جمعه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۶
طفلي دلم هواي شمالو كرده...
جنگل سیسنگان
1- سه چهار روز مونده به نوروز، وسط ظهر سيبا از سر کار زنگ زد که یالله زود حاضر شو تا بیام دنبالت باهم بریم شمال.
سیبا عاشق اینجور برنامهریزیهای جنگیه. مثلا یک ربع قبل از آخرین سانس سینما از سر کار بیاد و زنگ پایینو بزنه و بگه بدو بریم سینما.
میگم آخه مسافرت با سینما رفتن فرق داره باید کلی چیز میز آماده کنم.
میگه یه جای خوب پیدا کردم. خودت میدونی که وسط تعطیلات عید سخته جا گیر آوردن، کرایهی ویلاها سهبرابر میشه. و تازه من باید تموم 13 روز عیدو، حتی جمعهها،
سر کار باشم.
خونه رو وسط خونه تکونی که عین منطقهی جنگی بود ول کردم و شروع کردم به ساک چیدن. از لباس گرم و ملافه تا چتر و یه عالمه خوراکی( مرغ و ماهی و گوشت و پیاز و سیبزمینی و برنج و ماکارونی و میوه و نون و روغن و قند و شکر و نمک و ... میدونستم تو شمال عید همه چی گرونه) و حتی دیویدی پلییر و چند سیدی فیلم برای پیشگیری از دیدن برنامههای لوس و فیلمهای تکراری تلویزیون!
برعکس اینکه آدم فکر میکنه معمولا اینجور برنامهریزیها خیلی خوب از آب در میاد. البته به شرط اینکه آدم خودشو با هر شرایطی وفق بده. مثلا از آفتاب شمال آدم یه جور لذت میبره و از هوای بارونی - چه نمنم و چه سیلآسا- یه جور دیگه. از سرماش یه جور و از گرماش یهجور دیگه. آتیش روشن کردن تو بارون نمنم کنار دریا خیلی کیف داره و اینکه مردم کملباس بیان کنار آتیشت گرم شن. پیادهروی در جنگلی که هیچکی توش نیست تا تنهخوردن تو بازاری که از شلوغی بهزحمت میشه توش راه رفت.
شکوفههای بهاری و مه و جنگل.
از روز اول فروردین تا روز سیزده بندر نوشهر به روی همه باز است. کشتیها رو میتونی در حال بارگیری ببینی.
البته عکس گرفتن ممنوعه:)
اینم یه اسکلهی کوچک ِ دونفرهی عشقولانه:)
پلههای ورودی این اسکله كوچولو و تعدادی کایاک که بالاش پارک بودن.
2- از مسافرت که اومدم یهراست رفتم سراغ اینترنت و با امیدواری دنبال خبر آزادی شادی صدر و محبوبه عباسقلیزاده گشتم. خبر رو یافتم و خیلی خوشحال شدم.
گفتگویی با محبوبه بعد از آزادیاش...
3- از چهارشنبه سوری بگم که خیلی کمتوانتر از سالهای پیش برگزار شد. نه از ا ول اسفند تق و توق به اون صورت شروع شد و نه شبش خیلی صداهای وحشتناک اومد.
ما هم تو محل قرار گذاشته بودیم از 6 تا 8 بچه کوچولوها و نوجوونها برن هر چی میخوان ترقه بزنن و از 8 هم بزرگترها. هر چی مبل و میز و صندلی کهنهبود ملت گذاشته بودن بسوزونن.
برادر من هم که استاد مجلس گرمکردن و نصب بلندگوهای قوی و با آهنگهای نیناشناش ملتو به رقص آوردن.
از 6 بچهها بهم زنگ میزدن که بدو بیا تو کوچه. منم که از ظهرش مشغول بادمجون و کدو سرخ کردن و مرغ و ماهی پاک کردن و گوشتچرخکردن بودم(که فریزر پر باشه برای عید) گفتم تا کارم تموم نشه نمیام. دیگه 8 شب کلافهمون کرده بودن. با دل ِ دلا(این یه اصطلاحه) لباس پوشیدم که برم تو کوچه که ناگهان مهمان عزیزی بدون خبر از در اومد. یکی از فامیلهای مسن سیبا بود. خواسته بود مارو سورپریز کنه. من اولش خیلی جا خوردم. ولی سعی کردم بهروم نیارم چون واقعا دوستش دارم. گفتم چهارشنبه سوری امسالم، با عرض معذرت، مالید! بعد از کمی پذیرایی این آقای دوستداشتنی که دید هی برام زنگ میزنن خودش گفت زیتون جون برو که همه منتظرتن.
کمی برنج خیس کردم و رفتم. برنامه خیلی متمدنانهتر از سالای پیش بود. موقع رقص و از آتیش پریدن دیگه کسی زیر پامون ترقه در نکرد. و البته خلوتتر از گذشته بود. یه عده به اشتباه فکر میکردن که چهارشنبهسوری هفتهی دیگهشه. یه عده مشغول خونهتکونی بودن و حوصله نداشتن بیان و آقایون هم کمتر بودن امسال.
منم زودتر برگشتم که به مهمون عزیزمون برسم...
4- در جلسهخصوصی نمایش فیلم یکی از فیلمسازای جوان، بعد از دیدن فیلم همه شروع به اظهار نظر کردن. منم بعد از کمی تردید دستمو بلند کردم و اولش گفتم خیلی خوشم اومد، در فیلمتون نگاه خیلی "انساندوستانه"ای دارید. فیلمساز کلی ذوق کرد و لبهاش از غرور به خنده شکفت. ادامه دادم که ای کاش کمی "حیوان دوستانه" و "گیاه دوستانه" و محیطزیستانه هم بود. همه زدند زیر خنده...
آخه بابا درسته که عاشق برای رسیدن به معشوق باید همه کار بکنه. اما اینکه هر روز روی درخت به زور چاقو برای یار یادگاری بنویسه، سگ رو با سنگ از جلوی پای یار دور کنه.
پشههای دورو برشو بکشه، گلی که دیگران بهش دادن با پا لگدکوب کنه.
شاخههای جوونهدار درخت رو بکنه و باهاش آتیش روشن کنه که یار سردش نشه.
شیشهنوشابهی یار رو بندازه اون تهمههای رودخونه که نشون بده چقدر بازوش قدرت داره... بده به جان شما... بدآموزی داره!
بهخدا قرار نیست این مملکت تا ابد مال حزباللهیها باشه و فقط احمدینژادها تو هواش نفس بکشن که اینجور کمر به نابودیش بستین.
5- قبل از عید رفتم فیلم " ستاره است..." فریدون جیرانی با بازی نیکی کریمی و امین حیایی و اندیشه فولادوند.
اصلا ازش خوشم نیومد. اگه کارگردانش جیرانی نبود و مثلا یه دانشجوی سینما اینو ساخته بود و نیکیکریمیاینا توش بازی نمیکردن امکان نداشت فروش کنه.
فقط از سکانس ورود خانم مشرقی در نقش یه زن مواد فروش در خونهی قناری(زنی شیرینعقل و فقیر که شوهرشو کشته بود و فکر میکرد این زنه باهاش رابطه داره و بهش مواد میداده) خوشم اومد و بس.
گرچه وقتی اندیشه فولادوند و نیکیکریم دستاشون تو دست هم بود ناخنهای بلند و مانیکور پدیکور کردهشون و همینطور آرایش قناری(فولادوند) خیلی تو ذوق میزد و اصلا نقش زنان جنوب شهری بهشون نمیومد(درسته که مثلا یه هنرپیشه معروف رل زن مواد فروشو بازی میکرد. ولی بالاخره کارگردان فیلم باید اینو تذکر میداده).
6- فیلم "اخراجیها"ی مسعود دهنمکی رو دیروز رفتم.
فیلم عین یه تآتر گندهی روحوضی رو پردهی سینما بود.
با شوخیهای لوس قدیمی از زبون هنرپیشههای معروف.
نقشها خیلی غلوشده بودن. بدترینش نقش امینحیایی بود. دلم سوخت براشون که بهخاطر یکمشت دلار تو اینجور فیلما بازی میکنن.
یادم اومد مسعوددهنمکی یه زمانی چقدر برای شوخیهای ناموسی تو فیلما چقدر رگ گردن باد میکرد و دار و دستهشو میفرستاد شیشه سینما بشکنن.
حالا ما باید صدبدترشو مثل جوک سیما و مینا رو از زبون اکبر عبدی بشنویم...
دلم سوخت برای خودمون که چرا کارگردانایی مثل بهرام بیضایی و ناصر تقوایی و بقیه باید به خاطر سانسور و کمی بودجه سالها فیلم نسازن و دهنمکی اینطوری برای یه فیلم روحوضی بریز و بپاش کنه.
ولی دهنمکی راست میگه، مردم برای دیدن فیلمش چه صفی میکشن. درست عین تأترای رشید کمدین اصفهانی.
7- راستش من از فیلم" آفساید" جعفر پناهی هم زیاد خوشم نیومد. یعنی برام عین یه فیلم مستند معمولی بود. اینقدر درگیر اینجور مسائلیم که به نظرم خیلی عادی اومد. شاید برای خارجکشوریها جالب و عجیب باشه. نمیدونم...
پ.ن.
دلتون بسوزه:P
خبرگزاری هنر ایران به شمارههای سینماییم لینک داده!
پ.ن.2
بیبیجان نوشتهی زیبای هوشنگ گلمکانی رو اونجا یافتم و از خوندنش لذت بردم...
8- از آفلاینها، کامنتها، ایمیلها و ایکارتهای تبریک سال نو واقعا ممنونم...
خیلی خوشحالم که اینهمه دوستای خوب دارم.
باز هم برای همه سال خوبی رو آرزو میکنم.
اگر به علت مسافرت و مهمونی رفتن، در گفتن تبریک قصوری کردم منو به بزرگواری خودتون ببخشید.
9- مجلهی "گذرگاه" مخصوص فروردین ماه منتشر شد...
باز هم خجالتم دادن.
10-وبلاگهای برگزیدهی سال از دید هفت سنگیان.
من نمیدونم این انتخابات توسط چه کسایی برگزار میشه اما چند وبلاگ مورد علاقهی من هم توشون هست... در واقع باید بگم بیشترشونو دوست دارم. ممنون از اینکه تو قسمت روزمرهنویسها وبلاگ ناقابل زیتون رو هم سوم اعلام کردن!
11- اخراج هنرمندان ايرانی از افغانستان از وبلاگ سهراب کابلی...
این مهراج محمدی رو من از نزدیک دیدم.(سهراب به جای مهراج نوشته معراج).. خوانندهی خیلی خود شیفتهایه و تو کنسرتاش قبل خوندن نیم ساعت از خودش تعریف میکنه. همینطور از رژیم جمهوری اسلامی و امامها اینقدر متظاهرانه چاپلوسی میکنه که آدم حالش بههم میخوره و اصلا نمیفهمه صداش خوبه یا بد.
تبريکیه سال 1386 خورشیدی و جشن نوروزی در مزار شریف ِ سهراب رو هم بخونید.
12- عکس ناصر زرافشان دوستداشتنی و همسرش هما را در وبلاگ کسوف ببینید و کیف کنید.
زرافشان به جرم پیگیری و وکالت برای بازماندگان قتلهای زنجیرهای بیش از 6 سال زندان بود...
13- شما از سخنرانی چه مقام سیاسی یا مذهبی یا هنری در ایران احساس انزجار میکنید؟ و چرا؟
میخوام ببینم فقط احساس من راجع به يه نفراونطوريه؟ يا همه اين طوري ين :)
14- تبریک بامزهی ابراهیم نبوی برای عید:
اوی! عیدت مبارک
و این نامه را می نویسم که عید شما که اصلا قبول ندارم مبارک اولسون و خیلی با خوبی و خوشی و انشاء الله بیل بزنی و سیب زمینی های مناسب به دست بیاوری و گوجه فرنگی هم بکار و من به تو نمی گم بدبخت، چون اول سال بود. و این هفت سین چیز بیخودی هست که هر کس درست می کنه، هفت سین برای چی؟ سرکه می گذاری که بو می ده مثل رئیس جمهور و سیب را هم چند روز می گذاری توی سفره که نفت میاد روی اون خراب می شه و تخم مرغ را اگر خدا می خواست خودش رنگی از اونجای مرغ بیرون می افتاد، به تو چه که در خلقت خدا دخالت می کنی. و سنجد برای معده فایده زیاد دارد بخصوص خاکشیر که از اون اگر بخوری برای همه چیز خوب بود. و من به تو می گم مسافرت نرو، چون آدامی که مسافرت می ره باید پولش را خرج کنه که اگر داری بده فقیر اگر هم نداری برای چی مسافرت؟ و یک پیام برای اون مغزها دارم که برگرد به ایران، مگر تو از من چی کمتر هستی که رفتی آنکارا و ایروان و باکو، بیا سر خانه زندگی دست زن و بچه ات را هم نگیر، چون لوس می شه و نباید این کار را بکنی، پس دیگر هیچی نمی گم و عید شما برای خودت مبارک باشه و این پیام نوروزی من بود. حالا برو...
اول فروردین 1386
ایبراهوم نبوی
- ممنون آقای نبوی:)
15- یاد یه خاطره افتادم
داشتم تو مغازهی چای فروشی چایی میخریدم. یه آقایی با لباس کارگری اومد پرسید:
آقا دوغ- زال داری؟
صاحب مغازه گفت:
اینجا مغازهی دوغ فروشی نیست. باید بری لبنیاتی.
آقاهه با انگشت به بستههایی چایی اشاره میکرد. گفت آهان...اوناهاش.. دوغ-زال همینه دیجه..
صاحبمغازه برگشت دید منظورش چای دوغزاله(که طرح دو تا غزال روشه).. خندهش گرفته بود و به بهانهی برداشتن چایی پشتشو کرد و د بخند.
ولی من برعکس، ناراحت شدم...
16- هر کدومتون به سلیقهی خودتون یکی از این کارتهای تبریک نوروزی قشنگ رو از طرف من برای خودتون بگیرید:)
17- پری دریایی با این عکس خونههای چند میلیون دلاری مارو برد به عالم هپروت:)
18- مراسم بيني مالان!
هيچ چيز مانند "..." دماغ دشمن را بر خاك نمي مالاند!
نوشته شده در شنبه 4 فروردين 1386
تعداد نظرات 60
قسمت مخصوص دعوای بعضی کامنتگذاران عزیز!
بابا تسلیم!
میخواهید هر دفعه یه قسمت جداگونه بذارم برای دعوای شماهایی که فکر میکنید تکلیف این مملکت تو نظرخواهی من معلوم میشه؟;)
این از اولیش!
لطفا بقیه مزاحم کار این دوستان نشن!
بزن بزن و هفتتیر کشی آزاد است...
:-)
22:13 | Zeitoon |
نظرها(17)
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر