عصر جمعههای کشدار، دلگیر، بیبرنامه، بیشادی، بیهیچ تفریحی،
برای بیپولها، خیلی وقتا هم پولدارا، چطوری باید پر بشه؟
در پارک تنیس کرج، باغای فاتح - همون که قبل از انقلاب به عنوان سرمایهدار ترورش کردن ولی حالا هر کی به باغاش که حالا همه پارک شدن میرن، حتی اگه به روح اعتقاد نداشته باشن براش صلوات و نور میفرستن- از یک آلاچیق دور افتاده شروع شد. نوازندهای، خوانندهای، شاعری، گاهی معروف، گاهی آماتور، میومدن میزدن و میخوندن و مردم گذری کیفشون رو میکردن. سرگرمی پیدا شده بود...
یواش یواش تعداد هنرمندای حرفهای، آماتور بیشتر شد، تعداد مردم گذری هم.
این برنامه از آلاچیق اومد جلوتر، جلوتر، تا رسید به خیابان اصلی پارک که سرتاسرش جا هست برای نشستن. و کنار هر چهارراهش یه آبنما و آبشار. و بالای سر چنارهای چند ده ساله که میگن فاتح بیشترشو به دست خودش کاشته. از چنارای خیابون ولیعصر سبزتر سرزندهتر.
همه چی برای شادی چند ساعته مردم تکمیل، تا برای چند ساعت به کشاومدن جمعهها فکر نکنن.
همه با نظم بشینن و هر گروه که نوبتش شد بزنه یا بخونه، و مردم دست بزنن و خیلیها مثل اون پیرزنه از ذوق چشاشون برق بزنه.
یا مثل اون آقاهه، موقع رد شدن بیهوا کمرش فکر کنه شاه برگشته و قری بده.
دیگه چی کم داریم؟ مأمور...
چند بار درباره حمله مأمورا به این جمع خودجوش نوشتم. هی میاد مردمو متفرق میکنه و بعد از چند دقیقه مردم جمع میشن. هیچ جوره هم نه مردم از رو میرن نه مأمورا.
جمعهی پیش که بعد از مدتها دوباره رفتم پارک تنیس دیدم این برنامه مفصلتر از همیشه در جریانه.
یعنی دیگه قصیه از رو رفتن نیست، مبارزهست.
ساعت 9 شب که تعداد جمعیت و تعداد نوازندهها و خوانندهها به اوج خودش رسیده بود، یه ماشین پلیس( پارکی که اومدن ماشین توش قدغنه) با چراغ گردون زد به دل مردم! فریاد "هو" کردن مردم پارک رو لرزوند. جلو ماشینو گرفتن و هر چی با بلندگو گفتن متفرق بشین جوابشون فقط "هو" بود...
همچین "هو"یی من در عمرم نشنیده بودم. بعد از مدتی کلنجار، ماشین پلیس زد دنده عقب و رفت... همه از خوشحالی کف زدن... و ادامه برنامه.
چند دقیقه بعد دوتاماشین پلیس با چراغای گردون اومدن، این دفعه خشنتر و جملههای تهدیدآمیز با بلندگو... جواب اینها هم فقط "هو" بود و بس.
عقبعقب رفتن دو ماشین پلیس با چراغهای گردون در تاریکی شب خیلی زیباست...
بار سوم مأمورهای باتوم به دست... یه عده رو میروندن. اونا میرفتند داخل پارک و از چهارراه بالایی دوباره سردرمیاوردن. و دوباره سری بعدی... این کجدار و مریز تا 12 و 1 طول کشید. مردم هم ناراضی نبودن، بالاخره خوشی بود که خودشون با چنگ خودشون به سختی به دست آورده بودن...
رفت تا این عصر جمعه...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر