دوشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۸

کدوم از خدابیخبری شایعه ورشکسته شدن قریب الوقوع بانک ها رو سر زبونا انداخته!

ما که زیتونی بیش نمی باشیم خواستیم همگام با ملت غیور و قهرمان ایران سهم کوچکی در اختلال در نظام اقتصادی این رژیم منحوس داشته باشیم, ( از شما چه پنهان قلبا" دوست داشتیم سهم بزرگتری داشته باشیم اما ... , وای, شما چقدر بی صبرید! بقیه نوشته را بخوانید تا علتش را متوجه شوید)
پیش خود فرمودیم,ببخشید عرض کردیم, زیتون جان تو هم از 9% سودی که سالانه به پولی که با خون دل جمع کرده بودی بگذر تا در این برهه ی حساس با خَلق باشی و بر خلق نباشی.

پس از کلی جنگ و جدال با هوای نفس ( از نوع اماره اش) ساعت 12 بود که عزممان را جزم نموده و با پای پیاده به طرف بانک روانه شدیم. در راه فکر می کردیم ما که گاو صندوق نداریم تا پولمان را از شر دشمنان رجیم که همانا دزدان محترم می باشند حفظ فرماییم پس مجبوریم از این به بعد دور تفریح و میهمانی را خط بکشیم و خانه بمانیم از بهر حفظ مال!
داشتیم غصه می خوردیم که ناگهان دیدیم به بانک رسیدایم. نوبت گرفته و منتظر نشستیم تا صدایمان بزنند. برعکس همیشه شماره ها را تند تند می خواندند.
نوبت که به ما رسید با ژستی بزرگوارانه مملو از احساسی سرشار از میهن پرستی و فداکاری در راه خلق دفترچه حسابمان را مثل گوسفندی قربانی به روی باجه کوباندیم و فرمودیم:
_ همه ی پولمان!
- جانم؟(این را خانم مسئول باجه عرض کرد)
- حسابمان را می بندیم. تمام یک میلیون تومنمان را می خواهیم!( گفتیم که دوست داشتیم سهم بزرگتری در این راه داشته باشیم اما چکنیم که بینوا ندارد بیش)
پوزخندی زد: نقد یا تراول؟
- فرقی نمی کند. تراول 50 یا 100 تومانی باشد بهتر است.
خندید- نداریم که!
- یعنی چه ندارید؟
- پول نقد و تراولمان تمام شده اگر می خواهید به حساب خودتان در بانک دیگر یا به حساب هر کس دیگری که دوست دارید واریز می کنیم.
- پس راست است که بانکها دارند ورشکست می شوند؟
- شایعه است خانم, شما چرا باور می کنید.
- به گمانم اوضاع دارد می شود عین سال 57!
آقایی که در باجه ی بغلی داشت همین بحث را با آن یکی کارمند میکرد همراه با آه بلندی گفت:
- خدا از دهنت بشنود دخترم!

با دل و دماغی سوخته از بانک بیرون آمدیم.
تصمیم گرفتیم برویم به بانک ارزی که چند خیابان پایین تر است ببینیم وضع فروش دلار چطور است.
پیش خودمان گفتیم اگر گفت دلار داریم چکنیم؟ آهان, می گوییم پولمان در خانه جا مانده.
نوبتمان که رسید:
- ببخشید آقا, قیمت دلار چند است؟
- 1009 تومن.
- یعنی برای خرید هزار دلار باید یک میلیون و نه هزار تومان بدهم؟
- خیر, دو درصد هم کارمزد می گیریم.
جوری حرف می زد که انگار هزاران دلار دارد.
- راست است که همه دارند پولهایشان را به دلار تبدیل می کنندو از بانک می کشند بیرون؟
- نخیر خانم, کدام از خدا بیخبری این شایعه بی اساس را ساخته؟
دلم را زدم به دریا:
- هیچکس, بی زحمت هزار دلار به من بدهید.
- می برید یا می خورید, ببخشید گفت می برید یا در حسابتان واریز می کنید؟
- می خواهم ببرم. اینجا حساب ندارم.
- نمی شود.
-یعنی چه! چه فرقی برای شما می کند.
- خوب ما دلار کاغذی نداریم. فقط در حساب ها موجود است.
- یکی بخواهد از حسابش برداشت کند چه؟
- چند روزی است که نداریم. یکی دو نفرند که اول صبح می آیند هر چه دلار در بانک است می خرند و می برند.
- حتی اگر یک میلیون دلار داشته باشید.
- بله, امروز صبح تقریبا همین مقدار را یک نفر به تنهایی خرید.
- بقیه چی؟
- هیچی. می گوییم دلار (فرضی) بخرند و در حسابشان بریزند.
- یعنی دلارهای خیالی؟
- نمی دانم منظور شما چیست, می خواهید شایعه پراکنی کنید؟
- یک همچین چیزهایی, آخر من ستون پنچم می باشم.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام زیتون خوشکل.
شما که عالم بالخفیات هستید من یه سوالی داشم شاید شما جوابش را بدانید لطفا در این مورد ی توضیح به م بدهید.
اماسوال: چند روز پیش در خبر ها شنیدم یکی رئیس جمهور گویان با رهبر دیدار کرده است. تا حالا شنیده بودم مثلا شعار گویان. الله اکبر گویان. درود بر... گویان فلان. اما تا حالا نشدنیده بود کسی رئیس جمهور گویان با رهبر دیدرا کرده باشد. بعدش هم ننوشته بود که چه کسی رئیس جمهور گویان با رهبر انقلاب دیدار کره هر چند عکس یه سیاه پوست را در عنوان خبر زده بود. اگر به یاداشت بنویسید و برای ما عمله جهل توضیح بدهید ممنوی می شویم