چهارشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۳

پاییز و سرما و طوفان و کمر درد و جوراب و... :) باقی قضایا

کپی شده از وبلاگ زیتون

زیتون فیلتر نشده

1- شكوهي در جانم تنوره مي‌کشد
گویی از پاک‌ترین هوای کوهستانی
لبالب قدحی سر کشیده‌ام.
در فرصت میان ستاره‌ها
شلنگ‌انداز
رقصی‌می‌کنم،-
دیوانه
به تماشای من بیا!...
(شاملو)

2- البته برعکس شعر بالا فعلا یه‌وری موندم و نمی‌تونم شلنگ‌انداز رقص کنم. به جای شکوه هم دردی در جانم تنوره می‌کشد. از هوای پاک کوهستانی هم فعلا نمی‌تونم لذت ببرم.
صبح هوا خوب بود. ظهر هم که یه سر اومدم خونه هول‌ هولکی ناهار خوردم وساعت یک دوباره رفتم بیرون، هوا آفتابی و خوب بود، برای همین لباس زیادی نپوشیدم. ولی موقع برگشتن چشمتون روز بد نبینه همچین هوا طوفانی شد و بارون و باد شدیدی میومد که نگو. یخ کرده بودم و ماشینی هم نبود که سوار شم. هر قدمی برمی‌داشتم بادی که زیر مانتوم می‌خورد به کمرم(لعنت به تی‌شرت‌های کوتاه ِ ناف‌نما) و کمرم درد می‌گرفت. بدبختی روی هر برگ پاییزی هم که می‌خواستم قدم بذارم باد می‌پروندش یه ور و سرگرمی نداشتم.
دیگه آخرای راه به زور می‌تونستم قدم از قدم بردارم و نفسم از درد بالا نمیومد. حالا عین پیرزن‌ها یه شال گردن گذاشتم رو شوفاژ تا داغ شد و بستم به کمرم ولی مگه افاقه می‌کنه ننه؟! حالا اگه واقعا دیوانه‌ای به تماشای من بیا...

3- گاهی فکر می‌کنم خیلی سرد و بی‌احساس شدم و در مواردی شاید سنگدل. قبلنا از شنیدن خیلی خبرا گریه‌م می‌گرفت ولی حالا نه. می‌شنوم، ناراحت می‌شم، اما اشکی ندارم که بریزم. سرد و مبهوت گوش می‌دم و...
شکر خدا در طول روز هم اونقدر خبرای بد می‌شنوی که از شماره بیرونه و می‌بینی کاری ازت برنمیاد و سردتر و مبهوت‌تر می‌شی و آرزو می‌کردی می‌تونستی کاری کنی! دلم برای یه گریه‌ی حسابی تنگ شده. چرا نمیاد؟

4- آخر بهش گفتم که من هر چی فکر می‌کنم اصلا نمی‌تونم تصوری از یه عمر زندگی مشترک با یه نفر رو داشته باشم.
بهش گفتم اصلا نمی‌تونم هر چقدر هم دوستت داشته باشم قول بدم تا آخر عمر کنارت می‌مونم. اصلا نمی‌‌تونم این جمله‌رو به زبون بیارم که با لباس سفید میام خونه‌ت با لباس سفید هم میام بیرون. البته کتمان نمی‌کنم که دوست دارم این اتفاق بیفته، ولی نمی‌تونم قولی بدم. مگه من هزار تا اخلاق بد ندارم؟ از کجا معلوم تو دوسال، سه سال یا پنج سال بعد ازم خسته نشی؟ مگه نه اینکه در طی گذشت زمان آدما عوض می‌شن و شاید این عوض شدنا هماهنگ با هم نباشه... ممکنه روزی نتونیم همدیگر‌رو تحمل کنیم؟چرا باید به زور نگهت دارم؟ یا... تو به زور نگهم داری؟
یه عالمه مثال از دور و بری‌ها زدم که عشق پرشورشون بعد از یکی دوسال تموم شده بود و کینه و دشمنی جاشو گرفته بود. شاید دیدن همین‌ها بدبینم کرده!
گفتم دو سال رو می‌تونم قول بدم ولی بیشترشو باید بعد از دوسال ببینم. گفتم اصلا بیا دوسال دوسال پیمانمونو تمدید کنیم؟
خیلی برای گفتن این حرف با خودم کلنجار رفته بودم. گفتم نکنه بدجور برداشت کنه. فکر کنه بوالهوسم. فکر کنه در تصمیمم مرددم یا فکر کنه کم دوستش دارم.
می‌دونم خیلی‌وقتا دوستامو از خودم می‌رونم، و به جای جذب دیگران باعث فرارشون می‌شم.(تو وبلاگستان هم همینطورم.. حتی شاید نوشتن همین‌ها هم دوباره کسایی رو ازم برنجونه و دوستیشونو باهام بهم بزنن که این دیگه کیه..) زبونم گاهی خیلی تلخه و رک هر چی‌ به فکرم می‌رسه می‌گم.
با این‌همه دیدم نگفتنش بدتر از گفتنشه. دیدم باید همونطور که او با من صادقه منم باید باهاش صادق باشم.
یادمه بعد از چند جلسه که به عشقش جواب مثبت دادم یه روز نشستم سیرتا پیاز روابطی که با هر کس از گذشته تا حال داشتم گفتم. حتی اگه با کسی سلام علیک داشتم یا باهاش رفتم سینما. اون نمی‌خواست گوش بده ولی من به زور گفتم. گفتم بذار اگه بعدها می‌خواد بعدا از شنیدن چیزی ناراحت بشه بذار الان بشه و حتی اگه می‌خواد بذاره بره.( شاید این یه حس مازوخیستیه که من دارم!)
یادمه اون موقع هم گوش داد و گوش داد. سرش پایین بود ، شاید برای اینکه خجالت نکشم... و هیچی نمی‌گفت و گاهی فقط می‌گفت حالا بگذریم . ولی من هی گفتم و گفتم. موقع خداحافظی گفتم حتما دیگه تموم شد! دیدی چه حماقتی کردم! ولی فرداش زنگ زد و انگار اتفاقی نیفتاده و گفتیم و خندیدیم و هیچوقت حرفامو به روم نیورد. و هیچوقت هم اگر کسی‌رو که ماجراشو گفته بودم تو یه جمع می‌دید عکس‌العملی نشون نداد یا اخمی نکرد.

این‌بار هم قبول کرد و به شوخی گفت دوسال هم خودش خیلیه. و گفت سعی می‌کنه اخلاقش تو این دو سال اونقدر خوب باشه که مرتب قراردادمون تمدید بشه:)

روم نمی‌شه هیچ شرایط ضمن عقدی بذارم، گرچه مطمئنم هر چی‌ بگم قبول می‌کنه. اصلا نمی‌تونم برای عشق هیچ شرطی رو قائل بشم. عشق خودش اومده و هر وقت هم بره با هیچ چیزی نمی‌شه نگهش داشت. اینو هم می‌دونم که تو ایران، اگه مردی بد از آب در بیاد هر شرطی رو می‌تونه با هزار دوز و کلک باطل کنه.
اگه دختر و پسر هر دو انسان باشن- که از انسان بودن او مطمئنم- احتیاج به هیچ نوشته‌ای نیست.
گفتم نه جهیزیه و نه مهریه. هر کدوم هر چی داریم می‌ذاریم وسط.
چند ماهه دارم کلنجار می‌رم که نه بریم طبقه‌ی بالای خونه‌ی مامانش‌اینا و نه خونه‌ی اجاره‌ای بگیره! چرا پول اضافه خرج کنیم؟ با این اجاره‌های سنگین... باید راضیش کنم بیاد اینجا. همه وسائل تقریبا دست دومه ولی راحت و قشنگن. هنوز یه احساس مردسالاری ایرانی تو وجودش هست که خونه حتما باید مال مرد باشه.
راستی، چرا دروغ بگم، یه شرط گذاشتم. البته شفاهی. امیدوارم که رعایت کنه وگرنه دمار از روزگارش درمیارم و اون شستن جوراباش به محض ورود به خونه‌ست:)اَه اَه بوی جوراب مردونه می‌تونه به سرعت یه زندگی رو خراب کنه :(

5- با اینکه می‌دونم احتمالا همه‌تون تا حالا امضاش کردید، (خودمم چندروز پیش امضاش کردم) و جریانشو در پست 23 آبان(شماره۴) از قول سوسکی و از امروز نوشتم.
با این همه به درخواست بعضی از دوستان آدرس پتیشن مربوط به خلیج همیشه فارسمون رو اینجا می‌گذارم. تا به حال بیش از ۱۶ هزار امضا جمع شده. خوشحالم که مردم ایران با اینهمه که اذیت شدن هنوز در مورد کشورشون حساسیت‌ نشون می‌دن. ای‌کاش برای آزادی‌های فردی و اجتماعی هم همین‌قدر حساسیت نشون بدن!


6- این وسط الخلیج العربی هم برای خودش تبلیغ کرده. روی این لینک کلیک کنید و هر چی فحش بلدید نثارش کنید! مرتیکه خجالت نمی‌کشه!


7- همه‌فن‌حریف این‌بار از مهمان‌نوازی و خونگرمی بوشهری‌ها نوشته. مردمی که خوشون از سرمایه‌ای که تولید می‌کنن بهره‌ای نمی‌برن. حتی آب سالمی برای آشامیدن ندارن.

8- مرجان ِ نقطه‌ی آبی خاله شد.. عکس پاهای خواهرزاده‌شم گذاشته تو وبلاگش:)

9- دوستداران داستان‌های خانوادگی و واقعی حتما از خوندن ماجراهای مهدی و مریم لذت می‌برن. من فعلا رسیدم به اونجایی که رابطه‌ی مهدی با دخترارمنی هاسمیک به هم می‌خوره و می‌ره به آلمان.

۱۰- شعرهای فلفلی در وبلاگ شبچره...

۱۱- حقوقدان این‌بار در مورد فیلم دوئل نوشته...

۱۲- طبیعت این هنرمند بی‌دلیل و برف‌دانه‌های زیبا از الآلیوس الماکسیموس الکبیر

۱۳- می‌خواستم در مورد جلب ویزیتور، از راه‌های مشروع و نامشروع بعضیا بنویسم که دیگه نمی‌تونم پشت کامپیوتر یه‌وری بشینم. بمونه برای بعدا:) فعلا اون نامشروعیاش از ترس افشاگری‌هام یه‌کمی بر خودشون بلرزن...:)

۱۴- من٬ چه تلخم امروز..
و چه اندازه تنم تب‌دار است...
فکر می‌کنم دارم مریض می‌شم. تب کردم و گلوم هم درد می‌کنه...

هیچ نظری موجود نیست: