1- من و تو یکی شوریم
از هر شعلهای برتر
که هیچگاه شکست را بر ما چیرهگی نیست
چرا که از عشق
روئینهتنیم...
(شاملو)
2- عصر به چند حوزهی رأی گیری سر زدم.
به مردم توی صف نگاه میکردم. غمی عمیق در چشماشون بود. حال کسایی رو داشتن که در مراسم ختمی شرکت کرده بودن. و برعکس دفعهی پیش به همدیگه بدبینانه نگاه می کردن. تقریبا میشد حدس زد کی قراره به کی رأی بده. در نگاه بعضیها نفرت به اونیکی جناح دیده میشد. آدمهای تابلو از هر جناح نگاههای نفرتآلود بیشتری رو تحمل می کردن. دلم گرفت که مردم دو دسته شدن.
ولی هیچکس رو خوشحال ندیدم. رأیی از روی لجبازی یا از روی نفرت به صندوق میانداخت و میرفت.
اونقدر بغض تو گلوم بود که نتونستم وایسم...
3- به نظرم تعداد رأی دهندگان از دور اول خیلی کمتر اومد. فقط حوزههایی که از طرف صدا و سیما دوربین یا مصاحبهداشت خیلی شلوغ بود. مردم ایران عجیب به ثبت قیافههای خود در تلویزیون علاقهمندن.
تو تلویزیون که به صفها نگاه میکردم میدیدم چند نفر بارها تو صف وایمیسن و تا از جلوی دوربین رد میشن باز می رفتن ته صف تا خانودهشون کیفشونو بکنن.
4- خوب که فکر میکنم، میبینم هر کدوم از این دوتا بیاد بالا ما نباید روحیهمون رو از دست بدیم.
در هر دو صورت موقع مصاحبه باهاشون احساس نفرت خواهیم کرد. خیلی چیزای مشترک با هم دارن و مهمترینشون اینه که هیچکدوم نمایندهی واقعی ملت ایران نیستن. تحمیلیان.
5- مهمترین درسی که باید بگیریم اینه که بدون سازماندهی ما هیچیم. نه اینکه هیچِ هیچ. اما قوی نیستیم.
اعتراضهای پراکنده و خود به خودی خوبه، ولی زود میشه خفهش کرد.
اگه سازماندهیشده باشه بُردش خیلی بیشتره و مقابله باهاش مشکلتر.
اتحاد رمز موفقیت ماست. در هر صنف و طبقهای تشکل به وجود بیاریم.
6- شما رو نمیدونم. اما درس بعدی که من گرفتم اینه که باید سطح سوادمو ارتقا بدم.
به نظر من خیلی از بلاهایی که سرمون میاد برای اینه که نمیدونیم چهطور میشه با اون مشکل مبارزه کرد و ریشهش چیه. اصلا چرا به وجود اومده و چه جوری میتونیم از بلاهای بعدی جلوگیری کنیم.
احساسی فکر کردن و احساسی عمل کردن، مثل بروز احساساتمون با پرخاشگری، معمولا راه به جایی نمیبره.
افسردگی و غصهخوردن و زانوی غم به بغل گرفتن هم که اصولا برای ما ایرانیها حرامه:) عین آخوندکا حرف زدم جملهی آخرمو...
7- من فتوی میدم :) که رئیسجمهور جدیدو به ناخن انگشت سبابهی چپمون هم حساب نکنیم و یه ذره از مواضعمون کوتاه نیاییم. ما نیروی عظیمی هستیم! من نمیفهمم ما باید از اونا بترسیم یا اونا از ما؟
شِت.( یعنی اَه) چرا تو این یه هفته اینقدر غصهخوردیم؟
8- خواهش میکنم تو نظرخواهیم به همدیگه توهین نکنید. ببخشید به خاطر سرعت خیلی کم اینترنت نتونستم پاکشون کنم یا تذکری بدم. تو این یه هفته سرعتم کمتر از همیشه بود. حتی یاهو مسنجرم کار نمیکنه.
9- آقای سعید ممتیک عزیز. شما که در نظرخواهیم هر چه خواستید بارم کردید.
باور کنید اگر معذرت شما رو در نظرخواهی شبح خونده بودم هرگز گله نمیکردم. من معمولا نظرخواهی دوستان رو بیشتر از یک بار نگاه نمیکنم مگر اینکه منتظر جواب بخصوصی باشم. شما حرفهای بیانصافانهتونو در نظرخواهی من زدید و بعد معذرت را در نظرخواهی شبح نوشتید. از کجا باید حدس میزدم؟
10- در ایران یه عده به خاطر عقایدشون در زندانن. گنجی و ناصرزرافشان و بقیه میتونن بگن شما خارجزندانیا نمیتونید وضع مارو کاملا درک کنید. من قبول دارم. ماها شاید براشون غصه بخوریم. برای آزاد شدنشون فعالیت کنیم، تظاهرات کنیم به سازمان ملل نامه بنویسیم و... اینها لزوما به معنی درک کامل شرایط زندان نیست.
این هم میدونم یه خارج زندانی(فرد آزاد) ممکنه باسوادتر و مبارزتر و از یه داخلزندانی باشه و بتونه شرایط رو بهتر تحلیل کنه.
وقتی مینویسم خارجکشوریها و داخل کشوریها، منظورم یه همچین چیزاییه. قصدم به هیچوجه توهین نیست.
فقط از چند نفر افراد وبلاگستان دلگیرم به خاطر تحیلیل غلطشون از اوضاع ایران که اونم بهشون حق میدم اشتباه کنن اما اینکه احساس ریاست کنن و یا مارو به جون هم بندازن و کیف کنن نامردیه.
وگرنه من و توی ایرانی در هر گوشهی جهان که هیچی، اگه یه آمریکایی هم بخواد در کنار مردم ایران باشه عیبی نداره. ما همه انسانیم.
11- دورهی التهاب داره میگذره.
نه نه... فکر کنم دوران التهاب تازه داره شروع میشه:) البته التهاب سازنده:)
زیتون، سردار التهاب سازندگی:)
۱۲- قابل توجه نسرین و اردشیر دولت و شبنم عزیز: هر که از زیتون سوتی بگیرد( آنهم سوتییی به این خجالتآوری) به چهل بلا گرفتار میآید... اولیش زنجیر عشقیست که تا آخر عمر بر گردن شما بسته میشود. دُیُم٬ تا آخر این هفته لیوانی بشکنید. سِیُم : چایی داغ زبان شما را بسوزاند. چهارم و الیآخرش را نمیگویم تا بیشتر بسوزید:)
۱۳- دوست عزیزی که کامنت شماره ۱۷ رو نوشته: میدونم اجمدینژاد متولد گرمساره. بارها اینو تو تلویزیون گفت. اما بیشتر شهرها از قدیم محلههای ترکنشین دارن. مثل ترکهای همدان. ترکهای گرمسار و... در کرج هم محلهایست به نام ترکآباد.
احمدینژاد در برنامهی تبلیغاتیش با دوسهتا از مراجعینش ترکی حرف زد و اینطوری دل بسیاری از ترکزبانها رو به دست آورد..
مثل اینکه برعکس حدسم٬ فیلم آقای جواد شمقدری(پسر عموی آقا مصطفای خودمون) روی مردم خیلی تاثیر گذاشته. سادهزیستی( البته اون خونهای که نشون دادن خونهای نیست که واقعا احمدین
اد توش زندگی میکنه٬ خونهی سابقش در نارمکه و خونهی الانش اینطور که شنیدم در کاخ هشتبهشته) و حرفهای ساده زدن رو مردم دوست دارن و حرفای مستضعفپسندانه.
نمیدونم بازجوی اوین بودن و تیرخلاصزن رو مردم چهجوری برای خودشون توجیه کردن؟
غم نان؟ واقعا فکر میکنن احمدینژاد میتونه عدالت اجتماعی برقرار کنه؟! هیهات...
پ.ن.۱
در نظرخواهیم نوشتن که احمدینژاد اول شده. این خبر موثقه؟
مگه نباید فردا صبح خبر اعلام بشه؟
پ.ن.۲
در سايت خبرچين يه لينک خندهدار ديدم...
اسمشو مبر دستور داده وقتی اسم برندهی انتخاباتی اعلام شد مبادا جشنخيابانی راه بندازين:)
اولش فکر کردم اشتباه خوندم و نوشته عزای خيابانی و قمهزنی!
شنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
ba salam
yek soal azaton daram
be nazare shoma ma key bayad be raye aksariiat ehteram bezarim?
hameye oughat ya vaghti ba raye aksariiat movafeghim?
زیتون جان خیلی وقته که سخت میام به دیدنت. خانوم به بخشی از نوشته ات لینک دادم. با اجازه عروس خانوم :)
زمینی
ارسال یک نظر