18 آبان 88 , شب, داخلی, فروشگاه رفاه
چرخ خرید را از همان در ورودی فروشگاه با عجله برمی دارم.
هفته پیش که آمدم, خیلی از کالاهای مورد نیازم را نداشتند. گفتند دارند انبارگردانی می کنند. هفته بعد بیا. هر چه بخواهی انشاالله خواهیم داشت.
راست می گفتند, قفسه ها همه پر هستند. از خوشحالی نزدیک است سکته کنم! (نمی دانم چه مرضی ست که تازگی ها به سکته کردن می گویند سکته زدن!)
دیشبش مسئولی در تلویزیون گفته بود که : مبادا خیال کنید با دادن یارانه ها کالایی گران می شود! نه به جان شما! حاشا و کلا! ابدا"!
به همسرم گفتم : ای وای... دیدی, (یعنی شنیدی!) قرار است بعد از دادن یارانه های نقدی بدبخت بشویم. ما هم که بابی خیالی تو(نمیدانم چرا نسبت به کلمه بیعرضه حساس شده است) همیشه هشتمان گرو نهمان است.
از پشت روزنامه صورتش را بیرون می آورد و با بی خیالی اعصاب خورد کنش می گوید: ولی من شنیدم که گفت گران نمی شود. اشتباه شنیدی. و دوباره صورتش را پشت روزنامه می برد.
متوسل به زور می شوم. روزنامه را از دستش می کشم و با نیش و کنایه می گویم تو مثلا خبر نداری هر چه در تلویزیون می گویند حتما برعکسش می شود.
با تعجب می گوید: مگر داری به تلویزیون جمهوری اسلامی نگاه می کنی؟ می گویم: نه پس, تلویزیون کره مریخ است.
تورا به جان هر کس که دوست داری فردا بیا برای یک بار هم که شده حرف مرا گوش کن و برویم فروشگاه رفاه کمی مواد غذایی بخریم تا برای مدتی از گرسنگی نمیریم.
مثل همیشه می گوید حالا تا ببینم.
من نسبت به این جمله حساسم. یعنی چه حالا تا ببینم. که معمولا هم یعنی نمی آید.
نیامد ماشین را هم با خودش برده. عیبی ندارد. فوقش موقع برگشتن یک ماشین دربست می گیرم. وقتی بعد از دادن یارانه ها قیمت ها گران شد آنوقت به هوش و موقع شناسی من آفرین می گوید.
اول دال رفتم سروقت قفسه بیسکویت جات که همان جلوی فروشگاه است. ده بسته بیسکویت ساقه طلایی هم بخرم در زمان قحطی 20 روز زنده نگهمان می دارد. زنی با پسرش می آید و عدل بالای سر من می ایستد و هر دو با چشم های درشت و سیاهشان زل می زنند به بیسکویت ها در چرخ خرید من. در قفسه فقط 8 بیسکویت ساقه طلایی بود که همه را برداشته بودم. احساس محتکری بدجنس به من دست می دهد, چهار تایش را بیرون می آورم و به زن می دهم. او هم یکی را می چرخاند و می گوید: خاک برسرشان! قیمتش دو برابر شده و پرتشان می کند در قفسه.
یکی از بیسکویت های چرخ خودم را برمی دارم و قیمتش را نگاه می کنم هر بسته صد تومان گران شده. یعنی 25%.
بور و خیط شده با همان چهار بسته به راه خودم ادامه می دهم. به قفسه قند و شکر و چایی می روم. اینها به مدد آیت الله سلطان شکر حتما به قیمت قبلی هستند. اما زهی خیال باطل! اجبارا برای اینکه دست خالی به خانه برنگردم دو بسته نیم کیلویی چای و سه بسته یک کیلویی شکر برمی دارم. زن و شوهر جوانی که قیمت جدید را می بینند شروع می کنند به فحش دادن, گه به قبر پدرشان! کثافت ها! وای... اصلا به تیپشان نمی آید حرف به این رکیکی بزنند.
به قفسه آرایشی بهداشتی می روم. دوسه شامپوی صحت و یک بسته صابون گلنار و چهار بسته دستمال کاغذی برمی دارم. اگر در زمان قحطی گرسنه ماندیم عیب ندارد اما اقلا جلوی دوستان و آشنایان تمیز و مرتب باشیم. یک هو شیطان گولم می زند که قیمت ها را نگاه کنم. دود از کله ام برمی خیزد. هر بسته صابون گلنار 500 و هر قوطی شامپوی صحت 300 و دستمال چهارتایی 800 تومان گران شده .
خجالت می کشم آن ها را برگردانم سرجایشان.
پیرمرد و پیرزنی که به عینک نزدیک بین خود شک دارند, بسته ای 300 برگی دستمال کاغذی را به من می دهند. دخترم, قیمت روی آن را درست نمی بینیم چند است؟ می خوانم و می گویم 2000 تومن. می گوید بر پدرشان لعنت! چقدر؟ می گویم 2000 تومان. البته نوع نامرغوب ترش که من خریده ام ارزان تر است. مرد موقر بلند می گوید: آشغال های عوضی, زدن مملکت مارا خراب کردند حالا می خواهند مردم را از گرسنگی بکشند. می خواهم بگویم که آدم از نخوردن می میرد نه از بی دستمالی که ادامه می دهد: غرفه ی گوشت رفته ای؟ می گویم هنوز نه. پیرزن مدام در حال نفرین کردن یک کوتوله است که من نفهمیدم چه کسی ست.
می آیم کرم دست بردارم و درحال دیدن قیمت جدیدش هستم که از پشت غرفه ی گردان صدای زن و شوهر جوانی را می شنوم ( و قسمتی از لباسهایشان را می بینم) که آن طرف مشغول انتخاب کاندوم هستند. مرد می گوید قبلا بسته هایش 12 تایی بود 2000 تومان بود حالا بسته ی سه تایی 1500 تومان شده. هنوز یارانه نداده به استقبال گرانی رفته اند. ایشاالله همین امسال تکلیف این حکومت معلوم میشود. دختر میگوید نخریم, خودمان یک کارش می کنیم. و انگار دارد با اشاره توضیح بیشتری می دهد که پسر میگوید یعنی چه یک کارش می کنیم؟ با این وضع مملکت یک بچه را هم پس بیندازیم و بدبختش کنیم؟
می خواهم به شوخی از پشت غرقه بگویم : در عوض ماهانه یک یارانه دیگر به درآمدهای خانواده تان اضافه می شود که از خشم و عصبانیت پسر می ترسم و نمی گویم.
کرم دست ایرانی 400 تومانی شده 1100 تومان. ناچار یکی برمیدارم.
می روم سراغ قسمت گوشت و مرغ و ماهی. قیمت ماهی و مرغ بسته بندی که وحشتناک است. تصمیم می گیرم غیر بسته بندی و از بازار بخرم. اوضاع گوشت چرخ کرده اما بهتر است. فقط بسته ای هزار تومن اضافه شده. سه بسته برمیدارم.
از هر قسمت مواد پروتئینی که رد می شوم صدای فحش و بحث می شنوم.
- الهی به زمین گرم بخورند! ابله ها!
- جوان هایمان را با تیر و تفنگ و چماق می کشند مارا هم می خواهند از گرسنگی بکشند.
- همه اش تقصیر آن مردک یک دست است.
- نه بابا. او هم یک عروسک خیمه شب بازی است . آخر یک آدم کوتوله می تواند بر یک کشور بزرگ حکومت کند؟
- نه که نمی تواند. همین جوان ها نسخه اش را پیچیده اند.
- کار کار امریکاست.
- نخیر آقا, کار کار انگلیس است.
- ببخشید, اما شما روسیه را دست کم گرفته اید.
- کار کار خود مردک احمقه! به کشورهای دیگه چه ربطی داره؟
- تا خون ما را نمکند مگر ول کن هستند آقا, کجا بروند به از اینجا. اصلا کجا را دارند بروند انگلها.
- شوهر مرا از سر کار معلق کرده اند. رفته به برادر یکی از همین جوانهایی که در تظاهرات بعد از انتخاباتت کشته شده سر بزند. دلش سوخته بود برای خانواده اش. کسی گزارشش را داده و گفته اند فعلا یک هفته نیا سرکار.
- اینها خیر نمی بینند خواهر. جزای کارهایشان را می بینند.
- ای خانم, نفرین اگر به اینها اثر داشت که سی سال حکومتشان طول نمیکشید. همان سالهای 67 بعد از آن همه اعدام رفته بودند.
- آخر مگر هنوز یارانه داده اند که همه چیز اینقدر گران شده است.
- دارد می شود عین سالهای زمان انقلاب. لابد از فردا مردم هی بچه پس می اندازند که درآمد خانواده شان زیاد شود. غافل از اینکه همین یک شاهی صنار باعث می شود قیمت ها چند برابر شود. بیا! گوشتی را برمی دارد بعد از خواندن قیمت پرتش می کند, هنوز به جیب ما نرسیده بادش به اینها خورده.
- رای هایمان را خوردند می خواهید جیبهایمان را خالی نکنند؟آخ... اگر موسوی رئیس جمهور می شد...
- جوان, تو هنوز خامی, اگر موسوی هم می آمد کاری نمی توانست بکند. اینها باید بالکل بروند. همه شان با هم.
- الاغ از اینها بهتر میفهمد. دیدید چطور چین هر چه آشغال دارد به کشور ما صادر می کند و جوان های ما بیکار شده اند.
- ایران یک رضا شاه یا آتاتورک احتیاج دارد تا چوب در... اینها فرو کند و از کشور بیندازدشان بیرون.
و فحش های رکیکی که اجبارا نشنیده می گیرم.
می روم سروقت ماکارونی و رب گوجه و روغن. و شکلات. از هر کدوام چند تایی برمی دارم اما عجیب احساس سرداری شکست خورده در نبردی عظیم را دارم.
خوب شد همسرم با من به خرید نیامد. کلی مسخره ام می کرد و کلمه ی معروف " دیدی گفتم" را بارها تکرار می کرد.
هنوز فکرش از سرم نگذشته که به موبایلم زنگ می زند. کجایی؟ تا می گویم فروشگاه رفاه. می گوید ای وای...اصلا یادم نبود. وایسا. اتفاقا نزدیک آنجا هستم.
می خواهم تا نرسیده, زود چرخ را به طرف صندوق هل بدهم و حساب کنم که می رسد. خریدم 150 هزار تومن می شود. درست موقع فیش دادن می رسد. به خانه می آیم. دانه دانه با هم حساب می کنیم. اگر هفته ی پیش همین خریدها را می کردیم حدود 50 هزار تومان کمتر می شد.
فحش ها را یک بار دیگر در ذهنم مرور می کنم.
واقعا چه رازیست در پس حماقت های پرشمار یک رئیس جمهور یا یک حکومت؟
لینک در بالاترین
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۶ نظر:
هنوز مونده عزیزم به زودی قیمتها روزانه بالا می ره به ساعتی هم می رسه روسیه یادته بعد از فروپاشی شوروی؟ قیمت گوشت از چهار روبل شد چهارهزار روبل این قصه سر دراز دارد بهت توصیه می کنم نظریه اقتصادی فریدمن رو در باره یارانه ها و دلایل شورش های آرژانتین رو بخونی... به نظر من که دستش درد نکنه کار ما رو راحت می کنه
هيچ جنايتي بالا تر از ستاندن جان يك انسان نيست.
هيچ جنايتي بالا تر از ستاندن جان يك انسان نيست.
برای خامنه ای که احمدی دلقک اوست :
:
هم شاهی و هم سلطان
هم خزان به هر بستان
تیری به وطن پر زهر تو کمانی از کینی در کفن کنی یاران
نام سیهت بر جان تازیانه ای سنگین
پیشه ات تبهکاریست ،رهبری به نامردان
دژخیمی ضحاکان برده ای به میراثت
شانه کثیفت را بوسه می زند شیطان
آتشی زدست دیو در شبی چنین دیجور
برفکنده سرتاسر بر رخ گل ایران
غافلی ز سر سبزی ،از سیاوش از آرش
ازبلندی البرز ، از شکوه کوهستان
از رویش آلاله ،از ترانه بلبل ،از شادی آزادی
از سرخی شقایقها ،از ترنم باران
این بهارخونین است،می کشد به بندت گرگ
هم صاعقه ای نوری می شکاندت دندان
خور می دمد آخر از پس شبان تار
در جهان به پیچد باز نام نامی ایران
به هر چی قبول داری باور کن که فونت ریز نشونه روشن فکری نیست
درود بر زتون نازنین
از اینکه هنوز سالم و قبراق هستی و می نویسی یکم خوشحالم خیلی ناراحت!!!دلمو صابون زده بودم که گرفتنت!و می آیی پشت تلویزیون و برای یکبار هم که شده چهره ماهتو می بینیم!آخ چه اعترافاتی داشتی تو!!بعد تازه آن وقت بود که من می فهمیدم این زیتون خانم خودمون که اینقدر شیرین و زیبا می نویسه (بطوریکه با این ارزونی اینترنت و تلفن وقتی که کامنت هاشو میخونم یادم میره دی کانکت شم!)عجب جاسوس خبره و رده بالایی بوده!همین زیتون خانم خودمون تمام رنگ انقلاب مخملی و سبز و نارنجی رو تهیه می کرده و بعد تو وبلاگش از گرونی می نالیده!وقتی چمدان های پر از دلار رو که سیا و ام ای 6 واست فرستادن رو پیشخون میذاشتن تازه به راز این ادا در آوردنات پی می بردم!ولی حیف و صد حیف که مشکل!فنی بود!و تو به کوری چشم من! و ولایت مطلقه فقیه صحیح و سالم شاداب و پر نشاط همچنان محکم و استوار بر دهان مستبدان می کوبی و خار در چشم ذوب شدگان در ولایت جهل و جور و فساد و استخوان شکسته در گلوی حامیان اینقدی نژاد سرود جاوید ایران زمین و زنده باد آزادی و دور باد استبداد سر داده ای!تا باد چنین بادا.
بخت باز آیدم زانکه یکی چون تو درآید
روی میمون1تو دیدن در دولت بگشاید
پدر پیر فلک را صبر بسیار بباید
تا دگر مادر گیتی چون تو فرزند بزاید
1-این میمون با احمدی نژاد فرق داره!این یعنی خجسته و اون یعنی گجسته
دوست دارم حاج خانم زیتون!
ارسال یک نظر