یکشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۵

1- من چه بگویم به مردمان،‌ چو بپرسن
دقصه‌ی این زخم دیرپای پُر از درد؟
لابد باید که هیچ گویم، ورنه
هرگز دیگر به عشق تن ندهد مرد!...
(شاملو)

2- گاهی یه مدت نمیاد ، وقتی حسابی غافل شدی همین‌طور هی پشت‌سر هم میاد..پس زیتون جان همیشه باید آماده بود..

3- وقتی بدترین بدی‌ها رو می‌بینی. حتی وقتی ظاهرا تقصیری نداری، می‌بینی تو هم مقصری. سادگی، اعتماد زیاد، زودباوری، دوست‌داشتن بدون هیچ قید و شرطی و بدون هیچ انتظاری، تو این دوره‌و زمونه گناه‌های کمی نیستن.

4- حتی تو سختی‌ها موقعیت‌های خنده‌داری به وجود میاد که باید سعی کنی بهش بخندی.

5- افسر پلیس با بی‌سیم همکارانش در کلانتری رو احضار می‌کرد.
- در خیابان فلان کوچه‌ی فلان، قربانی خانمی( او و همکارش که هر دو از ماشین پیاده شده بودن بهم نگاهی انداختن و پس از مشورت با هم...) ...ساله حال مساعدی هم نداره. فوری حرکت کنید.
من بی‌اختیار اشکم میومد. اما وقتی سنم رو گفتن اونم خیلی از سن خودم کمتر، یهو تو اون حال بد خواستم بگم حالم اگه تا حالا مساعد نبود با این حدس شما داره مساعد می‌شه
!فکر کنید به یه خانم صد ساله بگن پنجاه ساله،‌یا یه خانم 50 ساله بگن 30 ساله و یا به 25 ساله بگن 16 ساله.( این نهایت شعور و فهم یه افسر پلیس رو می‌رسونه).

6- شبش با چشای پف‌کرده و دماغ باد کرده و لبای ورم کرده داشتم با هق‌هق ماجرا رو برای چندمین بار برای سی‌با و برادرم تعریف می‌کردم. رسیدم به قسمت بی‌سیم زدن افسر پلیس. و پیش خودم گفتم این دفعه مسئله‌ی سن رو هم بگم بد نیست سی‌با بفهمه زنش چقدر جوون‌تر از سینش به نظر می رسه.
داداشم بی‌ادب پرید وسط.
- اِ... مگه افسرای پلیس روانشناسی می‌خونن. چقدر زرنگه. می‌دونسته به خانوما اگه بگن شش‌ماه از سنت کمتر به نظر می‌رسی ذوق‌مرگ می‌شن حالا دیده شرایط تو سخته گفته چند سال. آفرین به این پلیتیک..
.سی‌با چشم‌غره‌ای بهش رفت و نازم کرد و گفت:
- نه. واقعا بعد از ازدواج روز به روز جوون‌تر می‌شه.
من هق‌هقم قطع شد. اما سی‌با حرفاش تموم نشده بود.
- این خواهر تو منو پیر کرده خودش جوون مونده.
هق‌هقم شدیدتر شروع شد.اما نه به خاطر این حرفا ها.
یاد بدبختی‌هام افتادم...

7- با سی‌با قهر کردم. با این همه بلایی که سرش آوردم و تموم زحمتای چند ماهش رو به باد دادم به روی خودش اصلا نیاورد. می‌گه عیب نداره. گاهی اینطوری می‌شه. همیشه پشت‌سر هم میاد... باید صبرکرد. بالاخره می‌گذره.هر چی الکی خواستم تو این بلاها سی‌با و داداشم رو هم یه جورایی مقصر جلوه بدم تا بار گناه خودم کمتر بشه،‌ سی‌با قبول کرد.داداشم زیر بار نمی‌ره و می‌تونم باهاش دعوا کنم و دق‌دلیم رو روش خالی کنم.اما سی‌با با این بزرگواریش و خونسردیش عصبانیم می‌کنه.(جیغ)

8- از سوم فروردین تا آخر تعطیلات عید(13) از 6 صبح تا آخر شب رفت سرکار. جمعه‌ها هم همین‌طور. ماشینشو فروخت. از اختراعات( به نظر من درپیتیش) مجبور شد موقتا دست بکشه. فقط به خاطر اشتباهات من.که اگر جامعه‌ای سالم داشتیم بهشون نمی‌شد گفت اشتباه!

9- حالا می‌فهمم حال کسایی که وقتی مشکلی براشون پیش میاد که دست خودشون نبوده فحشو می‌کشن به حکومت. اگه ته‌ِ بیشتر جریانا رو درآری بیشترش تقصیر سیستم حکومتی ماست که اینقدر فساد و دزدی و جنایت و... زیاد شده. به خاطر فقر و تبعیض و بی‌عدالتی آدما خیلی عوض شدن.

10- در بدترین شرایط وقتی عکس ترحیم دونفره‌ای رو روی دیواری دیدم که (دور از جون) شبیه سی‌با و برادرم بود فهمیدم همیشه اوضاع بدتری هم می‌تونه باشه.

11- تا اینجا شماره‌ها الکی بود و در واقع همه‌ش تو یه شماره جا می‌گرفت. اما عشقم کشید شماره‌شماره‌ش کنم.

12- تو نمایشگاه کتاب تو این کم تیراژی کتاب که بعد از تیراژهای 3هزار نسخه‌ای حالا چشممون به جمال کتابای 1600تایی رسیده، کتابی رو با تیراژ چندین صدهزار تایی با جلد مرغوب چاپ کردن و بین مردم مجانی پخش کردن به اسم:
" گزارش لحظه‌به لحظه از متولد شدن حضرت محمد"
کتاب الان بالای سر سی‌باست که خوابه. می‌ترسم برم بردارم بیدارش کنم.چند صفحه‌ی اولشو خوندم. همه‌ش راجع به نوره.
از پیشانی پدر بزرگ حضرت محمد نور ساطع بود. از پیشانی پدر و عمویش هم همینطور. نوری که کوچه‌های تاریک رو روشن می‌کرده. وقتی آمنه حامله شد نور پیشانی پدر محمد قطع شد و به پیشانی آمنه منتقل شد. آنچنان نوری از پیشونی آمنه ساطع بود که سقف رو می‌شکافت( نکنه نورش لیزری بوده؟)
بعد که محمد دنیا اومد آنچنان اتاق نورانی شد که چشمها داشت کور می‌شد( حیف که اون‌موقع عینک آفتابی نبوده)...خلاصه نصف کتاب راجع به نوره. کتاب نکات خیلی جالب دیگه‌ای هم داره که بعدا می‌نویسمش.
می‌خوام بگم این‌جور تعریف کردنا همیشه به ضدتعریف بدل می‌شه. غلو کردن و بزرگ‌نمایی مختص کساییه که از خودشون چیزی ندارن. اگه آقای انصاری نویسنده‌ی کتاب محمد رو دوست داشت و فکر می‌کرد آدم بزرگیه به جای این‌همه چاخان بهتر بود از زندگی مشقت‌بار محمد و زحمت‌هایی که کشیده و نقاط قوت اخلاقیش می‌نوشت که مردم بیشتر حسش کنن.

13- این هاله‌ی نور دور سر احمدی‌نژاد رو چرا فقط خودش و پدر زنش می‌بینن؟
بعدشم هی جنتی می‌گه نوشتن این نامه‌ بهش الهام شده،
مگه احمدی‌نژاد پیغمبره که بهش الهام بشه؟
.آیا نور سر پیغمبرای دیگه هم همینطوری بوده؟
یعنی افراد بخصوصی می‌تونستن ببینن
؟( این یه سوال کاملا معصومانه‌ست)

14- تو یه جمعی داشتن نامه نوشتن احمدی‌نژاد به بوش رو مسخره می‌کردن و می‌خندیدن و می‌گفتن وای آبرومون رفت..
خیلی جدی گفتم اتفاقا به نظرمن این‌کار برای احمدی‌نژاد کار بزرگی بوده. اصلا عجیبه!همه با تعجب: تو دیگه چرا زیتون؟ دیوونه شدی؟
- نه بابا. واقعا می‌گم. همین‌که احمدی‌نژاد به‌چز توپ و تفنگ و ترور و فحش و توهین و هاله‌ی نور بتونه دو کلمه حرف دیگه‌ای بزنه. تازه اونم مکتوب خــــیـــــــلـــــــیه!
- هر هر هر... کر کر کر...

15- یه حالی هم به این بلاگرهای روشنفکر بچه معروف (!) بدیم!
الف- روز اولی که وبلاگ می‌زنن با همه خوبن. حتی به ساده‌ترین و بی‌سوادترین بلاگر اهمیت‌ می‌دن. دستی به سرو روی همه می‌کشن. بخصوص به پُر ویزیتورها. به نظرخواهی‌شون می‌رن و کامنت مهربانه و شوخیانه می‌ذارن.
هر کی بهشون لینک داد زرتی بهشون لینک می‌دن. اسامی دوستان روشنفکرشونو بغل دست دوستان ساده‌ می‌ذارن و.... خلاصه خیلی مهربون و مردمی‌ان
.ب- بعد از یه مدت که ویزیتوراشون زیاد شد. میان لیست دوستان و هم‌پیاله‌های روشنفکرشونو از غیرروشنفکر جدا می‌کنن. حالا دیگه دوتا لیست بغل دستشون هست. دیگه فقط تو لیست رفقا می‌رن نظر می‌دن و با غیر روشنفکر با ای‌میل تماس می‌گیرن تا یه وقت خدای‌نکرده کلاسشون نیاد پایین.
ج- بعد از مدتی دیگه به غیر روشنفکرا ای‌میل که نمی‌دن هیچی. به ای‌میلشون هم جواب نمی‌دن. آخه دیگه فایده‌شونو رسوندن و بلاگر روشنفکره به اندازه‌ی کافی مخاطب داره.
د- دیگه اون لیست پایینیه (غیر روشنفکریه) اضافیه و می‌زنن پاکش می‌کنن. دیگه اَخ و به‌درد نخورن. بخصوص اگه اسمشون مستعار باشه که دیگه ایــــــــــش! وای... نگو!
فقط گفتم فکر نکنن نمی‌فهمیم(یا خریم):)

16- نامه‌ی سازگارا به احمدی نژاد
به نام خداوند جان و خرد
شیخ و فاحشه
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پابستی
گفتا شیخا هرآنچه گوئی هستم
آیا تو چنانچه می‌نمائی هستی؟
حضور محترم جناب آقای احمدی نژاد
با سلام و احترام،
مکتوب شما خطاب به رئیس جمهوری آمریکارا خواندم.
حیفم آمد این چند خط را ننویسم....

اگر برای شما هم مثل من این سایت فیلتره نامه رو می‌تونید در نظرخواهی قبلیم کامنت شماره 36 بخونید.

17- ذهن سیال:
از خودمون و دیگران در برابر ایدز مراقبت کنیم.
(نمی‌دونم چرا همه جا سکس رو نوشته صکص)

18- نامه‌ی سرگشاده‌ی حسن پناهی ،‌مدیر و مسئول سایت روزنه:
"در روزهای اخیر اطلاعات سپاه پاسداران جمهوری اسلامی مادر پير و خواهر بزرگم را همراه با همسرش به بازجويی در باره من، سايت روزنه، و ديگر اعضای خانواده کشيده اندּ رژيم برای ارعاب و ايجاد وحشت و تحت فشار قرار دادن خانواده اطلاعات سوخته و علنی را که من خود بارها در مورد آنها نوشته و انتشار داده ام و يا در تلويزيون حرف زده ام را برای مرعوب کردن خانواده برای آنها بازگو و عنوان ميکنند که در همه جای دنيا جاسوس و خبرچين دارندּآنها با ارائه اطلاعاتی علنی برای مادر و خانواده ای که کمترين تماس و ارتباط را با من دارند ضمن قدر قدرتی و ايجاد وحشت به دنبال تکميل اطلاعات و آبديت کردن آنها ميگردند!"

هیچ نظری موجود نیست: