‏نمایش پست‌ها با برچسب دکتر. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب دکتر. نمایش همه پست‌ها

جمعه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۹

طنز در حد تراژدی

تنها آرزوش پوشیدن تاپ کوتاه و زدن حلقه ای کوچولو و زنجیردار طلا به نافش بود. دهها بار تحت نظر دکترهای مختلف رژیم گرفته بود اما نتوانسته بود شکم بزرگش رو کوچیک کنه. تا آخر دوستش راه نهایی رو جلو پاش گذاشت.
جراحی که هفت میلیون می گیره و شکمی مثل آنجیلنا جولی تحویل می ده. چقدر سر شوهرش غر زد, داد زد, قهر کرد تا بالاخره مجبورش کرد ماشینی که شبها بعد از کار باهاش مسافرکشی می کرد بفروشه تا خرج عملش جور شه.
شب قبل از عمل برای غلبه بر ترس شدیدش ازجراحی, تا صبح خودش رو با تاپ های کوتاه رنگارنگ و حلقه هایی که خریده بود سرگرم کرد.
بعد از عمل, به محض به هوش اومدن, علی رغم درد شدیدی که داشت, دستش رو روی پانسمان شکمش کشید و نفسی به راحتی کشید.
و در تمام طول مدت بستری شدنش درد رو با شکیبایی تحمل کرد.خوشبختانه شکمش کوچکتر از شکم تموم فامیل و دوست و آشناها شده بود.
میدونست روزی که برای اولین بار شکمش رو بدون پانسمان ببینه بهترین روز زندگیش خواهد بود.
دل توی دلش نبود.
وقتی پانسمان رو بر میداشتن چشماش رو بست و بعد از تموم شدن کار یکهو باز کرد.هر چه گشت نافش رو پیدا نکرد. دکتر جراح یادش رفته بود براش ناف بذاره.

شنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۸

چرک گلو(+18)

سی با چراغ قوه آورد و نورشو انداخت تو گلوم.
- بگو اَ... بازتر... بازتر... آخ آخ... حسابی چرکیه. دو سه تیکه بزرگ چرک چسبیده به لوزه هات.
از صبح گلوم شدیدا می سوخت و موقع غذا خوردن یا آب دهان قورت دادن حسابی درد می کرد(نکته مهمش همینجاست. موقع غذا خوردن!)
رفتم آینه آوردم و گلومو نگاه کردم. افتضاح بود.
- سی با جان, می شه برام ظرف خلال دندونو بیاری؟
- برای چی؟
- بیار دیگه. سوال نکن لطفا.
آورد. با انگشتام دو تا خلال دندونو با هزار زحمت کردم تو حلقم و شروع کردم به فشار آوردن دو طرف چرک.
اولین چرک رو که به اندازه عدسی کوچک بود در آوردم.
سی با با چشمانی پر از تعجب و همراه با تحسین بهم نگاه می کرد با دندونایی کلید شده و دهانی کشیده شده به دو طرف از شدت انزجار ( خودتون امتحان کنید ببینید می تونید همچین نگاهی به یکی بکنید؟ تعجب و تحسین و انزجار همراه با هم. خیلی سخته ها...)
خلاصه هر سه تا چرک رو درآوردم و در دستمال کاغذی پیچیدم و انداختم تو سطل آشغال. گلوم راحت شد.
سیبا که هنوز دندوناش نیمه کلید بود پرسید:
- تو همچین کار وحشتناکی رو از کجا یاد گرفتی؟
- بچه که بودم زیاد آنژین می شدم. دکترها هم مرتب بهم آمپول پنی سیلین تجویز می کردن. تا یه هفته هم خوب نمیتونستم نوشیدنی و غذا قورت بدم. آخر یه دکتری که خدا پدر و مادر و هفت جد و آبادشو بیامرزه این راهو یادم داد. البته او با آبسلنگ( مثل چوب بستنی چوبی) این کارو می کرد و همراش هم قرص پنی سیلین بهم میداد.

پ.ن.
هر چی می نویسم می ترسم برداشت سیاسی ازش بشه.
مثلا بگن از خلال دندون منظورت این بود و از درآوردن چرک فلان منظورو داشتی.

پ.ن. 2
دوستی می گفت اگه یه وقت ببینم یکی از تظاهر کننده ها تیرخورده یا زمین خورده نمی دونم چیکار کنم. گفتم ندونستن نداره. خوب وظیفه هر آدمیه به آدم زخمی و زمین افتاده کمک کنه.
گفت آخه می ترسم بلایی که سر دکتر آرش حجازی اومد سر منم بیاد.