1- غریبی سخت مرا دلگیر داره
فلک بر گردنُم زنجیر داره
فلک از گردنم زنجیر بردار
که غربت خاک دامنگیر داره...
2- مو که مست از می انگور باشُم
چرا از نازنینم دور باشم
موکه از آتشت گرمی نوینِم
چرا از دود محنت کور باشم...
3- غم عشقت بیابون پرورم کرد
هوای بخت بیبال و پرم کرد
بهمو گفتی صبوری کن صبوری
صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد...
(بابا طاهر عریان)
4- استخریه:
استخر موج استخر قشنگیه. پر از درخت و گیاه و با سقف شیشهای. و عین ساحل دریا کمکم عمیق میشه.
نمیدونم چی شد یاد والهایی افتادم که در سواحل اقیانوس آرام(اگه اسمشو اشتباه نکنم) میان ساحل و نمیتونن برگردن و میمیرن. گفتم بیام خودمو با شنا برسونم به ساحل استخر، ببینم میتونم برگردم یا نه.
اولین بار به راحتی عقبعقب برگشتم. دستامو عین باله کردم و سرخوردم رو کاشیها و رفتم تو آب عمیقتر.
ولی نهنگها وزنشون زیاده و سطح ساحل اونا لیز نیست، اصطکاک داره. اینبار خودمو شل کردم و فکر کردم هزاران کیلو وزن دارم و به خودم تلقین کردم که زیرم زبره. و با سختی شروع کردم دستامو عین بالههای نهنگ تکون دادن رو سطح شنها. خیلی طول کشید ولی بالاخره باز نجات پیدا کردم.
دفعهی بعد فکر کردم چی ممکنه باعث شه اونا موقع مد آب بیان تو ساحل و با اینکه میدونن داره جزر میشه برنگردن. ایندفعه همون سنگینی و همون زبری رو با کمی ناامیدی از زندگی اضافه کردم. فکر کردم چه فایده که برگردم تو آب؟ با ناامیدی دست و پا (همون باله) زدم. اونقدر با غمگینی اینکار رو کردم که نشد. ترجیح دادم بمونم تو ساحل و بمیرم.
5- روزنامهها نوشته بودن که در ماه فروردین 119 نفر خودکشی کردن.
متاسفانه رقم خیلی بالاتر از اینهاست.
با توجه به اینکه خودکشی در دین اسلام مذمومه و در مسجدها نمیتونن براش ختم بگیرن و کمتر آخوندی براشون روضه میخونه، به علاوه حرفایی که فامیل و درو همسایه برای اون آدم در میارن معمولا از پزشکی که علت مرگ رو مینویسه خواهش میکنن که خودکشی ننویسه. اگه با قرص باشه معمولا سکته مینویسن و اگه از بلندی خودشو پرت کرده باشه، تصادف.
خانوادههای دو تا از دوستای منم که خودکشی کردن به هیچکس نگفتن خودکشی بوده.
دلایل خودکشی هم معمولا ناامیدی از آینده ، وضع مالی، شکست در عشق و رفتار بد خانوادشونه.
یکی از آشناهامون دختر 17 سالهی نسبتا زیبایی بود که چند تا دوستپسر داشت، مامانش که از زخمزبونای درو همسایه به تنگ اومده بود به زور برای پسری از فامیل عقدش کرد و دختره چون از پسره خوشش نمیومد یه روز بعد از اعتراض به مامانش خودشو از طبقهی نهم ساختمونشون پرت کرد پایین. به همین راحتی.
خیلی از دوستای دیگهم تصمیم به خودکشی گرفتن. از بس تو جامعهی ما ناامیدی زیاد شده.
6- قاصدک عزیز برام از گل موگه نوشته:
"گل موگه که فارسی آن می شود سوسنبر، نماد یا سمبل روز کارگر نیست. روز اول ماه مه در فرانسه روز موگه است. تمام شهر پر از گل موگه می شود و فرانسوی ها به کسانی که دوستشان دارند دسته های کوچک موگه هدیه میدهند. گاهی لابلای شاخههای ترد ونازک موگه یک شقایق سرخ هم دیده میشود. سنت هدیه کردن گل موگه یا سوسن بری از 1561 میلادی وجود دارد. در روز اول ماه مه این سال شارل نهم پادشاه وقت فرانسه به اطرافیان خود موگه هدیه داد و آن را نمادی برای خوش بختی و شانس و بخت بلند و اقبال خواند.. تنها از سال 1936 است که جشن موگه و جشن روز کارگر به نوعی با هم ترکیب شده اند و برخی هم از آن پس موگه را نمادی برای روز جهانی کار و کارگر می دانند."
7- آذر فخر عزیزم کمدی موقعیت جالبی از صحنهی تأتر نوشته:
در نمايشنامهای با خانم بازيگر معروفی همبازی بودم . (۳ سال قبل از انقلاب ) طی اين نمايش مجبور بوديم بخاطر گذشت زمان لباسمان را در عرض يک دقيقه عوض کنيم و به صحنه برگرديم . يکی از صحنهها مجادله سخت من و او بود . مکان باغ خانه مان. ميزانسن طوری بود که ما روبروی هم میايستاديم و يکیمان تقريبا پشت به جمعيت . تا نور دادند ديدم از دو طرف صحنه آرام بما ميگويند سيب ... سيب ..بمحض اينکه نقش مقابلم پشتش را کرد به تماشاچی صدای پچپچه و خندههای ريز از آنها بهگوشمان رسيد. ما در حال بحث و جدل بوديم هيچ جای خنده نبود و هر شب حتی صدای نفس تماشاگر هم در نميآمد. صدای سيب قطع نميشد . من و او با هر بهانهای کف صحنه را نگاه ميکرديم که سيب را پيدا کنيم و برش داريم . بار دوم که بازيگر پشتش به تماشاچی بود حسابی صدای خندهشان ميامد . او عصبانی شد و چرخيد بطرف آنها . و من ديدم زیپش را نه تنها فراموش کرده بالا بکشد بلکه انگار قزنقفلی کرستش پاره شده و يک سنجاق قفلی درشت بدترکيب را از رو زده که آنها را بهم وصل کند .خودم داشتم از خنده ميمردم . با هزار بدبختی جلوی خنديدنم را گرفتم. رفتم طرفش. جملهای ساختم فیالبداهه :
"آنقدر بیمنطق و عصبانی هستی که حتی زیپ لباست هم يادت رفته که بکشی."
و ضمن گفتن زیپش را بالا کشيدم. برگشت از شدت خنده و خجالت سرخ شده بود و از صحنه رفت بيرون . من برای انکه قاه قاه نخندم فرياد ميزدم که :
"هميشه فرار ميکنی . چون ميدانی حق با تو نيست" و رفتم بيرون .
معلوم شد وقت تعويض لباس قزن قفلی کرستش کنده شده . او سريع يک سنجاق قفلی زد بجايش و چون نزديک بود نور بيايد پريده روی صحنه و زیپ را فراموش کرده بود .خجالتش از مردم بخاطر سنجاق قفلی بود نه زیپ باز.
8- در وبلاگ Brooding Persian ترجمهی مطلب "گفتگوی من و وجدانم" رو دیدم:) مرسی!
9- من فکر میکنم اکبر گنجی رو تو زندان نگهداشتن تا خوشنویسی یاد بگیره. اینقدر به این حکومت بدبین نباشید!
با تشکر از آبچینوس عزیز.
10- محمد برنو با این عکس ثابت کرد که اگه دنیا رو آب ببره آخوندا رو خواب برده...
11- در مصاحبهای که اسد نویسندهی محترم وبلاگ بیلی و من با خوابگرد عزیز کردن( به این مصاحبه در تاریخ اول ماه می هم لینک داده بودم نمیدونم چرا لینکش ثبت نشده) سوالی در مورد محاورهای نوشتن بعضی بلاگرها پرسیدهاند. ایشون یه جا گفتن:
"محاورهای نوشتن هم بهخدا چارچوبی دارد و درست نيست که با آن سرسری برخورد کنيم. که البته اکنون بلاگرهايی مثل خورشيدخانوم و زيتون به همين شيوه مینويسند و خيلی هم شيرين و روان و قاعدهمند چنين میکنند."
خیالم راحت شد. همیشه وقتی میخوام مطلبمو شروع کنم، چند خط اول رو رسمی مینویسم. بعد میبینم به دلم نمیچسبه و محاورهایش میکنم. همیشه شک داشتم که آیا کارم درسته یا نه.
12- عمو گیلهمرد عزیز باز میخوان لطف کنن و فردا یکی از نوشتههامو در تلویزیون آپادانا بخونن. فردا( در واقع امروز چون الان 5/1 نصفشبه) ساعت 9 صبح.
13- ته دوری از برم، دل در برم نیست
هوای دیگری اندر سرُم نیست
بهجان دلبرم کز هر دو عالم
تمنای دگر جز دلبرم نیست...
(بابا طاهر)
جمعه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر