شنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۳

فیلم دراکولا، اشک‌ها و لبخند‌ها، نمایش بی‌شیر و شکر

1- احساس می‌کنم
در بدترین دقایق این شام مرگ‌زای
چندین هزار چشمه‌ی خورشید
در دلم
می‌جوشد از یقین...

احساس می‌کنم
در هر کنار و گوشه‌ی این شوره‌زار یأس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می‌روید از زمین...
(احمد شاملو)

2- چند وقت پیش در مورد فیلم "لولا بدو!" نوشته بودم. و گفتم که در طبقه‌ی فیلم‌های پُست مدرن قرار می‌گیره. یکی دو نفر به این حرف من خندیدن که ما اصلا فیلم پست‌مدرن نداریم( امیدوارم پروانه هنوز خواننده‌ی وبلاگم باشه). من به سخنرانی امید روحانی در مورد پست‌مدرنیسم رفته بودم و چیزهایی ازش فهمیده بودم. با این همه مترصد فرصتی بودم تا یکی که در کار سینما استاد باشه پیدا کنم و دقیق ازش بپرسم، با ذکر دقیق نام فیلم‌هایی که در پست مدرن طبقه‌بندی می‌شن. این فرصت چند روز قبل دست داد.
استاد مربوطه فیلم "لولا بدو" را Exprimental Post Modern تعریف کرد و برای شناخت دقیق این مکتب فیلم‌های زیر رو بهم توصیه‌کردن ببینم:
-"دراکولا" نوشته‌ی برام استوکر و به کارگردانی فرانسیس کاپولا(پست مدرنِ باز)
- "دار و دسته‌ی نیویورکی" اسکورسیزی(پست مدرن پوشیده و پنهان)
- "بیل را بکش"
و "مصاحبه با خون‌آشام".
دراکولای کاپولا رو گیر آوردم و تماشا کردم. با بازی زیبای گری‌اولد‌من، کیانو ریورز، وینا ریور و آنتونی هاپکینز و...
بیشتر تعاریفی که برای پست مدرن می‌شه در این فیلم بود.
بازگشت به گذشته،‌نه بازگشت به گذشته‌ی تاریخی( که البته در این فیلم بود) بلکه بیشتر بازگشت به هویت گذشته‌ی انسانی. ترویج اخلاقیات. و بودنِ چند مکتب هنری در یک فیلم واحد. از اکپرسیونیسم بگیر تا سور‌ئالیسم و ملودرام و حتی اکشن و ...
هر وقت روح دراکولا به شهر نزدیک می‌شد، بدی سراسر شهر رو می‌گرفت. اعتیاد، فحشا، همجنس‌بازی( مینا با لوسی) و...
دراکولا از مذهب و صلیب می‌ترسید و حتی آخرش یه کشیش که پروفسور هم بود تونست بر دراکولا غلبه کنه. این‌طور به نظرم اومد که کاپولا "مذهب" رو برای مبارزه با لجام‌گسیختگی فرهنگی و اجتماعی توصیه می‌کنه( همونطور که فرمان‌آرا در آخر فیلم "خانه‌ای روی آب" همین‌کار رو کرد) با این‌همه دیدن این فیلم رو به همه توصیه‌می‌کنم. بیشتر صحنه‌ها نفس‌گیرن و اونقدر با عنصر رنگ قشنگ بازی می‌شه و طراحی لباس عالیه که آدم کلی لذت می‌بره. دیزالو‌های قشنگی داره مثل زخم گردن لوسی دیزالو می‌شه روی چشم‌های یه گرگ.
یه جا که دراکولا با لباس مبدل و شیک و البته با عینک ری‌بــِن به عنوان شاهزاده‌ی رومانی وارد لندن می‌شه که زن سابق‌ش این بار در هیئت مینا زندگی می‌کنه ببینه. صحنه‌ها خیلی قدیمی به نظر می‌رسه، بعدا که پرسیدم، متوجه شدم که کاپولا برای عرض ارادتش به برادران لومی‌یر این تیکه رو با اولین دوربین جهان که مال لومی‌یر ها بوده، فیلم‌برداری کرده!

3- "اشک‌ها و لبخند‌ها" هم بالاخره به دستم رسید. فیلمی سراسر نغمه‌و آهنگ. خیلی با مری(جولی اندروز) هم‌ذات پنداری کردم :) منم دلم می‌خواد همیشه در حال دویدن در طبیعت و خوندن آواز باشم! حالا لابد یه عده می‌گن فیلمش ناسیونالیستیه! من به اونش کاری ندارم. بخصوص که در زمان حمله‌ی حزب نازی به اطریش‌،کسی که مخالف اشغال کشورش باشه انقلابی به نظر میاد.

4- از همذات‌پنداری گفتم، من با "ایموژن" بازیگر فیلم" معمای بروتاین" تلویزیون هم خیلی احساس نزدیکی می‌کنم:) شاید بعدا مثل اون شدم:) یه خورده خل‌وضع، فضول، رُک، دشمن‌تراش،همه از دستش عاصی‌ان ولی حقیقت‌گو و کار‌آگاه دهکده‌شون!

5- یه فیلم خیلی عالی در مورد نژادپرستی در ماهواره دیدم، چون از اول ندیدم نفهمیدم اسمش چیه، راجع به یه پسر نژاد پرست جوون بود به نام " درِک" . سرش رو از ته تراشیده بود و رو بدنش عکس یه صلیب شکسته خالکوبی کرده بود. در یه گروهی عضویت داشت که می‌ریختن به فروشگاه‌هایی که خارجی استخدام می‌کردن و همه چیزو از بین می‌بردن و کارمندای خارجی رو حسابی کتک می‌زدن. صحنه‌ی آزار دختر اهل آمریکای جنوی که پشت صندوق نشسته بود وحشتناک بود.
داداشش که اسمش "دنی" بود و 16 سال داشت عاشق کارای درک بود و به عنوان الگو بهش نگاه می‌کرد. اما خواهر و مادر درک عقاید دموکراتی داشتن. یه‌جا درک با بی‌شرمی دوست‌ مامانش که یه آقای یهودی روشنفکر و جنتلمن بود و احتمالا قرار بود با مادرش ازدواج کنه از سرمیز شام و بعد از خونه بیرون می‌ندازه. چون اونو پست‌تر از خودشون می‌بینه.
درک دو سیاهپوست رو به صورت خیلی وحشتناکی می‌کشه و می‌افته زندان. در زندان هم به گروه نازی سرتراشیده‌ی زندان می‌پیونده، ولی در طی ماجراهایی یواش یواش می‌بینه بیشتر با زندانی‌های سیاه‌پوست نزدیک‌تره تا اونا.
وقتی از زندان بیرون میاد دیگه عقاید قبلی‌شو نداره ولی می‌بینه برادرش دَنی جای اونو گرفته. کلی باهاش حرف می‌زنه تا قانعش می‌کنه که این حزب نئونازی چیز بی‌خودیه. درست روزی که دنی در تحقیقش حرفای داداشش رو می نویسه و می‌بره مدرسه، اولین باری که سرشو تیغ نمی‌ندازه،در مدرسه توسط یه سیاه‌پوست کینه‌ای و متنفر از نئو‌نازی‌ها کشته می‌شه. این قسمتش خیلی خیلی گریه‌آور بود...

6- دیشب موقع خواب داستان خواستگاری چخوف رو دوباره خوندم و خیلی بیشتر از قبل ازش لذت بودم.

7- وقتی به تاتر " بی‌شیر و شکر" حمید امجد رفتم، اینجا نوشتم. ولی هر کاری کردم نتونستم احساسمو در موردش بنویسم. بخصوص که این‌قدر تو اینترنت در موردش خوبی نوشته بودن و تازه هم به صحنه رفته بود گفتم بذارم یه مدت بگذره شاید نظرم در موردش عوض شد و شاید من اشتباه می‌کنم.
اول بگم که از بازی‌ها بخصوص بازی‌های دو بلاگرمون" مارساد" و "مارمالاد" خیلی خوشم اومد و کلی هم تشویقشون کردم. ولی راستش خود نمایش چیز جدیدی برام نداشت.
من قبلا به نمایش‌های "قهوه‌ی تلخ" شبنم طلوعی و "قرمز و دیگران" رحمانیان رفته بودم. خوب" بی‌شیر و شکر" هم همون قهوه‌ی تلخ می‌شه دیگه. نه؟ و هر دو در کافی‌شاپ می‌گذره. از طرفی هم "قرمز و دیگران" که قصه‌ش تو یه پارک می‌گذره در چند اپیزود مشکلات و معضلات اچتماعی رو همینطور پشت‌سر هم می‌گه. من نفهمیدم " بی‌شیر و شکر" چه تازگی‌ی داشت؟ چه راه حلی رو ارائه می‌داد؟ کجای تهران تیپ‌های خیلی لات و لمپن به کافی‌شاپ می‌رن و گرگی رو صندلی می‌شینن؟ کجای‌ایران یه افغانی شبیه به مبارک دیده می‌شه با این همه حرکات غُلُو شده و عصبی.
اصلا چرا این‌روزها باید تمام نمایشنامه‌ها در مورد کافی شاپ باشه؟ چند درصد مردم کافی‌شاپ برو هستن؟ می‌گید جوونا فقط می‌رن. خوب چند درصد جوونای این مملکت کافی‌شاپ بروئن؟ چقدر درمورد قهوه؟ با کلاس‌تره؟ اگر امجد می‌خواست در مورد سرگشتگی‌های یه افغانی بنویسه جایی بهتر از کافی‌شاپ نبود؟
این دست‌زدن‌ها و تشویق‌ها خنده‌های مصنوعی ِ دوستان بازیگر‌ها وسط تأتر چه معنی داشت؟ من فکر می‌کنم این کاربیشتر مناسب بچه‌دبستانی‌هاست تا یه تأتر سنگین. گاهی جوری این تشویق‌ها بی‌محل بود که هیچ تماشاگر دیگری باهاشون همراهی نمی‌کرد و از ارزش کار کم می‌شد. صدای اعتراض بغل دستی‌های ما در‌اومده بود.
منی که از تاتر هیچی نمی‌دونم احساس کردم بازیگرها زیاد تمرین نداشتن و گاهی گیج بودن که حالا باید چیکار کنن. و گاهی نزدیک بود از پله‌های کوچک وسط صحنه سکندری بخورن.
فکر می‌کردم فقط وقتی آشپز دوتا می‌شه غذا یا شور یا بی‌نمک می‌شه. حالا فهمیدم تاتر هم یه کم این‌طوریه و کارگردان دو تا بشن بدتر می‌شه:)
شاید هم چون کار قبلی حمید امجد، "نیلوفر آبی" رو دیده بودم انتظار زیادی ازش داشتم. شاید هم چون "قهوه‌ی تلخ" و "قرمز و دیگران" رو رفته بودم دیگه این‌یکی برام بی‌مزه و تکراری شده بود. چون دوستان همراهم که یکیشون فقط قهوه‌ی تلخ و یکیشون هیچکدوم از قبلی‌ها رو نرفته بود بیشتر از من لذت بردن.
بعد هم نشون دادن مسلسل‌وار وضعیت جامعه چه دردی رو دوا می‌کنه؟ وقتی داریوش مهرجویی در فیلم ظاهرا ساده و کم ماجرای "مهمان مامان" چند بار راه‌ِ حل ِ " اتحاد" رو پیشنهاد می‌کنه. فکر نمی‌کنم در تاتر مشکلی داشته باشه که آقای فیلم‌نامه نویس یه نتایجی از این همه حرف‌های تکراری بگیره و به مخ تماشاگر فرو کنه.
اینکه بشینیم و فقط شاهد اتفاقات روزمره‌ای که خودمون هر روز شاید بدترشو دیده باشیم چه دردی رو دوا می‌کنه؟

8- سایتی توسط مهر‌انگیز کار، محسن سازگارا، محمد ملکی( رئیس سابق دانشگاه تهران)‌و علی افشاری و سه نفر دیگه از دوستانشان سایتی درست کردن به نام شصت ملیون دات کام. شبیه ارتش بیست‌میلیونی ولی این‌دفعه‌ شصت میلیونیش:)
و البته این‌بار برای رفراندوم وشکل گیری حکومتی دموکراتیک مبتنی بر اعلامیه جهانی حقوق بشراگر با رفراندوم موافقین امضا کنید. من امضاش کردم ببینم چطور می‌شه. شاید اسمشو نبر دلش به رحم اومد و دید عده‌مون زیاده، رفراندوم گذاشت:))

هیچ نظری موجود نیست: