یکشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۳

زاهاریا استانکو و آتش بیاران معرکه در وبلاگستان

بار دیگر دست جنایتکار نمی‌دونم کی‌کی‌، از آستین ِ امپریالیسم نمی‌دونم چی‌چی(چه کشوری) در‌ اومد و مطلب آخر منو پاک کرد. خوشبختانه متن و کامنت‌ها از آخرین باری که به اینترنت وصل بودم(ساعت 2 و ده دقیقه‌ی صبح دیروز) تو آفلاینم باقی مونده.
البته خوشبختانه برای خودم و بدبختانه برای شما:)))))))
اگه کسی بعد از این ساعت کامنت داده خیلی دلم می‌خواد بدونم چی نوشته.

* *‌‌‌ *

1- میان روس‌‌ها جوان قزاقی بود که خدا می‌داند اسم اصلیش چه بود، اما مردم اسمش را گذاشته بودند "ساکوش". با اهل ده شرط بست که تک و تنها برود به میدان قلعه‌ی تورنو واسه‌ دخترهایی که دوستش دارند یک بغل روسری بخرد و صحیح و سالم برگردد... اسبش را سوار شد و راه افتاد. جمعیت هم تا دم دروازه بدرقه‌اش کردند. هیچ‌کس گمان نمی‌کرد دوباره اورا ببیند. همه فکر می‌کردند محال است بتواند زنده از چنگ ترک‌ها بیرون بیاید. زن‌ها که از همان اول شروع کردند برایش نوحه‌خواندن!... وقتی راه می‌افتاد صبح بود، تنگ غروب بود که برگشت! اسب‌اش خیس‌ ِ کف و عرق بود.
برای مردم تعریف کرد که تو میدان قلعه چه‌جور شیرین کاشته: قبل از آفتابی شدن میان سربازهای تُرک که گشت می‌زدند،‌عبایی انداخته بوده دوشش و عمامه‌یی هم پیچیده بود دور سرش. هیچ‌کی به‌اش نگفته خرت به چند!...
وسط خیابان بزرگ قلعه پیاده شده توتون خریده واسه خودش نان خریده و همان جور که شرط بسته بود چندتایی روسری خریده. بعد یکهو پریده پشت اسبش عبا و عمامه را انداخته دور، شمشیرش را از غلاف کشیده افتاده به جان دسته‌ای از سربازهای ترک که مشغول قدم‌زدن بوده‌اند و سر چندتاشان را پرانده. همان‌جور هم عربده‌های وحشتناک می‌کشیده و به روسی به‌شان بد و بیراه می‌گفته و رجز می‌خوانده... تُرک‌ها وحشت‌شان برداشته کاسبکارها هم به یک‌چشم‌هم‌زدن دکان‌ها را تخته کرده‌اند هرکس از یک‌طرف پاگذاشته به فرار. همه خیال کرده‌اند که قزاق‌ها حمله آورده‌اند قلعه را گرفته‌اند... تا تُرک‌ها بیایند به خودشان بجنبند و مطلب دستگیرشان بشود ساکوش به تاخت از دروازه گذشته از این‌ور ِ تپه سرازیر شده زده به جنگل!... ترک‌ها شدند اسباب مسخره و ریشخند همه‌ی ولایت. حوانک قزاق شمشیرش را که هنوز غرق خون بود به این‌وآن نشان می‌داد و دستمال‌های ابریشمی و روسری‌های کُرکی را باز می‌کرد تا همه ببینند... روز بعد، خیلی از زن‌ها روسری ِ نو سر کرده بودند!...

- قسمتی از رُمان زیبای "پابرهنه‌ها" اثر " زاهاریا استانکو" و ترجمه‌ی "احمد شاملو"...
فعلا صد صفحه‌ش رو خوندم. ولی تقریبا هر صفحه‌ش انگار یه داستان کامله.

2- حدس می‌زنم بعضی از کامنت‌هایی که برای شماره یکم می‌گذارن، چی باشن... بذار کارشونو راحت کنم تا برن به کارای دیگه‌شون برسن:)
- زیتون ارتجاعی، داری این‌جوری تبلیغ روسری می‌کنی؟ خودتی! جمهوری اسلامی چقدر بهت پول داده برای این تبلیغ؟
- وای... من از اول می‌دونستم تو با خلق تُرک لجی! اما بدان و آگاه باش، ملت غیور ترک هیچ‌وقت گول نمی‌خوره و تازه این تویی که با نوشتن این چیزا اسباب مسخره و ریشخند ولایت وبلاگستان شدی!
تازه ترک‌ها هیچوقت از هیچ‌چیز وحشت‌شان نمی‌گیره و هیچ کاسب‌کار ترکی وسط روز دکانش را تخته نمی‌کنه، حتی اگه خطر جونی تهدیدش کنه...
- عبا و عمامه به تو چکار کرده دختره‌ی چشم‌سفید؟ ما هر چه داریم از همین عبا و عمامه‌هاست...
- اصلا بهت نمیومد تبلیغ شرط‌بندی کنی!
- این مطلب خیلی اروتیک بود. چندتا زن و دختر دوستش داشتن مگه:)
- من به عنوان یه عضو حمایت از حیوانات اعتراض دارم چرا باید ساکوش این‌قدر این اسب بدبخت رو بتازونه که غرقِ عرق و کف بشه؟
- شما با نوشتن این مطلب به نوعی جنگ رو تقدیس کرده‌اید. بخصوص این سرپراندن با شمشیر بسیار کار بدی‌ست... ایش... حالم بد شد... شمشیر خونی:(

خوب شد که این مستر زاهاریا وبلاگ نداشته ها... وگرنه سر هر پاراگراف داستانش چقدر باید حرف می‌شنیده:)

3- آتش بیاران معرکه در وبلاگستان
هر از چند‌گاهی بین دو یا چندنفر از اهالی وبلاگستان اختلاف عقیده یا درگیری لفظی به وجود میاد که البته این امری طبیعیه. ما هر کدوم عقایدی برای خودمون داریم و روش پافشاری می‌کنیم و ممکنه دیگری باهاش مخالف باشه.
یا سوءتفاهم‌هایی بین طرفین ایجاد می‌شه که می‌شه با کمی صبر و حوصله گفتگو حل بشه. گاهی این سوءتفاهمات به دعوا و توهین و انگ و تهمت هم می‌رسه. از قدیم هم گفتن که تو دعوا حلوا خیر نمی‌کنن.
نمی‌خوام اینجا رفتار طرفین دعوا رو نقد کنم. اینجا برای من رفتار یه عده ناظر و به قولی کسایی که نه سر پیازن و نه ته پیاز، این وسط خیلی عجیب و غیر قابل هضمه.
یکی دو مثال بیارم تا حرفام روشن‌تر بشه.
در درگیری‌های لفظی اخیر بین حسین درخشان و حسن‌آقا و پولاد (که هر سه این‌ها برای من عزیزن) به غیر از کسایی که به نظر من به‌حق دخالت کردن،‌ مثل شبح و علی تمدن و چند نفر دیگه که سعی کردن با دلیل و منطق اشتباهات حسین درخشان رو در مورد پن‌لاگ گوشزد کنن. کسایی هم بودن که دانسته یا دانسته باعث تشتت بیشتر ‌شدن.
وقتی دوسه نفر عصبانی هستن معمولا هرچه از دهنشون درمیاد به هم میگن( این امر ممکنه تو زندگی واقعی هم پیش بیاد) اولین کاری که یه ناظر(حتی اگه بی‌طرف هم نباشه) باید بکنه اینه که طرفین رو دعوت به آرامش کنه. نه اینکه خودشم پابرهنه بپره وسط و آتیش دعوا رو تند‌تر کنه! چه دلیلی داره یه عده که قاعدتا نباید به عصبانیت طرفین دعوا باشن، فحش و تهمت رو بکشن به یکی از طرفین؟
اونم چه حرفایی: یکی با اسم مستعار در نظرخواهی حسن‌آقا می‌نویسه که: این حسین رو ولش کن، اسمش اسم یکی از اماماست و... ملازاده‌ست و... اون فرد حتی این‌قدر فهم نداره که ببینه اسم حسن‌آقا هم اسم یکی دیگه از اماماست. نه ایشون که من خیلی از چپی‌های دو‌آتشه رو می‌شناسم که یکی از اسمای اماما روشونه. اسمایی که پدر و مادرا رو بچه‌شون گذاشتن و این مسئله هیچ از ارزش انسان کم نمی‌کنه.
یا این مسئله‌ی ملازاده یا فلانی باباش آخونده چیه دیگه؟ اگه بگم یکی از وبلاگای پرطرفدار که وقتی آپ‌دیت می‌کنه بیشتر چپی‌های وبلاگستان در نظرخواهیش صف می‌کشن و واقعا هم قشنگ می‌نویسه پدرش یه آیت‌الله‌ست و از ترس همین انگ‌هاست که دوست نداره کسی بدونه!
این چه دوستیه که تا یه نفر به دوستمون گفت بالای چشمت ابروست بدون اینکه فکر کنیم طرف رو با بدترین دشنام‌ها آبکش می‌کنیم؟
چند وقت پیش یه نفر در وبلاگ مهشید یه انتقاد معمولی کرده بود که: مهشید، بهتر بود این مطلب رو نمی‌نوشتی!
یکی از دوستان مهشید آمده بود منتقدرو سکه یه پول کرده بود که: مهشید جان ولش کن بهت حسودیش می‌شه و محلش نذار و...
آخه این چه دوستیه؟ دوستیِ خاله خرسه؟ طرف انتقاد کرده دیگه، حسودی کردنش کجا بود؟
فکر نکنم شبح و حسن‌آقا و پولاد و حسین درخشان هم از بعضی دخالت‌های بی‌فکران حتی اگه در تأیید اونا باشه، خوششون اومده باشه.
آیا واقعا سر هر جریان لزومی داره همه دخالت کنن؟

مثال دیگه: گرفتاری آرش سیگارچی پس از مصاحبه با رادیو فردا. مانی‌ها اعتراض کردن به این که چرا رادیو فردا اسم آرش رو آورد که شناخته بشه. البته برای من یکی معلوم بود این بود که این عمل کاملا سهوی بوده. اگر هم عمدی بود باز من‌ِ نوعی نباید بدون فکر بپرم وسط و به یکی از طرفین فحش بدم. حالا یه عده چیکار کردن؟ همچین پریدن وسط و چشماشونو بستن و دهنشونو باز کردن و هر چی دلشون خواست گفتن.
وقتی دیدم که ترزا و ایگناسیو و مانی‌ها با هم به توافقاتی رسیدن و برای آرش سیگارچی بیانیه‌ی مشترک دادن واقعا خوشحال شدم. چون زمان‌ زمان جنگ و دعوا نیست. باید نقاط مشترکمون رو پیدا کنیم، تا دلتون بخواد نقاط افتراق هست. اگرم نباشه واسمون می‌سازن. خیلی‌ها دوست ندارن تو وبلاگستان آرامش و صلح برقرار باشه...
حالا این دو به توافقاتی رسیدن ولی هنوز یه عده ول نمی‌کنن و به ترزا و ایگناسیو فحش می‌دن و دوست‌دارن به درگیری‌ها دامن بزنن. این واقعا چه‌جور دلسوزیه؟

خیلی دلم می‌خواست حسین درخشان و حسن‌آقا و پولاد و شبح و... به یه توافقاتی می‌رسیدن. می‌نشستن نقاط ابهام رو برای همدیگه‌ روشن می‌کردن. درخشان میومد خودش عضو پن‌لاگ می‌شد و از نزدیک می‌دید که بچه‌ها دارن چقدر زحمت می‌کشن. و اگه عیب و ایرادی هم می‌دید حرفشو رک و پوست‌کنده به بچه‌ها می‌گفت و...
اگه حسین‌درخشان و بچه‌های پن‌لاگ یه بیانیه‌ی مشترک در مورد آزادی بیان و فیلترینگ و محکوم کردن دستگیری وبلاگ‌نویسان بدن چقدر خوب می‌شه!
و دماغ آتش بیاران معرکه( از نوع عمدی) چقدر می‌سوزه!



۴- در ظلماتی که شیطان و خدا جلوه‌ی یک‌سان دارند
دیگر آن فریاد عبث را مکرر نمی‌کنم.
مسلک‌ها به جز بهانه‌ی دعوایی نیست
بر سر کرسی اقتداری٬
و انسان
دریغا که به درد قرونش خو کرده است...
(شاملو)


۵- حالا که عادت کردیم به امضای پتیشن‌های خوب‌خوب، تلنگری به افکار... منوچهر ژندی‌فر نکات جالبی در مورد سنت‌های بد عزاداری‌هامون نوشته...

۷- در زلزله‌ی اخیر زرند کرمان، سعیده‌ی عزیز پدربزرگ و مادربزرگش رو از دست داده. او خودش شاهد همه چیز بوده و در بیرون آوردن جسد عزیزانشان و دفن کردن اونا کمک کرده.
و چندتا عکس هم گرفته. بهش تسلیت می‌گم و آرزوی صبر و بردباری براش دارم!

۸- همه چیز در مورد سعید سلطان‌پور(با تشکر از امید حبیبی‌نیا)
من این گل را می‌شناسم...

۹- خانواده‌ی آقای ر...نوشته‌ی لیلای عاقلانه...
چوخ‌بختیار‌های زمانه‌ی ما...

۱۰- فیلتر شکنان - ملا پی‌‌اچ‌پی فکر همه جاشو کرده:)

۱۱- کسی که می‌خواست بداند دستگیر شد...
محمدرضا نسب‌عبداللهی نویسنده‌ی وبلاگ وب‌نگار هم دستگیر شد...
کامنت آقای(( عاشق وطن)) در نظرخواهی محمدرضا خیلی جالبه... هر کاری کرده باز دم خروس پیداست!

* * *
پ.ن.
به پیشنهاد ناصرخالدیان نویسنده‌ی وبلاگ نقطه ته خط ، علی‌رضا تمدن عزیز انجمن پالتاکی وبلاگ‌نویسان ایران راه اندازی کرده تا بلاگرها بتونن بیشتر و بهتر با هم در ارتباط باشن.
پالتاک چی هست؟ در وبلاگ آقای خالدیان می‌خونیم:
(( پالتاك با سابقه‌ای چند ساله، یك سیستم كنفرانسی صوتی است كه با كیفیت صدای بسیار بالا و همچنین امكان استفاده از متن نوشتاری و وب‌كم، افراد می‌توانند در مورد موضوعات مختلف در آن به تبادل نظر بپردازند. این گردهم‌آیی مجازی همان گونه كه گفته شد می‌تواند در محیطی دوستانه و سالم و اختصاصاً برای وبلاگ‌نویس‌ها، محفلی برای آسیب‌شناسی وبلاگ‌نویسی در ایران و آشنایی بیشتر دوستان با یكدیگر باشد و به صورت دوره‌ای یا هفته‌ای مباحثی در زمینه‌های مختلف آموزشی و اطلاع‌رسانی و تحليلی ایجاد شود.))

آدرس جایی که می شه آخرین ورژن پالتاک رو نصب کرد و همین‌طور راهنمای استفاده‌ش در همون‌جا هست .
داون‌لود کردن این‌برنامه باید ۸ دقیقه طول بکشه. من با این اینترنت کم‌سرعت لاک‌پشتیم تا حالا ۲۰ دقیقه‌ست زدم بیاد و تازه ۲۸٪اش داون‌لود شده. فکر کنم تا صبح باید اینجا باشم. تازه کامپیوتر بی‌صدای من چه‌جوری می‌خواد صداها رو به گوشم برسونه نمی‌دونم:)

* * *
پ.ن.۲
اولین گردهم‌آیی مجازی وبلاگ‌نویسان ایران در پالتاك : شنبه 15 اسفند 1383 (۵ مارس) ساعت 21 به بعد به وقت تهران

نوشته شده در تاریخ:
2005-02-27 ساعت 19:46:42

هیچ نظری موجود نیست: