راه دور بود و خلوت. اما هوا بهاری بود و عالی.
غرق در لذت بودم.
برای این درس خیلی زحمت کشیده بودم. نه به خاطر نمره ، که خیلی دوستش داشتم و در کارهای عملی از دل و جون مایه گذاشته بودم.
تا چشم کار میکرد در پیاده رو کسی نبود. نه جلوی روم و نه پشت سرم. ماشینها توی جادهی خلوت با صدای قیژی بالای صد کیلومتر در ساعت میرفتن.
سمت راستم دیواری بود هفتهشتی که دور زمین دولتی کشیده شده بود. هشتها آجری بودن و هفتها میلهای. از میلهها که نگاه میکردم علف میدیدم و درخت. زمین پیادهرو هم سنگفرشی زیبا بود و سمت چپم حدفاصل خیابون و پیاده رو یک ردیف شمشاد جوان پرپشت، سبز کمرنگ.
همین بود که یکهو وقتی به قسمت مثلثی میلهای رسیدم، زد به سرم که صدامو بندازم پسِ سرم و بلند بخونم:
- دلبرکم چیزی بگو!
لالالالا لالایلای.
( نمیدونم چرا اینو خوندم! فقط همینمصرعش رو بلد بودم و بقیهشو داشتم لالا لالا میگفتم.)
از قسمت مثلثی آجری گذشتم و درنهایت تعجب دیدم مردی دست به شومبول(ببخشید از این کلمه. آخه داشت جیش میکرد) تو اونور دیوار میدوه.
تا در این قسمت میلهای بهم برسه که رسیده بود:
- چی بگم نازنازکم؟
از لهجهش چیزی نمیگم. تو این موقعیت حساس میترسم.
چشمم افتاد به شلوار پرپیلی مشکیاش با زیپ بازش که با دستش چیزی را از اون میون مثل متاعی با ارزش در دستش گرفته بود.
از خجالت چشمم رفت به سمت بالا. پیرهن گلگلی با یقهی باز و سینهی پرپشم و بالاتر،سبیلهای پرپشت سیاه از بناگوش در رفته که یک نیش بینهایت باز از زیرش پیدا بود.و بالاتر چشمهای سیاه درخشان و هیز و ابرویی پرپشت.
قدی متوسط اما هیکلی گنده و ورزشکاری داشت.
رسیده بودم به قسمت آجری دیوار و از فکر اینکه طرف کلمهی "دلبرک" رو به خودش گرفته بیاختیار زدم زیر خنده.
وقتی به قسمت میلهای بعدی رسیدم در کمال تعجب دیدم دلبرک هنوز داره دست به شو.... میدوه و ایندفعه گفت:-
قوربان خندهت برم ایشالله.
آقا، مارو میگی.گفتیم چیکار کنیم؟
پیش خودم گفتم اگه این آقای دلبرک بخواد تا آخر دیوار که خیلی هم طولانی بود. در هر قسمت میلهای بخواد چیزی بگه و خدای نکرده همینطور دست به ... بدوه و پاش گیر کنه به علفی، سنگی، چیزی و زمین بخوره و بیفته ....لش بشکنه، ممکنه دیهش بیفته گردنم.
عطای پیاده رو رو به لقاش بخشیدم و از شمشادها گذشتم و خطر پیادهروی کنار ماشینهای پرسرعت رو به جون خریدم.
دلبرک هنوز داشت صدام میزد اما شمشادها و همینطور صدای قیژ ماشینها نمیذاشت صداش بهم برسه.
خلاصه که عیشمان منقص شد!
بیخود نیست میگن هر بیشه گمان مبر که خالیست
شاید که دلبرکی مثل این خوشتیپ خفته؟ نخیر! مشغول جیشکردن باشد!
2- شماره 55 گذرگاه ویژه خرداد منتشر شد.
با آثاری از:محمود صفریان. امیر هوشنگ برزگر، محمود کویر، محمد رضا پوریان، کمال دماوندی، آریو ساسانی، زیتون(داستان زنحاجی )، علی میرعطائی، شهلا شفیق، ندا زندیه، نگار اسد زاده، علی آرام،فریبا چلبییانی،عباس صحرائی( با شعر زیبای سرزمین گمشده که من کشش رفته بودم و در وبلاگم گذاشته بودم)،احسان هاشمی و قاسم نصرتی
3- اون کاریکاتور جنجالی رو میتونید در اینجا ببینید.
البته نظر گلنساء عزیز هم در این رابطه بخونید حتما.. با یک عالمه لینک در این مورد.
4- من فکر میکنم کاریکاتور سوسکه یه بهانه بوده برای ابراز دلزدگی همهی ما از سیاستهای این حکومت وگرنه همهمون از نزدیک میبینیم که هموطنان و دوستان عزیز آذریمون بسیار اهل شوخی و مطایبه هستن.حالا هم میخوان شوخیشوخی مهر "باطل شد" بزنن به هر چی حکومت ظلم و جوره.خوشم میاد دولت اینقدر ترسیده!
5- زیر بار ستم نمیکنم زندگی
جان فدا میکنم در ره آزادگی
6- دهه
وبلاگ ارشیا رو چرا بستن؟
پ.ن. از ترس من دوباره درستش کردن.جذبه رو حال کردید؟:)
7- احمدی نژاد: من غنیسازی میکنم، به تو هم هیچ ربطی نداره.
8- اعتراض دانشجويان دانشگاههاى تهران و اميركبير هم چنان ادامه دارد
ناآرامی در کوی دانشگاه تهران...
گزارش نشریهی دانشجویی واژه...
اینطور که پرنیان میگه:
هر آبستنی معمولا به زایمان یه بچهی خوشگلموشگل و تپلمپل می انجامه.
به امید آبستی برای همهجای ایران
0:18 Zeitoon
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر