‏نمایش پست‌ها با برچسب سالن. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب سالن. نمایش همه پست‌ها

یکشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۹

این چه حرامهایی هستند که با رشوه به بسیج حلال می شوند...


سه تا عروسی رفتم این چند وقت.
هر سه تا در سالن برگزار شد.
سالن عروسی(و عزا البته) جاییه که از اماکن مجوز داره و دستور داره قسمت کاملا مجزای زنونه مردونه داشته باشه و هر کی از این قانون تخطی کنه بدون هیچ عذر و بهانه ای میگیرنش و در سالنشو تخته میکنن. اصولا از نظر دولت مردم انقلاب کردن که دیگه مهمونی های مختلط برگزار نشه!
عروسی هایی که من رفتم هر کدوم متعلق به قشر خاصی بود. یکیش حدود 50 میلیون تموم شده بود دومی حدود 20 و سومی یک عروسی 8 میلیونی جمع و جور بود.
هر سه عروسی مختلط برگزار شد. در اولی و دومی مشروب علنی و در توی سینی سرو شد و در سومی یواشکی گوشه سالن.
در هر سه عروسی خانوما اکثرا لباس دکولته تنشون بود, آرایش غلیظ داشتن وموهاشونو به طرز فجیعی شینیون کرده بودن و تقریبا همه ناخن کاشته بودن (فکر کنم به استثنای من. می ترسم ناخنام نفس تنگی بگیرن). آقایون هم 90 درصد کراواتی و 20 درصد ابروهاشونو برداشته بودن.
در عروسی اول گروه موسیقی 7 نفره نسبتا معروفی آورده بودن, در دومی سه نفر دی جی و در سومی یکی دو نفر که عمدتا با سی دی کار می کردن و گاهی خودشون هم می خوندن.
در هر سه سن رقص وسط بود و خانمها و آقایون قاطی می رقصیدن.(جاتون خالی, خیلی خوش گذشت)
فقط در یکیشون چندخانواده وابسته به بالا(در پست های مدیریتی) بودن که از ترس لو رفتن عکساشون در یه گوشه سالن پشت به سن رقص نشسته بودن و خانمهاشون طفلکا شالشونو برنداشتن.
خوب. تا اینجا شد عین زمان شاه. اما نه!... فرق داشت. یعنی ما انقلاب کردیم که عروسیامون با زمان شاه فرق کنه. مگه نه؟
این وسط مسئله اشتغال زایی و کارآفرینی و... این جور چیزا چی میشه؟ این وسط سربازان اسلام چی کارن؟ بالاخره باید یه جوری نون بخورن.
عروسی اول دو میلیون, عروسی دوم یک میلیون و نیم و عروسی سوم 800 هزار تومن به بسیج محل رشوه(استغفرالله . کلمه همیاری بهتره) داده بودن که نه تنها بتونن عروسی ها رو مختلط برگزار کنن بلکه نذارن هیچ کس هم بهشون کار داشته باشه(حتی پلیس). من خودم یکیشونو در حال کشیک دیدم. اگه محل سالنهای عروسی فوق الذکرو بدونین و بفهمین نزدیک به کجاها بودن شاید مثل من شاخ درآرید.
البته عروسی چهارمی هم بود که به ما نرسید. یعنی مردک هالوی احمقی از ینگه دنیا فیلمهای عروسی های ایرانو می بینه فکر می کنه شاه برگشته, با نامزدش راه میفته میاد ایران خونه مامان باباش( مهرشهر, بلوار شهرداری). تو این مدت هر مهمونی می ره می بینه همه خانمها لخت و پتی, مشروب اُورت و تا دم دمای صبح بساط عیش و طرب و رقص برقراره. جو گیر می شه و تصمیم میگیره عروسیشو تو همون ویلای هزار متری خودشون برگزار کنه. نامزدش هم از این تصمیم عشق می کنه. عروسی مجلل با این همه فامیل باحال داماد!
مردک سه میلیون پول لباس و آرایش عزوس می ده سه میلیون به فیلمبردار و عکاس. ده میلیون هم سفارش غذا و دی جی و مشروب و ... دیگه رشوه به بسیج رو از قلم می ندازه. حالا یا یادش رفته یا توصیه های ایمنی رو جدی نگرفته و یا باور نکرده.
چشمتون روز بد نبینه, هنوز تموم مهمونا نیومدن و هنوز دی جی ها آهنگ شاد رقصی شروع نکردن و هنوز مشروب ها به گیلاس ها ریخته نشده, بسیجی ها محل مثل مور و ملخ از در و دیوار خونه میریزن تو و تموم لوازم عیش و طربو مصادره می کنن. عروس خوشگل خارجکی ما می زنه زیر گریه. فرمانده بیسیم به دستشون دلش می سوزه(به قولی, از دیدن عروس موبلوند سکسی دلش می لرزه) به داماد می گه کاش اقلا قبلش یه ندایی به ما می دادی برادر! ما اینجا هویج که نیستیم!
من نمی دونم این چه اصول اعتقادیه که با گرفتن رشوه به راحتی زیر سبیلی رد می شه و این چه حرومهاییه که با گرفتن رشوه حلال می شه.
حالا به نظر شما بسیج مدرسه چیست؟
1- زالو پروری
2- جاکفشی(بدون ف)
3- هویج خورد کنی
4- رشوه گیری
5- هر چهار مورد
6- هیچکدوم. من کلمه مناسب تری بلدم!
آقایون و خانومای دهه سی و چهلی, نونتون نبود, آبتون نبود... فقط یه مخارج اضافه گذاشتید روی دست ما.

لینک در بالاترین




پی نوشت:
از طریق یک کامنت متوجه شدم این مطلب در سایت انتخاب (با کمی سانسور) گذاشته شده.
انتخاب از من به عنوان نویسنده یک وبلاگ فیلترشده اسم برده که از برگزاری مجلس عروسی مختلط همراه با سرو مشروب و رقص ابراز شادمانی کرده. اولا که انتخاب خودش طعمم فیلتر شدن رو چشیده و نباید به جای اسم وبلاگ آدم بیاد فیلتر شدن رو بکوبونه تو سرآدم(فیلتر شدن تو این مملکت افتخاره. ) دوما, شما از نوشته من فقط ابراز شادمانی از برگزاری چنین مجالسی دیدید؟! یا تاسف به خاطر اینکه سی ساله داریم سواری می دیم به حکومتی که هیچ کدوم از ما نمی خواستیم و داریم مدام هزینه می دیم برای حقی که سالهای سال داشتیم و حالا نداریم. در این سی سال ما پیشرفت داشتیم یا پسرفت. اگه حکومت دینی خوب بود که ما عقب نمی افتادیم از تمام کشورهای کوچک منطقه که بعضیاشون هم اصولا به هیچ مذهبی معتقد نیستن. جمهوری اسلامی باید کلاهشو بذاره بالاتر!

تاريخ انتشار: 23 آبان ماه 1389 ساعت: 18:11:39
خبرگزاري انتخاب:
نویسنده یك وبلاگ فیلترشده با ابراز شادمانی از برگزاری مجلس عروسی مختلط همراه باسرومشروب ورقص خانمها وآقایان با یكدیگر نوشته است:



http://z8un.com

شنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۹

اندر حواشی کنسرت سیمین غانم

سه تا کنسرت رفتم این چند روزه.
1- کنسرت سیمین غانم. پنج آبان. تالار رودکی. ساعت 3 بعد از ظهر
از قبل می دونستم میشه مانتو روسری درآورد. مویی درست کردم و ژیگول کردم تا مثل کنسرت هنگامه اخوان عقده ای نشم. اون دفعه نه مویی شونه کرده بود و نه زیر مانتوم چیزی پوشیده بودم و هی با حسرت خانم های آزاد از بند مانتو روسری رو نگاه می کردم.
از چند روز قبل کل بلیت های سالن اصلی و کل سه طبقه بالکن ها برای هر سه روز چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه فروش رفته بود.
دم در کلی برای موبایل و دوربین گشتنمون و موبایل جاسازی شده منو که خواهر اول پیدا نکرده بود خواهر دوم پیدا کرد و گرفت.
سیمین غانم بر خلاف تصور بعضی ها ( مثل راننده تاکسی که منو سرچهارراه حافظ پیاده کرد و گفت مگر سیمین غانم هنوز زنده ست؟ وقتی گفتم زبونتو گاز بگیر. گفت پس باید خیلی پیر باشه) خیلی سرحال و شاد و جوون بود. موهاشو های لایت بور کرده بود و لباسی قهوه ای چاکدار که از زیرش دامن چین دار کرم معلوم بود با کفش صندل حصیری کرم پوشیده بود.
فریبا جواهری پیانیست که همیشه بور و سفید و ظریف تجسمش می کردم تپل بود. موهای کوتاه مشکی داشت و لباسی حالت کت شلوار مردونه با رفتاری راحت و لوطی منشانه و البته خیلی خوش صحبت. از هنر نوازندگیش بعدا می گم. من اول از حاشیه ها حرف می زنم. وسطاش اگر وقت کردم به اصل هم می رسم:)
از بقیه اعضای گروه موسیقی سیمین غانم چی بگم. چهار تا دختر خوش هیکل باربی خوش آرایش و خوش لباس. جای آقایون واقعا خالی!
درامر: آرمینا جعفری. دختر مصطفی جعفری. از باباش درامز یاد گرفته ( فریبا جواهری گفت چقدر گشتن تا یه درامر دختر پیدا کنن) آرمیتا موهای بلوند بلند داشت و همه ش می خندید شال آبی رنگش رو دور کمرش بسته بود.
گیتاریست: فریال منفرد خواه. موهای بلوند تا پایین گردن. علاوه بر گیتار زدن, گاهی با سیمین غانم می خوند. بخصوص جاهایی که سیمین خسته می شد یا یادش می رفت.
ویولونیست: آزاده شمس. موهای بلند قهوه ای. دارای فوق لیسانس مهندسی. سبک استاد تجویدی میزنه. شال آبیشو دور گردنش بسته بود.
دف: ساناز احمدی. موهای بلند قهوه ای کمی فرفری.
(این چهار نفرو بذاری رو یه کفه ترازو و سیمین غانم و فریبا جواهری رو بذاری رو کفه دیگه. ترازو میزون می شه)
صدای سیمین غانم خیلی خیلی پرقدرته. گاهی سالن از صداش می لرزید و پیش خودم می گفتم کاش میکروفون رو کلا خاموش کنه یا از دهنش دور نگه داره.
آهنگها رو هم به غیر از دوسه تای اول به صورت درخواستی اجرا می کرد.
1- اولین برنامه شو (علی علی) بدون آهنگ شروع کرد. به نظرم رسید یه جاهاییش فالشه.
حس کردم یا سالن سرده یا حنجره سیمین خانم.

2- بعد ترانه " از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر". ببخشید اسم ترانه ها رو بلد نیستم متاسفانه خانم غانم هیچوقت بروشور نمی ده که چه آهنگایی قراره بخونه و اسمشونو هم قبل از اجرا اعلام نمی کنه. "ماه پیشونی"داشت تو شعر. صدای خواننده تو این اجرا حسابی رو اومد.
3- " آمد نوبهار, مطرب می بزن, ساقی می بیار". خیلی جالب بود . بعضیها مون باهاش خوندیم.
4- "تموم دنیا مال تو"
5- "یه پرنده". آخرش چنان چهچه بلند و پرقدرتی زد که همه براش دست زدن و زن بغل دستیم گفت ایشالله همین امسال بالای میدون آزادی تو ایران آزاد شده برای همه اعم از زن و مرد اجراش می کنه.
6- گل من. تا دل به کسی ندهم, ای گل من دل خود به کسی ندهم.(یه همچین چیزایی)
7- جمعه بازار, فقط قسمت گیلکی شو اجرا کرد. و اسمی از آشور پور هم نیاورد.

بعد نوبت آنتراکت شد. سیمین غانم رفت لباسش رو عوض کرد و یه پیرهن شیری رنگ پوشید. دو باله بلوز روییشو زیر شکم گره زده بود و باعث می شد شکمش بزرگتر به نظر بیاد. کفشش رو هم پاشنه دار زرق و برقی پدون لژ پوشید و مثل کفش قبلی براش راحت نبود.
در این فاصله خانم سجادی خانم مجری رادیو که صدای خوبی داشت و به قول خودش همه شون رفته بودن آرایشگاه جز اون چون با "این چیزا!" مخالفه, شعر "درخت" سیاوش کسرایی رو بدون آوردن نامی از شاعر خوند. فقط گفت شعری از یک شاعر مطرح کشورمون! نمی دونم این چه رسمیه که نه خواننده وقتی ترانه دیگران رو می خونه اسمی از خواننده اصلی نمیاره و نه مجری ها. مثلا چه عیبی داشت سیمین غانم بگه ترانه مرضیه یا آشورپور یا دلکش یا ابی رو می خونه.(اون طفلکا یا مرحوم شدن یا اونورن و نمی تونن اعتراض کنن)

بخش دوم:
1- دونوازی دف و درامز : آرمینا و ساناز.بدون کلام. آهنگ کردی آی لیلی لیلی باوانم. قشنگ بود.
2- دونوازی گیتار و درامز: فریال و آرمینا. اینم جالب بود.
سیمین غانم با لباس عوض کرده اومد تو و مردم براش غش و ضعف کردن.
3- مثنوی. دعا. ای خدا مارا زبانی پاک ده. منو یاد ربنای شجریان انداخت.
4- قلک چشات.(یه جاهاییشو محشر می خونه. فکر نکنم تو قدرت صدا هیچ زنی بتونه باهاش رقابت کنه)
5- کی اشکاتو پاک می کنه؟
6- آسمون آبی.
7- زدستم بر نمی آید, به جز رویت نمی خواهم, من از روز اول دانستم, تورا من دوست می دارم.
8- مردِ من.( این ترانه خیلی خیلی تقاضا داشت و از اول مردم(حانمها) هی داد می زدن.من فکر کردم میگن مرگ ِ من). وسطاش نفس کم آورد گفت اکسیژن هوا کم شده.
9- بسوزان.
10- من بی تو , بهار بی تو... من بی تو , پاییز بی تو.
11- آمد نوبهار, مطرب می بزن, ساقی می بیار(برای بار دوم با تشخیص خود خواننده)
12- امروز صفای تو به گلزار ندارد, مشک ختن و سر سمنگان ندارد.
13- و اما... حسن ختام
" گل گلدون من شکسته در باد" که همه باهاش خوندیم و تو هوا دست تکون دادیم.
در طول اجرا سیمین غانم مرتب یا برای ما که سالن وسط بودیم(بلیت 25 هزار تومنی) و برای تک تک بالکنها( بالکن پایینی 20 تومن و بالایی ها 15 تومن) مرتب بوسه می فرستاد و می خندید.
و یا می رفت پیش تک تک اعضای ارکستر و جاهی خوب شعرها رو خطاب به اونا می خوند.
کلا محیط خیلی شاد و صمیمانه ای بود. بالکنی ها خیلی شیطونی میکردن و گاهی مزه می پروندن که سیمین جوابشونو می داد.
صدای گیتاریست خوب بود و یه جاهایی با خواننده همراهی می کرد. جنس صداش مخالف سیمین بود و همین جالبش می کرد.
یه جایی سیمین غانم که شعر ترانه رو یادش رفت سرو ته قضیه رو با لا لا لای لای هم آورد و خودش خندید.(می گم که محیط خیلی صمیمانه بود)
قبل از شروع شدن کنسرت همه انتقاد می کرد از این وضع که خانمها نمی تونن جلوی آقایون بخونن و هر کس دوست داشت این کنسرت رو با همسرش, پسرش, برادرش و یا دوست پسرش بیاد. همه به اسلام و مسلمینی که این قوانین رو وضع کردن درود مخصوص می رسوندن.
جالبتر ازهمه چهار تا خانوم بودن با ظاهری شدیدا جزب اللیه با مقنعه و چادر (که حتی حاضر نشدن در طول برنامه مقنعه شونو بردارن و بلیت افتخاری-سهمیه ای داشتن) که از اواسط برنامه چنان هیجان زده شدن که دستاشونو به هم دادن و بردن بالا و در طول آهنگ موج مکزیکی می رفتن.
تعداد مادران پنجاه شصت ساله و دختران بیست ساله تقریبا یکی بود, شاید مادرا کمی بیشتر بودن.
اولین کنسرتی بود که می دیدم دخترا مثل خانوما نشستن و مادرا شیطونی می کنن, با دستا و بالاتنه شون قِر می دن و هیجان زده شدن. دخترا بزرگواری کردن و به هیچ مادری نگفتن زن, ساکت بشین, از این کارها نکن, قهقهه نزن, زشته. بلکه با متانت و لبخند شاهد بی ناموسی های فراوان مادرانشان شدن بلکه اونا هم سعه صدر و تساهل و تسامح یاد بگیرن.
با اینکه هوای سالن سرد بود, تعداد زیادی از خانومها تاپ خوشگل لختی پوشیده بودن. دستای لخت بود که تو هوا موج می زد. موها اکثرا رنگ شده و زیبا. به قول برادرم که از من شنید عین اروپا بود از نوع بدون مردش. (عین ساحل زنانه کیش, نمی دونم رفتین یا نه. زیباترین زنان رو می تونین در حال آفتاب گرفتن ببینید و اصلا با ساحل مثلا دبی قابل مقایسه نیست)
پند: خانوم عزیز, آرایشگاه رفتی, خوشگل کردی, نوش جونت. اما تورو خدا اون گل سر هفت طبقه گنده چیه تو سالن کنسرت زدی, چقدر از پشت سریات تذکر شنیدی تا آخر مجبور شدی گل سر که هیچی, شینیون موهاتم باز کنی.
آهان, یادم رفت بگم. از کنسرت خیلی لذت بردم.
امیدوارم به زودی کشورمون اونقدر آزاد بشه که تا وقتی زنده ایم بتونیم بریم صدای خواننده های مورد علاقه مونو بشنویم.
اوه... چقدر حرف زدم. دو کنسرت بعدی بمونه برای بعد.+ سه تا عروسی.
پی نوشت:
گرفتن موبایلهامون مکافات بود.(از این مرحله دیگه تونستم عکس گرفتم) موبایل هایی که تک تک در طول ورود ازمون گرفته بودن حالا با تموم شدن کنسرت به یکباره باید پس می دادن. فکر کنید اون همه جمعیت و عادت نداشتن ایرانیها به رعایت صف چه وضعی رو پیش آورد.
من که نصفه جون شدم.
لینک در بالاترین
-------------

دیدم از طرف این سایت خواننده دارم. رفتم دیدم یکی از مطالبم(اون مرغ فروشه که عاشق ایزابل فارسی وان بود) رو ترجمه کردن گذاشتن اونجا.
The Boy Who Fell In Love With A TV Heroine
The Boy Who Fell In Love With A TV Heroine
October 29, 2010
The Farsi 1 channel co-owned by Rupert Murdoch, which shows U.S., Colombian, and Korean shows and soap operas dubbed into Persian, is very popular among Iranians.

In a blog post titled "From Here and There,” blogger Zeitoon (Olive) writes about a young Iranian who fell in love with the heroine of a tele-novela:

A few weeks ago, I went to buy some chicken. I saw that the boy who sells the chicken was sitting and looking sad. I called to him a few times, but he didn’t respond. He hadn’t even hear me. I called him with a loud voice and said: "I’m in a hurry. The police are going to come and give me a ticket" (which they did). Again, he didn’t hear me.

His friends, who were cutting the chickens of other clients, started laughing. The boy finally came to himself and asked: "What? What do you need?" His friends laughed and said that their satellite dish was out of order and that the boy was sick because he couldn't watch Farsi 1.

I said: "That’s all?" He said: "I always thought that I'd rather die if I wasn't able to see her every day." I asked who he was talking about. He couldn’t remember her name. Finally, I asked if he meant Isabelle. His eyes brightened and he uttered such a sigh from his heart that even the flies and mosquitoes stood still in a sign of respect.

He begged me to put him in touch with an expert on satellite dishes. I gave him the number of our local Hossein Satellite, and he finally agreed to kill three chickens for me. From then on, he had special respect for me.

That is, until today, when I went again to the store. I saw that he was wearing black and officially mourning. I asked him what had happened. I thought his father had died, as his eyes were so red. He said: "You didn’t watch it last night? My dear Isabelle died. I don’t know for whose love to live from now on."