شنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۵

مدل جدید سکس در جامعه‌ی اسلامی ایران

1- ظهر بود. طرفای میدون انقلاب دنبال ماشین خط گوهردشت می‌گشتم. حوصله‌ی دردسرای ماشین مسافرکش نداشتم که تنم بلرزه یه‌وقت خفاش ِروز نباشه.
از شانس من توی ایستگاه یه ماشین شخصی پیکان وایساده بود و داد می‌زد گوهردشت. رئیس‌خط هم وایساده بود. ازش پرسیدم سوار شم؟ گفت آره، مطمئنه. این آقا گاهی میاد کمکی.
جلو یه آقا نشسته‌بود و هنوز ماشین راه‌نیفتاده خوابش برده بود. صندلی عقب هم یه پسردختر جوون نشسته بودن. پسره وسط بود. تا سوار شدم دیدم دختره دستشو انداخت رو شونه‌ی پسره محکم کشیدش طرف خودش. دست‌های سفید با ناخن‌های مصنوعی بلند با رنگ صورتی جیغش رو روی شونه‌های پسره دیدم و یه ذره هم از این کارش ترسیدم. بابا من که نمی‌خواستم پسره رو بخورم:)
هنوز ماشین از خیابون جمالزاده نرفته بود بالا که با اینکه روبه‌روم رونگاه‌می‌کردم اما ناخودآگاه از گوشه‌ی چشمم متوجه چیزی شدم که وسط پای پسر می‌لولید. دست‌ سفیدی با لاک صورتی جیغ.
به روی خودم نیاوردم و سعی کردم کله‌م همه‌ش به سمت راست باشه.
به اتوبان که رسیدیم دیگه گردنم درد گرفته بود. به روبه‌رو نگاه کردم. مرد جلویی خواب خواب بود و راننده هم سیخ نشسته بود. اما پسر و دختر با تکان‌هایی که می‌خوردن معلوم بود هنوز مشغولن. ناگهان دست سفید لاک جیغی دست راست پسره رو که طرف من بود(البته با کلی فاصله ) کشید و من که می‌ترسیدم ناخن‌های درازش به من اصابت کنه با تعجب نگاه کردم که چرا این کار و کرد که با تعجب دیدم بله دختره با دست چپ دکمه‌های بالای مانتوش رو باز کرده و دست پسره رو کرد اون‌تو. پسره هم مشغول شد.
دوباره سرم رفت سمت راست. اما تکان‌های این دو و صدای آه‌و ناله‌شون اعصابمو خورد کرده بود. گاهی شونه‌ی پسره در اثر برو بیا به شونه‌ی من می‌خورد و هر چی خودمو جمع می‌کردم کنار در حالیش نبود.
مردجلویی هنوز خواب بود(و نمی‌فهمید دنیا رو داره آب می‌بره) و راننده همچنان سیخ. آیا جریانو تو آیننه می‌دید؟ نفهمیدم. خودم هم روم نمی‌شد تذکر بدم.
باز گردنم درد گرفت و با اکراه به روبه‌رو نگاه کردم. سمت چپ من چه خبر بود!!! این‌دفعه دختر زیپ شلوارش رو کشیده بود پایین( باعرض معذرت. خودم هم ناراحت می‌شم دارم می‌نویسم. اما چه‌کنم که معضل این روزهامون شده دیدن این‌چیزا در ملا‌عام) و دوباره با راهنمایی دست لاک‌زده، دست پسر هدایت شد اون تو.
دیگه صدای نفس‌نفس‌کشیدن‌هاشون بی‌اختیار بلند شده بود.
کاش اقلا راننده ضبطی رادیویی چیزی روشن می‌کرد. یا تذکری می‌داد.
خودم هم نمی‌دونستم تکلیفم چیه؟ آیا منی که ادعای روشنفکری دارم زشت نیست تذکر بدم؟ اگر هم بدم دختره‌ که به نظر خیلی پررو میومد با ناخناش چنگم نمی‌زد یا پسر با اون حال شدیدا ح..ی کتکم نمی‌زد؟
سرو وضعشون نشون می‌داد از خانواده‌های مرفهی هستن. چرا اقلا ماشین دربست نگرفتن. یا اصلا چرا به کوه و کمر و عقب مقبای پارکی نرفتن. کوچه‌ی خلوتی،... اعصابم حسابی خط‌خطی شده بود. گفتم یه تهدیدیشون بکنم. دوربینمو درآوردم و اول از منظره سمت راست جاده عکس گرفتم بترسن. دیدم نخیر! عملیات اون‌قدر شدیده که حالیشون نیست. از آینه بغل نگاه کردم دیدم صورتاشون معلومه. یه عکس گرفتم. جلوشون هم تصویر مردی که اون جلو خواب بود افتاده. اما باز اهمیت ندادن.
خون خونمو می‌خورد تا رسیدیم به مقصد. پیاده شدم و منتظر شدم اونا هم پیاده شن یه چیز تندی بهشون بگم. اما وقتی چشمم به چشم سرخ و خمار و دهان کف‌کرده‌ پسر و دخترک بی‌حال افتاد پشیمون شدم. نچ نچی کردم و کرایه رو دادم و دویدم.

پ.ن.
تا چند وقت اصلا نتونستم با سی‌با زیست بخونم.
ر.ک به شماره 3

2- دوست سی‌با براش تعریف کرده که با اتوبوس می‌خواسته بره اصفهان. از شانسش فقط رو بوفه جا بوده.
تعریف کرده که بیشتر مسافرهای صندلی‌های دوتایی، دختر و پسرایی بودن که با انداختن یه ملافه روی پاهاشون مشغول سکس اتوبوسی بودن. هیچکس هم کاری نداشته. پیرمردی هم کنار این پسره بوده و با دهان آب افتاده این مناظرو نگاه می‌کرده و جاهای حساس هی آرنج می زده به این که نیگاه‌کن ملافه رفته کنار و...

3- یکی از دوستام با مادر و دوست مادرش داشتن با قطار می‌رفتن مشهد. تو کوپه‌، روبه‌روشون سه‌تا آقا نشسته بودن که گویا معامله‌ی آقای چاق وسطی خیلی گنده و بادکرده بوده. نمی‌دونم چه مریضی داشته که هی می‌خارونده . مادر دوستم که خیلی زن حساسیه، می‌ره پیش رئیس قطار، که من با دخترم هستم و آقای روبرویی ما همه‌ش دستش به اونجاشه و باید یا جای اونا رو عوض کنید و جاشون خانوم بیارین یا ما بریم توی یه کوپه‌ی دیگه.
رئیس قطارمیاد می‌بینه راست می‌گن. فکری می‌کنه و می‌گه این قطار الان پر از دانشجوئه. دارن می‌رن مشهد، همایش(مثلا) "زیست" بگم اونا بیان؟ مادر دوستم با خوشحالی می‌گه: چه بهتر! دختر خودمم دانشجوئه و کلی جورشون با هم جور می‌شه.(این دوست من مذهبیه و جوری مقنعه می‌پوشه که هیچی از موهاش پیدا نیست و خیلی چشم و گوش بسته‌ست. عین خودم :) )
رئیس قطار میاد با احترام به این آقایون می‌گه یه جای بهتر براتون پیدا کردم. اینا هم با اخم و تخم می‌رن. جاشون دوتا دختر میاره و یه‌پسر. مادر دوستمم خیالش راحت می‌شه و کلی تشکر می‌کنه .
پسر و دخترا کلی سربه‌سر هم می‌ذاشتن و شوخی می‌کردن و همه می‌خندیدن. یواش یواش که شب می‌شه روابط اینا هی گرم‌تر می‌شه. وسطاش هم چند تا دختر میان تو کوپه جاشونو با دخترا عوض کنن دخترا بیرونشون می‌کنن و می‌گن می‌خواهیم باهم زیست بخونیم چند تا اشکال داریم باید از(مثلا) کاوه بپرسیم. شب خیلی زود اینا می‌گن می‌خواهیم بخوابیم چون فردا تا می‌رسیم مشهد باید بریم همایش. مادر دوستم هم کلی برای موفقیتشون دعا می‌کنه و به ناچار تخت‌ها رو می‌زنن و ملافه می‌کشن سرشون و سعی می‌کنن بخوابن. یکی از دخترا هم می‌ره تخت بالایی و دختر پسر پایینی تو یه تخت می‌خوابن و ملافه می‌کشن سرشون و شروع به وول خوردن می‌کنن. نفس در سینه‌ی مادر دوستم جبس می‌شه. هر چی می‌گه لا الله‌الا‌الله محل نمی‌ذارن. می‌پرسه چیکار می‌کنید؟ می‌گن داریم زیست می‌خونیم. این زیر چراغ‌قوه روشن کردیم. مادر دوستم غرغر می‌کنه که خر خودتونین.
بعد از یه مدت دختر بالاییه سرشو می‌کنه پایین و خیلی یواش می‌گه نوبت من نشد؟ منم کلی سوال زیست دارم از کاوه.
دخترا جاشونو عوض می‌کنن و اون‌یکی هم سوالاشو می‌پرسه و بعد هر دو از کوپه می‌رن و دوتادختر شوخ و شنگ دیگه هیس‌هیس‌کنان میان و جاشونو با اینا عوض می‌کنن. اینا هم یکی یکی سوالاشونو از دون‌ژوان کاوه می‌پرسن و...
کارد به مادر دوستم می‌زدی‌ خون نمیومده. ولی می‌ترسیده بره پیش رئیس قطار. می‌گه بس که اینا پررو و وقیح بودن.
دوستم می‌گه سفر مشهد کوفتمون شد.
مادر دوستم تا یه مدت به زیست‌خوندن حساسیت پیدا کرده. هر کی می‌گفته می‌خوام زیست بخونم محکم می‌زده تو صورتش می‌گفته اوا، خدا مرگم بده.
حالا هم که زمان گذشته،‌ هر وقت شب می‌ره پیش شوهرش به شوخی می‌گه می‌خواهیم با هم زیست بخونیم.

4- یه زنی اومده بود پیش مشاور می‌گفت شوهرم راننده تاکسیه و دیگه نمی‌ذاره دخترمون بره مدرسه یا خرید. کلی قاطی کرده.
مشاور می‌پرسه جدیدا چیزی پیش نیومده.
زنه می‌گه چرا.
یه روز یه دختر پسر تاکسی شوهرمو در بست می‌گیرن و می‌شینن عقب. شوهرم از تو آینه می‌بینه پسره یه پاکت جلوش گرفته که دختره گاهی دست‌می‌بره توش. ولی هر چی نگاه می‌کنه نمیبینه چیزی از پاکت در بیاره. این عمل تا موقع رسیدن تکرار می‌شه. وقتی کرایه رو می‌دن و پیاده می‌شن. شوهره با کنجکاوی عقب ماشین رو نگاه می‌کنه و پاکت رو باز می کنه و...
با حال خراب میاد خونه و دوسه‌روزی نمی‌ره سرکار و... حالا هم بند کرده که دیگه دخترم حق نداره پاشو از خونه بیرون بذاره. جامعه کثیف شده و اسلام در خطره و...

5- این‌روزا خیلی موارد از این دست می‌بینیم و می‌شنویم. شاید چون مسئله‌ی سکس برای سالها تابو بوده،‌حالا با یه کم آزادی (دیگه کمیته و پاسدارا کاری ندارن به این کارا) اینجور افسار‌گسیخته خودشو داره نشون می‌ده.
دیگه کار از ماچ و بوسه و... گذشته و کارایی که قدیما در خلوت انجام می‌دادن در انظار می‌کنن.
یه بار اومدم تو یه پارکی قدم بزنم. رو هر نیمکتی یه دختر پسر حسابی مشغول عملیات بودن.
ماچ و بوسه‌ نه ها... کارای خیلی پیشرفته.
جالب اینجاست که دخترا دیگه مثل سابق از اینکه کسی داره رد می‌شه خجالت نمی‌کشن و معمولا هم پارتنر مشخصی ندارن. یعنی فکر می‌کنن یه‌جور روشنفکریه که هر روز با یکی.
من از خجالت از پارک اومدم بیرون.

6- حالا تعجب نداره که چندین روزه در اینترنت برای سرچ فیلم سکسی منتسب به زهرا امیرابراهیمی غوغاست. من سعادت نداشتم این فیلمو ببینم ولی هر چی هست احتمالا یه چیزایی در همین حده دیگه...

7- ای کسانی که می‌رید این‌ور اون‌ور برای لینک التماس می‌کنید، از این فرصت استفاده کنید و با گذاشتن فقط یک اسم زهرا امیرابراهیمی از روزی دویست‌سیصد ویزیتور بهره‌مند شوید. گوارای وجودتان. حالشو ببرید. یه‌وقت دیدی طرف با دیدن نوشته‌ی زیبای شما از سرچ فیلم دست کشید و شما با نوشته‌تون باعث بشید به راه راست هدایت شه:))

8- خوندم که زهرا امیرابراهیمی یه‌جا راجع به انتشار این فیلم یه گلایه‌نامه نوشته و زیرش ملت نوشتن زهرا تو خوبی! از گل پاک‌تری! از شبنم و باران و... چی‌چی‌تری. تو دختر پیامبری(!) و یه‌عالمه کامنت دلغشه‌آور.
خل‌الخالق! ملت گاهی از در دروازه تو نمی‌رن گاهی از سوراخ سوزن.
نه به اون‌وقت که این‌فیلمو دیدن شروع کردن هزار تا فحش زشت به این دختر بدبخت دادن و نه حالا که هم‌شأن دختر پیغمبرش می‌دونن.
بابا زهرا یه هنرپیشه‌ست. ما فقط هنر بازیگریشو می‌بینیم. در زندگی خصوصیش یه آدمه مثل همه‌ی ما. خوبی داره، بدی هم داره. دیگه به ما چه که قسم بخوریم خرابه یا پاکه! اصلا پاک بودن و خراب بودن کسی رو مگه ما تعیین می‌کنیم. هر کی روش خودشو تو زندگیش داره.

9- یادمه وقتی پوپک گلدره (یادش به‌خیر. من واقعا دوستش داشتم) فوت کرد. تو روزنامه‌ها، تو تلویزیون و رادیو به خاطر اون صحنه‌ی نماز خوندنش تو سریال نرگس، گفتن این دختر یه مسلمون ناب محمدی بود. اصلا یه قدیس بود و دائم سرش به نماز گرم بود و از این چرت و پرتا. در صورتیکه کارگردان فیلمی که در اون بازی می‌کرد ماجرای تصادفشو اینجوری تعریف کرد که بعد از ده‌روز فیلمبرداری ما به پوپک یه مرخصی سه‌روزه دادیم که از شمال بره تهران پیش خانواده‌ش تا خستگیش در بره. پوپک به دوستاش می‌گه به خانواده‌م نگید و با دوستش(حالا پسر یا دختر. پوپک یه دختر 34 ساله بود و عاقل و بالغ. بلده برای خودش تصمیم بگیره) رفت کنار دریا. به خاطر همینم بود وقتی که تصادف می‌کنه پدرمادرش فکر می‌کنن هنوز سر صحنه‌ی فیلمبرداریه و عوامل فیلم فکر می‌کنن خونه‌س و دیر تو بیمارستان پیداش می‌کنن.
چرا مردم وقتی می‌خوان یکیو بزرگ کنن این‌قدر می‌خوان بگن اند مذهب بوده و... والله که من بازی پوپک رو دوست داشتم و مثلا با دوست شمال رفتنش اصلا دلیلی نیست برای بد بودنش.

10- بیچاره هیس که احتمالا قربانی یه خشونت سکسی شده:)
براش پتیشن درست کنیم؟


11- چند تا لینک باید بدم. چون خوابمه، می‌مونه برای فردا.

12- نترسید. سفرنامه‌ی ولگرد ادامه داره. هر وقت به دستم رسید می‌ذارمش اینجا.

13- حالا زیست خوندن خوبه یا بد؟:)

هیچ نظری موجود نیست: