1- خُرد و خراب و خسته
جوانیی خود را پشت سر نهادهام
با عصای پیران و
وحشت از فردا و
نفرت ِ از شما...
(شاملو)
2- یه مدت نتونستم بیام اینترنت، دیدم یکی الکی وبلاگمو پینگ کرده، چند جا هم جاهای مختلف از طرف من نظر داده. خوببود تعارف نمیکرد و پسورد وبلاگمو هم میگرفت و به جام مطلب هم مینوشت...
3- یکی دوهفتهست از پشت کامپیوتر خودم اصلا نمیتونم برم تو ارکات. یا پسوردمو قبول نمیکنه یا خود سایتش برام ارور میده. پسوردمو دادم به یه دوست، گفت اون میتونه بره. امروز مجبور شدم برم کافینت برای فضولی که تو Scarpbookم چی نوشتن یا کیا منو اد کردن و چیزای دیگه. اونجا ارکات راحت برام باز شد. ولی همین فضولی هزارتومن برام آب خورد.
تازه یادم هم رفت برم تیپ ایندفعهی امیر مکری(سلول گولیه) رو ببینم. هر کی ندیده نصف عمرش بر فناست:) یه بار کچله یه بار با کلاهگیس! یه بار چندتار موش گرفتار باد پاییزی! یه بار با یه خرمن پیچدرپیچ مو بدون باد! یه بار با سبیلهای چخماقی از بناگوش دررفته یه بار با ریش ماهوارهای و یه بار هم هفتتیغه! یه بار با اخمای جاهلمنشانه با گرههای ابروان، یه بار چشمان خمار و مکشمرگما، یه بار در پشت میلههای زندان، یه بار... خلاصه عکسهای امیرمکری دز ارکات حکایتیه برای خودش:) دخترا، قبل از باز کردن صفحهش حتما یه لیوان آبقند دم دستتون بذارید، ضرر نداره!
4- روزی نیست که با ایمیل دعوتنامهای برای انجمنهای مختلف در ارکات به دستم نرسه، حالا که دست ما کوتاه و ارکات بر نخیله، ولی اونموقع هم که دستمون میرسید نمیتونستیم عضو شیم، نه اینکه با موضوع این انجمنها مخالف باشیم( آخه یکی دو نفر دعوا کردن که تو که ادعای روشنفکریت میشه چطور در انجمن فوقِ روشنفکری که من راه انداختم عضو نشدی؟)، نخیر! موضوع اینه که عضو هر انجمنی میشیم روزی صد تا ایمیل به دستمون میرسه که اکثرا هم بیربط به موضوع و مثلا یکی از اعضا خواسته خودی نشون بده و بگه ما هم هستیم، حالا کی وقت داره بخونه؟(گفتم که، حکایت عکسای امیر مکری یه چیز دیگهست، از زیر سنگ هم که شده وقت گیر میاریم... ) راستشو بگم این چند انجمنی هم که اضافه کردم به خاطر عکساشه:) وگرنه ایمیلهای مربوط به اونا رو هم ممنوع کردم!
5- گاهی درباره کسایی تو وبلاگم مینویسم و بعد از مدتی دوباره خبری ازشون به دستم میرسه.
- معصومه که به جرم عضویت در باند سرقت اتوموبیل و... در پاسگاه هشتگرد زندانی بود با تلاش مددکاران به علت سن کم به کانون اصلاح تربیت تهران فرستاده شده. سرپرستان اونجا از دستش راضیان و استعدادای زیادی در نقاشی و کارای هنری از خودش نشون داده. به مسئولین گفته مایل به ادامه تحصیله. همدستاش که همه پسر بودن،همگی آزاد شدن!
- مامان روجا که اینجا اول در موردش نوشتم(شماره۴)٬ و بعد اینجا گفتم آقاهه یه کم توزرد از آب دراومده٬ (در شماره ۵)...دوباره با همون آقاهه دوست شده. هنوز آقاهه گاهگاهی فیلش یاد هندوستان میکنه و هنوز مایل به ازدواج نیست و اذیت میکنه و قهر میکنه و مردده و...
- ساناز که در استخر باهاش آشنا شده بودم و در اثر تصادف کلی مشکل حسی و حرکتی داشت و هنوز هم داره، در دانشگاه قبول شده، اونم چند رشته، ولی خودش به خاطر شرایطش رشتهی زبان انگلیسی (آزاد کرج)رو انتخاب کرده. مامانش از خوشحالی در پوست خودش نمیگنجه...
6- از همهی اونایی که در نظرخواهی قبلیم دربارهی مواد مخدر اطلاعاتی دادن ممنونم. قراره در بیرون از اینترنت اطلاعات بیشتری جمع کنم. بعد سعی میکنم در اینجا همه رو بنویسم!
7- کلا وضع خبرنگارا در ایران خوب نیست. در کرج هم وضع بر همین منواله و شاید هم بدتر! اخیرا در بیشتر خیابونهای شهر شعارنویسی بر علیه خبرنگار بخصوص یکیشون دیده میشه! شعار "مرگ بر بابک امیرحسینی" تقریبا همه جا هست. با رنگ اسپری سیاه مینویسن.
فکر نمیکنم در هیچ شهری مثل کرج اینهمه بخور بخور باشه، این همه دزدی و غارت اموال مردم، اینهمه باندهای فساد و دزدی و قاچاق، از مواد مخدر بگیر تا قاچاق اعضای بدن انسان، کشف جسدهای تیکه تیکه شده بدون قلب و کلیه، فرودگاه اختصاصی قاچاق هم که داره و همه چیز حله. اینجا رسالت خبرنگارها بیشتر میشه و از اون طرف هم فشار بهشون بیشتر!
بابک امیرحسینی مقالهای در مورد شعارهای برعلیه خودش نوشته و زیرش اضافه کرده:" روزنامهنگاران فعال بنا به وظیفه و رسالت کاری خویش در راستای شفافسازی،روشنگری و مقابله با غارت اموال بیتالمال هیچ هراسی به دل راه نخواهند داد و قلمها را با قدرت بیشتری بر روی کاغذ میلغزانند، حتی اگر مرگ هر لحظه درب خانهی آنان را به صدا در آورد!"- رایزن کرج
۸- یک بار دیگه جام زهر نوشیده شد!
جرج بوش که ایران رو بعد از افغانستان و عراق تو نوبت داشت دوباره به عنوان رئیس جمهور آمریکا انتخاب شد، از اونطرف هم خانم رایس یه جای آقای پاول در پست وزارت امور خارجه گذاشته شد.. رایس تازه جمله به ایران رو در الویت اول و قبل از عراق و افغانستان قرار میداد. این مسئله برای ایران قوز بالای قوز شد و باعث شد جام زهر رئ برای بار دوم هم نوش جان کنه! اولین جام زهر برای قبول قطعنامه ۵۹۸ نوشیده شد!
روزنامهی شرق که همیشه عکسای خوبی میندازه این دفعه عکسی از آقای روحانی که در واقع نمایندهای از روحانیون ایرانیست انداخته که در منتها علیه سمت راست کادر عکس داره(به نشانهی بیرون رفتن از کادر...) و داره یه لیوان مایع مثلا آب(سمبل زهر) میخوره و پشتش به پرچم ایرانه!) این عکسِ با معنی، تو اینترنت هم هست؟ کسی میدونه عکاسش کیه؟
۹-جالبه، خیلی از کسایی که تو انجیاُ های مختلف عضون و یا بهتر بگم به یه آلاف اولوفی رسیدن، خیلی ادعاشون میشه که وای... ما با دیگران فرق داریم، روشنفکریم، دیگران درکمون نمیکنن، همهش به فکر آرایش و عمل بینی و زیبایی اندامن، ولی ما خیلی حالیمونه، خیلی کتاب میخونیم، خیلی مبارزیم و خیلی الهایم و بـــِلهایم و...
ولی خودشون همه کار میکنن. اگه اعضای عادی علنی درباره رژیم لاغری حرف میزنن، اینا در خفا همهش به فکر رژیم و ورزش و هزار و یک روش مخفیانه برای خوشاندام شدنن. اگه دیگران علنی در مورد لوازمآرایش صحبت میکنن اینا خودشون دائم به فکر خرید بهترین مارک لوازم آرایش از بهترین فروشگاهها هستن( البته جلوی مردم به قول اونا عامی و بیسواد و غیر روشنفکر ازین حرفا نمیزنن، فقط جلوی ماهایی که، به نظرشون، ای.... یه خورده بهتر از بقیهایم..).
اگه امکانی برای ملاقات با اشخاص مهم روشنفکر یا مملکتی به دستشون بیاد بین خودشون تقسیم میکنن و میگن به فلانی و فلانی نگید که عامیاند و همهش به فکر آرایشن، هر چی میگی بابا بذارین اینا هم بیان ، اینا اگه دلشون نمیخواست خدمتی به مردم کنن که نمیومدن عضو همچین انجمنی بشن، مگه تو گوششون فرو میره؟
جالبه هر حرف حقی هم که این افراد، به قول اینا عامی، تو جلسات میزنن صدای هیس هیس ِ این روشنفکرا در میاد که سیاسی حرف نزنید، میگن نون سنگک گرون شده اینا میگن وای... حرف زدن از نون سیاسیه، میگن فلان ارگان درختای فلانجا رو قطع کرده میگن وای..حرف از فلان ارگان نزنید که موضوع سیاسی میشه. میگن سیاست لاریجانی یا ضرغامی در صدا و سیما باعث فلان معضل اجتماعی شده، باز روشنفکرنماها داد میزنن که حرف زدن از صدا و سیما از همهچیز سیاسیتره!
بالاخره ما نفهمیدیم شمایانی که همه چیز رو به انحصار خودتون درآوردید به این بهانه که مثلا خالهتون داییتون عموتون اعدام شده یا پدر و مادر شما زندانی بودن یا خودتون مثلا ناخنتون در فلان مبارزه شکسته، انقلابیترید یا اینایی که هیچ ادعایی ندارن، همه چیزشون روئه، احساساتشون رو رُک و شجاعانه میگن و استعداد همه چیز دارن و شما عین ترمزی جلوی اونا وایسادین و همه امکانات رو برای خودتون مصرف میکنید و در خفا هم با دولتیها گفتمان دارید؟
وقتی همچین صحنههایی رو میبینم، که شکر خدا هر روز شاهدشم، به خودم میگم وای به روزی که اینا بخوان همهکاره بشن، بدتر از حالا میشه. اقلا اونا شمشیر رو از رو میبستن، یعنی میبندن..چرا فعلم گذشته شد؟:)
۱۰- توجه توجه!
نتایج مسابقهی طنز نصویری که در وبلاگ بر ما چه گذشت علی تمدن برگزار شده بود با شرح و تفصیلات!
اسامی داوران:
ناصر خالدیان
ف.م.سخن
پیام
اینیکی رو هم روش کلیک کنید تا ببینید کیه:)
اسامی برندگان خوشبخت:
چاپ اول٬ اول(اگه چاپ دوم بود حتما دوم میشد!)
رادیوسیتی دوم
فانوس(س.ع.دشمنشناس) و عصیان مشترکا سوم!
به افتخارشون سه بار: هیب هیب هورا!
بقیهی گزارش رو حتما برید در وبلاگ علی آقا بخونید که خوندن جوابهای مسابقه مفرح ذاته و ممد حیات:)
یکشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۳ نظر:
Nice site!
[url=http://lpzmqeyi.com/rgvb/eywd.html]My homepage[/url] | [url=http://pjkrjghg.com/bbkz/xdbi.html]Cool site[/url]
Thank you!
My homepage | Please visit
Great work!
http://lpzmqeyi.com/rgvb/eywd.html | http://azdjwuuy.com/heaw/qpfr.html
ارسال یک نظر