‏نمایش پست‌ها با برچسب شکم. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب شکم. نمایش همه پست‌ها

جمعه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۹

طنز در حد تراژدی

تنها آرزوش پوشیدن تاپ کوتاه و زدن حلقه ای کوچولو و زنجیردار طلا به نافش بود. دهها بار تحت نظر دکترهای مختلف رژیم گرفته بود اما نتوانسته بود شکم بزرگش رو کوچیک کنه. تا آخر دوستش راه نهایی رو جلو پاش گذاشت.
جراحی که هفت میلیون می گیره و شکمی مثل آنجیلنا جولی تحویل می ده. چقدر سر شوهرش غر زد, داد زد, قهر کرد تا بالاخره مجبورش کرد ماشینی که شبها بعد از کار باهاش مسافرکشی می کرد بفروشه تا خرج عملش جور شه.
شب قبل از عمل برای غلبه بر ترس شدیدش ازجراحی, تا صبح خودش رو با تاپ های کوتاه رنگارنگ و حلقه هایی که خریده بود سرگرم کرد.
بعد از عمل, به محض به هوش اومدن, علی رغم درد شدیدی که داشت, دستش رو روی پانسمان شکمش کشید و نفسی به راحتی کشید.
و در تمام طول مدت بستری شدنش درد رو با شکیبایی تحمل کرد.خوشبختانه شکمش کوچکتر از شکم تموم فامیل و دوست و آشناها شده بود.
میدونست روزی که برای اولین بار شکمش رو بدون پانسمان ببینه بهترین روز زندگیش خواهد بود.
دل توی دلش نبود.
وقتی پانسمان رو بر میداشتن چشماش رو بست و بعد از تموم شدن کار یکهو باز کرد.هر چه گشت نافش رو پیدا نکرد. دکتر جراح یادش رفته بود براش ناف بذاره.

جمعه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۹

شکم برتر از هنر آمد پدید

بین خودمون بمونه.
اما بار اولی که من تیتر خبر درگذشت آندره آرزومانیان رو خوندم, فورا به یاد سوسیس کالباس آندره و آرزومانیان افتادم و ناگهان غدد اشکی و بزاقی ام با هم شروع به ترشح کردن. با ناراحتی تمام رفتم دو سوسیس کوکتل پنیر آندره ای که تو فریزر گذاشته بودم برای روز مبادا, برداشتم و چاقو چاقو کردم و گذاشتم رو مایکروفر و به فکر فرو افتادم. یادی از تموم سوسیس کالباس های خوشمزه ای که در تموم سالهای عمرم خورده بودم کردم. بعد گفتم چه جالب! هم به اسم کوچکش سوسیس تولید می کرد هم به اسم فامیلی اش آرزومانیان. پس میکائیلیان این وسط چی می گفت که مرتب به ذهنم میومد؟ مغازه کدومشون تو جمهوری خیابون میرزا کوچک خان و به قول بابام پشت سفارت شوروی بود؟
چه فرق می کرد. مهم به وجود آوردن این خوراکی های خوشمزه و مهمونِ سرزده- راه انداز و شکمِ بیحوصله- پرکن بود که ارزش زیادی داشت. آفرین به ارامنه. هر کدومشون رو که می شناسم راستگو, باشخصیت , تلاشگر و از زیرکاردرنروئن.
صدای بوق مایکروفر اومد و رفتم سوسیس های خوشمزه رو درآوردم و با هر گازی که بهش زدم درودی بر آندره آرزومانیان فرستادم. سعی می کردم جلوی بغضم رو بگیرم. حتما خیلی پیر شده بود. تا بوده و بوده اسم آندره و ارزومانیان تو دهنا بوده. به خودم دلداری دادم بعد از مرگش حتما بچه هاش جاشو پر می کنن. اما نه... اگه یه وقت از دست این حکومت و وضعیت کشور کارخونه شونو ببندن برن خارج چی؟
ای داد و بیداد... این حکومت چی بر سر مردم آورده. فقیرها و متوسط ها رو که بدبخت کرده و مدتیه افتاده به جون سرمایه دارها و کارخونه دارها. لابد سپاه می ره به زور و با یک دهم قیمت از چنگشون در میاره.
فکرم داشت یواش یواش یه سمت 22 خرداد می رفت که سی با از در وارد شد.
با ناراحتی گفتم شنیدی آندره آرزومانیان فوت شد؟
- آره سرکار شنیدم, خیلی متاسف شدم. هنرمندا امسال مسابقه گذاشتن. سنی هم نداشت...
- هنرمند؟!
- پس چی؟ آهنگساز و نوازنده پنجه طلایی پیانو .
تکه آخر سوسیس پرید گلوم.