1- ما بسی کوشیدهایم
که چکش خود را
بر ناقوسها و به دیگچهها
فرود آریم،
بر خروس قندی بچهها
و بر جمجمهی پوک سیاستمداری
که لباس رسمی بر تن آراسته...
ما بسی کوشیدهایم
که از دهلیز بیروزن خویش
دریچهای به دنیا بگشاییم...
(شاملو)
2- دیدم این سهروز تعطیلی فرصت خوبیه که خونهتکونی رو شروع کنم. چقدرم کار دارم. بالکن پره از بقایای دون و نونخورده و آشغال پاشغاله. کمدام عین کمد آقای ووپی توش همهچی رو هم تلنباره. یه چیز میخوام بردارم یه کوه جنس میریزه روسرم.و در عرض سال هر چیز هم که احساس کردم اضافهس سروندم زیر تخت که بعدا مرتب کنم. بعدنی که هرگز نرسید:)
پردهها و فرشها کثیف و خلاصه افتضاحیه که بیا و ببین.
صبح سبیلباروتی مثلا اومد کمکم. پردهها رو برام باز کرد. یه فرش هم دونفری باهم شامپو کشیدیم. مگه میشه دونفری کارکرد! اونقدر باهم حرف میزنیم که کارا یادمون میره:)
یه کاری داشت رفت زود برگرده. فکر کنم تو راه رفته از دست من به لاتلند پناهنده شده!
لاتاینترنتی جان لطفا هر چه زودتر دیپورتش کن. قول میدم در مجازاتش تخفیف بدم! چیه اینقدر پناهندهها رو لوس میکنی!
2- این مامانجان ما هم پنجم اسفند امتحان فوقلیسانس داره... دنیا رو ببین تروخدا، ما باید وایسیم خونهتکونی. مامان ما بشینه درس بخونه:) انتظار هم داره من بعد از پنجم برم کمکش. ستم مضاعف که داشتیم، اینم شد سهضاعف..
3- بهتره تا زهرا هم مشغول امتحاناست و اینطرفا پیداش نیست یه آمار مشتی بنویسم.
اینیکی طنز نیست به جان شما. یک واقعیت تاریخیه:)
در کاوشهای اخیرم، دستنوشتهای از دانشمندان صدراسلام که روی پوستآهو نوشتهشده پیدا کردم. این دستنوشته آپتودیتترین نتایج مطالعات و پژوهشها و تحقیقات و تفحصهای هزار دانشمند اسلامی آن زمان رو نشون میده. اینطور که اینجا نوشته:
- زنوشوهرهایی که شب اول محرم اقدام به عملیات تولید بچه میکنن. موقع تولد، سر بچهشون کج در میاد.
- نطفهبستن در شب دوم محرم، نوزاد با پا میاد بیرون.
- در شب سوم تا هشتم محرم و شبهای قدر ماه رمضون، ناف بچه دور گردنش پیچیده میشه.
- درشب تاسوعا و یکی از روزهای شهادتین حضرت فاطمه، و همچنین شب وفات حضرت سجاد و امام علیالنقی، بچه خفهشده دنیا میاد.
- در اون یکی شب شهادت فاطمه و سوم امام حسین آی کیوی بچه 80 میشه.
- ایام فاطمیه(ده دوازده روزی که بین دو روز شهادت ایشان است) بچه لب شکری میشه.
- شب ضربتخوردن حضرت علی، بچه ایدز میگیره میمیره( اون موقع هم ایدز بوده ولی گفته بودن این راز باید مخفی بمونه)
- شب بیست ماه رمضون، بچه سلاطون میگیره.
-....
- و اما شب شهادت امام حسین و شب شهادت حضرت علی و شب وفات حضرت محمد(28 صفر) وای وای... هر زن و شوهری که مرتکب این عمل شنیع و گناه نابخشودنی بشن. بچهشون از نظر آیکیو صفره. هر دو دست و دوپاش قطعه....
-...
دیگه نمیتونم بنویسم... حتی به شوخی. واقعا امیدوارم هیچ بچهای! هیچ بچهای! ناسالم دنیا نیاد!
- یاد یکی از نوشتههای ویولت عزیزم افتادم که در یکی از همایشهای مربوط به بیماری ام اس از یکی شنیده بود: لابد پدر و مادر اینا در یکی از همین شبها بچهدرست کردن که اینطوری شدن!
- آدم هم اینقدر نادون!
4- خونهتکونی ذهن!
اونقدر چیزا دلم میخواسته تو وبلاگم بنویسم که بنا به دلایلی ننوشتم... و اونقدر چیزا بوده که نباید مینوشتم و از ذهنم پریده و نوشتم... یخصوص وقتی آخرشبا مطلب مینویسم دیگه آیکیوم و خودسانسوریم به پایینترین درجهی خودش میرسه و ملاحظهی هیچی رو نمیکنم!
گاهی نقلقولی از کسی نوشتم که ممکن بوده اون موضوع رو فقط به من گفته باشه و ممکن بوده شناخته بشم.
و گاهی از شخص دیگهای نقل قول کردم ولی دیگران فکر کردن که اون موضوع رو به من گفته و یا...
تا حالا 5 نفر برام ایمیل دادن که در محافلی در کرج بهشون گفتن تو زیتونی؟
یکیش یه آقاییه که با لحن خیلی عصبانی برام نوشته. ایشون یکی از کارمندان عالیرتبهی رادیو تلویزیون و ساکن کرجه. من در وبلاگم چند بار در مورد بدحساب بودن حسینی و احمدزاده نوشتم. و اینکه در کدوم طبقهی برج میلاد در قسمت ساختمون گردون آپارتمان به فلان قیمت خریدن. در مورد بچهدار شدن لاریجانی از زندومش در فلان بیمارستان (اسم بیمارستان الان یادم نیست. تو آرشیوم هست).. از فرمهای استخدام که جای دو همسر داره و اخیرا هم از قرارداد 29 میلیونی قرائتی برای سهجلسه. ظاهرا ایشون درجریان همهی این امور بودن و بین اون جمع تنها فرد ساکن کرج. یکی حالا نمیدونم جدی یا شوخی بهش میگه تو خود زیتونی. اینآقا هم آدرس سایت رو گرفتن و به قول خودشون چرت و پرتهای منو خوندن ودیدن توهین بالاتر از این ممکن نیست که به آقا با دو من ریش بگن زیتون
:) خیلی دلت بخواد!!
یه پسری هم برام نوشته که وقتی داشته از مراسم سُرسُره خورون عکس میگرفته بهش گفتن تو زیتونی:)
یه خانم هم اخیرا برام نوشته که در جایی جریانی رو با آب و تاب تعریف کردن و منم اونجا بودم، شنیدم و اینجا نوشتم. خوب مسلمه جز من این جریان رو بقیهی اونایی هم که اونجا بودن،شنیدن. وقتی یکیشون تو وبلاگ من جریانو دقیقا با همون جزئیات میخونه فکر میکنه این خانم خود زیتونه:)
اونیکی موارد رو که یه آقا و یه دختر جوون هستن رو دیگه نگم بهتره... چون جای مشخصتری بوده
روزی که وبلاگ زدم و یا وقتی نقلقولایی که اینجا نوشتم، که فلانجا شنیدم فلانطور شده یا میگن فلان، اصلا فکر نمیکردم باعث دردسر برای کسی بشم. خلاصه امیدوارم تموم تهمتخوردگان به زیتونبودن، که ساکن کرجن، منو ببخشن!
تازه من قسم میخورم که در خود کرج ساکن نیستم در یکی از شهرکهای شمال اتوبان تهران تا قزوین زندگیمیکنم. از اونایی که پشتش به کوهه..
یه جاهایی مثل کردان... هشتگرد. طالقان.. شهرک دانشگاه،دهکده المپیک خلجآباد..کلاک.. یا یه همچین جاهایی... ولی برای کار و فضولی زیاد میرم تهران یا کرج... بعدشم تهمت کار خوبی نیست. در اون دنیا مارهای غاشیه میان سراغت:)
..
5- یه ماجرای جالب هم تعریف کنم. که عجیبه کسی به خودم که زیتوناصلیم محل نمیذاره:)
یه بار اونموقعی بود که تازه مطلب اجارهی اولین خونهی مجردی رو نوشته بودم رفته بودم به یه شرکت برای یه کاری . ازقضا محل شرکت هم، مثل اون خونهمجردی، در گوهردشت کرج بود. رئیس قسمت و دستیار و منشی هر سه خانم بودن. بهم گفتن بشین. هیچ ارباب رجوعی نبود و بایدکارمنو راه بندازن. ولی هر سه سر کامپیوتر مشغول خوندن چیزی و هرهر کرکر بودن. دوسه بار غرغر کردم، خانم رئیس همچین چشمغرهای بهم رفت که نفسم بند اومد. دستیارش که یه خانم جوون و منشیش هم که یه دختر 18-17 ساله بود دقیقا ادای اونو در میآوردن.
خلاصه من نشسته بودم و منتظر الاتحویل. ولی مگه کسی تحویلم میگرفت. خون خونمو میخورد که دیدم وقتی یه جاهای نوشته رو تکرار میکنن و هرهر میکنن آشناست. الان آرشیوم نیست بگردم پیداش کنم. ولی انگار خانم دکتره خانم صاحبخونه رو با کسی عوضی گرفته بود و میگفت صاحبخونههه خانم فلانی بوده و پسراش....و غشغش میخندید. و دستیار و منشیش هم بیخودی می خندیدن. جالب اینجا بود که طرف رو اشتباه گرفته بودن.
رئیس گفت: عجب زیتون بامزه مینویسه. دستیار و منشی هم عین طوطی: آره خیلی بامزهست. و هر سه هر وقت نگاهشون به من میافتاد اخمی میکردن که یعنی" روتو زیاد نکنی که بازم بگی کارمو راه بندازین. دیرم شده!"
منم از شدت هیجان قلبم تاپتاپ میزد. از دستشون خیلی عصبانی بودم. بیشتر از نیمساعت منو کاشته بودن و اصلا محلم نمیذاشتن. وسوسه شدم بگم من خود زیتونم. ولی.... نگفتم. نمیدونستم چه برخوردی میکنن. کارمو زود راه میندازن و معذرت میخوان یا سهتا از ویزیتورای پرو پا قرصمو از دست میدادم:)) چون احتمال دومی بیشتر بود پس نگفتم و با کمی تندی کارمو راه انداختن.
نمیدونم هنوز هم اینجا رو میخونن و یا یادشونه یا نه...
۶- درست همون ساعتی که گفتن آمریکا به بوشهر موشک زده و بعدا معلوم نشد که چی شده، من دعوت داشتم سینما، فیلم صبحانهای برای دو نفر، به کارگردانی مهدی صباغزاده و با بازی خسرو شکیبایی و چکامهچمنماه و رامتین خداپناهی و...
یه کم زود رسیده بودیم. نمیدونم کی یهو اینخبرو پخش کرد که آمریکا حملهکرده. همهمهای در گرفت. یه عده واقعا خوشحالشدن و گفتن کاش راست باشه و بزنه ایران رو داغون کنه. انگار خودشون تو کرهی مریخ زندگی میکردن. یه عده نگران بودن نکنه به زودی هواپیماهای جنگی امریکا برسن به سینما. چند نفرو دیدم که یواشکی از در سینما رفتن بیرون.
بامزهترینش صف توالت بود که قبلش هیچکس اون تو نبود و ناگهان صف بزرگی درست شد:)
من شنیده بودم با این خبر قیمت دلار میاد پایین نه تنبون ملت!
راستی فیلمشم بد نبود. از بازیها خوشم اومد.
یکی از دوستان گفت چرا به من خبر ندادی منم بیام.
گفتم آخه صبحانهای برای دو نفر بود نه سه نفر:)
تو سینما عجب خبرایی بود. واقعا به قول کیوان دیگه نمیشه حواستو کاملا متمرکز کنی. واقعا یه عده پول میدن میان سینما که راحت تو تاریکی کارای بیناموسی بکنن. من و سبیلباروتی عمرا ازین کارا بکنیم:)
۷- اینیکی شمارهمو حذف کردم. دیدم کلی توش آهو نالهست.اسمش بود: بدبختیهای یک بلاگر... میذارمش برای بعدا...
فقط دوسهخط اولشو کپیمیکنم(فکر کنم این اولینباره که چیزی رو مینویسم و پستش نمیکنم. انگار دارم پیشرفت میکنم:)
"تازگیها هر وقت میخوام به اینترنت وصل شم، دچار اضطراب عجیبی میشم. حس میکنم عین چارلیچاپلین در فیلم عصر جدید هی تندتند پیچهای شل میان طرفم که باید سفتشون کنم..."
۸- چرا شرمندهم میکنید بابا:)
دو تا دوست عزیز برام لوگو طراحی کردن. خیلی خیلی ازتون ممنونم.
کوروش کمالی این دوتا رو:
و مو(Moe) ملکی اینیکی که کاریکاتوره و به نظرم خیلی بامزهست:)زیر عکس نوشته: Will be appearing at the Louvre in a 100 years!! :) آره. عمرا...
اسم طرح رو گذاشته:!!
:.. walking the oon این oonچیه؟
۹- همسايهها هم شرمندهکردن و در طی نوشتنم دوبار زنگ زدن و دو تا شلهزرد برام آوردن... تا میتونید نذر کنيد..ثواب داره... از هزار و يک بلا مصون میمونيد:) به شرطی که برای منم بياريد.
۱۰- مجلهی اینترنتی گذرگاه شماره ۴۰ منتشر شد...
۱۱- از ژاپن اسلامی شدن پشیمان گشته، مرحمت فرموده ما را آفریقا کنید!
۱۲- وبلاگ جايیست برای آنکه خودمان باشيم!
یکشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر