‏نمایش پست‌ها با برچسب سهمیه. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب سهمیه. نمایش همه پست‌ها

چهارشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۹

سادگی

داشتم برای سی با اس ام اسی که هم اونَک برام رسیده بود می خوندم:
"200 تومن بابت کاندوم شب جمعه واریز شد..."
سی با هیچ نخندید. اخم کوچیکی کرد و نشست پای کامپیوتر. برای دوستم اس ام اس زدم چه لوس!
چند دقیقه بعد سی با صداام زد . روی صفحه ی کامپیوتر لیست واریز و برداشت های بانکیش بودو خیلی جدی گفت حسابمو چک کردم دیدم برای ما نیومده.

ازبخت خودم شاکی شدم و ناله کردم: ای وای... تو چقدر ساده ای! هر چی بدبختی می کشیم از دست سادگی توئه.
بابا اون اس ام اس جوک بود.

خندید و گفت تو ساده ای که فکر میکنی من باور کردم.

کم نیاوردم و فوری موضوع رو عوض کردم.
-همین روشن خاموش کردن کامپیوتر خیلی بیشتر از 200 تومن هزینه برق داشت. چقدر بکشم از دست این اصراف کاری هات. وای که چقدر من بدبختم.

بالاخره نفهمیدم کدوممون ساده تریم:)

پ.ن.
تقارن میمون و فرخنده سال نو با تولد اینجانب را صمیمانه تبریک می گویم.

آقا, اینقدر فیس بوک خوبه, خوبه, خوبه, که چی! هزاران نفر تولدمو بهم تبریک گفتن و برای لحظاتی باعث شدن از دنیا اومدنم پشیمون نباشم.

پ.ن. 2
دستنوشته های ضیا نبوی از خاطرات زندان
قلمش خیلی شیرینه.

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۹

خوش به حال فرزندان اصلاح طلب های رانت نخوار

شنیدم اومده ایران, رفتم دیدنش. چند مطلب و چند مصاحبه تند و تیزشو خونده بودم.
تأسف میخورد که چرا این روزها از تظاهرات جنبش سبز تو خیابونای تهرون خبری نیست. می گفت من جای شما بودم اونقدر تو خیابونا می موندم و شعار می دادم و از جون مایه می گذاشتم, تا جنبش به پیروزی برسه.

می گفت ماهایی که دزد نبودیم مجبور شدیم بار سفر ببندیم. ایران دیگه برای آدمهایی مثل ما جای زندگی نبود.
پدرش چیزی شبیه به معاون وزیر بود و مخالف سرسخت راستها.
می گفت پدر من آدم ساده روستایی بود که گاو و گوسفنداشو که کمتر از انگشتان دست بود فروخت و یه خونه ی 40 متری در حاشیه تهرون خرید. موقع انقلاب 57 مسلمون دوآتیشه بود در اثر تلاش های خودش درس خوند و وارد حکومت شد.
در سراسر عمر کاریش وارد هیچ باندی نشد. هیچوقت دزدی نکرد. رانت خواری نکرد. آدم سالمی بود که حتی گاهی اگر در حقوقش شبهه ای می دید چک حقوقی اش رو نقد نمی کرد.
حالا همه سازشکار شدن و نون به نرخ روز خور. کاش همه عین پدر من بودن.
گفتم حالا از خودت بگو, زندگی در خارج کشور هم حتما خیلی سخته. بالاخره غربته.
گفت الحمدالله من اونجا برای خودم خونه زندگی دارم. خوب می خورم خوب می پوشم(راست می گفت لباساش همه مارکدار بود), دانشگاه خوبی هم می رم. خوشبختانه پدرم اگه به فکر خودش نبود به فکر من و برادرم بود. اما همه ش دارم حرص شماها رو می خورم و خدا شاهده یه آب خوش از گلوم نمیره پایین(راست می گفت تو مقالاتش هم همینا رو می نوشت.)
گفتم دستت درد نکنه! لطف داری اگه خیلی دوست داری تظاهرات ببینی و توش شرکت کنی باید تا آخرای خرداد بمونی ایران, شاید فرجی شد و تونستی یه گزارش حسابی هم برای ... بنویسی.
گفت نه بابا از درس دانشگاه عقب می مونم.
فقط یه سر اومدم اجاره آپارتمان هامو جمع کنم و بعضی هاشو که مهلتشون تموم شده به کسای دیگه اجاره بدم و پولاشو چنج کنم و دوباره برم تا سال دیگه.
بعد گفت یه چهار طبقه در (جایی مثل) کامرانیه داره و یه ساختمون اداری همین قدری در (جایی مثل) جردن. به برادرش هم همین قدر رسیده.
ناخودآگاه گفتم:
کاش همه دولتمردا مثل بابای تو دزد نبودن!
با آهی پر از تاسف گفت: ای کاش!

پ.ن.
من هر وقت بچه های اینجور اطلاح طلبا رو می بینم یاد امثال پدر خودم می افتم که به جرم اینکه از همون اول با حکومت مخالف بودن از دانشگاه اخراج شدن و سالها پشت در دانشگاه منتظر فارغ التحصیلی خیل عطیم سهمیه ای های کنکور نداده و در بهترین رشته های درس خونده (مثل خیلی از اصلاح طلب های امروزی) موندن و بعد هم به خاطر عقایدشون در گزینش ادارات هم رد شدن و الان زندگی بخور نمیری دارن و بچه هاشون هم که ماها باشیم به سرنوشت پدرامون دچار شده ایم.
تازه باید مبارزه کنیم تا دوباره همین ها برگردن و برماحکومت کنن! باید از دست اژدها(حکومت فعلی) به مار غاشیه پناه ببریم.اینا هم که ماشالله کمپوت اعتماد به نفسن و کم نمیارن. یکبار هم نشد اعتراف کنن به اشتباه هاتشون.

با این همه تا جایی که در توانمه وظیفه می دونم برای جنبش سبز فعالیت کنم .
ولی از الان این حقو برای خودم محفوظ می دارم که بعد از رفتن این جرثومه ها, سخت ترین انتقادها رو از حکومت بعدی کنم تا نذارم تاریخ دوباره تکرار شه.