سه‌شنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۹

آن مرد هفته پیش از ترس به کرج نیامد...

آن مرد سپاه دارد

آن مرد بسیج دارد

آن مرد تفنگ دارد

آن مرد باتون دارد

آن مرد زندان دارد

طبق بعضی روایات, آن مرد کاپشن دارد

آن مرد جوراب دارد.

آن مرد رو دارد
آن مرد بو دارد

آن مرد هاله دارد

آن مرد کرامات دارد

آن مرد نیامد

آن مرد هفته پیش از ترس به کرج نیامد

آن مرد متاسفانه فردا باز هم می خواهد بیاید...

شما فکر کنید برای 30 آذر برای اومدن "آن مرد" یعنی احمدی نژاد چقدر -به قول بعضیا- تمهیدات چیدن. فقط چندین میلیارد تومن خرج پلاکاردها شد. برای هر کدوممون چند اس ام اس اومد که حتما برید استقبال. اونوقت این آقا شب پیشش به این فکر افتاد که با هدفمند سازی یارانه ها تازه ر..ده به اقتصاد مملکت و سفره مردم و ممکنه مردم بهش اعتراش کنن. پاره کردن و سوزوندن بیشتر پلاکاردها اصلا ربطی به تصمیم ایشون نداشته.

حالا در ازای هر پلاکارد خوش آمد گویی, یک چهره مشکوک بیسیم به دست(یا به جیب) نزدیکیاش می پلکه. تمام دانش آموزان تهدید شدن که مبادا از مراسم استقبال کیک و ساندیسشونو بذارن جیبشون و در برن.

شنیدم دستور دادن به بچه ها لباس مخصوصی(شبیه پرچم ایران سرخ و سفید و سبز) بدن بپوشن که اگه فرار کنن شناسایی بشن.

به راننده اتوبوس می گم این چیه زدی به اتوبوست؟ می گه چکار کنم آبجی, اگه نمی زدیم اجازه خارج شدن از پارکینگ رو بهمون نمی دادن. می گم خوب یه گوشه وایسا بکنش. میگه بهمون گفتن سطح شهر بسیجی ها شماره اتوبوس هایی که پلاکارد ندارن برمیدارن و نونمون آجر می شه. این خودش می دونه کسی تو کرج دوستش نداره و هفته پیشم به همین خاطر سفرشو لغو کرد.

تاکسی دارها هم همه چیزهای مشابهی می گفتن.

. - بی انصاف ها نیومدن که فقط تاریخ پلاکاردهای هفته پیش رو که خیلی هم بزرگ بودن عوض کنن و همه رو جمع کردن و خرج دوباره کردن. تموم این خرجا داره از جیب ما میره.

- بچه ها داشتن برنامه می ریختن که سه شنبه 7 دی دسته جمعی(حدود 50 نفر) برن پارک تنیس. یکی گفت چه روزی هم دارین برنامه می ریزین. اونم کجا درست نزدیک جایی که احمدی نژاد می خواد سخنرانی کنه. پاسدارا فکر میکنن داریم تظاهرات می کنیم همه مونو می زنن یا میگیرن.

- زن داشت خودش را می کشت.

میگفت خدا بعد از ده سال این پسر رو به من داده با هزار سختی بزرگش کردم و حالا مجبورش کردن فردا بره برای استقبال احمدی نژاد. میگم از چی می ترسی, خوب نره یا اگه رفت وسطاش فرار کنه. می گه مدیر سر صف گفته اگه نره تمره هاش صفر می شه و موقع برگشتن هم حاضر غایب می کنن مبادا مثل دفعه پیش فرار کنن. می گم نگران نباش بعدا که بزرگ شد براش توضیح می دی که اجباری بوده. می گه لکه ی ننگش یه طرف اما ترس من از بمب گذاریه. می گم یعنی کی بمب بذاره؟ می گه آخه مردم همه ازش متنفرن می ترسم یکی بمب بذاره احمدی نژاد به درک, پسر من یه وقت آسیب نبینه. و اشک تو چشاش حلقه می زنه. میگم نه بابا ناراحت نباش, مردم ایران صلح طلبن و از راههای خشونت آمیز نمی خوان به اهدافشون برسن. برای همین هم انگ انقلاب مخملین می زنن به آدمهای مبارز. نترس, از مخمل نرمتر چی می خوای. ضمن گریه می خنده میگه توروخدا خیالم راحت باشه؟


پی نوشت
آفتاب آمد دلیل آفتاب


امتحان های مدارس کرج لغو و دانش آموزان موظف به حضور در مراسم استقبال از احمدی نژاد شدند


هیچ نظری موجود نیست: