای مردم باشتین!
یکی شش ماه، یه سال، پنج سال می‌ره زندان. هر روز شکنجه می‌شه. به خاطر شرایط وحشتناک زندان اعتصاب غذا می‌کنه. هیچکی براش تره خورد نمی‌کنه. طفلک وقتی هم میاد بیرون انتظاری از کسی نداره که بگیرنش رو کول و دور شهر بچرخوننش. عین گل‌سرخی می‌گه من برای مردمم مبارزه می‌کنم و از کسی هم توقعی ندارم.
اون‌وقت یکی که بارها اعلام کرده من سیاسی نیستم و با حکومت مشکلی ندارم. نمازمو می‌خونم و روزه‌مم می‌گیرم، برای چند ساعت می‌ره زندان، ببخشید هتل‌اوین و وقتی میاد بیرون برای کسایی که تو این چند ساعت بهش لینک ندادن و بهش زنگ نزدن خط و نشون می‌کشه. به بعضی‌ها با لحن بی‌ادبانه‌ای فحش می‌ده. غافل از اینکه کسی اگر کاری هم کرده برای کل جنبش کرده نه برای فرد بخصوص اون.
خوب دیگه جوونی‌است و نادونی و سرپرباد! در جواب کسایی هم ازش می‌پرسن چرا خودت تاحالا به زندانی های سیاسی نه لینک دادی نه حالشونو پرسیدی پرخاشگرانه جواب می‌ده من تو دلم ناراحت بودم و بیرون از اینترنت کارایی کردم.( خوب هر کسی هم می‌تونه همین جواب رو به خودش بده) بقیه انتقادها رو هم که طبق معمول پاک می‌کنه.
من اینا رو تقصیر اون طفلک نمی‌دونم. این مردم ما هستن که به خاطر آرزوهای "خودشون" یکی روبی‌جهت مثل بادکنک باد می‌کنن. جالب اینجاست که شخص در باد کردن خودش کمک هم می‌کنه. اون‌قدر باد می‌شه که ناگهان می‌ترکه.
وقتی هم ترکید حتی نمیان تیکه‌هاشو جمع کنن.
مثل.... یادتون هست؟


5- دوتا ویژه‌نامه بخارا به دستم رسیده. یکی در مورد اوسیپ ماندلشتام شاعر نامدار روس و یکی گونتر گراس. واقعا علی دهباشی کاری کرده کارستان. در مورد این دو ویژه‌نامه حتما می‌نویسم. ویژه‌نامه یه چیزی می‌گم و یه چیزی می‌شنوید.


6- برای آذر فخر عزیزم آرزوی سلامتی هر چه زودتر دارم...

پ.ن.
7- این لینکو همین الان یه نفر برام فرستاد.
بابا چه خبره این وبلاگستان:)
اونایی که افتخار می‌کنن که با اسم اصلی می‌نویسن و به ما مستعار نویسا می‌پرن که چرا به قراراشون نمی‌ریم یکی از دلایلش همینه!
جالبه یکی از همین خانم‌های محترم که قهرمان ملی شده و بارها اعلام کرده با یک بسته شکلات هم بعله، با هر دوست پسرشکلاتی که قرار داره مثل: ع.ق. و ح.م. و ح.ع و...
حتما هم باید یه لجن‌پرونی راجع به زیتون بکنه(من این وسط چکارم نمی‌دونم والله). به یکیشون گفته اگر می‌خوای باهام باشم باید لینک زیتونو برداری:))
از کجا می‌فهمم؟ خودشون برام می‌نویسن! !
توضیح: من هنوز این متنو نخوندم. اما با دیدن چند جمله بسيار مزخرف از دوسه نفر که اعای پیغمبری و روشنفکری دارن فهمیدم مستعار نویسا چقدر متین‌ترن!

چیزی که در مورد بيشتر اونایی که با اسم اصلی می‌نویسن متوجه شدم، اینه که از اسمشون استفاده‌ی بهینه می‌برن!
بعضیاشون هم مرتب از اسم‌های گنده گنده بالا می‌رن، مثلا فلان آدم گنده گفت تو چقدر خوبی و گلی.
به دیگران مرتب نون قرض می‌دن که یک جایی این نونو پس بگیرن.
هم اعلام می کنن که با چی خر می‌شن و به همه شماره تلفن می دن و .... بعله دیگه...
هر مستعار نویسی هم که ناگهان با اسم اصلی می‌نویسه اولین کاری که می‌‌کنه اینه که برای خودش تبلیغ کنه!
که هم نفع مادی براش داره و هم معنوی.
مطمئنم اگر خودم هم آشکار شم از همچین ایراداتی مبرا نخواهم بود.

ظاهرا اميد اون نوشته يا افشاگري به قول خودش يك كيلومتري(29 صفحه اي) رو از سايتش برداشته. اما من چون مي خواستم بعدا آفلاين بخونمش براي خودم سيوش كرده بودم و هر وقت بتونم يه جايي مي ذارمش. كجا مي شه متن( مايكروسافت ورد) گذاشت؟


توضيح در ده روز بعد( 29 بهمن)
بعدا كه اين 29 صفحه رو كامل خوندم ديدم اسم خيلي ها تو اين مثلا افشاگري اومده. كسايي كه از ديد من موجه هستن و حتما دوست ندارن حرف هايي كه پشتشون زده مي شه جايي انتشار پيدا كنه. مخصوصا اينكه خود اميد هم از رو سايتش برداشت.
از همون شب به بعد به كسايي كه ازم پرسيدن نگفتم و ازين به بعد هم نخواهم گفت.
ولي خوب.... برام خيلي جالب بود و در شناخت من از بچه هاي وبلاگستان خيلي تاثير داشت:)


8- جوك دانش آموزي
نمايندگان دانش آموزان مدارس مي رن پيش يه آيت الله تا ازش استفسار كنن براي اجراي موسيقي در جشن هاي دهه فجر.
- آقا، زدن كي بورد(يا اصطلاحا ارگ) تو اين دهه مجازه؟
- نخير! جايز نيست.
- سنتور چي؟ اونو اجازه داريم بزنيم؟
- نخير سنتور هم حرام است.
- دمبك؟ دمبك چي؟
- اولا دمبك نيست و تمبك است. دوما زدنش حرام تر از نوازش دم سگ است.
- گيتار؟
- حرام!
- پيانو و ويلن؟
- زبانت را گاز بگير بچه! حرام.
-...
- حرام!
-...؟
- حرام!!!
- پس ما سرود " خميني اي امام " رو با گوز و شيشكي بزنيم؟


13:07 | Zeitoon | نظرها(122)

هیچ نظری موجود نیست: