شنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۵
بُریدن
1- حتما تابهحال همهتون عکسهای زنی، که خسته از گرمای زودرس بهاری، مقنعهشو در اتوبوس درآورده در وبلاگ کلاشینکوف دیجیتال(بهمن هدایتی) دیدید و احتمالا خیلی داستانهای مشابه رو بهطور شفاهی شنیدید.
جالب اینجاست که خیلیها از جمله خود خانمها اینجور افراد رو خل و دیوونه فرض میکنن. دقیقا همون حرفی که حکومت دوست داره ما بگیم.
اما کسایی که این حرفو میزنن فکر نمیکنن که خانمی که کار دولتی نداره و یا شاید اصلا کاری گیرش نیومده و به خیلی چیزا معترضه و زندگیش اونقدر سخته که در واقع چیزی جز زنجیرهاش نداره از دست بده دیگه براش هیچی مهم نیست. کار خودشو بدون ترس میکنه.
عکس این خانم بیحجاب با لباس صورتی رو یکی از دوستام زمستان سال 84 در جلو راه آهن اهواز گرفته. مشتشو گره کرده بود و فحش میداد به هر چی اسمشو نبره!
همه فقط نگاهش میکردن.
مسلمه که یه نفر تنها، با این حرکت، کاری از پیش نمیبره. اما وقتی یه آدم میبُره، هیچی جلودارش نیست.
2- رامین مولائی فکر نکنه خودش تو دنیا تکه:)
ما یه رامین مولایی مترجم هم تو وبلاگستان داریم که از طریق خوابگرد پیداش کردم.
این ترجمهی زیبا رو بخونید .
پیچیدگیهای درونی آدم ظاهرا بدهی داستان و آدم بهظاهر خوبه رو حال کنید!
3- میگن احمدینژاد گفته:
وقتی کوچیک بودم پدرم پول نداشت منو مسافرت ببره و حالا موقعیت خوبی پیش اومده تا برم تموم ایران و جهانو بگردم. دم غنیمته. ممکنه فردا رئیسجمهور نباشم.
ازش پرسیدن حالا چرا اینقدر میترسی با گردو سرتو شیره بمالن طلاهاتو بدزدن.
گفت: وقتی کوچیک بودم مامانم برام یه النگوی خوشگل طلا خریده بود انداخته بود دستم. دزد بیانصاف اومد با یه دونه گردو گولم زد و النگومو درآورد. ازون به بعد سعی میکنم حواسمو حسابی جمع کنم..
گفتن قضیهی هویج و خرگوش چیه؟گفت ما خرگوش نیستیم با هویج گولمون بزنن.
پرسیدن پس شما با چی گول می خورین؟
گفت خودم یواشکی بهشون میگم:).
4:15 Zeitoon
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر